پاورپوینت کامل گفتگو;یک روشندل; همیشه به یاد خدا باشید ۱۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفتگو;یک روشندل; همیشه به یاد خدا باشید ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتگو;یک روشندل; همیشه به یاد خدا باشید ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتگو;یک روشندل; همیشه به یاد خدا باشید ۱۹ اسلاید در PowerPoint :
>
توی پارک قدم میزنم و در فکر خانهی دوستم هستم، یک خانهی بزرگ و زیبا. حالا بیشتر اخم میکنم. اگر خانهی من هم مثل خانهی او بود میتوانستم شاد باشم و بخندم.
پیرمرد دستفروشی را میبینم که گوشهی پارک نشسته است. خوشحال و شاد است و با دوستانش میگوید و میخندد. گرسنه نیستم، اما شور و شوق صدایش باعث میشود دلم بخواهد بروم و از او چند بسته خوراکی بخرم. سلام میکنم و پولم را میدهم. با لبخند پولها را میگیرد، روی هم میاندازد و اندازه میگیرد. او نابیناست و از اندازهی پولها میفهمد هرکدام چند تومانی است.
با تعجب، شروع میکنم به پرس و جو:
* پدرجان اسمتان چیست؟ از کی نابینا شدهاید؟ از چه زمانی کار میکنید؟
– اسمم «محمد اسماعیل یکتا»ست. از سه سالگی نابینا شدهام، اما از همان کودکی تصمیم گرفتم روی پای خودم بایستم.
* در زندگی بیشتر چه کسی کارهایتان را انجام میداده است؟
– همیشه با خودم زمزمه میکردم: «من هیچ تفاوتی با بقیه ندارم، فقط چشم ندارم برای همین باید بیشتر تلاش کنم. همین!»
تا آنجا که ممکن بود از دیگران کمک نمیخواستم و کارهایم را خودم انجام میدادم. با تمام نقاط خانه و محل آشنا بودم. وقتی بچه بودم مدتی سیبزمینی پخته با ترشی میفروختم. در خانه حتی برای پختن سیبزمینیها از مادرم کمک نمیخواستم. با خودم فکر میکردم او خودش کلی کار دارد حالا که نمیتوانم در کارهای خانه به مادرم کمک کنم پس باید حداقل کارهای خودم را انجام دهم، نباید باری روی دوش او بگذارم. هر روز بساطم را برمیداشتم و تنها راهی خیابان میشدم. الآن هم توی خانه به خانمم کمک میکنم.
* همسرتان؟ مگر شما ازدواج هم کردهاید؟
قیافهای جدی به خودش میگیرد:
– فکر کردی من چه فرقی با بقیه دارم؟
وقتی ۲۵ سالم شد تصمیم گرفتم ازدواج کنم. موضوع را به مادرم گفتم. برادرها، اقوام و آشنایان سراغم آمدند و گفتند زندگی کردن سخت است. تو از عهدهی مشکلات برنمیآیی. خرج زن و بچه را دادن خیلی مشکل است. ما که سالمیم توی زندگی همهاش هشتمان گرو نُهمان است. ما خودمان هزار تا گرفتاری داریم. یک وقت خیال نکنی از لحاظ مالی به تو کمک میکنیم.
با خونسردی جوابشان را میدادم: «اینها را که میگویید همه با خداست. من کارم را به او سپردم. او روزیرسان است. تنها به او توکل میکنم. خودم هم تلاش میکنم و انشاا… زندگی خوبی هم خواهم داشت.»
حالا ۴۰ سال از آن روزگار گذشته. یکه و تنها بار زندگی را به دوش کشیدم. از هیچ کسی هم کمک نگرفتهام. پشتیبانی نداشتهام. کمکم برای خودم خانهی خوبی خریدم. هفت فرزند دارم که همهیشان سر خانه و زندگی خودشان هستند. خدا را شکر زندگی خوبی هم دارند. یکیشان کارمند است. یکیشان در دانشگاه درس میخواند و…
* با وجود اینکه نابینا هستید چطور اینقدر آرام و شادابید؟ من آدمهای زیادی را میشناسم که همه چیز دارند کاملاً هم بدنشان سالم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 