پاورپوینت کامل قشنگ‌تر از شیراز و اصفهان و تبریز ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قشنگ‌تر از شیراز و اصفهان و تبریز ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قشنگ‌تر از شیراز و اصفهان و تبریز ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل قشنگ‌تر از شیراز و اصفهان و تبریز ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

خیلی وقت بود هوس سفر کرده بودم؛ امّا نمی‌دانم چرا تا چند روز تعطیلی پشت‌سر هم ردیف نشود یادمان نمی‌آید که دل‌مان چه می‌خواست. عید نوروز امسال هم این‌گونه بود.

مادرم داشت گندم‌ها را خیس می‌کرد. توی فکر سبزه‌هایی که سبز خواهد کرد، سمنویی که خواهد پخت، اتاق‌هایی که تمیز خواهد کرد و انبوه کارهای نکرده بود. هر چند وقت یک‌بار عصبانیتش را با فریادی بر سر من که مثلاً آمده بودم به او کمک کنم، خالی می‌کرد. اصلاً نمی‌توانستم بفهمم مادرم آن همه انرژی را از کجا می‌آورد که هر روز هفته، بی‌وقفه کار می‌کرد. کار و کار و کار‌… و تا آن‌جایی که جان داشت جیغ می‌کشید؛ سرخ و سبز و بنفش. و خانه عین دسته‌ی گل می‌شد. تا وقتی پدرم می‌آید به پشتی تکیه می‌دهد و یک استکان چای می‌نوشد. یک کلمه از زبانش بشنود، «بار‌ک‌ا‌…»

مادرم به همین «بارک‌ا‌…» گفتن پدر دل خوش کرده بود؛ امّا آن روز از مجموع همه‌ی کارهای لیست شده و نشده‌ی مادرم که سر به فلک می‌کشید خسته شده بودم. اعتراف می‌کنم از روی خودخواهی مغزم را که در هیچ یک از روزهای سال یک‌صدم هم کار نمی‌کرد، به فکر واداشتم و به این نتیجه رسیدم که برای فرار از فرمان‌های مادر، این بهترین راه‌حل ممکن است. راه‌حلی که خیلی وقت بود هوسش را کرده بودم و همه‌ی ما را از گندم سبز کردن، سمنو پختن، خانه‌تکانی و فریادهای مکرر مادرم خلاص می‌کرد.

تا آمدن پدرم لام تا کام حرف نزدم. می‌دانستم اگر چیزی از این مسأله به مادرم بگویم، توی ذوقم می‌زند و دلایل قانع‌کننده‌ای برای منصرف کردن من و پدرم خواهد آورد. پدرم که آمد، مثل همیشه به پشتی تکیه زد، استکان چای را به دست گرفت، جرعه‌ای نوشید، سراسر خانه را از نظر گذراند و بلند گفت: «بارک‌ا‌…»

مادرم فوق‌العاده کیفور شده بود؛ امّا خودش را به آن راه زده بود که مثلاً این حرف‌ها برایش معمولی است. همان موقع با صدایی که از عمق گلویم خارج می‌شد، گفتم: «امسال برویم سفر.» مدت‌ها در سکوت گذشت. پدرم همان‌طور بی‌حرکت، استکان به دست به من خیره شده بود و مادرم هم چیزی نمی‌گفت. خیال کردم چیزی نشنیده‌اند. می‌خواستم دوباره پیشنهادم را تکرار کنم که پدرم به‌طور غیر‌منتظره‌ای گفت: «برویم.» مادرم هم که در بهترین حال خود بود و هنوز در ذوق بارک‌ا‌…‌ای بود که از پدرم شنیده بود، موافقت خود را با ریختن یک استکان چای دیگر برای من، اعلام کرد.

شب دیرتر از همیشه خوابیدم. فردا مدرسه نداشتیم. تعطیل که نبودیم. با بچه‌ها قرار گذاشته بودیم این هفت، هشت روز آخری سر کلاس حاضر نشویم. ما که نمی‌رفتیم، معلم‌ها هم نمی‌آمدند. آن وقت مدرسه هم تعطیل می‌شد. دلم خوش بود به خاطر مسافرت پیش‌رو، تا کله‌ی ظهر می‌خوابم؛ امّا دوباره مثل همیشه با صدای جیغ‌های مادرم از خواب پریدم. ساعت هنوز هفت نشده بود. مدرسه هم که می‌خواستم بروم زودتر از هفت‌و‌نیم بیدارم نمی‌کرد. معلوم نبود در آن روز تعطیل چه پیش‌آمدی رخ داده بود که چادرش را به کمرش بسته بود و هنوز پدرم سر کار نرفته، به جان در و دیوارهای خانه افتاده بود تا برق‌شان بیندازد.

با دیدن مادرم در آن وضعیت، ته دلم خالی شد؛ یعنی نمی‌خواستیم مسافرت برویم؟ می‌ترسیدم چیزی بپرسم. بی‌هیچ حرفی، صورتم را شستم و سر سفره‌ی صبحانه، کنار پدرم نشستم. پدرم انگار از چشم‌هایم خوانده بود توی مغزم چه می‌گذرد، گفت: «مادرت را که می‌شناسی، خیال می‌کند بی‌خانه تکانی و سبزه و سمنو، سال تحویل نمی‌شود.»

باز هم تیرم به خطا رفته بود. حالا به لیست کارهای مادرم چمدان بستن و تهیه‌ی بلیت اضافه شده بود، بی‌آن‌که خانه‌تکانی و مهیا کردن سفره‌ی هفت‌سین حذف شده باشد و ما دوباره صدای جیغ‌های مادرم را می‌شنیدیم؛ سرخ‌تر، سبزتر و بنفش‌تر‌…

وسط روز خسته، کوفته و گرسنه از انبوه کارهایی که انجام دادن‌شان به ذهنم هم خطور نمی‌کرد، مادرم دلش شور افتاده بود که صندلی‌های اتوبوس پُر می‌شود و عباس آقا شوفر، هیچ جای خالی برای ما ندارد.

خسته بودم. وقتی بنا را گ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.