پاورپوینت کامل داستان;قوانین بدشانسی ۳۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان;قوانین بدشانسی ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان;قوانین بدشانسی ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان;قوانین بدشانسی ۳۳ اسلاید در PowerPoint :
>
امروز برام یه اتفاق خیلی بد افتاد. قرار بود از طرف مدرسه ما رو ببرن بازدید از کارخونهی ماکارونی. عالم و آدم میدونن که من چهقدر ماکارونی دوست دارم و همیشه آرزو داشتم که بدونم چطوری ماکارونی درست میشه. تا اینجا همه چیز خیلی خوب به نظر میاد. من که همیشه خواب میمونم صبح زود از خواب بیدار شدم. صبحانهمو خوردم و قرار شد بابا با ماشین منو برسونه؛ اما فکر میکنید چه اتفاقی افتاد؟ ماشین بابا روشن نشد. وای که چهقدر نگران شدم! بابا گفت خودم ماشین رو درستش میکنم، ولی نتونست. بعد از نیم ساعت ور رفتن، تازه خواست برام تاکسی بگیره. حالا مگه تاکسی گیر میومد؟ تازه بابا همش میگفت که نگران نباش، اردوهای مدرسه همیشه یک ساعتی تأخیر دارند و من هم به این دلم رو خوش کرده بودم. خلاصه با هزار بدبختی یه تاکسی پیدا کردیم و من رسیدم مدرسه. توی مدرسه هیچ کس نبود. اولش فکر کردم بقیه هنوز نیومدن و خجالت کشیدم از بس که به بابا غر زده بودم؛ ولی بعد از نیم ساعت سرپا ایستادن فهمیدم که همه رفتند و من موندم. تازه اونوقت بود که فهمیدم چهقدر آدم بدشانسی هستم.
تازگیها چیزهای جدیدی پیدا کردم. اینکه بدشانسی هم قانونهای خاص خودش رو داره. خیلی خوشحالم که این قوانین رو پیدا کردم و متوجه شدم که آدمهای بدشانس مثل من کم نیستند. خیلی خوشحالم که بدشانسهای قبل از من نشستند و قوانینی رو نوشتند که من حالا بتونم ازشون استفاده کنم. خب معلومه، هیچ کس دوست نداره بدشانس باشه و هیچ کسی هم به بدشانسیاش افتخار نمیکنه؛ اما بدشانسی چیزیه که آدم نمیتونه ازش فرار کنه. «مورفی»، اسم اون آدمیه که نشسته این قوانین رو نوشته. قوانینش هم خیلی باحاله، در مورد این خاطرهی من دو- سه تا قانون خیلی توپ داره. یکی از قانوناش میگه: «هرچیزی که بتواند، خراب میشود، آن هم در بدترین زمان ممکن.» این در مورد ماشین بابا درست دراومد. یکی دیگه میگه: «وسایل نقلیه همیشه دیرتر از موعد حرکت میکنند، مگر آن که شما دیر برسید، در این صورت درست سر وقت رفتهاند!» اینم قانون مورفی راجع به اتوبوس مدرسه. مورفی میگه: «لبخند بزن! فردا روز بدتریه!»
***
صدای بابا گوشم را نوازش داد: «فریباااااا.» ترسیدم، فکر کردم شاید بابا توی اتاق من اژدهایی چیزی پیدا کرده. پلهها را دو تا یکی کردم و رسیدم توی اتاقم: «چی شده بابا؟» قیافهی بابا به جای اینکه وحشتزده باشد، عصبانی بود: «ببینم دختر، این مزخرفات چیه که توی دفتر خاطراتت نوشتی؟» دفتر خاطراتم توی دستهای بابا بود. چه جالب! عوض اینکه من به بابا بگویم چرا دفتر خاطرات من را بیاجازه برداشته، او مرا دعوا میکند که چرا یک خاطرهی واقعی واقعی را توی دفترم نوشتهام. یکهو خندهام گرفت. بابا بیشتر عصبانی شد: «تو کی میخوای بزرگ شی؟ حالا یه چیزی پیش اومده، تو باید بگی که بدشانسی و بدبختی و از این حرفا؟»
هنوز خنده روی لبم بود: «ولی بابا من که نگفتم بدبختم!» بابا دفترم را کوبید روی میز: «دیگه حق نداری از این چیزها بنویسی، حق هم نداری اسم این یارو و قانونهاشو توی این خونه بیاری! شیرفهم شد؟» همه چیز شیرفهمم شد، ولی اصلاً نمیفهمیدم که چرا بابا اینقدر عصبانی شده؟ سرم را تکان دادم که یعنی بله؛ اما مورفی و قانونهایش تمام ذهنم را پر کرده بود.
*
میگویم: «هیچ کاری آنطور که به نظر میرسد ساده نیست.» مامان سرش را از روی کپهی بزرگ سبزیها برمیدارد: «ببینم این حرف که از اون یارو مورفی نیست؟» شانههایم را بالا میاندازم و یک دسته سبزی برمیدارم: «به نظرتون حرف عاقلانهای نیست؟» مامان همانطور که مشغول کار است میگوید: «خب به نظر میرسه که آره. مثل همون مَثَل آواز دهل شنیدن از دور خوشهی خودمونه. بهتره از این به بعد یه کمی توی کارهای خونه بیشتر به من کمک کنی تا بیشتر به حرف این یارو برسی که هیچ کاری به اون سادگی که به نظر میرسه نیست!»
مامان هم مثل همیشه لج من را درمیآورد و از همهی حرفهایم علیه خودم استفاده میکند. کمرم را صاف میکنم، حسابی خسته شدهام. یک قانون دیگر از مورفی به ذهنم میرسد: «مامان! مورفی میگه هرکاری بیش از آنچه فکرش را میکنی دو برابر آنچه که باید وقت میبرد، مگر اینکه آن کار ساده به نظر برسد که در آن صورت سه برابر وقت میگیرد!» مامان چپ چپ نگاهم میکند: «مگه بابات نگفت دیگه از این چیزها نگی؟» و بعد یک کمی فکر میکند: «ولی انگار حق با این مورفیه، فکر کردم پاک کردن این همه سبزی کار آسونیه، ولی الآن میبینم که خیلی خستهکنندهس و اصلاً راحت نیست!» توی دلم ذوق میکنم. هیچکس نمیتواند بگوید قوانین مورفی غلطاند، چون حداقل چند باری آنها را تجربه کردهاند.
*
زودتر از همیشه بلند شدهام، زودتر از همه صبح جمعههای دیگر. بچه که بودم، شبها وقتی فردایش برنامهی سفر داشتیم تا صبح خوابم نمیبرد. از پلهها پایین میآیم. حتماً مامان وسایل گردش را آماده کرده و دم در گذاشته است؛ اما هر چه بیشتر گوش میکنم و میبینم، متوجه میشوم که انگار هیچ خبری نیست و هیچ صدایی هم نمی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 