پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

>

افسانه‌ای از کشور نپال

در روزگاران بسیار دور، در ساحل رودخانه‌ای، مرد پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPointی زندگی می‌کرد. نام او «سوک‌هی» بود. او هر روز قبل از طلوع آفتاب با آب رودخانه دست و صورتش را می‌شست و قایقش را به آب می‌انداخت. او با قایقش مردم را از رودخانه رد می‌کرد و زیرلب زمزمه می‌کرد: «پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPoint! پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPoint! ما را با قایق از این آب خروشان عبور ده!» زمانی که قایق «سوک‌هی» هم‌راه با امواج آب بالا و پایین می‌رفت، او خوش‌حال می‌شد و تندتر پارو می‌زد. «سوک‌هی» از این کارش، روزانه ۵-۷ روپیه درآمد داشت. او ماهیگیری هم می‌کرد. ۲-۳ روپیه هم از این طریق کاسب بود. بجز این‌ها، او مالک کمی زمین نیز بود که روی آن گاهی کار می‌کرد. محصول این مزرعه‌ی کوچک، نیاز او و خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. زن و برادرزنش کمک می‌کردند. زنش «لاچ هی» کارهای خانه را انجام می‌داد و در کارهای مزرعه کمکش می‌کرد. برادرزنش نیز در ماهیگیری کمک دستش بود.

«سوک‌هی» پسر کوچکی داشت، و چون خودش بی‌سواد بود دلش می‌خواست پسرش به مدرسه برود و درس بخواند. بنابراین سخت کار می‌کرد تا پولی پس‌انداز کند و پسرش را به مدرسه بفرستد.

***

«سوک‌هی» از وقتی به شهر رفت از این رو به آن رو شد. او دیگر «سوک‌هی» سابق نبود. لباس‌های ساده‌اش را دور انداخته و با ظاهری کاملاً متفاوت به خانه آمده بود. چند روزی را از خانه بیرون نرفت، و وقتی سرانجام حوصله‌اش سرآمد، با لباس‌های جدیدش شروع به قدم زدن در اطراف خانه‌اش کرد. حالا او به همه‌چیز به دید تحقیر نگاه می‌کرد. «لاچ هی» از رفتار شوهرش سردر نمی‌آورد. در روزهای اول فکر می‌کرد چون او تازه از شهر برگشته و خسته است باید چند روزی را استراحت کند؛ اما مدت‌ها گذشت و سوک‌هی عوض نشد. سرانجام لاچ‌هی به شوهرش گفت: «هی مرد! تو را چه می‌شود؟ دیگر آن سوک‌هی سابق نیستی. چرا تن به کار نمی‌دهی؟»

سوک‌هی همان‌طور که با تحقیر به اطرافش نگاه می‌کرد گفت: «لاچ هی! تو باید تمام چیزهای ساده و قدیمی را دور بیندازی. از حالا به بعد ما دیگر ساده زندگی نخواهیم کرد. وقتی به اندازه‌ی کافی پول و ثروت داریم، پس باید شاد و بی‌خیال باشیم.» و باغرور و اطمینان افزود: «از حالا به بعد، تو در خانه می‌نشینی و دست به سیاه و سفید نمی‌زنی. این معنی ندارد که زن در مزرعه کار کند. ما باید تا جا دارد از زندگی‌مان لذت ببریم.»

«لاچ هی» حرف‌های شوهرش را قبول نداشت؛ اما در آن لحظه چیزی نگفت و به انتظار آینده نشست. فردای آن روز، «سوک‌هی» مردی را اجیر کرد تا روی قایقش کار کند. کشاورزی و ماهیگیری را هم بوسید و گذاشت کنار. او تمام روز گردش می‌کرد، می‌خورد و می‌نوشید و بیکار می‌گشت.

به این ترتیب، یک سالی گذشت تا تمام پس‌اندازشان ته کشید؛ به نحوی که حتی پولی برای تهیه‌ی غذا و سیرکردن شکم‌شان نداشتند. آنچه از پاورپوینت کامل قایقران ۲۸ اسلاید در PowerPointی هم به دست می‌آمد بسیار ناچیز بود. به مرور، پول ماهیگیری هم قطع شد. «سوک‌هی» نصف مزرعه‌اش را فروخت و پول آن‌ را هم خرج کرد. مردی که نصف مزرعه را خریده بود با تمام توان روی زمین کار می‌کرد. محصول زمین او بسیار خوب و زیاد می‌شد؛ اما محصول زمین «سوک‌هی» حتی ارزش برداشت هم نداشت. از طرف دیگر، پسرشان به سرعت رشد می‌کرد و زمان مدرسه رفتنش نزدیک می‌شد. برادر زنش هم به خدمت نظام رفت و به این ترتیب «سوک‌هی» کاملاً تنها و محتاج شد.

***

یک روز، یکی به در کوبید. وقتی «سوک‌هی» در را باز کرد، در کمال تعجب بهترین دوستش را پشت در دید. از دیدن او رنگش پرید و سر جا خشکش زد. سعی کرد چیزی بگوید، اما زبان در دهانش نمی‌چرخید. سرش گیج می‌رفت و چشم‌هایش تار می‌دیدند. درحالی‌که با قدم‌هایی لرزان بهترین دوستش را به طرف اتاق هدایت می‌کرد، با خود می‌اندیشید: «حالا چگونه می‌توانم وضعم را برایش توضیح بدهم؟ چگونه می‌توانم به طور شایسته‌ای ازش پذیرایی کنم؟»

«سوک‌هی» بارها به خانه‌اش رفته و به بهترین وجهی پذیرایی شده بود. هر دفعه «سوک‌هی» به او گفته بود: «حتماً پیش‌مان بیا. مطمئن باش از تو پذیرایی جانانه‌ای خواهیم کرد.»

در این حال ناگهان فکری به نظرش رسید. نزد زنش رفته و با غم و بدبختی گفت: «بیا وانمود کنیم داریم با هم دعوا می‌کنیم. وقتی صدای‌مان بلند شود و او بشنود تو داری گریه می‌کنی، حتماً از این‌جا خواهد رفت، و وقتی او برود آبروی‌مان حفظ خواهد شد.»

«لاچ هی» با دیدن در

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.