پاورپوینت کامل ویژه نامه های شعر ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ویژه نامه های شعر ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ویژه نامه های شعر ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ویژه نامه های شعر ۱۱۷ اسلاید در PowerPoint :
>
ویژه نامه شعر/لذت خواندن مثنوی، به زبان امروزی
ابراهیمی جعفر
هرکسی برای خودش معیارهایی در بازنویسی متون کهن دارد. گاهی این انتخاب با توافق شاعر و ناشر؛ و گاهی با سفارش ناشر همراه است. در مورد آثاری که من بازنویسی کردهام، معمولاً تعیینکنندهی اصلی ناشر بوده است و خیلی کم پیش آمده که شخصاً به طور خودجوش دست به بازنویسی متون کهن بزنم.
طبیعی است که در انتخاب نوع متون کهن، نکتهای که مورد توجه است این است که، کتابی که انتخاب میشود یا نام شاعر و یا نویسنده بین مردم شناختهشده باشد. این مورد اهمیت زیادی در انتخاب متون کهن دارد. در مرحلهی بعدی نویسندهای که کار بازنویسی را میخواهد انجام دهد مورد توجه قرار میگیرد. مشاوری که در یک انتشارات به ناشر مشورت میدهد، با شناختی که از نویسندهها دارد نظر میدهد که به عنوان مثال ابراهیمی میتواند روی مثنوی مولوی کار کند و روحیاتش طوری است که بهتر از دیگران میتواند با آن ارتباط بگیرد.
در توفیق یافتن اثر بازنویسیشده، نام شاعر و نویسندهی منبع اصلی و همچنین نام نویسندهای که کار بازنویسی را انجام داده است تأثیر بسزایی دارد. اگر کار بازنویسی با حوصله و دقت انجام گرفته باشد و نویسنده کارش را سرسری نگرفته باشد، بدون شک اثر مورد توجه نوجوان قرار خواهد گرفت.
در مورد کارهای بنده، تجربه نشان داده است که نوجوانان، جوانان و حتی بزرگسالان از این کارها استقبال کردهاند. بازنویسی قصههای مثنوی مولوی در چهار جلد (و هر جلد سی قصه) به چاپهای نوزدهم و بیستم رسیده است. در مورد بازنویسیهای دیگر، به جرأت میتوانم بگویم همه کارهای موفقی بودهاند و مورد استقبال قرار گرفتهاند.
حال چه چیزی باعث توفیق کارهای من در بازنویسی شده است، نیاز به بررسی و تحلیل دارد و جایش در این مختصر نیست!
سکوت تو
سکوت تو زیباست
چون بارش برف در نیمهشبها
سکوت تو مانند موسیقی آبشار است
سکوت تو مانند دریاست
– در شب
که تصویر ماه و ستاره در آن آشکار است
سکوت تو مانند صبح است
مثل غروب است
سکوت تو زیبا و خوب است
ویژه نامه شعر/در پیادهرو…
بیوک ملکی
جرقهی سرودن شعرهای کتاب «در پیادهرو»، پس از چاپ کتاب «بر بال رنگینکمان» در ذهن من زده شد. در پایان کتاب «بر بال رنگینکمان»، سه شعر با عنوان در پیادهرو چاپ شده است. با خواندن دوبارهی آنها پس از چاپ، حس کردم که آن شعرها قابلیت این را دارند که یک مجموعه شوند. شعرهای مختلفی را با همان موضوع کار کردم. آن سه شعر را هم تغییر دادم (طوری که به فضا و حال و هوای شعرهای جدید نزدیک شود) و به شعرهای تازه اضافه کردم. حاصل آن کارها هم شد مجموعهی «در پیادهرو».
محاسنی که این نوع کار دارد این است که شما میتوانید یک مفهوم عمیق را خوب بپرورانید. دستتان باز است که از زاویههای مختلف، آن مفهوم را بیان کنید. ممکن است بشود یک چنین موضوعی را، مثلاً همین در پیادهرو را، که در اصل در این شعرها یک نماد است (نماد دنیا)، در یک شعر هم گفت، اما اینکه شما در یک مجموعه از شعرهای متفاوت با موضوعات ظاهراً متفاوت بتوانید بیاینکه اشارهای مستقیم به اصل موضوع کنید، ذهن مخاطب را سمت همان موضوع بکشانید، مسلماً جذابیت کار، هم برای مخاطب و هم برای شاعر بیشتر خواهد بود. البته این فرم کارکردن خطرات خاص خودش را هم دارد. مثلاً اینکه ممکن است، مجموعه، مجموعهای یکنواخت شود و مخاطب را خسته کند.
من پس از در پیادهرو، در مجموعهی بعدیام (بیا بگیر سیب را) شعرهایی را چاپ کردم با موضوعاتی متفاوت. اصلاً اصراری نداشتم که «در پیادهرو» را تکرار کنم. اما در مجموعهی جدیدم (مترسک عاشق بود)، باز هم احساس کردم که مترسک موضوعی است که میتوان آن را به عنوان نماد به کار گرفت و به آن پرداخت.
در مورد اینکه شاعران دیگر هم این کار را ادامه دادند و مورد توجه آنها هم قرار گرفته، باید بگویم که اصل قضیه، یعنی اینکه حالا ما یک مجموعهی شعر را با یک موضوع کار کنیم، اختصاص به شخص خاصی ندارد و خیلی مهم نیست؛ مهم این است که به ضرورت این کار پی برده باشیم و بتوانیم طوری شعرها را کار کنیم که یکنواخت نشود و هر شعر، با وجود ارتباط مفهومی با دیگر شعرها، استقلال خود را هم داشته باشد.
وقتی که او گفت:
«من خسته از راهم
دیگر نمیخواهم…»
وقتی که از پا و نفس افتاد
شد همنشین خاک
شد همصدای باد
آن وقت او تک شد
نامش
«مترسک» شد
از مجموعه شعر «مترسک عاشق بود»
ویژه نامه شعر/زبان شعر
ناصر کشاورز
سالهاست که شعر کودک یک خط صاف را طی میکند؛ بدون فرازی چشمگیر- فرود که جای خود را دارد- تعدادی از شاعران کودک یا به سمت شعر و ترانهی خردسال رفتند یا شعرهای بزرگسال ضعیف را به نام شعر نوجوان عرضه میکنند. این وسط شعر ناب کودک هفت- هشت ساله تا حد زیادی فراموش شده است. شعرهایی که هم میبایست زبان صحیح و معیار را داشته باشد، هم دایرهی واژگان آن متناسب باشد و هم به موضوعاتی بپردازد که کودکانه باشد. استفاده از واژگان تازه یکی از روشهایی است که میتواند شعر کودک را از بنبست بیرون بکشد. بیشتر واژههای ساده و در حد درک کودک، در محاورهی آنها و بزرگسالان دیده میشود. ممکن است کودک این واژهها را در کتابهای درسی خود نخوانده باشد، اما آنها را بسیار شنیده است و به خوبی میشناسد.
در حال حاضر ما در دفتر مجلهی رشد نوآموز جلساتی کارگاهی را راهاندازی کردهایم. تعدادی از شاعران کودک جمع شدهایم و تلاش میکنیم شعر کودک را رشد تازهای بدهیم. از دیگر شاعران کودک هم دعوت میکنیم که دست ما را بگیرند.
در مورد زبان اشعار من گفته میشود که من به زبان خاص خود رسیدهام هرچند زبان من هنوز دارد راه تکاملش را طی میکند، اما بله قبول دارم به جایی رسیده که جا افتاده و هم دوستدارانی دارد و هم دوستانی از آن تأثیر گرفتهاند. البته تاثیر خوب است اما بعضی از دوستان هم هستند که دورهی تأثیرپذیری را پشت سر گذاشته و زبان خودشان را کشف کردهاند. من هم این دوره را مثل دیگران داشتهام. من معتقدم هرکس میبایست لحن و لهجه و زبان خودش را در شعرهایش به کار گیرد. از آنجایی که من کلاً آدم کنجکاوی هستم، به پدیدههای اطرافم با دقتی کودکانه نگاه میکنم و از هیچ چیزی ساده رد نمیشوم. بعضی پدیدهها خودشان شعرند و من فقط یادداشتشان میکنم. در اطراف ما زمینههای طنز و شوخی هم بسیار وجود دارد. آدم بزرگی که لحظاتی از دنیای پیچیدهی بزرگسالان جدا شود، میتواند همهی اینها را ببیند. بنابراین من میخواهم هم به لحاظ واژگان و هم مفاهیم، وارد آن قسمت از موضوعات شوم که هم این دسته از بزرگسالان با آن آشنا هستند و هم کودکان.
امیدوارم روزی برسد که وقتی شعری خوانده میشود، دیگران فوری بفهمند که شعر مال کدام شاعر است و شعرها اینقدر به هم نزدیک نباشند. میدانم اگر هر شاعری از تجربیات و دریافتهای خودش بگوید، تا حد زیادی شعرش با دیگران تفاوت خواهد داشت. موضوعات بیشتر شعرهایی که امروز سروده میشود، حاصل تلاشی است که فکر انجام میدهد؛ یعنی چیزی نیست که شاعر خودش آن را تجربه کرده باشد. از شاعری پرسیدم: «این گلی که در شعرت آوردهای چه شکلی است؟» گفت: «نمیدانم.» گفتم: «پس چرا در شعرت آوردهای؟» گفت: «نمیدانم.»
اگر او نداند، پس چه کسی میخواهد بداند؟!
گنجشک
کی بود کی بود؟
گنجشک کوچهمون بود
خیلی شیرینزبون بود
بامزه جیکجیک میکرد
زیر زیر و زیکزیک میکرد
میگفت ببخزید زبونم میزیره
یعنی ببخشید زبونم میگیره
گفتم همینجوری برام عزیزی
شیکر میپاشی و نمک میریزی
ویژه نامه شعر/به زودی دیدارها تازه میشود
مهدی مرادی
اولین دیدار من با شعر کودک و نوجوان مربوط میشود به کتابهای فارسی دوران دبستان. هر سال کتاب فارسی که به دستم میرسید تندتند ورق میزدم و اول از همه شعرها را میخواندم. بوی کاغذ نو قاطی کلمهها میشد و از این رو به آن رویم میکرد. «کتاب خوب» را میخواندم: «من یار مهربانم/ دانا و خوشبیانم/ گویم سخن فراوان/ با آنکه بیزبانم/ پندت دهم فراوان/ من یار پند دانم/ من دوستی هنرمند/ با سود و بیزیانم/ از من مباش غافل/ من یار مهربانم.»
آن شعرهای شیرین با من ماندند تا امروز و هنوز هم وقتی ۱۲ اسفند روز درختکاری فرا میرسد این شعر عباس یمینیشریف را زمزمه میکنم: «به دست خود درختی مینشانم/ به پایش جوی آبی میکشانم/ کمی تخم چمن بر روی خاکش/ برای یادگاری میفشانم/ درختم کمکم آرد برگ و باری/ بسازد بر سر خود شاخساری/ چمن روید در آنجا سبز و خرم/ شود زیر درختم سبزهزاری/ به تابستان که گرما رو نماید/ درختم چتر خود را میگشاید/ خنک میسازد آنجا را ز سایه/ دل هر رهگذر را میرباید.»
وقتی اناری دانه میکنم به یاد میآورم این شعر مصطفی رحماندوست را: «صد دانه یاقوت/ دسته به دسته/ با نظم و ترتیب/ یک جا نشسته/ هر دانهای هست/ خوش رنگ و رخشان/ قلب سفیدی/ در سینهی آن/ یاقوتها را/ پیچیده با هم/ در پوششی نرم/ پروردگارم/ ترش است و شیرین/ هم آبدار است/ سرخ است و زیبا/ نامش انار است.»
شعرها بسیار بودند. یک شعر هم بود که یادم نمیآید نامش چه بود، شاعرش جعفر ابراهیمی (شاهد) بود. آن وقتها نمیدانستم شاهد تخلص شاعر است. کسی هم برایم توضیح نداد تا بعدها که معما حل گشت و فهمیدم شاهد جعفر ابراهیمی هیچ ارتباطی با بنیاد شهید ندارد. شعر این طور شروع میشد: «خوشا به حالت/ ای روستایی/ چه شاد و خرم/ چه باصفایی/ در شهر ما نیست/ جز دود و ماشین/ دلم گرفته/ از آن و از این/ در شهر ما نیست/ جز داد و فریاد/ خوشا به حالت/ که هستی آزاد/ ای کاش من هم/ پرنده بودم/ با شادمانی/ پر میگشودم/ میرفتم از شهر/ به روستایی/ آنجا که دارد/ حال و هوایی.» شعر زیبایی بود در ستایش روستا. طول کشید تا شاعران کودک و نوجوان با شهر آشتی کنند و به سراغ مفاهیم شهری بروند.
دیدارهای بعدی من با شعر کودک و نوجوان که مهمتر و تأثیرگذارتر بودند در مجلهها اتفاق افتادند: کیهانبچهها، رشد کودک، رشد نوجوان، نهال انقلاب، سروش نوجوان، سورهی نوجوانان، سروش کودک و مجلههای دیگری که هرکدام به سهم خود چشماندازی از شعر کودک و نوجوان پیش رویم گذاشتند.
اولین شعرم را در مرکز شمارهی ۲ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اهواز سرودم. سال ۷۱ بود. شعر در من غوغایی به راه انداخته بود، اما کمرو بودم و دوست نداشتم کسی پی ببرد که شعر مینویسم. سرانجام یک مربی مهربان مچم را گرفت و من از آن روز دیگر دست در دست شعر به اینور و آنور میرفتم.
اولین شعرم را خوب به خاطر دارم که وزن درستی داشت، اما قافیه را گم کرده بود:
«شعری سروده بودم/ شعری برای دریا/ میخواستم که آن شعر/ باشد برای دریا/ دریا چه مهربان بود/ وقتی که شعر را خواند/ با موجهای نرمش/ راز دل مرا خواند/ دریا سرود شعری/ شعرش برای من بود/ شعری که گفته بود او/ در قلب یک صدف بود.»
از مسابقههای شعر و داستان دانشآموزی در اردوگاه میرزاکوچکخان جنگلی رامسر گرفته تا شبهای شعر و مسابقههای ادبی دیگر.
شعر فرستادن برای مجلهها را هم زود یاد گرفتم؛ اما خیلی طول کشید تا شعرهای من را چاپ کنند.
نخستینبار که نامم در ستون «نامههای رسیده»ی مجلهی سروش نوجوان منتشر شد سر از پا نمیشناختم: مهدی مرادی (۲ نامه). آن مجله را به یادگار نگه داشتهام.
خوب یادم نیست اولین شعر نوجوانانهی من در کدام مجله منتشر شد. باید نگاه کنم. انبوه مجلهها را از کارتنها بیرون بکشم ورق بزنم تا مطمئن شوم. شاید کیهان بچهها؛ شاید سروش نوجوان؛ شاید سورهی نوجوانان.
آشنایی با شاعران کودک و نوجوان در مجلهها اتفاق افتاد. بیوک ملکی، اسدالله شعبانی، ناصر کشاورز و محمود پوروهاب را زودتر از شاعران دیگر دیدم.
هنوز هم چندتایی از شاعران کودک و نوجوان را ندیدهام. با آنها در کتابها و مجلهها ملاقات میکنم. شعرشان را میخوانم و به دنیای آنها سفر میکنم.
تا سال هشتاد و پنج کتاب چاپ شده نداشتم. دیر کتاب چاپ کردم.
«کلاغ سهشنبه» نام اولین کتاب من است. به تازگی مجموعه شعر دیگری هم برای بچهها منتشر کردهام با نام «ساعت، بدون تیکتاک».
دوست دارم بچهها کتاب تازهام را بخوانند و با من در کوچههای شعر دیدار کنند. من آنجا خانه دارم و درِ خانهام به روی همه باز است. ملالی نیست جز دوری. به قول قدیمیها که به زودی دیدارها تازه میشود و کلی اتفاقهای خوب دیگر که قرار است…
پل
از شیروانیها
سرریز باران است
ابریتر از امروز
پل در خیابان است
ابریتر از هر روز
پل، ساکت و تنها
خیره به ماشینها
در فکر آدمها
پل گرچه فولادیست
از جنس آدم نیست
حس میکنم اما
اندوه او کم نیست
رد میشوم از او
هر روز چندین بار
من شاد و بازیگوش
او خسته از تکرار
من میرسم خانه
پل در خیابان است
چتری ندارد او
در زیر باران است
ویژه نامه شعر/آیا دورهی وزن و قافیه به سر آمده است؟
علیاصغر سیدآبادی
به این دو جمله نگاه کنید:
من از آبگوشت متنفرم!
آبگوشت، غذای خوبی نیست!
این دو جمله ظاهراً به یک موضوع اشاره دارند، اما تفاوت بزرگی بین آنهاست. جملهی اول بیشتر از اینکه دربارهی آبگوشت نظر بدهد، دربارهی سلیقهی خودش نظر داده است و نیازی به هیچ توضیحی ندارد. کسی نمیتواند به او حکم کند که از آبگوشت متنفر نباشد. شاید بتواند او را مجبور کند که آبگوشت را بخورد، اما نمیتواند مجبور کند که آبگوشت را دوست داشته باشد. کسی نمیتواند بگوید تو درست میگویی یا اشتباه میکنی، اما دربارهی درستی یا نادرستی جملهی دوم میشود بحث کرد. از کسی که این جمله را بر زبان آورده است، ما دلیل میخواهیم. دربارهی دلایلش بحث میکنیم.
جملهی اول از سلیقهی شخصی یک آدم حرف میزند و جملهی دوم از یک واقعیت (نادرست یا درست). کسی که جملهی اول را بر زبان میآورد، میتواند در جواب چرای ما بگوید: «همینجوری، دلم اینجوری میخواد!» اما کسی که جملهی دوم را بر زبان میآورد، باید با تکیه کردن به اشتراکها و توافقهای میان آدمها نظر خود را اثبات کند. در واقع اثبات یا ابطال جملهی دوم در حوزهی «علم» قرار میگیرد. کسی نمیتواند به صرف علایق شخصی و سلیقهاش یک حکم علمی بدهد.
ادبیات و شعر با علم فرق دارد. درست است که ادبیات، اصولی دارد؛ اما این اصول با اصول علمی فرق دارد. مثلاً در حوزهی علم میگوییم: «آب در ۱۰۰ درجه به جوش میآید!» در این جمله فعلاً کمتر کسی تردید میکند؛ اما آیا وقتی میگوییم: «شعر حتماً باید وزن و قافیه داشته باشد.» آیا کسی میتواند تردید کند، یا نه؟ وقتی میگوییم: «دورهی وزن و قافیه به سر آمده است.» باز هم آیا کسی میتواند تردید کند، یا نه؟
این مقدمه را نوشتم که به این جمله برسم که ادبیات و بخصوص شعر، موضوعی است در حوزهی خصوصی آدمها. کسی نمیتواند برایش تکلیف تعیین کند؛ حتی اگر تمام جهان به یک اصلی در شعر معتقد باشند و تنها یک نفر آن اصل را قبول نداشته باشد، کسی حق ندارد، آن یک نفر را وادار کند نظر بقیه را بپذیرد.
اینها بدیهی به نظر میرسد یا باید بدیهی باشد، اما ظاهراً بدیهی نیست؛ چون هم کسانی هستند که خیال میکنند شعر بدون وزن و قافیه شعر نیست، و هم کسانی هستند که خیال میکنند دورهی وزن و قافیه گذشته است.
یکی از ویژگیهای ادبیات و بخصوص شعر در این است که همه دربارهاش یک جور فکر نمیکنند. اگر یک روزی همه دربارهی یک شعر یک جور فکر بکنند، یک جور حرف بزنند و به تعریف یکسانی برسند، آن وقت فاتحهی شعر خوانده شده است. آن وقت چینیها به راحتی میتوانند در کارخانههایشان شعر فارسی تولید و راهی بازار ایران کنند!
در بعضی مغازهها یا بعضی جاها نوشتهاند: «فلان چیز نشانهی شخصیت شماست.» شما دیدهاید؟ اگر آن چیزی که دربارهاش چنین چیزی گفتهاند، واقعاً نشانهی شخصیت کسی نیست؛ اما شعر واقعی هر کس واقعاً نشانهی شخصیت اوست. اگر دیدهاید همه یک جور شعر میگویند و شعر همه شبیه به هم شده است، معنیاش این است که خیلی از آنها به جای شعر گفتن دارند تقلید میکنند. دارند ادای کسانی را درمیآورند یا در شکل بهترش کارگران ماهریاند که دارند با کلمات، از روی مدل کاردستی میسازند.
منظور از این حرفها البته این نیست که کاری عجیب و غریب کنیم تا خودمان باشیم. فقط کافی است مواظب باشیم عادتها و سلیقهها و حکمهای ادبی گروهی برای ما به اصول بدون تغییر تبدیل نشود. فراموش نکنیم که هر یک از ما برای خودمان کسی هستیم متفاوت با بقیه. ما قرار نیست حرف کسی دیگر را بزنیم، برای رضایت خاطر دیگری شعر بگوییم. شعر قبل از هر کس باید خودمان را راضی کند و حرف و نگاه خودمان در آن جاری باشد.
اگر شعر بیوزن و قافیه میگویید، خیال نکنیم که حذف وزن و قافیه شعر میسازد. اگر شعر با وزن و قافیه میگوییم، بعد از اینکه شعرمان را گفتیم، یکبار بدون وزن و قافیه نگاهش کنیم و ببینیم آیا شعرمان چیزی جز وزن و قافیه دارد؟
کنسرو
شنبه، کنسرو لوبیا داریم
یکشنبه، کنسرو ماهی
دوشنبه، کنسرو قورمهسبزی داریم
سهشنبه، کنسرو قیمه
چهارشنبه، کنسرو بادمجان داریم
پنجشنبه، کنسرو آبگوشت
و جمعه، کنسرو شهربازی
چی؟
تا حالا کنسرو شهربازی نشنیدهای؟
پس آدمبزرگها را خوب نشناختی
یا تا حالا که داری این را میخوانی
اختراعش کردهاند
یا به زودی اختراعش میکنند
ویژه نامه شعر/کوچ
هدا حدادی
شعر، دربارهی واقعیت است. دربارهی رؤیا و خیال هم هست. گاهی بین واقعیت و رؤیا حرکت میکند و گاهی فراتر از هر دوی اینها.
شعر، وقتی میخواهد دربارهی چیزی حرف بزند آن را در کوتاهترین حالت ممکن و گویاترین و خلاصهترین کلمات میگنجاند.
شعر، حرفهای بزرگ میزند و حسهای بزرگ را بازگو میکند، حتی اگر آن حرف و حس بزرگ دربارهی یک چیزی کوچک مثل یک گل یا یک مورچه و یا یک تار مو باشد.
شعر نوجوان هم مثل خود نوجوانی است. در مرز کودکی و بزرگسالی، در آن نقطهای که اسمش را میشود کوچ گذاشت، اتفاق میافتد.
این نقطه، نقطهی عجیبی است. خود به خود شاعرانه است. کودکی و شعر کودکانه مخلوطی از بازی، سرگرمی و آموزش و حسهای زیبای کودکانه است و شعر بزرگسال به توصیف، حس، بیان تفکرات و اندیشههای بزرگسالانه تمایل دارد؛ اما شعر نوجوان در جایی که قرار دارد، از بازی و سرگرمی فاصله گرفته و قصد ارائهی جهانبینی خاصی را هم ندارد. شعر نوجوانی بیشتر مش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 