پاورپوینت کامل معرفت شناسی اصلاح شده و مبانی معرفت شناختی آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل معرفت شناسی اصلاح شده و مبانی معرفت شناختی آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل معرفت شناسی اصلاح شده و مبانی معرفت شناختی آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل معرفت شناسی اصلاح شده و مبانی معرفت شناختی آن ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
دلبر شجاع[۱]
چکیده:
معرفت شناسی اصلاح شده، یک دیدگاه مشخص در معرفت شناسی دینی است که با نقد مبانی معرفت شناسی الهیات طبیعی تحول جدیدی در عرصه معرفت شناسی ایجاد کرد. این مکتب نوظهور رویکردی در برابر مبناگرایی کلاسیک است که تفسیر دیگری از معقولیت باور دینی ارائه می دهد. در این مقاله ضمن گذری کوتاه بر مباحث مقدماتی آن، مبانی معرفت شناختی این سنت فکری را به بحث می گذاریم.
معناشناسی معرفت شناسی اصلاح شده
یکی از پرنفوذترین رویکردهای جدید در معرفت شناسی دینی در جهان مسیحیت «معرفت شناسی اصلاح شده»[۲]است؛ نهضتی که نام خود را از فکر و عقیده کلامی طرفدارانش – که تحت تأثیر منابعفکری سنت پروتستان بویژه آثار مربوط به سنت کالونی هستند – گرفته است.[۳]
اگرچه مطابق با تصور برخی معرفت شناسان دینی، وجه تسمیه معرفت شناسی اصلاح شده آن است که این مکتب معرفت شناسی، تعدیل یا اصلاحی از مبناگرایی افراطی سنتی است – و شاید این تلقی دور از صواب هم نباشد -؛ ولی بیشتر، از آن رو بدین نام موسوم گشته، که برخی از طرفداران آن در کالج کالون پرورش یافته اند و بعضی نیز به سنت الهیات اصلاح دینی تعلق دارند.[۴]
به اعتقاد پلانتینگا[۵] عنوان «اصلاح شده» فقط به جهت وابستگی برخی از بنیان گذاران و طرفداران آن به سنت کلیسای اصلاح شده (کلیسای کالونی) به آن داده شده است و هیچ اشاره ای به نقص سنت معرفت شناسی کاتولیک و لزوم تجدیدنظر و اصلاح در آن ندارد.[۶]
درآمدی بر مباحث معرفت شناسی اصلاح شده
گستره بحث توجیه و معقولیت باور دینی به ظهور مسیحیت برمی گردد؛ به گونه ای که بسترهای مناسب آن را در تاریخ طولانی مسیحیت می توان یافت. نکته اوج صلابت این افکار در دوران آکویناس و دکارت و جان لاک و پیروان آنها بود. در این دوران هر گاه نیازی به بحث توجیه و معقولیت ایمان دینی پیش می آمد، دست به دامان براهین اثبات وجود خدا می زدند.
در سایه این نیاز بود که انبوهی از براهین اثبات وجود خداوند بر مقدمات عقلی استوار گشته و موجب اقناع بسیاری از فیلسوفان و متکلمان شد. اما این روال ادامه پیدا نکرد و با گذشت زمان، بویژه پس از عصر روشنگری و مسائل مطرح شده جدیدِ پس از آن، بویژه نقدهای جدّی هیوم و کانت، قوّت اقناع برخی براهین اثباتی وجود خدا زیر سوال رفت و به تدریج اعتبار منطقی آنها که تا چندی پیش مسلّم انگاشته می شد تزلزل یافت.
به تعبیر دیگر، بسیاری از مقدمات منطقی که پایه مسائل دیگر بودند و بدیهی به نظر می رسیدند مورد پرسش و سوال قرار گرفتند؛ به عنوان مثال نظم جهان طبیعی و یا محال بودن تسلسل در علل که تا چندی پیش، از مسلّمات شمرده می شد اینک از سوی برخی فیلسوفان و فیزیک دانان و ریاضی دانهای غرب مورد تردید قرار گرفت.
طبیعی است که شک در مقدمات، خودِ نتیجه را نیز مورد خدشه قرار می دهد؛ این مسئله و بسیاری از علل دیگر سبب شد که اعتقادات دینی و اعتقاد به وجود خداوند با پرسش های جدیدی روبه رو شود و اندیشمندان جدید را بر آن داشت تا نگاهی دیگر بر متون متفکرانی چون آکویناس و کالون بیندازند و راهکارهای مناسبی را در این موارد بیابند و گاه با تأملی بیشتر در مبنا و پایه های معرفت، معیارهای دیگری پیش پای معتقدان و دینداران بنهند.
چشم اندازهای الهیات طبیعی و معرفت شناسی اصلاح شده
تا سالهای اخیر، رویکرد غالب در حوزه توجیه و عقلانیت باورهای دینی، الهیات طبیعی بود که شاخص اصلی آن «عقل گرایی حدّاکثری» است که بر اساس آن، معقولیت معتقدات دینی، شرط مقبولیت آنها است. پیش فرض مهم این تلقی از معقولیت (نزد متکلمان و الهیدانان طبیعی)، پذیرش معیارهای مبناگرایان در ارزیابی عقلانیت باورهاست.
طبق معیار مبناگروی کلاسیک، گزاره هایی معقول و موجّه اند که یا پایه، یا مستنتج از گزاره های پایه باشند. تردید درباره مبناگروی در معرفت شناسی، تأثیر مهمی بر معرفت شناسی دینی نهاده و سبب بسط رویکردهای جدید در معرفت شناسی دینی شده است. معرفت شناسی اصلاح شده رویکردی در برابر مبناگرایی سنتی یا کلاسیک است که تفسیر دیگری از عقلانیت ارائه می دهد.
مبناگرایان سنتی دایره باورهای واقعا پایه را بسیار محدود (بدیهی و خطاناپذیر) دانسته، معقولیت دیگر باورها، از جمله باورهای دینی را به وجود استدلال و برهان به نفع آنها منوط می دانند؛ اما طرفداران معرفت شناسی اصلاح شده بر اساس الگویی که از طریق استقراء به دست می آورند دایره باورهای واقعا پایه را گسترش می دهند؛ به گونه ای که شامل باورهای دینی نیز می گردد.[۷]
معرفت شناسی اصلاح شده حداقل بخشی از تلاشش بر این نکته مصروف گشته است که ایمان دینی و اعتقاد به خداوند را از قید و بند براهین اثباتی برهاند تا اگر گزندی هم بر آنها برسد دامن اعتقاد به خداوند را مکدّر نسازد؛ بدین وسیله مدعای اصلی آنها این است که ایمان به خداوند، حتّی اگر بدون برهان و استدلال حاصل آید، موجّه و پذیرفتنی است.
این که اصلاً می توان برهانی بر وجود خداوند اقامه کرد یا نه – هرچند بحث مهمی است – از موضوع های اصلی معرفت شناسی اصلاح شده نیست و پیروان آن دیدگاه های مختلفی در این باره دارند؛ مانند: بی.بی. وارفیلد،[۸] که براهین خداشناسی را تأیید می کند؛ یا خود پلانتینگا که در مجموع براهین وجودشناختی را قابل اصلاح و دفاع می داند[۹] و معتقد است که این برهان دست کم مقبولیت عقلانی خداپرستی را ثابت می کند و در نتیجه یکی از اهداف سنت الهیات طبیعی را محقق می سازد.[۱۰]
دیدگاه مهم پیروان معرفت شناسی اصلاح شده در مورد باورهای دینی این است که هیچ الزام و ضرورتی برای استناد باورهای دینی به براهین وجود ندارد. به تعبیر دیگر، باور دینی به رغم وجود قراین کافی، می تواند کاملاً معقول، موجّه و پذیرفتنی باشد. معرفت شناسی اصلاح شده در بیان دو عنصر «باور» و «صدق» با سایر معرفت شناسان دینی اختلافی ندارد.
اما معرفت، چیزی بیش از دو عنصر «باور صادق» نیاز دارد که تا قبل از این در بیان مبانی معرفت شناختی الهیات طبیعی، عنصر «توجیه» را معرفت شناسان طبیعی مسلک پیشنهاد کردند و توجیه را نیز به معنای وظیفه شناختی اش قبول کردند؛ اما معرفت شناسان اصلاح شده به چیزی بیش از این احتیاج دارند و آن «تضمین باورهاست» که باور صادق را مبدّل به معرفت می کند. هرچند توجیه در ایجاد معرفت حالت ارزشمندی است؛ اما برای «تضمین»، نه شرط کافی و نه لازم است. تفصیل این مطالب را در صفحات آتی می بینیم.
پیشینه تاریخی معرفت شناسی اصلاح شده
پلانتینگا به عنوان بنیانگذار معرفت شناسی اصلاح شده، برخی از چهره های اصلی کاتولیک، همچون آکویناس را در کنار «جان کالون»[۱۱] در سلسله النّسب این نوع معرفت شناسی قرار می دهد.[۱۲] آکویناس علاوه بر دیدگاه هایی که در باب شناخت خداوند مطرح می کند به بحث معرفت بی واسطه[۱۳] انسانهانسبت به ذات خداوند نیز اشاره دارد و بیان می کند که ما نوعی ادراک شهودی یا بی واسطه نسبت به خداوند داریم؛ نکته ای که پلانتینگا با تکیه بر آن آکویناس را در سر سلسله الهیات اصلاح شده قرار می دهد، این است:
«بررسی یک نکته باقی است و آن بررسی نوعی معرفت است که عالی ترین بهجت جوهر عقلانی منوط به آن است؛ زیرا معرفتی عام و مبهم راجع به خداوند در همه افراد یافت می شود. این امر یا ناشی از این واقعیت است که وجود داشتن خدا بدیهی است، درست همان طور که سایر اصول استدلال بدیهی هستند – نگرشی که برخی افراد بدان معتقدند – یا چیزی که به نظر می رسد واقعا صادق است و آن این است که انسان می تواند مستقیما از طریق عقل فطری[۱۴] و خدادادی به نوعی معرفت راجع به خداوند دست یابد. به همین دلیل است که وقتی آدمیان می بینند که اشیا در طبیعت بر اساس نظم معینی در حرکت هستند و این نظم نمی تواند بدون ناظم واقع شود، در بیشتر موارد درمی یابند که نظم دهنده ای برای اشیا که می بینیم، وجود دارد. اما این مطلب که این ناظم چه کسی یا چه نوع موجودی است، یا آیا نظم دهنده ای طبیعی وجود دارد، مستقیما با این تأمل کلی فهمیده نمی شود[۱۵]».
پلانتینگا این مطلب را شاهدی بر این می داند که آکویناس نخستین اندیشمند کالونی است؛ به طوری که دیدگاه وی بعدها (در قرن شانزدهم) توسط کالون پی گرفته شد. وی اعتقاد به خداوند را یک نوع تمایل یا گرایش فطری می داند که توسط خداوند در وجود انسانها به کار گذاشته شده است. بنابراین کالون مسئله مطرح شده از سوی آکویناس را بعد از چندین قرن، طول و تفصیل داد؛ به گونه ای که بیان داشت در انسان نوعی میل و گرایش طبیعی وجود دارد که در برخی موقعیت ها، باورهایی درباره خداوند در ما ایجاد می کند. بر این اساس، قوه یا مکانیزم ویژه ای در ما وجود دارد که در وضعیت های بسیار متنوع، سبب شکل گیری باورهای دینی در ما می شود. کالون این قوه را حس خداشناسی sensus divinitatis می نامد.[۱۶]
این سخن کالون در دیدگاه آلستون به گونه خاصی تأثیر می گذارد و سبب می شود که او مدعی شود که ما در تجربه دینی خویش، خداوند را ادراک می کنیم و در افکار پلانتینگا و ولتر ستورف که از هواداران مهم معرفت شناسی اصلاح شده محسوب می شوند به گونه ای دیگر نقش می بندد.[۱۷] به هر روی، پلانتینگا پیشینه تاریخی افکار معرفت شناسی اصلاح شده را در نظام فلسفی آکویناس معرفی می کند که بعدها توسط کالون بسط و توسعه یافت. امّا این نکته را منتقدان معرفت شناسی اصلاح شده، در تقابل با آموزه ایمان عقلانی کاتولیکی دیده و در مقام پاسخ به آن از دیدگاه کاتولیکی و الهیات عقلانی برآمده اند و حتی از تفسیر پلانتینگا و معرفی آکویناس به عنوان سرسلسله افکار الهیات اصلاح شده انتقاد کرده اند؛[۱۸] اما در مورد کالون، علاوه بر پلانتینگا و نمایندگان مهم معرفت شناسی اصلاح شده، دیگران نیز به نوعی او را سرچشمه تفکرات معرفت شناسی اصلاح شده پروتستانتیسم معرفی کرده اند.[۱۹]
طرفداران معروف معرفت شناسی اصلاح شده
از آنچه تا به حال بیان شده، می توان نتیجه گرفت که معرفت شناسی اصلاح شده یک دیدگاه مشخص در معرفت شناسی دینی است که با نقد مبانی معرفت شناسی الهیات طبیعی تحول جدیدی در عرصه معرفت شناسی ایجاد کرد و به رغم عمر نسبتا کوتاهش توانست با سایر گرایشهای موجود (گرایش به الهیات طبیعی و قرینه گرایی، رویکرد تجربه دینی، تبیین عمل گرا و مصلحت اندیشانه از دین و ایمان گرایی) در حوزه معرفت دینی رقابت کند. این مکتب نوظهور در مقابل الهیات طبیعی و قرینه گرایی، تفسیری دیگر از معقولیت و تضمین باور دینی عرضه می کند؛ به گونه ای که منجر به طرح دیدگاه های جدیدی در توجیه معرفت های دینی از سوی طرفداران آن گردید.
معرفت شناسی اصلاح شده، سه نماینده مهم و برگزیده در آمریکا دارد: الوین پلانتینگا ( – ۱۹۳۲) بنیان گذار این مکتب، نیکولاس ولتر ستورف[۲۰] ( – ۱۹۳۷) فیلسوف پر نفوذ الهیات اصلاح شده و ویلیام. پی. آلستون[۲۱] ( – ۱۹۲۱) که با نگارش کتاب ادراک خدا نقطه عطفی در یکی از مسائل معرفت شناسی الهیات اصلاح شده، یعنی بی نیازی باور دینی از استدلال و برهان ایجاد کرد؛ هر چند وی به کلیسای اصلاح شده کالون وابسته نیست و چندان تمایلی به استفاده از عنوان معرفت شناسی اصلاح شده، ندارد؛ اما تأثیر پر نفوذش در آراء اوّلیه پلانتینگا مورد اذعان اندیشمندان الهیات اصلاح شده است و از این جهت وی را نیز از جمله نمایندگان اصلی معرفت شناسی اصلاح شده محسوب می دارند. از دیگر افرادی که در این مکتب فعالیت می کنند می توان جرج ماوْرُدس[۲۲] و کنثکانیندیک[۲۳]را نام برد.[۲۴]
شناختی بر مهم ترین مسائل الهیات اصلاح شده
پیش از آن که به بررسی مهم ترین مسائل الهیات اصلاح شده بپردازیم، طرح چند سوال، روشنگر مباحث مطرح شده این سنت فکری نوپا خواهد بود: آیا مسائل مطرح شده در الهیات اصلاح شده، منعزل از مسائل الهیات طبیعی و مبناگروی کلاسیک است، یا این که مسائل آنها به نحوی با هم مرتبطند؛ با این تفاوت که یک نوع اصلاح و بازنگری دوباره در آن رخ می نماید و باعث تمایز آنها از یکدیگر می شود؟ آیا اختلاف الهیات اصلاح شده با الهیات طبیعی، اختلاف در مبنا و باورهای زیرساختی آنها است و یا اینکه اختلاف مبنایی وجود ندارد، بلکه اختلاف در بعضی مسائل مطرح شده در آنهاست.
در اینکه پیروان الهیات اصلاح شده برخی مسائل الهیات طبیعی را مورد حمله قرار می دهند، شکی نیست؛ اما هر دو نحله فکری مبناگرا هستند و معیارهای تعیین شده برای معرفت را می پذیرند؛ ولی در الهیات اصلاح شده معیار و مبناهای معرفت به نوعی تکمیل و بسط داده شده است.
از این رو، پاسخ سوالات فوق تا حدی روشن شد؛ مبنی بر اینکه الهیات اصلاح شده و الهیات طبیعی با وجود برخی کشمکش ها چندان هم غریب نیستند و به گونه ای همسو حرکت می کنند؛ البته پاسخ مفصل این سوالات را به تدریج خواهیم یافت.
طبیعی است که شناخت کامل یک علم در گرو آشنایی تفصیلی با مسائل آن علم ممکن است. آگاهی به مسائل الهیات اصلاح شده از رهگذر مسائل مطرح شده از سوی طرفداران آن امکان پذیر است. هرچند امکان بررسی همه مسائل و نکته نظرهای همه طرفداران آن مقدور این مختصر نیست؛ ولی به پاره ای از مسائل اصلی که به نحوی چالش با الهیات طبیعی را نشان دهد، می پردازیم.
پلانتینگا و ولتر ستورف به عنوان دو نماینده پرنفوذ معرفت شناسی اصلاح شده، با نگاهی انتقادی به معیار مبناگروی کلاسیک که باعث ناهمواری راه ایمان به خدا شده است، پرداخته و سپس با ارائه معیارهای نه چندان دقیق، در تبیین ملاک و معیار معرفت از دیدگاه معرفت شناسی اصلاح شده برمی آیند و با موارد و مثال های گوناگون و با ارائه تمثیل های مختلف به تبیین آراء خود می پردازند.
پیش از ورود به بحث اصلی، یادآوری دو نکته سودمند است که پلانتینگا در طی آثارش به آن اشاره دارد: نکته اول، اینکه خدای مورد بحث در سنت معرفت شناسی اصلاح شده، همانند خدای الهیات طبیعی، همان خدای ادیان ابراهیمی است؛ یعنی موجود واقعی متعالی که علم و قدرت مطلق دارد؛ آسمان و زمین و آدمیان را آفریده است و هنوز هم در کار تدبیر آنهاست؛ بویژه، به انسان که در صورت خویش آفریده، عنایت خاص دارد. این سنت حاضر نیست قولی را بپذیرد که بولتمان و یا حتی جان هیک بر آن ملتزم بود، مبنی بر اینکه اعتقاد به خدا به هیچ وجه به معنای اعتقاد به وجود نوع خاصی از موجود نیست؛ بلکه به معنای اتخاذ یک بینش و یا خط مشی خاص، یا اتخاذ نوعی عزم است.[۲۵] بنابراین آنچه متکلمان معرفت شناسی اصلاح شده در مورد اعتقاد به خدا نظر دارند، این است که:
اولاً: ذاتی از نوع خاص وجود دارد؛ موجودی که کار می کند؛ باورهایی دارد؛ اهداف و غایاتی دارد.
ثانیا: این ذات غیر مادی است؛ بنفسه[۲۶] وجود دارد؛ خیر محض و عالم مطلق و قادر مطلق است وبدین گونه است که جهان در وجود خود، وابسته به اوست.[۲۷]
نکته دوم، اینکه واژه believe به دو صورت استعمال می شود: یکی به معنای تصدیق به مفاد گزاره ای، که در این صورت، معمولاً با پسوند that می آید؛ مانند I believe that God exists و گاهی به معنای اطمینان و اعتماد به کسی، که در این صورت معمولاً با پسوند in به کار می رود؛ مانند جمله I believe in God.[28]
هر چند پلانتینگا می پذیرد که ایمان دینی چیزی بیش از تصدیق یک گزاره است و در واقع، اعتماد (believe in ) و سپردن زندگی خود به خداست، به هر حال، چون اطمینان و اعتماد به چیزی بدون اذعان و تصدیق به وجود آن ممکن نیست، از این جهت، در معرفت شناسی اصلاح شده هرگاه سخنی از ایمان به خدا به میان می آید، به معنای باور به وجود متعلَّق آن است و در این نکته با الهیات طبیعی همسانی می کند که هر وقت از معقولیت ایمان به خدا بحث می شود، مراد تصدیق و باور به وجود خداست؛ با این فرق که هواداران الهیات طبیعی ایمان بر خدا را به دلیل و برهان مبتنی می سازند و باورهای دینی را به مثابه باورهای غیرپایه تلقی می کنند.
۱ – «معرفت»، باور و معرفت شناسی اصلاح شده
مسئله ای که ابتدا طرح و بررسی آن مهم جلوه می کند، این است که، مطابق با مدل معرفت شناسی اصلاح شده «معرفت»[۲۹] دقیقا چیست؟ و – اگر اصلاً تمایزی باشد – چگونه از باور صرف یا حتی باورمعقول، متمایز می گردد؟ آیا معرفت شناسان اصلاح شده اساسا با این ادعا که به وجود خداوند (در مقابل صرف باور داشتن به خداوند معرفت دارند)، به چیز با اهمیتی دست می یابند؟
معمولاً ادعای علم و معرفت داشتن را فیلسوفان و عوام النّاس امری قوی تر و شدیدتر از ادعای باور داشتن تفسیر می کنند. باورها ممکن است خطا از کار درآیند. ما اعتراف کسی را که یکی از باورهایش خطا از کار درآمد، امری غیر معمول نمی یابیم؛ امّا این را که شخصی بپذیرد که خطای پاره ای از علمش اثبات گشته است، عجیب تلقی می کنیم. تصور می شود که علم و معرفت بر خلاف باور، مصون از خطاست و در موردی که یک ادعای معرفتی، خطا از کار درمی آید، نتیجه ای که باید گرفت این است که شخص به آنچه ادعای دانستن آن را می کرد، معرفت واقعی نداشت و به خطا، ادعای دانستن و معرفت می کرد.[۳۰]
بنابراین در معرفت خصیصه ای نهفته است که آن را از باور صرف متمایز می سازد. طبیعتا آن خصیصه و ویژگی به تعبیرهای عام و یا خاص از معرفت بستگی دارد. به تعبیر دیگر، هر سنت فکری که بخواهد منظورش را از معرفت بیان کند باید ابتدا گستره مفهومی آن را روشن نماید و بعدا به طور دقیق مراد خود را از آن بیان کند.
مبناگروی کلاسیک مدعی است که شخص زمانی می تواند در مورد باورهایش ادعای معرفت بکند که اولاً یا به نحو پایه آنها را پذیرفته باشد و یا بر اساس روش قیاسی و مقدمات منطقی و استقراء آنها را از باورهای پایه استنتاج کرده باشد. به تعبیر دیگر، از نظر مبناگروی کلاسیک، ادعای معرفت زمانی میسّر است که بتوان قراین کافی در جهت معقولیت و توجیه باورهای صادق خود اقامه کرد. بنابراین معرفت در نظرگاه مبناگروی کلاسیک، ارائه دلیل و شواهد کافی بر باور صادق است. این دیدگاه در جهت تأمین معرفت، چندان مقبول معرفت شناسی جدید واقع نشد و طرفدارانش در صدد برآمدند اولاً باورهای پایه را از انحصار مقبول مبناگروی دربیاورند و ثانیا گستره آنها را توسعه دهند و الگوی دیگری برای باورهای پایه نظام سازی کنند. در این که چقدر موفق شدند و توانستند الگوهای خود را منقّح سازند، حرف دیگری است.
۲ – معرفت شناسی اصلاح شده و انتقاد آن بر مبناگروی کلاسیک
مبناگروی کلاسیک، به رغم نفوذ و سیطره ای که در غرب داشته و دارد، امروزه از سوی فیلسوفان غربی مورد انتقادهای فراوانی قرار گرفته است. معیار مبناگروی کلاسیک برای پذیرش و معقول بودن یک باور چنین بود:
«فرد s در پذیرش باور p موجّه است، اگر و تنها اگر (۱) p برای s واقعا پایه باشد؛ یعنی برای s، بدیهی اولی، خطاناپذیر یا بدیهی حسی باشد، یا (۲) باور s به p بر پایه قضایایی باشد که آنها خودشان واقعا پایه هستند و به صورت قیاسی، استقرایی و یا بر پایه بهترین تبیین موجود[۳۱] از pحمایت می کند.»[۳۲]
پلانتینگا به عنوان نماینده معرفت شناسی اصلاح شده دو انتقاد اساسی به معیار مبناگروی کلاسیک وارد می کند:
ابتدا مشکل خودارجاعی را مطرح می کند و چنین می گوید که اگر معیارهای مورد پذیرش خود این قضیه را در مورد خودش به کار بگیریم و آن را مورد ارزیابی قرار دهیم، آن را موجّه و معقول نخواهیم یافت؛ زیرا نه بدیهی اولی است، نه بدیهی حسی و نه خطاناپذیر است. پیداست که از یک طرف بدیهی حسی نیست و از سوی دیگر خطاناپذیر هم نیست؛ زیرا از حالات ذهنی خودمان خبر نمی دهیم؛ اما ممکن است گفته شود ما برخی شواهد شهودی به سود این قضیه داریم و از این رو، می توان آن را بدیهی اولی دانست؛ اما پلانتینگا می گوید: این شواهد به اندازه ای نیستند که این قضیه را بدیهی کنند؛ یک قضیه در صورتی بدیهی اولی است که شخصی که دستگاه معرفتی اش سالم است، هنگامی که آن را فهمید به درستی اش هم پی ببرد؛ یعنی حتی ممکن نباشد که آن را بفهمد، اما درستی اش را درنیابد؛ در حالی که قضیه مذکور این گونه نیست؛ یعنی ممکن است کسی آن را بفهمد، اما درستی اش را درنیابد. همچنین موجّه بودن این قضیه بر اساس معیاری که خودش ارائه می دهد، این است که به شکل صحیحی مبتنی بر قضایای دیگر باشد. به عبارت دیگر، باید استدلالی قیاسی، یا استقرایی و یا بر اساس حساب احتمالات بتوان استنتاج بهترین تبیین موجود، به سود آن اقامه کرد. پلانتینگا بیان می دارد: تا آنجا که ما می دانیم مبناگرایان کلاسیک تا به حال چنین استدلال هایی را ارائه نکرده اند. از این رو، باید گفت که مبناگرایان کلاسیک در پذیرش این قضیه به وظیفه معرفتی خویش عمل نکرده اند؛ یعنی با پذیرش این قضیه بر خلاف معیاری که در آن بیان می شود عمل کرده اند.[۳۳]
انتقاد دوم پلانتینگا بر معیار مبناگروی کلاسیک این است که چون مبناگروی کلاسیک باورهای پایه را منحصر در گزاره های بدیهی (حسی و عقلی) و خطاناپذیر نموده است، از این جهت با پذیرش آن، ناچاریم از خیلی باورهایی که ما آنها را به صورت پایه دریافت کرده ایم و خودمان را در دریافت این باورها محق می دانیم و معتقدیم که روند طبیعی دستگاه معرفتی ما سبب پذیرش اینگونه باورها شده است، دست بکشیم. از جمله این باورها، باورهای ما درباره حوادث گذشته، یا باورهایی است که درباره احساس و عواطف اشخاص دیگر داریم و از قبیل باورهای پایه اند، با اینکه نه بدیهی اولی یا حسی و نه جزء قضایای خطاناپذیرند و نه با برهان و دلیل اثبات کرده ایم، ولی در عین حال ما آنها را باورهای پایه محسوب می داریم. پس بدین ترتیب، یا باید دست از اینگونه عقاید خود برداریم و پذیرش آنها را بر خلاف وظیفه معرفتی خود بدانیم و یا معیار مبناگروی کلاسیک را خطا اعلام کنیم. مسلما این گونه نیست که ما در دریافت این باورها مرتکب نقض وظیفه شده باشیم. البته پلانتینگا منکر آن نیست که ما چه بسا در این باورهای خود دچار اشتباه شده باشیم؛ اما مهم این است که به هر حال ما برخلاف وظیفه خود عمل نکرده ایم. وی نمی گوید ما اصلاً هیچ وظیفه ای نسبت به باورهایمان نداریم؛ بلکه می گوید: من هرچه تأمل می کنم که پذیرش معیار مبناگروی کلاسیک را جزء وظیفه خود بدانم و از باورهایی که به عنوان پایه قبول کرده ام دست بکشم، راهی نمی یابم؛ جز اینکه معیار مبناگروی کلاسیک را خطا اعلام می دارم.[۳۴] بنابراین پلانتینگا مبناگروی کلاسیک را غیرقابلدفاع و حتی ناسازگار با معیار ارائه شده در توجیه و معقولیت آن معرفی می کند.
۳ – انتقاد متفکران الهیات اصلاح شده بر الهیات طبیعی
معرفت شناسان اصلاح گرا، عموما دیدگاه الهیات طبیعی در مورد باورهای دینی و اعتقاد به خداوند را مورد مداقّه معرفت شناسانه قرار دادند و از این رهگذر سعی دارند معقولیت آنها را به نوعی دیگر مطرح سازند. پلانتینگا با بررسی دیدگاه های پیروان الهیات اصلاح شده به نتایج خوب و مثبتی در مورد اعتقاد به خداوند می رسد و از این جهت کمک مضاعفی بر عقلانیت باورهای دینی کرده است. وی به رغم دیدگاه متفکران الهیات طبیعی، معقولیت اعتقاد به خدا را در جای دیگر دنبال می کند و مسئله دین ورزی را از قید و بند قراین و ادله الهیات طبیعی رها می سازد و بدین ترتیب با توسعه دامنه باورهای پایه، اعتقاد به خدا را از جمله باورهای واقعا پایه می شمارد. او با طرح دیدگاه کالونیست ها و بیان مبانی فکری آنها در تأیید آموزه های دینی به عنوان باورهای واقعا پایه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 