پاورپوینت کامل یک روز بارانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک روز بارانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک روز بارانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک روز بارانی ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

>

رادنی از پنجره‌ی اتاق نشیمن بیرون را نگاه کرد و یک آه بلند کشید. او در صندلی بزرگ راحتی نشست، کف دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و با افسردگی بیرون پنجره را نگاه کرد که ریزش آهسته و یک‌نواخت قطره‌های باران داشت تند می‌شد. گه‌گاهی نوری درخشان از رعد و برق در آسمان دیده می‌شد. در این فصل، این‌جور باران‌ها چند روز ادامه داشت و گاه یک هفته خورشید دیده نمی‌شد. روز جمعه‌ی او با هیچ برنامه‌ریزی شروع نشده بود. او در صندلی‌اش همچنان کسل نشسته بود و بیرون را نگاه می‌کرد. همه‌ی هفته، او برای روز جمعه برنامه ریخته بود. بهار بود و هوا عالی برای پرواز بادبادک. بعد از صبحانه، روی زمین اتاق نشیمن، جلوِ صندلی، یک بادبادک قرمز و زرد گذاشته بود؛ ولی حالا باران همه‌ی برنامه‌هایش را به‌هم ریخته بود. او با اشتیاق به آن نگاه کرد. فکر می‌کرد خیلی دیوانه است که همه‌ی پولش را برای این بادبادک داده که اصلاً نمی‌تواند از آن استفاده کند. غرش رعد بلندی آمد و باران شدیدتر شد. مادرش روی کاناپه داشت کتاب می‌خواند. او پسر افسرده‌اش را نگاهی کرد. – رادنی! چرا به اتاقت نمی‌روی و کاری برای انجام دادن پیدا نمی‌کنی؟ مادر فهمید که رادنی چه‌قدر دلش می‌خواست بیرون برود. – من چیزی برای خوردنت آماده می‌کنم. حالا برو و کاری برای انجام دادن پیدا کن! رادنی آهی کشید و با افسردگی گفت: «بسیار خوب.» او خودش را از صندلی راحتی به سختی بالا کشید و به پایین راهرو به سمت اتاقش رفت. روی لبه‌ی تختش نشست، دستانش را به عقب تکیه داد، نگاهش را به سقف دوخت و پاهایش را روی زمین تکان داد. به صدای باران که به سقف و پنجره‌ها می‌خورد گوش داد. با خودش گفت: «من چه‌کاری برای انجام دادن دارم؟» او کتاب داستان مصورش را از زیر تخت بیرون کشید و صفحه‌هایش را ورق زد، ولی کتاب مصور هم نمی‌توانست جانشین پرواز بادبادک شود. بعد از کمی، خستگی‌اش زیاد شد و به ناچار روی تختش دراز کشید. هامستر (موش کوچک) خانگی‌اش را نگاهی کرد و آه بزرگی کشید. هامستر توی یک قفس فلزی بالای کمد زندگی می‌کرد، کنار چند مدل ماشین و یک گودزیل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.