پاورپوینت کامل داستان; خاک سرد ۲۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان; خاک سرد ۲۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; خاک سرد ۲۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; خاک سرد ۲۴ اسلاید در PowerPoint :
>
داشتم میرفتم بیرون که بابا کلید انداخت و داخل شد. از دیدن قیافهی ماتمزدهاش سر جایم خشکم زد.
– وای بابا! چی شده؟
قدمی به جلو برداشت و محکم شالاپی کوفت توی پیشانی پرچین و چروکش: «مژدهی، مژدهی دیار فانی را به مقصد دیار باقی وداع گفت.»
گرمب گرمب، زمین داشت تکان میخورد!
«آنژیوم» دوان دوان خودش را به ما رساند و با قیافهای متعجب پرسید: «جدی! کی؟»
صدای لرزان و پریشان بابا در هال طنینافکن شد: «همین امروز، همین چند ساعت پیش. درست روزی که داشت بازنشسته میشد.»
خودم را روی مبل انداختم و از بیرون رفتن منصرف شدم.
صدای بابا را میشنیدم:
– ای روزگار غدار؛ چرا بر جان شیرین ستم روا میداری، چرا جشن بازنشستگی را به مراسم عزا برمیگردانی؟
و زیر لب زمزمه میکرد: «طفلی!»
صدای مامان در گوشم نشست. داشت به «تینا» میگفت: «بدو برو ببین کی مرده.»
تینا عینهو پروانه بال کشید: «مامان میپرسه کی مرده؟»
صدای مامان هوا را شکافت: «ذلیلمرده، من کی به تو همچی حرفی زدم!»
بابا و مامان قهر بودند.
بابا نگاهش را به موهای مدل خرگوشی تینا دوخت و چند ثانیه بعد لبخند غمگینی زد: «همکارم، همکار و دوست مهربانم.»
مامان پشت پیشخان آشپزخانه بود. فقط نوک دماغش دیده میشد: «یکیتون بپرسه کدوم یکیشون؟»
بابا دماغش را بالا کشید: «سلطان، سلطان مژدهی.»
شاتالاق!
مامان زد توی صورتش: «ای وای! همون که یه بار همراه زن و بچه اومده بودش اینجا به صرف شام؟»
تینا انگشتش را روی لب پایینش گذاشت: «پس چرا من هیچی یادم نمیآد؟»
مامان برقآسا از پشت پیشخان سرک کشید: «اون موقع تو هنوز نبودی.»
قیافهی آنژیوم هم اندیشناک بود: «منم که یاد ندارم.»
مامان یکبار دیگر سرک کشید: «تو هم نبودی.»
نوبت من شد: «مامانخانم، پس چرا من یادم نمیآدش؟»
قیافهاش را نمیدیدم، ولی صدایش غضبناک بود: «همهی شما یا کوچیک بودین یا اصلاً خوشبختانه نبودین؛ ولی من خیلی خوب یادمه. حتی یادمه شام واسهشون قیمهبادمجون درست کردم. خیلی هم خوردن.»
یکهو نگاهم چرخید روی صورت غمزدهی بابا: «میخوای براش شعر بگی؟»
سر تکان داد: «آری، با یادش شب تا صبح بیدار خواهم ماند و به یاد مهربانیهایش خواهم سرود.»
با شنیدن اسم شب مامان بلند بلند گفت: «آنژیوم، اول مرغ رو بشور و درسته بذار توی قابلمه. واسه شام چلومرغ دارین.»
تینا نعره زد: «بابا مرغ نخریده.»
مامان دوباره برقآسا سرک کشید. دستهای بابا خالی بودند:
– آنژیوم، قابلمه را پر از سیبزمینی کن. شام سیبزمینی پخته میخورین. سبزی و ماست هم نداریم.
و تقریباً داد کشید: «زیاد نخورین باد کنین که حوصلهی مریضداری رو ندارم.»
آنژیوم با سگرمههای درهم گفت: «عمراً اگر من سیبزمینی پخته بخورم!»
من بدجوری حرصم گرفته بود: «بابا همکارتون مرد که مرد. خدا رحمتش کنه. یه فاتحه برایش میخوندین و سر راه مرغه رو میخریدین شب بیشام نمونیم.»
تینا صدایش را نازک کرد: «تلفن بزنیم برامون پیتزا بیارن. پیتزای گوشت و قارچ.»
درسش را فوت آب بود. بال کشید پشت پیشخان. پس از گرفتن دستورات لازم از مامان بیحوصله گفت: «میپرسه کدوم یکیشون؟»
بابا زده بود به سیم آخر، چون جوابش را نداد. از آنژیوم پرسید: «آنژیوم، بابا، اون پیراهن مشکی من رو بیار.»
بلافاصله متوجه خطای بزرگش شد و به خودش آمد. بنابراین با ملایمت جواب داد: «همان که صفحهی اجتماعی را درمیآورد.»
و اشک در چشمهایش حلقه بست: «به مناسبت ابلاغ حکم بازنشستگی براش جشن گرفته بودیم، یه جشن کوچولو و جمع و جور. همینکه خواست کارد را توی کیک فرو کند قلبش ایستاد. عوض کیک، کارد، نوار زندگیاش رو برید. چه تراژدی غمناکی!»
آنژیوم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 