پاورپوینت کامل ترسو;افسانه ای از هند ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ترسو;افسانه ای از هند ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ترسو;افسانه ای از هند ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ترسو;افسانه ای از هند ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

>

نه، این را نمی شد انکار کرد. کانان یک ترسو بود.

در این پسر، بی باکی و شجاعتی که در بچه های دیگر است، وجود نداشت.

او از دست زدن به کارهایی که بچه های هم سن و سالش انجام می دادند، عاجز بود و واقعاً می ترسید. کانان از راه رفتن روی دیوارهای بلند در راه مدرسه می ترسید.

کانان جرأت نمی کرد به خانه ی مخروبه ای پای بگذارد که گفته می شد در آن جا ۲۰ سال پیش زنی مرده و شب های تاریک گریه می کند و کمک می خواهد؛ هرچند که بچه های دیگر داخل خانه ی مخروبه می شدند و بازی می کردند.

کانان از سگ همسایه می ترسید.

– کانان ترسو است، کانان از همه چیز می ترسد.

این ها کلماتی بودند که همکلاسی در مورد او می گفتند. دوستان کانان، اغلب موش و یا حشرات دیگر در کیف مدرسه اش می گذاشتند. زمانی که کانان کیف را باز می کرد از ترس به عقب می پرید و گریه سر می داد. در این هنگام دوستانش به او می خندیدند.

پدر کانان مرد سخت گیری بود و اغلب با خشونت با او رفتار می کرد و از این که یکی از پسرهایش مثل دخترها ترسو بود خجالت می کشید.

او دست به هر کاری می زد تا ترس پسرش بریزد، ولی رفتارش عاقلانه نبود. او کانان را کتک می زد و سرزنشش می کرد، به او می خندید و مسخره اش می کرد. تا جایی که پسرک بیچاره، بیش از آشپز همسایه، با آن صورت شریرش، از پدرش می ترسید.

اما این ها مربوط به سال های پیش می شد. حالا، کانان بزرگ شده و یاد گرفته بود به میزان زیادی ترسش را پنهان کند.

گذشت زمان کمک زیادی به او کرد تا بر ترسش غلبه کند چرا که دیگر کسی از او انتظار نداشت روی دیوارهای بلند راه برود؛ از آشپز همسایه که می ترسید مرده بود؛ خانه ی مخروبه دبیرستان شده و در آن جا بچه ها درس می خواندند. از طرف دیگر دوستانش نیز بزرگ شده و مثل سابق بی محبت نبودند. آن ها دیگر در کیفش موش و حشرات قایم نمی کردند. فکرشان عوض شده بود و علاقه ای به بازی گوشی های گذشته از خود نشان نمی دادند. آن ها دیگر در صورتش زل نمی زدند و نمی گفتند: «ترسو! ترسو! تو یک ترسویی!» هرچند اغلب پشت سرش پچ پچ می کردند که ترس کانان هنوز در او باقی است.

آن ها معتقد بودند، او با آن ترسش هرگز در مواجه با مشکلات زندگی موفق نخواهد شد. با این وجود، کانان فردی سخت کوش و پرتلاش بود. او بعد از مدرسه به باغ زمین داری می رفت و به عنوان باغبان کار می کرد. زمین دار، مرد خوب و مهربانی بود و کانان از این که برایش کار می کرد خوش حال بود.

در هنگام کار کردن، گاهی با ماری روبه رو می شد که دور بوته ای پیچیده و به او خیره شده، اما کانان نمی ترسید؛ چون یاد گرفته بود مارها ترسوتر از آدم ها هستند و خطری برای او ندارند. درواقع، مواجه شدن با اتفاق های زندگی چون جرقه هایی حس اعتماد به نفس را در او زنده می کرد. برای همین، کم کم این فکر در او جان گرفت که اصلاً ترسو نبوده است.

او شب ها، در رخت خوابش، خود را شجاع و نترس مجسم می کرد و به خیال های دور و درازی می رفت: سگی را تصور می کرد که به باغ حمله کرده، او سر می رسید و با دست خالی سگ را فراری می داد. خودش را تصور می کرد که دختر کوچک زمین دار را که در رودخانه ی پر از تمساحی افتاده بود و کمک می خواست، از دهان باز تمساح می قاپد و نجاتش می داد.

در خیالاتش مردم می گفتند: «نگاه کنید، این کانان شجاع است. آیا به خاطر می آورید چه قدر ترسو بود؟ حالا او مثل شیر شجاع است.»

*

اما روزی تمام اعتماد به نفس کانان از بین رفت، چون ببر آدم خواری از تپه های اطراف به روستا آمده و مردم را وحشت زده کرده بود. ببر خونخوار چند تا از بره ها و بزغاله های اهالی و یکی از سگ های زمین دار را خورد و یک شب دیگر، زمانی که اهالی خواب بودند، بچه ای را با خود برد و درید.

مردم ازاین اتفاق خیلی ناراحت شدند، اما در واقع ترس شان بیش تر از ناراحتی شان بود. اینک مزه ی خون در دهان ببر راه افتاده بود و ممکن بود به هر کسی حمله کند. کانان هم خیلی می ترسید و مأیوسانه فکر می کرد: «من هنوز یک ترسو هستم. همه ی تصوراتم در مورد شجاعتم بی ارزش اند. وقتی با یک خطر واقعی روبه رو می شوم از گذشته هم ترسوتر می شوم. من ترسو هستم، یک ترسوی واقعی.»

و بدین ترتیب او از خودش ناامید و ناامیدتر می شد. از طرف دیگر خجالت می کشید از ترسش به زمین دار خوش قلب چیزی بگوید. او بعد از کارهایش در باغ، چون می ترسید از کوچه های تاریک بگذرد، به خانه نمی رفت و همان جا، در اتاقک کوچکی که وسایل باغبانی نگه داری می شدند، مخفیانه می خوابید و در را از پشت سرش محکم می بست.

*

شبی، همان طور که برای خواب آماده می شد، سر و صدایی شنید. احساس کرد یکی سعی دارد در را باز کند. قلبش به تپش افتاد و با ترس منتظر ماند.

صدایی به گوشش خورد: «کی آن جاست؟» کانان در را باز کرد و با زمین دار روبه رو شد. زمین دار با تعجب پرسید: «آه! این تویی کانان؟» کانان سرش را از خجالت پایین انداخت. زمین دار ادامه داد: «من فکر می کردم تو شب به خانه ی تان برمی گردی.» سپس سرش را خاراند و گفت: «هرچند حالا خوش حالم که این جایی و به خانه نرفته ای، چون راستش را بخواهی به کمک تو احتیاج دارم.» کانان با کنجکاوی به او نگاه کرد.

مرد زمین دار گفت: «مدیر مدرسه به من خبر داده که ببر در این حوالی دیده شده است. من تصمیم دارم ببررا بکشم و برای کشتنش نقشه ای دارم. می خواهم وسایلم را بردارم و به جنگل بروم. آن جا جان پناهی چوبی می سازم و برای ببر تله می گذارم. خوب است تو هم همراهم باشی و در کشتنش به من کمک کنی.»

زبان کانان از ترس بند آمد، اما به ناچار همراه زمین دار رفت. در راه جنگل ساکت و با ترس قدم برمی داشت و جلو می رفت. او با خودش فکر می کرد: «این دیگر آخرش است. از زندگی من چیزی باقی نمانده. زمین دار تفنگ دارد، اما سلاح من چاقویی بیش تر نیست. یک چاقو چگونه می تواند ببری آدم خوار و درنده را از پای درآور

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.