پاورپوینت کامل پدربزرگ عزیزم! ۴۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پدربزرگ عزیزم! ۴۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پدربزرگ عزیزم! ۴۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پدربزرگ عزیزم! ۴۷ اسلاید در PowerPoint :

>

اشاره:

سال‌ها قبل که مانند شما عزیزان، نوجوان بودم و در دنیای شیرین نوجوانی سیر می‌کردم، به آینده‌‌ای می‌اندیشیدم که اکنون در آن قرار گرفته‌ام. آن موقع برای ارتباط با کتاب و خواندن، سرپناهی نداشتم و در جست‌و‌جوی راهنمایی مطمئن، آواره بودم که مرا در همان زمان حمایت کند و برای روزهای پیش رو چراغ راه باشد.

در این حال و هوا با نام مهدی آذریزدی آشنا شدم و با نامه‌ای که به آدرس پستی‌اش ارسال کردم، از او کمک خواستم. وقتی پاسخ نامه به دستم رسید، دو خو‌ش‌حالی برایم به ارمغان آورد که هنوز هم بعد از ۱۹ سال طعم آن خوشایند است و فراموش‌ناشدنی؛ یکی به این دلیل که راه را نشانم داده بود و دلیل دوم که بسیار ارزش‌مند و قابل توجه بود، ارزش قائل شدن ایشان با آن کهولت سن به یک نوجوان از نسلی دیگر بود. طی سال‌ها که از این ماجرا می‌گذرد، جریان را برای افراد گوناگون تعریف کرده‌ام و یا نامه را به آن‌ها نشان داده و یا برای‌شان خوانده‌ام و بالاتفاق برخورد مرحوم مهدی آذریزدی را تحسین کرده‌اند.

حالا که دیگر آن پیرمرد باصفا در میان ما نیست، تصمیم گرفتم با چاپ این نامه‌ی خصوصی که هر خط آن حرف‌ها و پیام‌هایی دارد، از آن عزیز از دست‌رفته یادی کرده باشم. امیدوارم این‌گونه بزرگان و مفاخر بزرگ کشورمان، الگوی نسل حاضر و نسل‌های بعدی باشند.

به نام یزدان پاک

جناب آقای مهدی آذریزدی سلام علیکم

نوجوانی هستم ۱۷ ساله. تمامی ده جلد قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن، ضمیمه‌ی شرح حال زندگی شما در جلد هشتم و نیز در مجله‌ی سوره‌ی نوجوانان، شماره‌ی ۱۷ را خواندم. من هم مانند شما، تنها یاورم کتاب است و کتاب خواندن را بر هر چیزی برای تفریح ترجیح می‌دهم و از خوردنی‌ها می‌زنم و کتاب می‌خرم و می‌خوانم. من تشنه‌ی کتابم. شما در زندگی مشکلاتی داشتید و بنده هم مشکلاتی دارم. در این‌جا از شما به عنوان یک پدربزرگ گرامی می‌خواهم که مشکل مرا حل کنید و جواب نامه‌ام را بدهید، هرچند که شاید فرصتی نداشته باشید.

اولاً در حال حاضر بنده سعی بر آن دارم که راه نویسندگی را در پیش گیرم. می‌خواهم بدانم از کجا شروع کنم؟ آیا اگر به کلاس‌های قصه‌نویسی بروم مفید است یا نه؟ یا این‌که به مطالعه‌ی کتاب‌های شاهکار بپردازم. ثانیاً پدر و مادرم در این کار به من سخت می‌گیرند و می‌گویند: «کتاب برای تو نون و آب نمی‌شود.» مگر خود شما نگفته‌اید که سن ۱۸ سالگی بیش از ۲۰ کتاب نخوانده‌ و ندیده بودید؟ پس لطفی در حق بنده بکنید و در یک جمله به پدر و مادرم توصیه فرمایید که خواستن، توانستن است. من این هنر را در خودم می‌‌بینم و به آن امیدوارم.

پاورپوینت کامل پدربزرگ عزیزم! ۴۷ اسلاید در PowerPoint من تنها شما را مناسب این امر دیدم و برای‌تان درد‌دل کردم و تنها آرزوی من پاسخ به نامه‌ی من است که شما برایم ارسال کنید. بیش‌تر از این سرتان را درد نیاورم و در پایان هزاران آفرین بر پشتکار، خلاقیت، علاقه و ایمان راسخ شما در این هنر عظیم عرضه می‌دارم.

منتظر پاسخ نامه می‌باشم.

موفق و مؤید باشید.

ارادت‌مند، دوست‌دار و کوچک‌ترین فرزند شما؛ حسین کریمشاهی بیدگلی

۲۹/۲/۱۳۷۱

با عرض سلام

گویا نامه‌ی شما را دیر از صندوق برداشتم. البته راه دور است و غالباً هم صندوق خالی است و توی این شهر دراندشت، رفتن و برگشتن تا آن ناحیه‌ی پستی که صندوق قدیم بنده در آن است، یک نصف روز طول می‌کشد. این از عذر تأخیر. اما شما به دو‌- سه تا وجه مشترک بین من و خودتان اشاره کرده‌اید: داشتن مشکلات، عشق کتاب و شوق نویسنده شدن. چند تا وجه دیگر هم به ذهن من خطور کرد که جدی نیست، ولی برای خودش نوعی خویشاوندی حرفی و کلمه‌ای را می‌رساند. شما در خیابان آذر می‌نشینید که خیابانش مال من است! نام فامیلی شما کریمشاهی و مال من خرمشاهی است. اگر از کریم و خرمش بگذریم، در شاه بودنش شکی نیست؛ و اگر کسی قبول نداشته باشد، نداشته باشد. این‌که آدم خودش می‌داند که یک شاه بی‌بتّه‌ی بی‌خاصیت است، خودش کلی عشق است. بعدش هم در این‌جا توی خیابان انقلاب جلو دانشگاه تهران، یک کتاب‌فروشی بیدگلی است که من می‌روم ازش بیش‌تر مجله می‌خرم و نه کتاب! چون‌‌که کتاب را دیگران صدی چندی تخفیف هم می‌دهند؛ زیرا ناشر نیستند و مبادله می‌کنند و برای‌شان باز هم صرف می‌کند؛ اما این بیدگلی هنوز کتابی منتشر نکرده و تخفیف برایش صرف نمی‌کند، ولی مجله‌های ادبی را بهتر و زودتر از دیگران جور می‌کند.

یک وجه دیگر هم همان نوعی تردید و تأمل در انتخاب راه است که اغلب در این سنین دوره‌ی تحصیلی دارند. من هم وقتی در سن شما بودم، نمی‌دانستم که آخر چه‌کاره خواهم شد و بیست- سی سال بعد فهمیدم که هیچ‌چی نشده‌ام؛ یعنی پیشامدهای حساب‌نشده این وضع را پیش آورد.این‌که چیزهایی نوشتم، مقداری تصادف بود و مقداری هم لج‌‌بازی و انتقام‌جویی که چون خودم در بچگی کتاب خوب و مناسب نداشتم، آن روز که توانستم، گفتم بگذار این‌ جای خالی را پر کنم و گویا تا حدی هم به سهم خودم موفق شدم. دلیلش همین نامه نوشتن شما و امثال شما بچه‌های خوش‌فکر و این‌که از کتاب‌ها هم خوب استقبال شد. با این‌که خودم اولش خیلی تردید داشتم؛ زیرا درس خوان نبودم و واقعاً سواد نداشتم؛ یعنی خواندن و نوشتن بلد بودم، اما باسواد نبودم و می‌ترسیدم، ولی گویا اخلاص و حسن نیتی که داشتم به من کمک کرد.

حالا بیاییم بر سر مطلب جدی‌تر نامه‌ی شما که در راه نویسندگی چه باید کرد. تا آن‌جا که بنده می‌‌فهمم، شما مایه‌ی نویسنده شدن را دارید و نمونه‌اش همین نامه‌ی حی و حاضر شما که توانسته‌اید حرف‌هایی را که دارید، خوب بیان کنید و تمام نگرانی و شوق و احساس خودتان را در آن بریزید و پرسش ذهنی خود را مطرح کنید، مشکل محیطی و دو‌دلی و عطش خود را نشان بدهید. خوب تا این‌جا مایه خوش‌حالی است؛ چون من نامه‌های بسیاری از خوانندگان در همین سنین دارم که با این‌‌که نزدیک دیپلمه‌ شدن‌شان است، حرف خودشان را نمی‌توانند روی کاغذ بیاورند و در نامه‌ی‌‌شان یک چیزهایی به کلی زیادی و یک چیزهایی نارسا می‌نویسند و اصلاً نمی‌دانند چه می‌‌خواهند. در خیلی از نامه‌ها هم البته بچه‌های کوچک‌‌تر از اطراف شهرها و آبادی‌ها از من کتاب می‌خواهند که مثلاً فلان کتاب را خوانده‌ایم و بقیه را می‌خواهیم، برای‌مان بفرست و من نمی‌دانم چه کنم؛ چون که نه کتاب و نه پول ‌[دارم] و نه مؤسسه‌ی خیریه هستم و ناچار بعضی از این نامه‌ها را با این‌که کار خوبی نیست، بی‌جواب می‌گذارم؛ زیرا یک نفر هستم و اگر بخواهم به همه جواب بدهم، دیگر به زندگی خودم اصلاً نمی‌رسم و شما این را هم تشخیص داده‌اید و اشاره کرده‌اید. خوب در این‌که رفتارتان و فکرتان متعادل است و انشای فارسی‌تان هم خوب است، حرفی نیست.

من در ۱۷ سالگی مسلماً نمی‌توانستم به این خوبی نامه بنویسم، ولی عزیزم باید یک نکته را خیلی صریح و پوست‌کنده‌- اگرچه قدری خشن جلوه کند- به شما بگویم و آن این است که نویسندگی شغل نیست و وسیله‌ی‌ تأمین زندگی نیست و خود زندگی از این اشتیاق خیلی جدی‌تر است. اول انسان باید یک طریقی و شغلی و کاری را که زندگی‌اش را تأمین کند، انتخاب کند و نوشتن را در حاشیه قرار بدهد. من نمی‌دانم مثلاً پدر شما در چه نوع اشتغالی زندگی خانواده را می‌گذرانند و آیا برای شما دوست‌داشتنی است یا نه، ولی به

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.