پاورپوینت کامل خداباوری در عصر علم مداری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خداباوری در عصر علم مداری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خداباوری در عصر علم مداری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خداباوری در عصر علم مداری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

علی گلایری[۱]

چکیده:

شکاف بین کلیسا و طرفداران علم و بررسی علل و عوامل آن، نگارنده را به قلم فرسایی درباره آن سوق داده است. بحث آشتی پذیری علم و دین و یا آشتی ناپذیری آن از مسائلی است که در عصر علم مداری یا به اصطلاح ساینتیسم مغرب زمین مطرح و شدت گرفت.

از این رو، ابتدا تعارض علم و دین و دفاعیات طرفداران آن و پس از آن حوزه های مختلف این تعارض مورد اشاره قرار گرفته است. نویسنده به دنبال روشن کردن این مطلب است که آیا علم خداباوری را نفی می کند یا علم بدنبال کشف واقع است و این انسان است که مغرور از این کشفیات خود را قیم عالم دانسته است.

پس از آن موضع قرآن تنها وحی الهی که از هرگونه تحریف مصون مانده را در تعامل بین علم و دین بررسی می کند و در نهایت با استمداد از نظریه های دانشمندان اسلامی به سؤال فوق پاسخ می دهد.

در سال ۱۶۱۶ توسط شورای مقدس کلیسای کاتولیک روم بیانیه ای منتشر شد که به موجب آن، عقیده ای که با زمین محوری مخالف بود باطل شمرده شد، و کتاب کپرنیک (۱۴۷۳-۱۵۴۳) که درباره خورشید محوری بحث می کرد ممنوع گردید و در همان دوره اولین برخورد بین گالیله که طرفدار نظریه کپرنیکی بود با اربابان کلیسا در گرفت[۲] و این آغاز ماجرایی شد که با گذشت زمان موجب شکاف بیش تر بین طرفداران علم و طرفداران کلیسا گردید.

در سال ۱۹۲۵ بحث مشهوری با عنوان «محاکمه میمون» بین خلقت گرایان یعنی طرفداران کلیسا و قائلین به نظریه تکامل در گرفت[۳]. عده ای به این باور رسیده اند که علم و دین دو مقوله آشتی نا پذیرند و هر گز امکان اجتماع آن دو وجود ندارد و این تفکر تا آن جا پیش رفت که ادعا می کند: «تمام طرز فکرهایی که برای رویدادها و برای نهادهای اجتماعی دنبال علل ماوراء طبیعی می گشت رفته رفته رو به تضعیف نهاد، علت طبیعی زلزله و ستاره دنباله دار، بیماری ها و بدی محصول روشن شد و این ها آشکارا بسیار مؤثرتر و نیرومندتر از توضیح های پیش می نموده.

هرچه این عادت بیش تر از سر مسیحیان افتاد که حوادث روزمره را قهر و مهر ایزدی بشمرند، اندیشه های آن ها درباره خدا از او کم تر موجودی ترسناک و مستقل و شخصی ارائه داد، و کم کم از مداخله خدا در کارها و از درهم و برهمی و ابهام او کاست.

خدا اینک چیزی نیست جز تجسم نوعی خوشبینی گسترده کیهانی»[۴]. اما سؤالی که باید به آن پاسخ داد این است که آیا علم، انسان را به این باور کشانده است یا غروری که بر اثر پیشرفت علوم تجربی به دست آمد او را وادار به چنین قضاوتی نمود.

گرچه فی الجمله برای هر کدام از علم و دین حوزه خاصی وجود دارد اما این به این معنا نیست که نمی توان بین آن ها تعامل ایجاد نمود. البته علم مداران (ساینتیسم) برای تعارض علم و دین محکمه تشکیل می دهند و خود مسئولیت قضاوت آن را بر عهده می گیرند و روشن است که آن ها هیچ وقت خود را محکوم نخواهند نمود.

از این رو نسبت به دین بی مهری می کنند و از آن جا که خدا باوری در رأس هرم اعتقادات دینی قرار دارد طرفداران علم مداری آن را نشانه رفته و معتقدند هر چه علم عمیق تر به سرشت اشیا نگاه می کند کم تر به نظر می رسد جهان نشانی از یک خدای علاقه مند را در برداشته باشد[۵].

از این رو لازم است روشن شود آیا در عصر ساینتیسم اعتقاد به خدا کم تر شده است، و آیا خداوند از جایگاهی که در بین بشر داشته است تنزل نموده است و آیا جایی برای خدا در عصر حاضر هست یا خیر.

قبل از ورود به بحث ذکر دو نکته لازم است:

متفکران علمی معتقدند اگر شما یک دانشمند هستید تصور آن سخت است که چگونه می توانید صادقانه دین دار – دست کم در معنای معتقد به خدا – نیز باشید و دلیل اصلی آن ها برای این نتیجه گیری آن است که دین ظاهرا نمی تواند حقیقت آرایش را به طور صریح نشان دهد، در حالی که علم می تواند.

نکته اول

بعد از پدید آمدن علوم جدید در غرب، واکنش های متعددی نسبت به برخورد پدیده علم با دین به وجود آمد که عبارت اند از:

۱- تعارض علم و دین، و این که این دو اساسا آشتی ناپذیرند؛ متفکران علمی معتقدند اگر شما یک دانشمند هستید تصور آن سخت است که چگونه می توانید صادقانه دین دار – دست کم در معنای معتقد به خدا – نیز باشید و دلیل اصلی آن ها برای این نتیجه گیری آن است که دین ظاهرا نمی تواند حقیقت آرایش را به طور صریح نشان دهد، در حالی که علم می تواند.

۲- تمایز؛ به این معنا که هر یک از این ها در حوزه کاملاً تعریف شده پژوهش خود معتبر است. ما نباید دین را با معیار علم بسنجیم و بالعکس؛ زیرا سؤالاتی که هر یک می پرسند و محتوای جواب های آن ها آن قدر متفاوت است که مقایسه آن ها با یکدیگر بی معنا است.

۳-تلفیق یا تطابق گرایی: یعنی به جای رد کردن علم به طور کامل، متن کتاب مقدس را وا می دارد که دست کم به صورت غیر دقیق با نماهای کیهان شناسی جدید تطابق داشته باشد.

۴- تلاقی؛ رویکرد تلاقی دین با علم تمایلی ندارد که جهان را به دو حوزه که به وسیله موضع تمایز تعریف می شود تقسیم کند و از طرف دیگر، پذیرای آن نیست که به هماهنگی مصنوعی تلفیق متوسل شود. این رویکرد می پذیرد که علم و دین از لحاظ منطقی و زبانی متمایزند اما در ضمن واقف است که آن ها در دنیای واقعی نمی توانند به آن سهولتی که رویکرد تمایز فرض می کند از هم مجزا باشند.

باید به خاطر داشت که دین در غرب در شکل بخشیدن به تاریخ علم مؤثر بوده است و در مقابل در کیهان شناسی علمی به نوبه خود بر الهیات اثر گذاشته است؛ از این رو امکان ندارد که این دو را به طور کامل از هم جدا نمود.

۵- تأیید؛ یعنی دین آن انگیزه ای را که در درجه اول به دانش منتهی می شود تأیید می کند؛ این رویکرد اذعان می کند که دین آن گاه که به دقت از ملزومات بت پرستانه پیراسته شود از کوشش علمی برای معنا دار ساختن جهان به طور کامل حمایت می کند[۶].

۶- تکامل؛ بین دین و علم رابطه تکاملی برقرار است؛ به این معنا که ما رخنه های اطلاعاتی یک تبیین را به مدد تبیین یا توصیف دیگری پر می کنیم اما در عین حال تمام تبیین ها از نوع واحدی می باشند.

برای مثال، یک نقشه کش یا حتی چند نقشه کش مختلف می توانند نقشه های مختلفی از یک بنای واحد ترسیم کنند. بعضی نقشه ها نشان می دهد که سطوح از منظر یک ناظر فرضی که از بالا نگاه می کند چگونه به نظر می رسد.

بعضی نقشه های دیگر فضای بیرونی بنا را از زوایا و ارتفاعات مختلف نشان می دهند و بعضی نقشه های دیگر هم جزئیات مربوط به لوله کشی و سیم کشی برق را نشان می دهند. در این جا هر کدام از این منظرها از سایر مناظر غافل است؛ نقشه کف فضای خارجی را نشان نمی دهد و…

توصیفات تکمیلی متعلق به ساحت واحدی بوده و نوع مفاهیم مورد استفاده آن ها یکسان است اما شکل ارتباطشان با موضوع، متفاوت است[۷].

۷- توازی؛ مراد از توازی این است که این دو زمینه در عین استقلال معتنابه از نظر موضوع، شباهت مهمی از نظر ساخت دارند. نویسندگان و پژوهندگان این گروه در صدد آن نیستند که از کشفیات علمی به طور مستقیم نتایج کلامی بیرون بکشند بلکه موارد مقایسه بین روش های پژوهش این دو زمینه را پیدا می کنند و بر این عقیده اند که متکلمان می توانند در بسیاری از ره یافت های عقلی و تجربی دانشمندان شریک باشند[۸].

البته همان گونه که گذشت، اولین واکنش در بر خورد علم و دین وجود تعارض بین این دو بود و بقیه نظریه ها برای رهایی از وجود تعارض بین علم و دین مطرح شد که برخی به صورت ملایم تری اصل تعارض را پذیرفتند و برخی نیز چنین امری را باور نکردند. از این رو نظریه تعارض بین علم و دین به خاطر صبغه زمانی و عوامل دیگر دارای شهرت بیش تری است.

نکته دوم

تعارض بین علم و دین – در صورت وجود چنین امری – در حوزه های مختلفی چون جامعه شناسی، کیهان شناسی، روان شناسی و… مطرح است. آن چه در این نوشتار دنبال می شود بررسی تعارض بین این دو زمینه در عرصه خداباوری است؛ به این معنا که آیا علم خداباوری را نفی می کند یا علم متواضعانه کشفیات خود را به بشر عرضه می نماید و این بشر است که سرمست از این کشفیات، خود را قیم عالم دانسته و امر دیگری را برنمی تابد. سپس این مسئله بررسی می شود که قرآن که به اعتقاد مسلمانان تنها وحی دست نخورده می باشد – چه موضعی در این باره دارد؛ آیا علم را مخالف خود می بیند و پیشرفت آن را انکار می کند یا خیر.

آیا علم خدا را انکار می کند؟

برخی معتقدند یکی از مهم ترین دستاورد بشر در عصر حاضر این است که بشر سرنوشت خویش را به دست گرفته است؛ یعنی تا دیروز اگر مسئله ای پیش می آمد، سریع به سراغ موجود ماوراء زمینی می رفت و علت آن را در آن جا جست وجو می کرد، اما امروزه خود بشر به علت اشیاء دست رسی پیدا نموده و می داند آن چه بر او می گذرد از کجا نشئت گرفته، پس دیگر نیازی به وجود امور فرا زمینی نیست.

برخی معتقدند یکی از مهم ترین دستاورد بشر در عصر حاضر این است که بشر سرنوشت خویش را به دست گرفته است؛ یعنی تا دیروز اگر مسئله ای پیش می آمد، سریع به سراغ موجود ماوراء زمینی می رفت و علت آن را در آن جا جست وجو می کرد، اما امروزه خود بشر به علت اشیاء دست رسی پیدا نموده و می داند آن چه بر او می گذرد از کجا نشئت گرفته، پس دیگر نیازی به وجود امور فرا زمینی نیست.

به بیان دیگر، در این نگاه انسان برای توجیه و تبیین حوادث طبیعی به موجودی غیر مادی و ماوراء طبیعی نیازمند بود و در این راستا برخی دستورالعمل ها را به کار می بست تا از خشم موجودات غیر زمینی در امان باشد، اما از یک طرف، با وجود به کار بستن این دستورالعمل ها باز حوادث دامن گیر او می شد و او مجبور بود آن ها را به قهر ایزدی نسبت دهد، و از طرف دیگر، هر کاری که انجام می داد، تا بتواند مهر ایزدی را به دست آورد، خود را در یک چارچوب محصور می دید.

اما امروزه چنین حصاری شکسته شده است و انسان نه محتاج به آن دستورالعمل ها است و نه نیازی به کسب مهر ایزدی دارد؛ زیرا آن چه تحقق می یابد توجیه علمی دارد و وقتی جایگاه خداوند به عنوان رأس هرم امور ماوراء طبیعی فرو ریخت تمام آن چه مربوط به ماوراء طبیعت و منتسب به خداوند است نیز از بین رفت و امروزه دیگر نیازی به چنین الفاظ ذهنی و بی معنا نیست[۹].

اما به نظر می رسد نکته مهمی که از آن غفلت شده است این است که برخی از اندیشمندان چون نمی توانستند یافته های علمی خود را با آموزه های دینی مسیحی و یا یهودی منطبق کنند، به خاطر مرعوب شدن در مقابل داده های علمی، امور دینی را انکار نمودند و همین امر این شبهه را به وجود آورد که علم نمی تواند وجود خدا را بپذیرد. بنابراین می توان گفت علت انکار دین از سوی برخی اندیشمندان، به یکی از دو نکته زیر بر می گردد:

۱- یافته های علمی بر آموزه های دینی مسیحی و یهودی قابل انطباق نیست؛

۲- نمی توان برای اثبات خداوند دلیل اقامه کرد و دلایلی که مطرح بود هم چون برهان نظم، برهان وجودی، برهان غایت شناختی و… مورد خدشه قرار گرفت.

از این رو عده ای بسیار کوشیدند تا اولاً مباحث نوین علمی را با آموزه های دینی سازش دهند، که در این راستا می توان به تلاش جرالد شرودر فیزیک دان اشاره کرد. وی در کتاب خود «سفر تکوین و انفجار بزرگ» استدلال می کند که نظریه نسبیت با به چالش خواندن ایده متعارف هم زمانی مطلق، یک بار دیگر به ما اجازه می دهد که توالی شش روز خلقت تصویر شده در کتاب مقدس را جدی بگیریم[۱۰].

برخی نیز برای رهایی از اشکال های وارد بر براهین اثبات خداوند سعی در تقریر دوباره این برهان نمودند؛ از جمله درباره برهان غایت شناختی سعی کردند با تغییر مثال و توضیحات پیرامون آن، مشکل اثبات وجود خداوند را به گونه ای حل کنند؛ از آن جمله می توان به مثال ویلیام پالی اشاره کرد، که اگر کسی ساعتی را در صحرای خالی ببیند، چنین نتیجه می گیرد که این ساعت به خاطر تدبیر آشکاری که در آن به کار رفته، ساعت سازی داشته است.

هرچند جان استوارت میل بر این برهان خدشه وارد می کند اما خود بیان دیگری از برهان غایت شناختی ارایه می دهد و هنگامی که بیان وی توسط راسل مورد خدشه قرار می گیرد تایلور این برهان را در غالب «تدبیر از پیش تعیین شده» می ریزد و کلارک با «طرح تدبیر و ترمو دینامیک» سعی می کند تا بیان دقیقی از این برهان ارایه دهد[۱۱].

همه این تلاش ها به این خاطر است که اصل وجود خداوند قابل انکار نیست بلکه از آن جا که عده ای نتوانستند استدلالی برای اثبات آن بیابند ناچار به انکار خداوند شدند.

می دانیم که کانت از جمله کسانی است که به طور صریح هر اثبات نظری بر وجود موجودی دارای کمال مطلق یا واجب الوجود را رد می کند اما در جای خودش خدایی را مطرح می کند که باید عملاً برای معنادار ساختن تجربه اخلاقی مان فرض شود. [۱۲]

گرچه این سخن قابل خدشه است و به راحتی می توان از حیث نظری ذات اقدس الهی را اثبات نمود اما نکته مهم آن است که وجود خداوند امری نیست که به راحتی بتوان آن را انکار نمود و بیان کانت در پذیرش خداوند ولو در عمل، خود گویای حضور ذات اقدس الهی در تمام اندیشه ها است.

در قرن شانزدهم میلادی، مذهبی پیدا شد با عنوان «خدا شناسی عقلی» (اعتقاد غیر دینی به خداوند). که قصد آن، اثبات خداوند از راه غیر دینی بود؛ به این معنا که دین و آموزه های آن نمی تواند راه کاملی برای رسیدن به خداوند ارایه دهد، از این رو خود از راه عقل به اثبات خداوند پرداختند.

در قرن شانزدهم میلادی، مذهبی پیدا شد با عنوان «خدا شناسی عقلی» (اعتقاد غیر دینی به خداوند). که قصد آن، اثبات خداوند از راه غیر دینی بود؛ به این معنا که دین و آموزه های آن نمی تواند راه کاملی برای رسیدن به خداوند ارایه دهد، از این رو خود از راه عقل به اثبات خداوند پرداختند که از جمله می توان به تلاش جان تولند فیلسوف ایرلندی اشاره کرد، که کتاب وی در سال ۱۶۹۶ منتشر شد، هرچند در سال ۱۶۹۷ این کتاب توسط مأموران دوبلین به آتش کشیده شد، اما این عقیده مسیر خود را در بین اندیشمندان باز نمود. بیان وی در اثبات خداوند به گونه ای است که اتین ژیلسون درباره آن می گوید: «من تا کنون ستایشی از خدای مسیحی برتر از آن چه در این رأی آمده، ندیده ام؛ رایی که با اتکا بر عقل طبیعی محض علیه مسیحیت اظهار شده است»[۱۳].

جالب آن که گالیله که از جمله اولین کسانی است که بحث تعارض بین علم و دین را به وجود آورد، خود هیچ گونه تهافتی بین آموزه های دینی و یافته های علمی نمی دید. ایان باربور در این باره می نویسد: «گالیله خود کاتولیک نیک اعتقادی بود و بین عقاید علمی و دینی اش تعارض نمی یافت. او به اهمیت و حرمت کتاب مقدس اذعان داشت ولی معتقد بود که این کتاب نه از حقایق علمی بلکه از معارف معنوی که به کار رستگاری انسان می آید سخن می راند»[۱۴].

گرچه خطای گالیله در این است که بین یافته های علمی و آموزه های دینی در رستگاری انسان فرق می گذارد و هر کدام را مربوط به حوزه خاصی می داند اما این سخن از آن جهت مهم است که یافته های گالیله – دست کم به اذعان خود وی – موجب بی نیازی از دین نیست. بلکه بگفته نانسی مورفی، گالیگه پیرو این اصل اگوستین بود که می گفت هرگاه تفسیر متون مقدس را مغایر با علوم دیگر بیابیم باید در تفسیر خود تجدید نظر کنیم[۱۵]، و روشن است این سخن به معنای نفی دین نیست.

حقیقت آن است که گزاره های علمی نمی تواند به تمام سؤالات پیرامون یک قضیه پاسخ دهد اما دارای فایده عملی است، از این رو نمی توان با اتکای بر این داده ها از آموزه های دینی دست کشید و به راحتی وجود آفریدگار را انکار نمود و اگر خود علم، انسان را به این وادی رهنمون می شد، می بایست همه دانشمندان علوم جدید خداوند را انکار کنند، در حالی که برخی از دانشمندان بزرگ نظیر پیرگاسندی، مرین میرسین، پاسکال و… خود معتقد به مذهب بودند؛ از جمله این دانشمندان، ایزاک نیوتون است که عقیده گالیله در نگرش علمی و اتحاد بین ریاضیات و آزمایش گری را به سر انجام رسانید و هر گز یافته های خود را به عنوان نشانه هایی بر نبود خداوند نمی دانست بلکه بر عکس معتقد بود این یافته ها وجود خداوند را تأیید می کند. ایان بار بور می نویسد: «سر ایزاک نیوتون با تمام تلاش و تجربه علمی که به دست آورد بدین نتیجه رسید که جهان ماشین وار اثر صنع یک آفریدگار حکیم است».[۱۶]

با آن چه گذشت، به خوبی روشن می شود که علم سر ناسازگاری با دین ندارد بلکه آن چه بر عهده علم است بررسی وضعیت موجود اشیا است و این وظیفه را هرچند ظنی، و نه یقینی، انجام می دهد. اما این که اشیا چگونه به وجود آمده اند و سرانجام آن ها چه خواهد شد بر عهده علم تجربی نیست و کسانی که می خواهند از علوم تجربی چگونگی تحقق اشیا و چگونگی سرانجام آن ها را نتیجه بگیرند راه خطا رفته اند و این نه مربوط به علم که مربوط به صاحبان علم است.

جان هات می نویسد: «آیا به جای علم، علم مداری نیست که وجود یک خدای شخصی را نفی می کند؟ آیا فیزیک محض خود به اندازه کافی مجهز است – آن گونه که وَینبرگ آشکار را فرض می کند – که اساسا اطلاعاتی به ما بدهد که به حل و فصل مسئله وجود یک خدای شخصی کمک کند؟

به نظر می رسد پرسیدن این سؤال منصفانه باشد، زیرا مطابق تعریف علم فیزیک هر چیزی را که به تشخیص مربوط باشد از حوزه تفحص خود کنار می گذارد… چرا باید توقع داشته باشیم که فیزیک مسئله ای را که از حوزه تفحص آن بسیار دور است روشن کند… بنابراین ]آنچه] وینبرگ بدان اشاره می کند بیشتر عقیده ای است که در علم مداری و طبیعت گرایی پنهان وی ریشه دارد تا یک کشف علمی[۱۷]». پس نه آن ها که متدین هستند می توانند علم را سرزنش کنند که خداوند را انکار می کند و نه علم می تواند پناهگاه خوبی برای ملحدان باشد تا خداوند را انکار کنند. هر چند چنین کاری توسط برخی از اندیشمندان صورت پذیرفته است اما واقعیت آن است که چنین عقیده ای منبعث از علم نیست بلکه از شیفتگی به علم و به تعبیری، از علم مداری چنین افرادی نشئت می گیرد.

چگونه می شود علم را مخالف دین شمرد در حالی که اندیشمندان مسلمان که سابقه درخشانی در علوم تجربی به خصوص در قرن ۵و ۶ داشتند هرگز آن را مخالف دین نمی دیدند؛ اندیشمندانی که مباحث علمی آن ها تأثیر شگرفی بر اروپای عصر حاضر داشت و به عنوان نمونه«الگوریسم» که صورت تحریف شده «الخوارزمی» است بیان کننده تأثیر خوارزمی بر مباحث ریاضیات است و همین طور، تأثیر تحقیقات ابن هیثم بر مباحث نور شناسی بر کسی پوشیده نیست[۱۸] و برخی از دانشمندان علوم جدید در عصر حاضر نیز چنین تهافتی مشاهده نمی کنند.

مهم ترین نکته ای که توجه به آن ضروری است این است که آن چه به عنوان نتیجه علم در نفی خداوند به مردم عرضه می شود در حقیقت نتیجه باورهای بیرونی دانشمندانی است که از برخورد اربابان کلیسا سرخورده شدند.

بنابراین مهم ترین نکته ای که توجه به آن ضروری است این است که آن چه به عنوان نتیجه علم در نفی خداوند به مردم عرضه می شود در حقیقت نتیجه باورهای بیرونی دانشمندانی است که از برخورد اربابان کلیسا سرخورده شدند. اربابان کلیسا وقتی قدرت را به دست گرفتند حتی از کسانی که آن ها را به این قدرت رساندند نیز گذشتند و تمام سعی خویش را بر این گذاشتند که همه چیز را در سیطره خویش بگیرند. دان کیوپیت می نویسد:

«اوایل قرون وسطی پادشاه روم که همواره در بیزانس می ماند چهره ای مقدس و پارسا داشت اما در مسیحیت باختر زمین روحا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.