پاورپوینت کامل داستان ترجمه; کفش‌های آسمانی مادربزرگ ۴۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان ترجمه; کفش‌های آسمانی مادربزرگ ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان ترجمه; کفش‌های آسمانی مادربزرگ ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان ترجمه; کفش‌های آسمانی مادربزرگ ۴۰ اسلاید در PowerPoint :

>

نوشته‌ی مکیِ کوسوگی از ژاپن

مالایی سرش را به شیشه چسباند. بیرون، باد در هیاهو بود و برف بی‌وقفه می‌بارید. سکوتی سنگین بر اطراف حاکم و برف، چون ملحفه‌ای سفید بر همه‌جا گسترده شده بود. مالایی سر جایش برگشت و کتابش را در دست گرفت. گرمای اتاق مطبوع و دل‌پذیر بود. کمی دورتر، مادربزرگ بافتنی می‌بافت. مادر هم در آشپزخانه مشغول شستن ظرف‌ها بود. آن‌روز، پدر در خانه نبود، چون نوبت شب‌کاری‌اش بود. پدربزرگ هم که بیش از هر چیزی علاقه‌مند به حمام گرم بود، در آن هوای سرد خانه را ترک کرده و راهی حمام شده بود.

باد زوزه می‌کشید و خود را خشم‌ناک به در و پنجره می‌کوفت. دانه‌های برف خود را به پنجره‌های اتاق می‌آویختند سپس آرام‌آرام سر می‌خوردند پایین.

سکوت مطبوع خانه با صدای مالایی درهم شکست:

– مادر کفش‌های اسکی‌ام خشک شده‌اند؟ فردا مسابقه‌ی اسکی داریم.

صدای مادر از بین شرشر آب به گوش رسید:

– فردا؟ نگاهی بهشان بینداز. من چند تکه روزنامه در آن‌ها تپانده‌ام. دیگر باید خشک شده باشند.

مالایی به سراغ کفش‌ها رفت و روزنامه‌های خیس را از توی کفش‌ها درآورد. جوراب‌ها و کفش‌ها از اسکی بعد از ظهر هنوز خیس بودند و در آن هوای سرد نمی‌شد آن‌ها را پوشید. مالایی به آشپزخانه رفت و با ناراحتی گفت: «کفش‌هایم هنوز خیس‌اند. چه‌کار کنم مادر؟» مادر گفت: «چند روزنامه‌ی خشک توی کفش‌ها بتپان و خوب فشارشان بده. احتمالاً تا فردا خشک خواهند شد.»

– من که فکر نمی‌کنم. هنوز آب از آن‌ها می‌چکد.

از اتاق نشیمن صدای مادربزرگ به گوش رسید:

– اگر تا فردا کفش‌هایت خشک نمی‌شوند چکمه‌های حصیری پاکن. آن‌ها گرم و راحت‌اند.

مالایی در حالی که تند و تند روزنامه در کفش‌های اسکی‌اش فشار می‌داد با بی‌حوصلگی گفت: «چی می‌گی مادربزرگ؟ الآن دیگر هیچ‌کس چکمه‌ی حصیری به پا نمی‌کند. آن‌ها قدیمی و از مد افتاده‌اند.»

سایه‌ای از رنجیدگی در چهره‌ی مادربزرگ پیدا شد:

– اصلاً هم این‌طور نیست. مدل‌شان هم قدیمی نیست، بلکه برعکس، چکمه‌های حصیری زیبا و راحت‌اند. پاهایت را هم خوب گرم نگه می‌‌دارند. به علاوه، چکمه‌های حصیری موهبتی الهی هستند.

مالایی نزد مادربزرگش رفت. انگشت‌هایش یخ کرده بودند.

– چی گفتی مادربزرگ؟ موهبت الهی؟ خیلی عجیب است! یعنی خدا آن‌ها را فرستاده؟ نه، باور نمی‌کنم. این‌ها همه خرافات‌اند.

مادربزرگ با مهربانی جواب داد:

– عزیزم، این‌ها خرافات نیستند، بلکه کاملاً واقعیت دارند.

سپس از پشت شیشه‌های عینکش به مالایی چشم دوخت و گفت: «دوست داری قصه‌ای برایت تعریف کنم؟ قصه‌ی چکمه‌های حصیری خدایی را!»

مادر که شستن ظرف‌ها را به پایان رسانده بود در حالی که دست‌هایش را که از آب سرد قرمز شده بودند خشک می‌کرد به آن‌ها ملحق شد و گفت: «اجازه بدهید من هم به قصه گوش بدهم، اما پدربزرگ هنوز برنگشته. من نگرانم.»

– اوه، پدربزرگ دوست دارد وقتش را در حمام بگذراند. برایش مهم نیست حمام شلوغ است یا نه. او از حمام گرم لذت می‌برد.

مادربزرگ پس از گفتن این حرف‌ها ساکت ماند و به آمدن برف که همچنان می‌بارید چشم دوخت. سپس آرام و شمرده، پس از نفسی عمیق، این‌طور شروع کرد:

– سال‌ها پیش، در دهکده‌ای نه چندان دور از این‌جا، دختری زندگی می‌کرد که «اومیتو» نام داشت. اومیتو خیلی زیبا نبود، اما سالم، سرحال و خوش‌قلب بود و زیاد کار می‌کرد. همه‌ی اهالی دهکده هم به این دختر مهربان علاقه‌مند بودند. یک صبح زود پاییزی اومیتو مثل همیشه از خانه بیرون زد و برای فروش سبزی‌هایش به طرف شهرکوچک نزدیک دهکده‌ی‌شان به راه افتاد.

پاییز از راه رسیده بود و بی‌قراری در مردم موج می‌زد. مردم از خیابان‌ها به سرعت می‌گذشتند و برای انجام کارهای‌شان بی‌صبر بودند. اومیتو هم گام‌هایش را تندتر کرد. در اولین خیابان شهر، فروشگاه بزرگی بود که تابلوی سردر آن دود زده بود. اومیتو همان‌طور که باعجله می‌رفت ناگهان چشمش به یک جفت کفش اسکی افتاد که به چنگکی در جلو مغازه آویزان بود. بی‌اختیار با خود گفت: «اوه، چه کفش‌های زیبایی!»

تخت کفش‌ها از چوب سفید بود و تسمه‌هایی با رنگ نارنجی به آن‌ها جلوه‌ای خاص بخشیده بود. داخل کفش‌ها قرمز بود و با تکه‌هایی از خَز تراش خورده بودند. اومیتو فوری عاشق کفش‌ها شد. در یک لحظه تصمیم گرفت آن‌ها را بخرد، اما پیش خود گفت: «آه! آن‌ها باید خیلی گران باشند!» پس با کم‌رویی برچسب قیمت کفش‌ها را خواند. او درست حدس زده بود. آن‌ها واقعاً گران بودند. درواقع قیمت کفش‌ها خیلی بیش‌تر ازهزینه‌ی سفر و تمام پول او بود.

– من باید سر قیمت آن‌ها چانه بزنم… اما، اوه… این امکان ندارد.

اومیتو سرخ شد. چیزی را زیر لب زمزمه و به سرعت از مغازه بیرون آمد. سپس به بازار رفت و در جای همیشگی خود بساطش را پهن کرد، اما تا زمانی که تمام سبزی‌هایش به فروش رسید همه‌ی فکرش پیش کفش‌های زیبای اسکی بود. آری، او نمی‌توانست از فکر کفش‌ها بیرون بیاید. اومیتو دختر کم‌توقعی بود، اما آن کفش‌ها را خیلی دوست داشت. زمانی که او به خانه برگشت با شجاعت خواسته‌اش را با والدینش در میان گذاشت. پدر عصبانی شد و گفت: «چی؟ یک جفت کفش تجملی! ما به چیزهای غیرضروری احتیاج نداریم.» اومیتو سرش را پایین انداخت. او متوجه شد نباید درباره‌ی موضوع کفش‌ها زیاد پافشاری کند. شب‌هنگام اومیتو با خود فکر کرد:

– زندگیِ ما سخت می‌گذرد. پدرم حق دارد اگر می‌گوید نمی‌تواند برای من آن کفش‌ها را بخرد.

و با خود تصمیم گرفت: «من باید آن‌قدر کار کنم تا پول خرید آن کفش‌ها فراهم شود.»

پدر اومیتو چکمه‌های حصیری خوبی می‌بافت و او بارها پدرش را حین کارکردن نگاه کرده بود. اومیتو با خود تصمیم گرفت برای تهیه‌ی پول خرید کفش‌ها، چکمه‌های حصیری ببافد. او بعد از اتمام کارهای روزانه‌اش شب‌های دراز زمستانی را صرف بافتن چکمه‌ها می‌کرد. بافتن چکمه کار ساده‌ای نبود. آن‌ها آن‌طوری که در دست‌های ماهر پدرش بودند مطیع دستان او نبودند. اومیتو ساعت‌های زیادی را صرف چین زدن حصیرها نمود. رنج بسیار کشید و انگشتانش تاول زدند. ظاهر چکمه‌ها برایش اهمیتی نداشت، درعوض سعی می‌کرد آن‌ها گرم و راحت باشند و با خو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.