پاورپوینت کامل روزی روزگاری;درویشی که پادشاه شد ۱۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روزی روزگاری;درویشی که پادشاه شد ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روزی روزگاری;درویشی که پادشاه شد ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روزی روزگاری;درویشی که پادشاه شد ۱۶ اسلاید در PowerPoint :

>

یکی بود، یکی نبود. در یک سرزمین خیلی دور، پادشاهی بیمار شد. بیماری‌اش نه یک روز، نه یک هفته، که روزهای زیادی او را به بستر انداخت. آن‌قدر که دیگر هیچ‌کس امیدی به خوب‌شدنش نداشت. حتی داروی حکیم‌ها هم به حال او سودی نکرد.کم‌کم خود پادشاه فهمید که باید آماده‌ی رفتن به آن دنیا باشد. پس یک روز همه‌ی بزرگان کشور و امیران لشکرش را دور خود جمع کرد. بعد، از آن‌ها خواست که به وصیت مهم او عمل کنند. وصیت مهم پادشاه این بود:

– من تا به حال هیچ جانشینی برای خود نداشتم که بعد از من پادشاه شما باشد. پس به فکرم رسید، وقتی که مُردم، اولین روز بعد از مرگم، در کنار دروازه‌ی بزرگ شهر جمع بشوید، بعد اولین کسی را که وارد شهر شد به قصر بیاورید، تاج شاهی بر سرش بگذارید و او را پادشاه کنید.

بعضی از بزرگان، از این وصیت پادشاه تعجب کردند؛ اما کسی حق نداشت که اطاعت نکند و یا حرفی برخلاف خواسته‌ی او بزند. روز بعد پادشاه مُرد و کشور عزادار شد. فردای آن روز بزرگان در کنار دروازه‌ی بزرگ شهر جمع شدند، چراکه اوضاع کشور نیاز به آرامش داشت و ممکن بود دشمن از فرصت استفاده کند و دست به حمله بزند. هرکس به جاده‌ی سنگی و مارپیچی که به دل کوه‌ها می‌رفت خیره بود و در دل خود فکری می‌کرد:

– یعنی آن کسی که از راه می‌رسد، چه کسی است؟

– چه خوش‌اقبال و سعادت‌مند خواهد بود!

– حتماً او یک انسان بزرگ و معروف است.

ناگهان یک نفر داد زد: «آمد… یک نفر دارد با پای پیاده، به دروازه‌ی شهر نزدیک می‌شود.»

همه‌ی مردها یک‌دفعه پرسیدند: «پیاده… این همه راه!»

آن‌ها صبر کردند تا مرد پیاده از راه رسید. مردها وقتی او را دیدند جا خوردند و با تعجب به هم نگاه کردند. او یک درویش بود. درویشی که لباس‌های کهنه‌ای بر تن داشت. سر و رویش ژولیده بود و از مال دنیا، هیچ اندوخته‌ای نداشت.

قاضی‌القضات شهر به نمایندگی از بقیه جلو رفت. به او سلام کرد و گفت: «ای پادشاه خوش‌اقبال ما، به مملکت خودت خوش آمدی! اکنون ما در این‌جا جمع شده‌ایم تا تو را با احترام و استقبال به قصر ببریم.»

درویش هاج و واج به او نگاه کرد. بعد هم یک نگاه پر از تعجب به جمعیت انداخت. خنده‌ی کوتاهی کرد و به راه خود ادامه داد؛ اما قاضی‌القضات جلوش ایستاد و نگذاشت.

– صبر کنید، به کجا می‌روید؟ یعنی مملکت ما لیاقت پادشاهی شما را ندارد؟

او درویش را نگه داشت. چند نفر دیگر جلو آمدند. درویش که گیج شده بود و خسته و درمانده به نظر می‌رسید از ماجرا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.