پاورپوینت کامل چشمه چشمه نور;قسمت یکصد و شصتم;شهر مُردهها (۱( ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل چشمه چشمه نور;قسمت یکصد و شصتم;شهر مُردهها (۱( ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چشمه چشمه نور;قسمت یکصد و شصتم;شهر مُردهها (۱( ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل چشمه چشمه نور;قسمت یکصد و شصتم;شهر مُردهها (۱( ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
>
هنوز هوا تاریک و روشن بود که از خانه بیرون آمده و راه افتاده بود. گفته بود که میخواهم به شهری دور بروم. چند روزِ دیگر برگردم معلوم نیست. اگر دیر کردم نگرانم نباشید. بعد خورجین کوچکش را روی الاغ انداخت و سوار شد. مادرش پیش آمد: «دست خدا همراهت پسرم. خیلی دیر نکن. تاب دوریات را ندارم. راستی سر راه سری به باغمان بزن. میوههایش رسیده و خوب شده. برای توشهی راه خوب است.»
«عُزَیر» گفت: «چشم مادر! به باغ هم میروم.» و الاغ را هِی کرد.
***
الاغ عرعر کرد. عزیر ناگهان از خواب پرید و سر بلند کرد. خورشید وسط آسمان بود و شعاع سوزانش را مستقیم میتاباند. عزیر خیس عرق بود. دست دراز کرد و عرق پیشانیاش را گرفت و به اطراف نگاه کرد. کجا بود، نمیدانست. راه، غریب و بیگانه بود. از خواب طولانیاش آن هم بر پشت الاغ تعجب کرد. الاغ همچنان سر زیر انداخته بود و پیش میرفت. هنوز درست آفتاب بالا نیامده بود که چرتش گرفته بود و حالا دیگر ظهر و وسط روز بود. عُزیر افسار الاغ را کشید. سبد چوبی انجیرهای باغ را از روی پالان جابهجا کرد و پیاده شد. دستش را سایبان چشمها کرد و اطراف را تا دوردستها خوب نگاه کرد. هیچ نشانهی آشنایی پیدا نبود. فهمید که گم شده است. عزیر دوباره عرق از پیشانیاش پاک کرد و سوار شد. باید مسیری را که آمده بود برمیگشت. سر الاغ را برگرداند و دوباره راه افتاد.
مدتی در جهت مخالف راه رفت؛ امّا هرچه جلوتر میرفت اطراف بیگانه و بیگانهتر میشد. ناگهان از دور چشمش به جایی افتاد که نشانهای از آبادی داشت؛ دیوارهایی گِلی و شکسته و ریخته و چند درخت. الاغ را از کورهراهی که جلوش بود به آن سو راند و بر شتابش افزود. حتماً در آنجا آدمی پیدا میشد تا راه را از او بپرسد. او کودک نبود؛ و اگر کسی به او میگفت کجاست، راه را پیدا میکرد. میفهمید که به اندازهی نصف روز از راه و شهر خود دور شده است؛ امّا نمیفهمید که شهر در کدام جهت است. کمکم به روستای ویرانه نزدیک شد. از اولین خانههای نیمهخراب گذشت و به امید دیدن کسی پای به داخل روستا گذاشت؛ امّا همهجا ویرانه و درهمریخته بود. هیچ صدایی، جز صدای باد که در لابهلای شاخههای چند درخت میپیچید، نبود. انگار سیل یا زلزلهای هولناک آمده و یکشبه روستا و ساکنانش را درهم پیچیده بود. عزیر با شگفتی دوباره افسار الاغ را کشید و ایستاد. تنها چند دیوار نیمهشکسته جلوش بود. دیوارهای شکسته سایهی کوچکی درست کرده بودند. عزیر به سوی دیوار رفت و در پناه سایهی دیوار از الاغ پیاده شد. سبد میوه را هم پایین آورد، کناری گذاشت و پالان الاغش را نیز برداشت تا حیوانش نفسی تازه کند. کوزهی کوچک آب را از خورجین درآورد و چند جرعه نوشید. سپس لابهلای دیوارهای شکسته را نگاه کرد. در برابر او این و آنجا، استخوانهای پوسیدهای ریخته بود. معلوم بود که استخوانها مال انسانهایی است که زمانی در این روستا زندگی میکردهاند. بیشتر کنجکاور شد و با پایش خاکها را زیر و رو کرد. هرچه خاک را بیشتر میکاوید استخوانهای بیشتری سر از خاک بیرون میآوردند. دیگر خوب میفهمید که اینجا یک گورستان نبوده است، بلکه روستایی بوده که ساکنانش ناگهان مردهاند و حالا بعد از سالها استخوانهایشان مانده است. به خرابههای دیگر هم سر زد؛ امّا همهجا همانطور بود. همهجا استخوانهای پوسیده ریخته بود. همهجا بوی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 