پاورپوینت کامل ماجراهای آقای بی‌رویه ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ماجراهای آقای بی‌رویه ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ماجراهای آقای بی‌رویه ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ماجراهای آقای بی‌رویه ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

>

بعضی‌ها همه فن حریف‌اند! سعی می‌کنند همه‌ی کارها را خودشان انجام بدهند، تا نکند از آن‌ها پولی به دیگران برسد. مثلاً یک کیلو شیرینی نمی‌خرند و خودشان کلی وقت می‌گذارند و بدون آن‌که تخصصی داشته باشند به جای شیرینی، یک معجون هشل هفتی درست می‌کنند که از هر زهر مار هم تلخ‌تر می‌شود. حتماً دور و بر خودتان این جور آدم‌ها را دیده‌اید. اگر مریض شوند، هزار جور چیزهای عجیب و غریب می‌خورند تا شفا پیدا کنند؛ امّا حال‌شان بدتر می‌شود و باز مجبور می‌شوند به دکتر بروند. این وسط چه‌قدر انرژی و وقت صرف این کار می‌کنند، کلی هم دیگران را به درد سر می‌اندازند و کلی هم به خرج می‌افتند تا بگویند: «ما اینیم، می‌توانیم هر کاری را انجام بدهیم!» در این قسمت سراغ آقای بی‌رویه رفته‌ایم تا ببینیم چه دسته گلی به آب داده. کفش و درفش جلو کفشم دهان باز کرده بود. شده بود قورباغه‌ای که وقتی راه می‌رفت دهانش را باز و قورقور می‌کرد. امّا کفشم بی‌صدا دهانش را باز می‌کرد! انگار داشت حرف می‌زد، امّا بی‌صدا! لابد به من می‌گفت: «پسرجان! مرا بینداز دور، دیگر به دردت نمی‌خورم.» موقع بارندگی هم مکافات بود. باید روی پاشنه راه می‌رفتم که آب توی کفشم نرود؛ و اگر می‌رفت، باید کفش و جورابم را با هم دم در خانه درمی‌آوردم تا سر و صدای مادر را نشنوم. کفش پاره‌ام مصیبتی شده بود. جلو بابا ایستادم و خودم را خالی کردم: «بابای عزیزم! کفش می‌خواهم. کفشم پاره شده.» بابا گفت: «کو… کجاست… ببینم؟» مثل آدم‌هایی بود که برای گرفتن جنس نو باید جنس کهنه‌ را تحویلش می‌دادی. لنگه‌ی کفش را نشانش دادم. نگاهش کرد و خندید: «کفش بخرم! مگر این کفش چه عیبی دارد. یک کم لب باز کرده.» کفش را جلوتر گرفتم و گفتم: «این دیگر کفش بشو نیست. این همه چاک برداشته، شما می‌گویی لب باز کرده!» بابا باز نگاه کرد: «به خاطر این عیب کوچک، روی اعصاب من راه نرو. مگر همین پارسال برایت کفش نخریدم. خب مواظب باش دیگر.» – چه‌کار کنم. کفش ارزان از این بهتر نمی‌شود. من که باهاش فوتبال بازی نکردم. بابا کفش را از دستم گرفت و گفت: «بس است. عیب خودت را روی کفش نگذار. الآن خودم درستش می‌کنم.» بعد داد زد: «خانم، نخ کفش داریم؟» صدای مادر آمد: «نخ کفش‌مان کجا بود! نداریم.» بابا مرا نشاند پیش خودش: «ببین پسرم، حیف است این کفش را بیندازی دور. وقتی می‌شود کفش را تعمیر کرد، دیگر چرا کفش بخریم؟» صدایش را بلند کرد و ادامه داد: «خانم درفش داریم؟» – نه آقاجان! درفش‌مان کجا بود. اگر گذاشتی این پیاز را سرخ کنم. دستم سوخت. بابا بلند شد. دست کرد توی جیبش. انگار داشت در یک انباری پر از خرت و پرت، دنبال کاه می‌گشت! همان‌طور که با جیبش ور می‌رفت گفت: «خب این که عصبانی شدن ندارد. یک سؤال کردم. با آرامش جواب بده. مواظب دستت هم باش نسوزد!» بعد یک اسکناس هزاری مچاله شده را از بین وسایل جیبش درآورد و گفت: «برو مغازه‌ی استا‌رضا کفاش، یک درفش با یک نخ کفش بگیر و بیار.» مادر اجاق را خاموش کرد و صدای جلیز و ولیز پیاز خوابید. گفت: «خب، چرا این کار را بکنی! کفش را بده استا‌رضا تعمیر می‌کند.» گفتم: «راست می‌گوید. کفش را می‌برم خودش می‌دوزد. من که بلد نیستم کفش بدوزم. تازه، این چه کاری است. دست خالی بروم و بیایم. کفش را هم می‌برم یکدفعه درست می‌کند.» محکم چسبید به کفشم و شروع کرد به نصیحت کردن: «ببین پسرم، آدم باید حساب‌گر باشد. تو نمی‌خواهد کفش بدوزی. درفش و نخ بخر و بیاور، بقیه‌اش با من. خودم می‌دوزم. از اولش هم بهتر می‌شود. اگر بخواهی بدهی کفاش، باید همه‌ی هزار تومان را بهش بدهی. تازه اگر غر نزند و نگوید کم است.» مادر گفت: «نه بابا! آبجی‌ام کفشش را برد پیشش، پانصد تومان بیش‌تر نگرفت. تازه هر دو لنگه‌اش را هم تعمیر کرد.» بابا گفت: «خانم، نمی‌شود تو از ما حمایت کنی.» بعد رو به من کرد: «ولش کن مادرت را. ببین یک درفش و نخ، فوقش سیصد تومان است. بقیه‌اش می‌ماند برای خودمان. تازه درفش هم مال خودمان می‌شود. اگر بعدها هم خواستیم می‌توانیم استفاده کنیم. مثلاً خورجین موتورم را می‌توانم بدوزم یا کفش خودم را درست کنم.» پول را گرفتم و خواستم بروم که آبجی گفت: «من هم می‌آیم.» آبجی که نه، بگو کَنه! همیشه کارش این بود. تا جایی می‌خواستم بروم، مثل سایه می‌افتاد دنبالم. مجبور بودم بغلش هم بکنم. گفتم: «بغلت نمی‌کنم ها! خودت باید بیایی.» آبجی گریه کرد. مامان گفت: «ببرش. حوصله جیغ و فریادش را ندارم.» با آبجی کوچولو راه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.