پاورپوینت کامل اخلاق;دست‌های بهشتی ۱۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اخلاق;دست‌های بهشتی ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اخلاق;دست‌های بهشتی ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اخلاق;دست‌های بهشتی ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

>

آفتاب که توی چاه افتاد، طناب را گرفت؛ پاهایش را روی دیواره‌ی ناصاف چاه محکم کرد و با احتیاط بالا آمد. گلویش خشک شده بود و نفس‌های بلند و عمیقش صدای خش‌خش می‌داد. به طرف چند درختی که توی بیابان کنار هم روییده بودند، رفت و زیر سایه‌ی آن‌ها نشست. کوزه‌ی آب را برداشت و چند جرعه خورد. بادی که از سمت باغ‌ها و نخلستان‌ها می‌آمد، خنک و مطبوع بود. سیاهی را که از دور دید، نفس راحتی کشید. پسر نزدیک که شد، بلند سلام کرد. سعد گفت: «سلام، خدا را شکر که امروز زیاد دیر نکردی!» و بقچه‌ی نان را از دست پسر گرفت و روی زمین پهن کرد. دستش را با آب کوزه شست و شروع به خوردن کرد. پسر اطراف را کمی نگاه کرد. و زیر سایه نشست و با شاخه‌ی درختی خط‌هایی روی زمین کشید. بعد همان‌طور که مورچه‌ی سواری بزرگی را به زور روی چوب هُل می‌داد گفت: «این دیگر چه کاری است؟» سعد درحالی که لقمه‌اش را می‌جوید گفت: «چه کاری؟»

– همین. هرروز توی بیابان بیل بزنید و چاه بکنید!

سعد دستش روی نانی که روی پارچه بود، ماند. سرش را به طرف پسر چرخاند و گفت:‌ «خُب، این هم یک کار است دیگر.» بعد درحالی که بر اثر طناب و بریدگی روی دستش نگاه می‌کرد، گفت: «هرکسی کاری می‌کند، چه فرقی دارد؟» پسر چوب را روی زمین رها کرد و بلند شد. روبه‌روی سعد ایستاد و گفت: «چرا شما باغی ندارید؟ آن‌وقت چند کارگر می‌گرفتیم و خودمان زیر سایه‌ی درخت‌ها می‌نشستیم و از محصولات باغ‌مان می‌خوردیم؛ یا گوسفند داشتیم. آن‌ها را به چوپانی می‌دادیم تا به چرا ببرد و خودمان از گوشت و شیرشان استفاده می‌کردیم.» سعد لبخند تلخی زد. چیزی نگفت. باد رطوبت دستش را خشک کرده بود و حالا جای ترک‌های دستش می‌سوخت. نان را برداشت و شروع به خوردن کرد. پسر چند قدم به سمت نخلستان‌ها رفت، ناگهان ایستاد، سرش را برگرداند و گفت:‌ «راستی در راه که می‌آمدم، شنیدم چند نفر می‌گفتند جنگی اتفاق نیفتاده و پیامبر دارد به شهر برمی‌گردد.» بعد تا نخلستان‌ها را یک نفس دوید و دور شد.

سعد ناگهان غمگین شد. لقمه‌ی نان را به زور فرو داد. با خود گفت: «کاش من هم با پیامبر رفته بودم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.