پاورپوینت کامل به خاطر یک نوشمک ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل به خاطر یک نوشمک ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل به خاطر یک نوشمک ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل به خاطر یک نوشمک ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
>
مشکلهای کوچکی در زندگی ما هستند که اگر نتوانیم با آنها به خوبی برخورد و یا ارتباط برقرار کنیم، ممکن است برایمان دردسرساز شود. این مشکلهای کوچک میتواند تبدیل به مشکلهای بزرگتری شوند. فرض کن داری راه میروی، یکدفعه در پایت احساس سوزش میکنی. بیتوجه از کنارش میگذری؛ ولی بعدها سوزش بیشتر و بیشتر میشود و میفهمی که یک تکهی خیلی ریز شیشه در پایت فرو رفته است. در صورتی که باید اول به آن توجه میکردی. یا فرض کن خودکارت تمام شده است؛ ولی این را قبول نمیکنی. با خودت میگویی هرطور شده باید این خودکار را به کار بیندازم. اول آنرا روی کاغذ میکشی. آنقدر خودکار را روی کاغذ اینور و آنورش میکنی تا کاغذ پاره میشود. بعد سر خودکار را درمیآوری. کمی جوهر روی لباست میریزد و دردسرهای بعدی هم شروع میشود. در صورتی که از همان اول باید این مشکل کوچک را دور میانداختی و به آن اهمیت نمیدادی. از این مثالها دور و بر ما زیاد است. برخوردهای ما با اطرافیان هم میتواند دردسرساز باشد. گاهی خودمان را صاحبنظر میدانیم و میخواهیم ثابت کنیم که خیلی بلدیم؛ اما همین «خیلی بلدی» هم باعث هزینه و دردسر میشود. بهتر است برویم سراغ خانوادهی آقای بیرویه تا ببینیم چه کار کردند. پاورپوینت کامل به خاطر یک نوشمک ۲۷ اسلاید در PowerPoint آبجی پرید بغل بابابزرگ. بابابزرگ آبجی را بوسید و گفت: «چطوری نوشمک من؟ خوشگل من!» آبجی خودش را لوس کرد و گفت: «باباجونی! برام چی آوردی؟» پدر که داشت روزنامه میخواند گفت: «دخترم، این چه حرفی است که میزنی! بابابزرگ مهمان ماست. ما باید برایش چیزی ببریم.» و روبه من کرد و گفت: «پاشو ببینم! پاشو آب خنکی، چایی داغی، میوهای بردار بیاور.» بابابزرگ، آبجی را روی پاهایش نشاند. از جیبش دوتا شکلات درآورد و به آبجی داد. آبجی هم شکلات را گرفت و دوید طرف مامان که توی آشپزخانه بود. من هم بلند شدم و رفتم آب خنکی، چایی داغی، میوهای برای بابابزرگ بیاورم. آبجی دوتا شکلات را گذاشت توی دهانش و همان طوری که میخورد چسبید به مامان. مامان گفت: «ولم کن! چایی میریزد روی سرتها. چی میخوای؟» آبجی سرش را که بالا برده بود سعی میکرد روی پنجهی پا بایستد تا قدش به مامان برسد. دید فایدهای ندارد گفت: «مامان گوشت را بیاور پایین.» مامان چایی را داد دستم تا ببرم و خودش خم شد تا قدش به آبجی برسد. مثلاً آبجی یواش میخواست بگوید. گفت: «مامان! نوشمک میخواهم.» همانطور که چایی دستم بود گفتم: «لوس نشو دیگه. حالا بابابزرگ یک چیزی گفت.» مامان گفت: «من که پول ندارم برو از بابات بگیر.» دوید طرف بابا و گفت: «باباجون! نوشمک میخواهم.» بابا روزنامه را کنار گذاشت و گفت: «الآن شکلات خوردی. نوشمک میخواهی چکار؟» بابابزرگ دست کرد توی جیبش و گفت: «بیا لواشکم، برو نوشمک بخر.» اما بابا محکم چسبید به دست آبجی و گفت: «نه پدرجان! نوشمک برایش ضرر دارد. من خودم درست می¬کنم.» خودکار را از جیبش درآورد و روزنامه را جلو آبجی گذاشت: «بیا ببینم نقاشی بلدی!» – نه، من نوشمک میخواهم. تازه لواشک هم میخواهم. بابا روبه من کرد و گفت: «برو یک موز برای آبجی بیاور.» غرغرکنان بلند شدم که گفت: «نه، همهاش را بیاور. ما هم بخوریم. یک دانه از آن بزرگهایش را هم بدهیم به دختر گلم.» بعد خم شد و به آبجی گفت: «یکهو نگویی گل هم میخواهمها! خودت گلی.» موز را جلو همه گذاشتم و یکی هم دادم به آبجی. آبجی مثل آدمهای گرسنه موز را خورد و گفت: «بابا نوشمک میخواهم!» مادر شربتی را که درست کرده بود آورد. گفت: «دخترم! شکلات و موز خوردی. بیا این هم شربت پرتغالی که دوست داشتی.» لیوان شربت را جلو دهان آبجی گرفت و آبجی هم از خداخواسته همه را خورد. پدربزرگ گفت: «آفرین نوشمک من! چه قدر تو شیرینی. بیا بغل باباجونی.» حرصم درآمده بود؛ انگار من نوهاش نبودم! درست بود که قد کشیده بودم؛ اما دوست داشتم بابابزرگ به من هم چیزی میگفت. آبجی رفت طرف بابابزرگ و پهلویش نشست. بابابزرگ هم دست گذاشت پشت گردنش و نازش کرد. آبجی گفت: «باباجون! تا حالا نوشمک خوردی؟» بابابزرگ گفت: «نه عزیزم، من که دندان ندارم.» آبجی شروع کرد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 