پاورپوینت کامل تاریخ شکل گیری لیبرالیسم ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تاریخ شکل گیری لیبرالیسم ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تاریخ شکل گیری لیبرالیسم ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تاریخ شکل گیری لیبرالیسم ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint :
>
مهدی مشکی[۱]
چکیده:
مکتب لیبرالیسم که امروزه یکی از مکتبهای مهم فکری در عرصه فرهنگ، اقتصاد و سیاست می باشد، طی فرایندی تاریخی، در غرب رشد نمود و پس از گذر از فراز و نشیبهایی، به صورت یک مکتب درآمد.
از آنجا که شناخت مکتبی که در فرایندی تاریخی به وجود آمده است، بدون شناخت تاریخ آن میسر نیست، این مقاله سعی نموده تا چگونگی شکل گیری لیبرالیسم و ارزشهای حاکم بر آن را از منظرتاریخی بیان نماید و نشان دهد که چگونه این مکتب با تحولات اقتصادی – اجتماعی عجین گشته است. و نیز ثابت کند که این مکتب مرهون تفکر نیست؛ بلکه مرهون تحولات اقتصادی – اجتماعی است که اکثر آنها هیچ پایه فکری نداشته اند.
در تاریخ لیبرالیسم چند نکته باید مورد توجه قرار گیرد:
۱- ظهور یک نظریه به عنوان مکتب و در قالب یک اصطلاح، معمولاً متأخر از اصل آن اندیشه و تفکر می باشد. لیبرالیسم نیز که قرائت خاصی از آزادی است، قبل از رواج اصطلاح آن، در تاریخ تفکر بشر وجود داشت.
۲- این اندیشه به عنوان یک مکتب خاص (لیبرالیسم) که تمام ابعاد زندگی و تفکر انسان را در برمی گیرد، مطرح نبوده؛ بلکه از ابتدا ارزشها و اجزای فکری آن وجود داشته و کم کم با کنار هم قرار گرفتن آنها، مکتب لیبرالیسم و به تبع آن اصطلاح لیبرالیسم به وجود آمد.
۳- بنابراین، در باب چگونگی شکل گیری تفکر لیبرال و مکتب لیبرالیسم، می توان به صورتی تاریخی از چگونگی تکون اجزا، مؤلفه ها و ارزشهای مورد تأیید لیبرالیسم، سخن گفت و بیان کرد که چگونه مثلاً تسامح و تساهل که یکی از ارزشهای مکتب لیبرالیسم می باشد، در تفکر بشر ایجاد شد.
۴- نکته مهم این است که ارزشهای لیبرالیسم، مبتنی بر یک دیدگاه معرفت شناسانه یا وجودشناسانه است و ربط وثیقی با دیدگاه انسان نسبت به خداوند و انسان و جهان دارد. از این رو برای تبیین آن، بیان جهان بینی انسان غربی و چگونگی رشد آن لازم است؛ که این بحثی است مربوط به مبانی لیبرالیسم، گرچه توجه به زمینه های تاریخی آن نیز مفید خواهد بود.
۵- اگر بپذیریم که لیبرالیسم در چند حوزه کلی (اقتصاد، دین و سیاست) مطرح شده است، باید بررسی نمود که آیا از نظر تاریخی ارتباطی بین این سه حوزه وجود دارد؟
۶- بالأخره این مطلب باید مورد دقت قرار گیرد که آیا بین این سه حوزه لیبرالیسم ارتباط منطقی وجود دارد یا نه؟ به این معنی که اگر شخصی ارزشها و تفکراتی را بپذیرد و به اصطلاح لیبرال شود، آیا باید تمام حوزه های لیبرالیسم را قبول کند، و یا بین این سه حوزه، ارتباط منطقی وجود ندارد و مثلاً شخصی می تواند در حوزه سیاست، ارزشها و نظریات لیبرالیسم را قبول کند، اما در حوزه اقتصاد قبول نکند؟
مسلما تفکر لیبرالیسم و «جنبش فکری ای که به این نام خوانده می شود، مقدم بر اصطلاح لیبرالیسم است.»[۲] به این دلیل، به نظر می رسد بهتر است بحث را با این سؤال آغاز کنیم: چگونه لیبرالیسم به عنوان یک مکتب دارای ارزشهای خاص، تکون یافت؟
آنچه از لغت لیبرالیسم به دست می آید، مکتبی است که معتقد به «آزادی» در مقابل «آمریت طلبی»[۳]می باشد.[۴] و چه بسا بتوان گفت که لیبرالیسم پیوند زوال ناپذیری با ایده آزادی داردکه به قدرت نبرد انسان برای به رسمیت شناساندن آزادی خویش است.[۵]
از این رو برای پاسخ به سؤال فوق، باید سیر آزادی در اروپا را مورد بررسی قرار دهیم و تحقیق کنیم که این سیر از چه زمانی آغاز شد و در چه حوزه هایی وارد گردید و چه ارزشهایی را ایجاد نمود.
در یک تقسیم بندی کلی می توان آزادی را در سه قلمرو مورد بررسی قرار داد:
۱- آزادی در اقتصاد
۲- آزادی در دین
۳- آزادی در سیاست
در مورد هر یک از اقسام سه گانه آزادی می توان دو نوع بحث را مطرح نمود:
الف) بحث تاریخی: به این معنا که چگونه و با چه تحولات اجتماعی، آزادی در این سه قلمرو ایجاد شد، و این سه حوزه آزادی به حسب تحولات تاریخی چه ارتباطی با یکدیگر دارند؟
ب) بحث مبنایی: به این معنا که مبانی لیبرالیسم چیست و با مبانی لیبرالیسم چگونه می توان منطقا به این سه نوع آزادی رسید؟
در این مقاله بحث تاریخی و چگونگی شکل گیری ارزشهای لیبرالیسم مورد توجه قرار می گیرد و بحث مبنایی در فرصتی دیگر ارائه خواهد شد.
الف) بحث تاریخی
در بحث تاریخی در ابتدا هر کدام از سه حوزه را به طور مستقل مورد بررسی قرار می دهیم و اگر ارتباطی با یکدیگر داشته باشند به آن نیز اشاره می کنیم.
۱- آزادی در اقتصاد
اکثر کتابهای تاریخی اذعان دارند که نمی توان «بورژوازی» را از لیبرالیسم جدا نمود و یکی از عوامل مهم تکون لیبرالیسم را بورژوازی دانسته اند.
در کتاب تاریخ جهان، چنین آمده است:«انسان وابسته، به طبقه متوسط شهرنشین کمک کرد تا عصری نوین را به وجود آورد، که پلی بود برای رسیدن به عصر جدید.»[۶]
«هارد کونل» نیز معتقد است که: «از نظر جامعه شناسی – همزمان با زوال ملاّکان فئودال عمده – بورژوازی به صحنه قدرت قدم نهاد و بتدریج تولید کنندگان از وسائل تولیدشان جدا شدند و در نتیجه، کارمزدوری به عنوان عنصر تعیین کننده جامعه اقتصادی جدید، پا به عرصه حیات گذارد.
از نظر سیاسی، دولت تازه ای شکل گرفت که حقوق واحد و فضای اقتصادی وسیعتری پدید آورد و به این ترتیب، توسعه تجارت و پیشه های مختلف را ممکن ساخت… لیبرالیسم مولود همین تحولات است.»[۷]
جان سالوین شاپیرو نیز می گوید:«لیبرالیسم در قرنهای پانزدهم و شانزدهم هنگامی که نظام جدید زندگی، در کار کنار زدن نظام زمینداری بود، در اروپای غربی به وجود آمد.»[۸]
حتی در برخی نوشته ها، چنین به نظر می رسد که لیبرال منطبق با بورژوا می باشد؛ مثلاً در کتاب «درآمدی بر ایدئولوژیهای سیاسی» آمده است:«لیبرالها از امتیازات سیاسی و اقتصادی اشرافیت زمیندار و بی عدالتی نظام فئودالیستی – که در آن جایگاه اجتماعی بر مبنای «اصل و نسب» تعیین می شد – انتقاد کردند.»[۹] مشخص است که مقصود از «لیبرالها»، «بورژواها» می باشند؛ چون تنها این گروه بر سر چنین موضوعی با اشراف درگیر بودند.
با این بیان اولین کسانی که بحث آزادی را مطرح نمودند بورژواها بودند. آزادی مطرح شده از جانب آنها، در ابتدا آزادی اقتصادی بود و در پی آن نظامهای سیاسی را نیز متحول نمودند. و به همین جهت اغلب یا تمام انقلابهای سیاسی، انقلابهای بورژوایی بود که نظام دولتی، اجتماعی و اقتصادی جدیدی را بنیان نهادند و بر آزادی عقد قرارداد، آزادی حرفه و پیشه، آزادی انتخاب محل سکونت و تضمین مالکیت خصوصی استوار بود.[۱۰] روشن است که مقصود از این آزادیها، آزادیهای فردی بود؛ چون بورژواها این آزادیها را در مقابل گروه و طبقه فئودال و اشراف مطرح می کردند و مجبور بودند در مقابل آنها بر فرد گرایی افراطی تأکید ورزند.[۱۱]
با طرح این شعارها درباره آزادی که تماما هدفی اقتصادی را دنبال می کرد، اولاً، نظام اقتصادی فئودالی بتدریج کنار رفت و در نهایت در سال ۱۷۸۹ میلادی نظام فئودالیته و امتیازات طبقاتی در انگلستان از میان برداشته شد.[۱۲]
ثانیا، به تدریج یکی از مهمترین ارزشهای لیبرالیسم، یعنی نظام سرمایه داری جایگزین آن گردید. در حقیقت می توان گفت اندیشه و مکتب لیبرالیسم برگرفته از فروپاشی فئودالیسم در اروپا و ایجاد یک جامعه مبتنی بر اقتصاد بازار یا کاپیتالیستی به جای آن بود.»[۱۳]
البته پول و سرمایه در قرون وسطی نیز مطرح بود و از ارکان اقتصاد محسوب می شد؛ اما دیدگاه لیبرالیستی، پول و سرمایه، با دیدگاه قرون وسطی کاملاً متفاوت بوده است؛ به عنوان مثال:
«قبل از قرن پانزدهم، اندوختن ثروت فی حد ذاته موجب حقانیت و مشروعیت اعمال نبود؛ بلکه اعمال بر اساس پاره ای اصول اخلاقی توجیه می گردید و هر اقدامی در جنبه های اقتصادی تحت الشعاع انگیزه های اخلاقی آن بود… فرد باید… برای رستگاری در جهان باقی، در جهان فانی اعمال خود را با اصول معنوی منطبق سازد.
ثروت طلبی از نظر ذاتی معارض این هدف بود، فرد ثروتمند خود را متعلق به جامعه و امانتدار آن می دانست؛ اما با پیشرفت و توسعه سرمایه داری این نظرات… از میان رفت. نظریه مالکیت جامعه جای خود را به نظریه مالکیت فردی داد. اعتقاد به وجود یک قدرت خدایی که ناظر به اعمال و رفتار باشد، جای خود را به این نظر داد که هر عمل وقتی سود داشته باشد، مجاز و مشروع است.
البته مقصود از سودجویی نفع جامعه نبود؛ بلکه دست یافتن به امیال و خواسته های فردی و خصوصی بود. نظرات جاری در قرون وسطی که فرد را به سادگی و قناعت وادار می ساخت، جای خود را به یک اصل مترقی و پیشرفته! یعنی تولید نامحدود، واگذار کرد و الزاما جامعه ای ایجاد گردید که به سنتها توجه نداشت، و بدین ترتیب اندیشه و فلسفه جدید، لذت و رضایت را در این جهان وعده می کرد و حال آن که دیدگاه قرون وسطی اجر و پاداش را به جهان دیگر محول می ساخت.»[۱۴]
چنین نظریاتی در مورد اقتصاد که از ناحیه «بورژواها» مطرح گردید، در ابتدا ناشناخته بود و تا اواخر قرن هیجدهم، مفهوم لیبرالیسم، در اقتصاد به درستی درک نمی شد[۱۵]؛ اما بتدریج رشد نمود و تثبیت شد.
به هر حال «بورژواها» با طرح آزادی اقتصادی، دو عنصر و مؤلفه اساسی را پایه گذاری کردند:
۱- فردگرایی که منجر به سرمایه داری شد.
۲- جدا کردن اقتصاد از دین و اخلاق و تأسیس اصل سودمندی.
و به همین جهت در مباحث اخلاقی قرن هفدهم بر اصل سودمندی تأکید زیادی می شده است.
۲- آزادی در دین
در قرون وسطی دو اعتقاد و آموزه به طور وسیعی مورد قبول قرار گرفته بود:
الف) این که نجات یا اتحاد با خداوند، در گرو اعتقادات خاصی درباره خداوند و ارتباط انسان با او است.
ب) تنها کلیسا، مرجعیت و حجیت تعلیم این اعتقادات را دارد و مسیحیان فقط از طریق کلیسا می توانند به نجات برسند.[۱۶]
در نهضت اصلاح دینی، آموزه دوم مورد حمله قرار گرفت و رهبر این نهضت «مارتین لوتر» اعلام نمود که پاپ مرجعیت ندارد و هر شخصی کشیش خود می باشد.[۱۷]
«مارتین لوتر» با این شعار، نوعی فردگرایی را در دین مطرح نمود که در آن انسان برای فهم دین، نیازی به شخص دیگر ندارد بلکه عقلش مرجعیت نهایی برای او می باشد. از این رو انسان را در فهم دین و چگونگی عمل به آن از هر گونه مرجعیت دینی آزاد نمود و عقل خودِ فرد را به جای آن نشاند.[۱۸]
آزادی ای که نهضت اصلاح دینی مطرح نمود، رها شدن از هر اقتدار و مرجعیت این جهانی بیرون از انسان بود که در عصر روشنگری به اعتقاد به آزادی انسان از هر مرجعیتی بیرون از انسان – چه این جهانی و چه آن جهانی – منجر شد.
البته شاید بتوان نظریه رهایی انسان از هر گونه اقتدار و مرجعیت بیرونی را قبل از زمان «مارتین لوتر» دانست؛ آنجا که سقراط می گوید: «زندگی نسنجیده شایسته زیستن نیست.»[۱۹]؛ چرا که وی معتقد بود فضیلت از دانش و شناخت پدید می آید و دانش و شناخت نیز از سنجش مصرانه اعتقادات خود فرد ناشی می شود،[۲۰] نه این که انسان، سخن فرد دیگری را مرجع اعتقاد خود قرار دهد بدون این که با عقل خود آن را سنجیده باشد؛ به عبارت دیگر «آمریت طلبی» از نظر وی محکوم بود.
همچنین آبلارد (۱۱۴۲-۱۰۷۹) را نیز می توان معتقد به آزادی در تفکر دانست؛ چون وی نیز متکلمی بود که از پذیرش بی چون و چرای آمریت آبای کلیسا سر باز می زد. از نظر آبلارد، کلید اصلی دانش و شناخت، پرسشگری پایدار و مکرر است. آبلارد با تأکید بر قدرت عقل، پای عنصر شک را به میان می آورد و بدین طریق راه را برای تفکر و اندیشه مستقل باز می کند.[۲۱]
به هر حال گرچه نمی توان این سه شخص (سقراط، آبلارد، لوتر) را لیبرال نامید و تمام اندیشه های لیبرالیسم را به آنها نسبت داد، اما تفکر لوتر و شعاری که مطرح نمود، فردگرایی، استقلال و آزادی فرد در فهم – بدون قبول هر گونه مرجعیت دیگری غیر از خود انسان – را به ارمغان آورد. و به جهت همین شعارِ مارتین لوتر، باور غالب اندیشمندان و متفکرین غربی این است که تصویر و فهم مدرن از آزادی اولین بار در نهضت اصلاح دینی ظهور نمود و یا حداقل این نهضت باعث نیرومند شدن این تصویر مدرن از آزادی شد.[۲۲] و گرچه نمی توان هدف نهضت پروتستان رالیبرالیسم دانست، اما در این که ظهور پروتستانیسم در پیشرفت فلسفه لیبرال کمک کرده است هیچ تردیدی نیست.[۲۳]
پس از طرح این شعار و ظهور مکتب پروتستان فرقه های مختلف ایجاد شد و حجیت کلیسا تضعیف گردید و در نتیجه بین فرقه های مختلف درگیری به وجود آمد که این درگیریها دو پیامد به جای گذاشت:
۱- «جنگ میان فرقه های مذهبی و نیز جوابهای تندی که فرقه های مختلف برای رد اتهامات به یکدیگر می گفتند، احترام مذهب را از میان برد… و وجود فرقه های متعدد موجب الحاد و خداناشناسی شد. و تردید مونتنی در مورد دین در چنین شرایطی نیز کاملاً طرز فکر عادی و طبیعی یک فرد دانشمند بود. برای او دیگر در مسائل مذهبی حقیقت مطلق وجود نداشت.»[۲۴]
بسیار طبیعی است که به سبب اختلافات جدی و بنیادی میان فرقه های مختلف دینی و به محض تضعیف معتقدات دینی، عقل عادی بشر و منطق او قلمرو خود را توسعه دهد.
این اختلافها و جنگهای دینی و نیز درگیریهای مسلحانه، زمینه را برای یکی از ارزشهای دیگر لیبرالیسم، یعنی «پلورالیزم دینی» آماده نمود. و به همین جهت برخی معتقدند:
«مفهوم لیبرال آزادی، با ظهور دولت مدرن و پذیرش تدریجی تنوع دینی در بخشی از جهان که کلیسا در آنجا موقعیت یگانه داشت… بتدریج به وجود آمد.»[۲۵]
۲- از طرف دیگر چون این جنگها فاتحی نداشت و مردم اروپا از این جنگها خسته شده بودند، حالت یأس و خستگی، زمینه را برای ارزش دیگر لیبرالیسم، یعنی «تسامح و تساهل» نسبت به مذهب فراهم نمود.
پیامد این درگیریها که ناشی از ظهور جنبش اصلاح دینی بود بزودی ادله و شواهد زیادی را برای دفاع از آزادی و مدارا به دست طرفداران آزادی و لیبرالیسم داد و به همین سبب علیرغم این که در قرنهای هفدهم و هیجدهم از شدت برخوردهای مذهبی بتدریج کاسته شد، اما مبارزه برای آزادی و مدارای مذهبی کماکان ادامه یافت.[۲۶] در نتیجه گرچه اعتقاد به تساهل و تسامح در ابتدا به عنوان یک ضرورت مطرح شد، ولی به تدریج به عنوان اعتقادی صحیح و درست تلقی گردید.[۲۷]
این ادعا دور از حقیقت نیست که اعتقاد به تساهل و تسامح در نقاط دیگر جهان و حتی در جهان باستان نیز وجود داشته است؛ اما در جهان مدرن به این تساهل و آزادی بیان، بهای بیشتری داده شد؛ زیرا پس از گذشت زمانی طولانی از درگیریهای فرقه های مختلف و عدم وصول به نتیجه خاص و عدم پیروزی هیچ یک از دو طرف درگیری، تسامح، تساهل و آزادی بیان، ارزش بسیار بالاتری پیدا نمود.
شدت تأثیر درگیریهای فرقه ای بر رشد اعتقاد به تسامح و تساهل و نیز دیدگاه لیبرالیسم در مورد دولت[۲۸] چنان زیاد بوده است که عده ای بر این باورند که «فلسفه لیبرال در واکنش به جنگهای دینی مطرح شده است.»[۲۹] این نگرش تا آنجا پیش می رود که معتقد می شود «دین تهدیدی برای ثباتسیاسی است.»[۳۰] و «تنها راه جلوگیری از تهدیدات دینی که مانع ثبات می باشد، محدود کردن دین بهقلمروی شخصی و خصوصی در دو حوزه تفکر و عمل می باشد، و در حقیقت فلاسفه لیبرال جدید[۳۱]معتقدند که دین تهدیدی برای دموکراسی لیبرال است.»[۳۲]
دولتها نیز معتقد شدند که بیشتر بی نظمیهابه جهت سعی در یکسان کردن اعتقادات دینی ایجاد می شود تا مجاز دانستن تنوعات و اختلافات دینی.»[۳۳] به همین جهت، متفکرین جدید لیبرال نیز مبانی لیبرالیسم را نتیجه جنگهای دینیمی دانند؛ به عنوان مثال «جان راولز صریحا بنیان و ریشه های لیبرالیسم را در نتیجه جنگهای دینی می داند و تسامح دینی را به عنوان یکی از دستاوردهای مشخص آن می نامد و استدلال می کند که تسامح باید به خود فلسفه نیز گسترش پیدا کند.»[۳۴]
به هر حال جنگهای فرقه ای که پس از نهضت اصلاح دینی در غرب به وقوع پیوست موجب اعتقاد به پلورالیزم دینی و تسامح و تساهل گردید و باعث شد که بعدها این دو تفکر جزء ارزشهای لیبرالیسم قرار گیرند. این دو ارزش و نیز دیگر ارزشهای لیبرالیسم بتدریج مبانی فلسفی و معرفت شناختی هم پیدا نمودند. نکته شایسته تأمل این است که آیا نهضت اصلاح طلبی و بورژوازی با یکدیگر مرتبط می باشند یا دو نهضت جدا و در کنار هم هستند؟
مطمئنا نمی توان این دو مقوله را بی ارتباط با یکدیگر دانست؛ اما نحوه ارتباط این دو را نیز نمی توان به سادگی بیان نمود. برخی معتقدند که نهضت اصلاح دینی، متأثر از تحولات اقتصادی است، و هر چند ظهور بورژوازی به عنوان یک طبقه اجتماعی با نفوذ بعد از رفورم و نهضت اصلاح دینی ایجاد شد، اما رشد اقتصاد – که بی ارتباط با آزادیهای اقتصادی نمی تواند باشد – در ایجاد نهضت اصلاح دینی مؤثر بوده است.
به اعتقاد مؤلف کتاب «سیر تکامل عقل نوین» هر دو جنبش اومانیسم و انقلاب پروتستانی، نتیجه یک سلسله عوامل اساسی و مهمتر از همه رشد اقتصادی جامعه اروپایی بود و هر دو جنبش رنسانس و اصلاح دینی از عوامل همانند یعنی رشد جامعه و طبقات شهری به وجود آمده بود.[۳۵]
هارولدجی. لاسکی نیز می گوید:«آن چیزی که باعث گردید رفورم در پیدایش نظرات اجتماعی کسب اهمیت کند، همزمان بودن آن با تحولات و جابه جا شدنهای اقتصادی بزرگ آن دوران بود که شاید بتوان تا حدودی اصولاً پیدایش رفورم را معلول همان تحولات دانست.»[۳۶]
وی حتی ظهور لیبرالیسم را معلول بورژوازی می داند و می گوید:«شرایط مادی جدید موجب پیدایش روابط اجتماعی تازه ای گردید و در نتیجه آن، فلسفه جدیدی ظهور کرد که نقش آن توجیه حقانیت دنیای جدید بود. این فلسفه جد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 