پاورپوینت کامل گفتگو با دکتر عبدالله نصری، قلمرو دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفتگو با دکتر عبدالله نصری، قلمرو دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتگو با دکتر عبدالله نصری، قلمرو دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتگو با دکتر عبدالله نصری، قلمرو دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
قلمرو دین
به عنوان اولین سؤال بفرمایید کدام رشته دینی یا عقلی، متولّی پاسخ گفتن به مسئله «قلمرو دین» است؟
اولاً در این جا، این بحث مطرح می شود که مسئله قلمرو دین، مربوط به فلسفه دین است یا در حوزه های دیگری مثل کلام می گنجد؟ اگر بنا باشد که بحث، بحث فلسفه دین بوده و فلسفه دین، عهده دار پاسخگویی به آن باشد، نگاه ما باید برون دینی باشد. اما اگر جنبه فلسفه دینی محض نداشته باشد، نگاه ما باید درون دینی باشد. بدیهی است که با رویکرد برون دینی محض نمی توانیم به این سؤال پاسخ دهیم.
نکته دیگر، آن است که ما وقتی بحث دین را مطرح می کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که در این بحث، دقیقاً مراد ما کدام دین است؟ چون هر دینی با توجه به محتوا و هم چنین منابع و آموزه های آن، از حدّ و حدود خاصی برخوردار است و طبیعتاً قلمرو خاصی دارد و ما نمی توانیم همه ادیان را جمع کنیم و قلمرو خاصی برای آن ها قائل شویم؛ به ویژه آن که ما در این بحث، فرض را بر این گذاشته ایم که مراد ما از دین، ادیان وحدانی است و کاری به ادیان غیروحدانی نداریم؛ یعنی برای دین، تعریفی قائل هستیم که بنا بر این تعریف، اساس و منشأ آموزه های دین را الهی و وحدانی می دانیم.
بنابراین ما این چند نکته را باید مورد توجه قرار دهیم. حال، با توجه به این که می خواهیم پاسخ این سؤال را بدهیم که کدام رشته دینی یا عقلی می تواند پاسخگوی این مسئله باشد، باید به این نکته اشاره کرد که پاسخ این سؤال، فرع بر این است که روش شناسی قلمرو دین را چه گونه ارزیابی کنیم؛ یعنی آیا ما برای شناخت قلمرو و گستره دین می توانیم از روش های برون دینی استفاده کنیم؟
یا باید از روش های درون دینی استفاده کنیم؟ پس خود این سؤال اصلی، فرع بر سؤال دیگری است که در ابتدا باید روش را مشخص کنیم؛ چون تا روش مشخص نشود، مسئله حل نخواهد شد.
بعضی ها در این جا اعتقاد دارند که این روش، باید روش برون دینی باشد؛ یعنی ما تکلیف خودمان را قبلاً در بیرون از دین تعیین کنیم، انتظاراتمان را تعیین کنیم و با توجه به آن انتظارات که از بیرون برای خودمان تعیین کرده ایم، سراغ دین برویم و ببینیم که قلمرو دین چیست.
این روش، تالی فاسدهای زیادی دارد و معضلات بسیاری را به وجود می آورد؛ به این صورت که ما داریم از قبل برای دین، تعیین تکلیف می کنیم؛ یعنی به دین می گوییم که به کدام یک از سؤالات ما باید پاسخ بدهد و اساساً قلمرو آن تا کجاست. در این جا دین، دیگر کاره ای نیست؛ آموزه های دین، کاره ای نیستند. البته ما اگر که بخواهیم این دیدگاه را بررسی کنیم، مطالب بسیاری را باید بیان کنیم.
اما آن روشی که به نظر من روش درستی است، آن است که نه درون دینی محض عمل کنیم و نه برون دینی محض. روش صحیح، این است که در ابتدا باید به کمک عقل، ضرورت دین را بپذیریم و بعد با استدلال های عقلانی، دین خاصی را انتخاب کنیم؛ کاری که ما در بحث ضرورت نبوت می کنیم.
یعنی نه تنها متکلمین ما، بلکه فلاسفه ما هم سعی کرده اند که از قبل، ضرورت نبوت را بر اساس عقل اثبات کنند؛ همان طور که فارابی، ابن سینا، ملاصدرا و دیگران، این کار را کرده اند؛ تا برسیم به حکمای عصر جدید. متکلمین هم به گونه ای همین روش را طی کرده اند و سعی کرده اند که ضرورت نبوت را تعیین کنند.
وقتی ضرورت نبوت، تعیین شد و از نظر عقلی اثبات شد، جلوتر آمدیم و دین خاصی را بر اساس عقل و استدلال پذیرفتیم. از این مرحله به بعد است که باید سراغ آموزه های دین و محتوای دین برویم و ببینیم که دین، وارد چه عرصه هایی شده است؟ چه مسائلی را مطرح کرده و از بیان چه مسائلی خودداری ورزیده است؟
یعنی دین، متکفّل چه مسائلی شده و چه مسائلی را بر عهده عقل بشری گذاشته است؟ این است که به اعتقاد من، ما باید بر روش شناسی، تکیه کنیم. روش هم یک روش ترکیبی است؛ یعنی ابتدا از عقل و برهان شروع می کنیم و بعد وقتی دین را بر اساس عقل و استدلال، از بیرون پذیرفتیم، وارد خود دین می شویم تا ببینیم خود دین، چه قلمرو، حدود و گستره ای را برای خودش تعیین کرده است.
آیا واقعاً نمی شود برای مطلق دین، وجه مشترکی از قلمرو و گستره را تعیین کرد؟ آیا ما نمی توانیم بگوئیم «دین بما هو دین»، این است و این قلمرو را دارد که برای همه ادیان مشترک است؟
وقتی بنا شود که ببینیم خود دین چه پاسخی می دهد، دیگر نمی توانیم این کار را انجام دهیم. ببینید اولاً ما که مدعی نیستیم غیر از قرآن کریم، هیچ یک از کتب ادیان توحیدی، به طور کامل و تحریف نشده، باقی مانده است؛ این را ما نداریم. نکته بعدی که باید به آن توجه داشته باشیم، این است که اگر به فرض هم ما آن متن ها را در اختیار داشتیم، باز باید نگاه می کردیم که آن متون، پاسخگوی چه پرسش ها و مسائلی هستند و خودشان چه قلمروهایی را مشخص و معین می کنند.
به علاوه ما در بحث قلمرو دین، نه تنها باید به متن وحیانی مراجعه کنیم، بلکه لازم است به منابع دین هم توجه داشته باشیم؛ همان طور که الآن ما در اسلام، چند منبع برای دین داریم که یک منبع اصلی آن، قرآن است. ولی منابع دیگری را که داریم، ممکن است سایر ادیان الهی، این منابع را نداشته باشند.
بنابراین ما با چنین مشکلاتی در مورد ادیان دیگر مواجه هستیم؛ این که به متن اصلی کتب الهی، دسترسی نداریم و اگر هم داشته باشیم، نمی دانیم در ادیان دیگر، آیا منبعی به نام سنت یا عقل وجود دارد یا نه. ما اطلاع درستی از این مسائل نداریم.
حال، به فرض هم که بعضی جاها سعی کنند مسئله امامت را که تداوم نبوت در اسلام است، به گونه ای تبیین کنند که ادیانی؛ مثل مسیحیت هم این گونه مفاهیم را داشته اند؛ طوری که برخی معتقدند که حواریون بعد از حضرت عیسی ( ع )، نقش امام را به گونه ای ایفاء می کردند؛ مگر ما چقدر مطلب از آن امامان گذشته در دست داریم؟ این در حالی است که ما وقتی با فرهنگ اسلامی روبه رو می شویم، می بینیم که منابع بسیاری را در اختیار داریم.
بنابراین، اختلاف در منابع، به ما اجازه نمی دهد که به آسودگی بتوانیم گستره مشترکی را برای ادیان قائل شویم. بله، این که همه ادیان توحیدی، بحث از توحید و نبوت داشته اند؛ بحث از معاد داشته اند؛ اصول و عقاید آن ها مشترک بوده است، در این، بحثی نیست. در این هم که برخی از آموزه های شرعی؛ مثل نماز و روزه در برخی از ادیان، مشترک بوده است، بحثی نیست.
ولی در قلمرو دین، مسئله این نیست که ما بخواهیم به همین آموزه های محدود بسنده کنیم. کسانی هم که در این جا، نگاه های جدیدی دارند، اساساً با این بحث، مشکلی ندارند. آن ها هم این را قبول دارند که این مشترکات وجود دارد و حتی ادعا دارند که باید به همین حد از مشترکات هم بسنده کنیم و فراتر از آن نرویم.
چیزی که به عنوان «شباهت خانوادگی» از آن یاد می شود؛ شباهت خانوادگی بین ادیان مختلف.
حالا این جا بحث شباهت خانوادگی، خیلی نتیجه بخش نیست. در این که مشترکاتی وجود دارد؛ یعنی توحید، نبوت، معاد، احکام عبادی و مسائلی از این دست، بحثی نیست. برای برخی، قلمرو دین هم در همین چارچوب است.
البته عبادیاتی که در اسلام هست، با توجه به متونی که داریم، به مراتب، غنی تر و قوی تر از عبادیات ادیان دیگر است. ما این دیدگاه حداقلی از دین را باور نداریم. نباید اسلام را از نظر محتوای آموزه ها با سایر ادیان وحیانی مقایسه کرد. گستره آموزه های اسلامی با دیگر ادیان الهی، قابل مقایسه نیست. انتظار از دینی؛ مانند اسلام، غیر از انتظار از سایر ادیان است.
مسئله ای که هست، این است که ما در مسحیت، هم سنت آباء کلیسا را داریم و هم بحث عصمت کلیسا یا عصمت پاپ را. آیا چنین مواردی نمی تواند مثلاً اسلام و مسیحیت را در مسئله قلمرو دین، به هم نزدیک کند؟
آن جا که ادعا نمی شود حتی تمام محتوای خود انجیل، مانند وحی الهی است؛ بلکه گزارشی است از مجموعه ای از آموزه ها. این متن هم متنی نیست که از دستبرد تحریف، مصون مانده باشد. با توجه به این مسئله، ما چه گونه می توانیم بگوئیم قلمرویی که اسلام تعیین می کند، با همان قلمرویی که در مسیحیت وجود دارد، یکی است؟
به علاوه عصمت هم تعریف و دلایل خاصی دارد. عصمتی که ما برای پیامبر و امام معصوم قائلیم، برای دیگران قائل نیستیم. حال، چنان چه فرض کنیم که حواریون هم نقش امام معصوم را برای حضرت عیسی (ع) داشته اند، این سؤال مطرح می شود که آیا آموزه هایی از آن ها باقی مانده است که ما بتوانیم به آن استناد کنیم و بگوئیم این، منبعِ دین مسیحیت است و ما باید این آموزه ها را در کنار انجیل قرار دهیم و با توجه به آن، مسئله قلمرو دین را در مسیحیت تعیین کنیم؟
ما که با چنین چیزی روبه رو نیستیم و خود آن ها هم چنین ادعایی ندارند. اگر چنین آموزه هایی وجود داشت، حتماً بیان می کردند و معتقدین به مسیحیت هم از آن، به خوبی استفاده برده و بهره برداری می کردند.
شما بحث را معطوف به روش ها کردید و فرمودید که ابتدا باید از روش عقلی استفاده کنیم و از این طریق، ضرورت خود دین را اثبات کنیم. حال، مسئله اینجاست که اگر ما به عنوان یک متکلم، از روش عقلی استفاده کنیم و ضرورت دین را ثابت کنیم، یک نتیجه دارد و اگر به عنوان یک فیلسوف دین، از روش عقلانی استفاده کنیم، ممکن است نتیجه دیگری داشته باشد.
این اتفاقاً اول دعواست؛ چون بحث، این است که از چه دیدگاهی، ضرورت دین را مورد بررسی قرار دهیم. اگر از روش عقلانی هم استفاده می کنیم، باید موضع خودمان را مشخص کنیم؛ آیا کاملاً بی طرف باشیم یا مثل یک متکلم، جانب دارانه عمل کنیم؟ این در نتیجه، چه تأثیری می تواند داشته باشد؟ آیا می شود به عنوان یک قاعده عام از آن یاد کرد؟
این که آیا در مسئله ضرورت دین، بین فیلسوف و متکلم اختلاف است، به اعتقاد من، چندان مدخلیتی در بحث ما ندارد؛ چون روش عقلی، روش واحدی است که می تواند برای ضرورت و اثبات دین، مورد بهره برداری قرار گیرد.
بالأخره ادعا این است که پذیرش دین، ضرورت دارد؛ حال، هر کسی با هر روشی و با هر مبنای معرفت شناسی می خواهد ضرورت دین را بپذیرد، چندان مدخلیتی در بحث ما ندارد. ما در این بحث، به دلیل فیلسوف و متکلم، تا این جا نیاز داریم که اثبات کند دین، ضرورت و حقانیت دارد و باید به دین، رجوع کنیم و به آموزه های دینی، التزام داشته باشیم.
قلمرو دین، مربوط به بعد از این مرحله است. حال، این که آموزهای خود دین چیست و چه حیطه هایی را دربرمی گیرد، این دیگر مربوط به متن خود دین است؛ این دیگر به نگاه فیلسوف و متکلم، ارتباطی ندارد.
بنابراین اگر بین فیلسوف و متکلّم و حتی بین دو فیلسوف، اختلاف نظر باشد، ما وقتی وارد بحث می شویم، در واقع، می خواهیم ببینیم که متن خود دین، چه حدود و ثغوری را تعیین می کند. چه بسا مثلاً ممکن است یک فیلسوف در بحث ضرورت دین، فقط به مسئله قانون گذاری و قانونی که بشر به آن نیاز دارد، تکیه کند.
حال، زمانی که فیلسوفی؛ مانند ابن سینا، مطلبی را بیان می کند، موضع کلام و تفسیر سخن او، محلّ بحث است. یک وقت تصور می کنیم که ابن سینا می خواهد از این راه، حقانیت و ضرورت دین را اثبات کند و یک وقت، تفسیر ما این است که مسئله قلمرو دین در این بحث، موردنظر او بوده است؛ بعد می گوییم تشخیص ابن سینا، این است که ما فقط باید در جهت استفاده از قوانین، به دین رجوع کنیم.
حال، اگر مطالب دیگری در آموزه های دین بود، ما اساساً کاری به آن نداریم؛ در حالی که اصلاً بحث، این نیست. این که ابن سینا درصدد برمی آید در آثار خودش، ضرورت دین را اثبات کند، در حقیقت نمی خواهد در این بحث، قلمرو و حدود و ثغور دین را تعیین کند که بعد ما انتظار داشته باشیم سخن او باید این طور تفسیر شود. او اصلاً در مقام این نبوده که قلمرو دین را مشخص کند که ما حالا از این استدلال بخواهیم به این نحو، بهره برداری کنیم.
بنابراین به این نکته باید خیلی توجه داشت؛ چون طرح مسئله انتظار بشر از دین و قلمرو دین، یک بحث جدید است و با توجه به نیازهای انسان، طرح شده است. شما اگر کتب فلسفه دین اندیشمندان غربی را هم نگاه کنید، در آن ها از نیاز انسان به دین بحث شده، نه قلمرو دین و انتظار بشر از دین. طرح سؤال به این شکل که در جامعه ما صورت گرفته است، بیشتر به این برمی گردد که پس از انقلاب اسلامی که جامعه، لزوم توجه به آموزهای دینی را می طلبید، برای عده ای، این سؤال پیش آمد که اساساً دین در چه حوزه هایی می تواند حضور پیدا کند.
آیا لازم است مثلاً در عرصه های سیاست، اقتصاد و فرهنگ، دین را دخالت دهیم. کسانی هم که موضع گرفتند و دیدگاه های حداقلی را از دین مطرح کردند، بحث آن ها با این مقولات بود و داعیه آن ها، این بود که اساساً ما نباید انتظار داشته باشیم که دین، پاسخگوی مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و برخی حیطه های دیگر باشد.
دین باید محصور در چارچوب عبادیات باشد و مسائل آخرت ما را حل کند. اگر هم قرار است مسائل دنیوی را حل کند، باید پاسخگوی مسائل عبادی ما باشد. بقیه مسائل را باید به عقل بشر بسپاریم. البته این که این دیدگاه، چه اشکالاتی دارد و معتقدان به آن هم بعدها با چه معضلاتی روبه رو شدند که ناگزیر شدند تئوری خودشان را تعدیل کنند، خودش بحث گسترده ای است که من در آثار خود سعی کرده ام به آن پاسخ دهم. این مطلب به نظر من خیلی مهم هست.
آیا می توان به مسئله قلمرو دین، با رویکرد فقهی هم نگاه کرد؟
فقه، یکی از شاخه های آموزه های دینی است. همه دین که فقه نیست. دین، غیر از احکام، آموزه هایی در زمینه اخلاق و اعتقادات هم دارد؛ این، یک تقسیم بندی سنتی از آموزه های دین است. البته ضرورت هم ندارد که آموزه های دینی را فقط به همین قلمروها محدود کنیم. ما در متون دینی، آموزه های دیگری را هم داریم؛ به عنوان مثال «انسان شناسی دین» که هرچند به طور مستقیم در ذیل عقاید قرار نمی گیرد، ولی مبنا برای عقاید قرار می گیرد.
همین طور بسیاری از معارف قرآنی ما، از جمله آموزه های جهان شناسی است. قرآن، سرشار از آموزه های جهان شناسی است. این جا، جایی است که دین، نظر داده است و ما نمی توانیم این آموزه ها را حذف کنیم. همچنین آموزه های تربیتی، آموزه های عرفانی و بسیاری آموزه های دیگر را نیز در متن دین می بینیم که به هر جهت، آن ها هم آموزه هایی هستند که دین به ما عرضه کرده است و فقهی هم نیستند و اصلاً ربطی به آموزه های فقهی ندارند.
آموزه های فقهی، دایره ای خاص و محدود دارد و متأسفانه برخی از کسانی که می خواهند قلمرو دین را محدود کنند و نگاه حداقلی به دین داشته باشند، بر رویکرد فقهی دین تأکید می کنند و می خواهند با نوعی نگاه فقه ستیزانه، تکلیف خیلی از مسائل دینی را روشن کنند. خب، اگر فقیهی ادعا کرده است که می خواهد با رویکرد فقهی، تمام مسائل مربوط به قلمرو دین را حل کند یا انتظارات بشر از دین را پاسخ دهد، ما باید آرای آن فقیه را بیان کنیم و دیدگاه او را مورد بررسی و تحلیل و حتی نقد قرار دهیم؛ نه اینکه مسئله ای را مطرح کنیم که اصلاً معلوم نیست چه کسی گفته و آیا آن کسی که گفته، فقیه بوده یا نبوده؟ اصلاً در کجا این حرف را زده است؟ به فرض هم که فقیهی، آن را گفته باشد؛ خب، رأی او قابل نقد است؛ نه این که به طور مطلق، شروع به فقه ستیزی کنیم.
متأسفانه برخی از روشنفکران دینی ما، نوعی فقه ستیزی افراطی دارند. ما هرچه آثار جدیدتر آن ها را نگاه می کنیم، می بینیم به جای بحث علمی، بیشتر به ستیزه جویی با فقه می پردازند. بحث علمی، هیچ اشکالی ندارد.
فقه هم می تواند مورد نقد قرار بگیرد. فقه هم بالأخره یک دستگاه معرفتی در میان دستگاه های دینی ماست که بعضی ارکان و اجزای آن، نیاز به بازسازی و رشد و تکامل دارد. این، یک مسئله است؛ اما این که بیائیم با رویکردهای عنادآمیز، به ستیز با فقه بپردازیم، مسئله دیگری است که باید به آن توجه داشت.
ما در بحث پیرامون «قلمرو دین» و به عبارتی «گستره دین»، اساساً در پی چه مباحثی هستیم؟
ما می خواهیم ببینیم که دین، پاسخگوی چه مسائلی است؟ کدام یک از نیازهای ما را پاسخ می دهد؟ کدام یک از معضلات ما را می تواند حل کند؟ حال، بخشی از این نیازها، فکری است و بخشی دیگر، عملی. در بخش نیازهای عملی هم نیازهای فردی و اجتماعی، توأمان وجود دارد. کسانی که نگاه حداقلی به دین دارند، بیشتر بنای آن ها بر این است که دین را از عرصه حیات اجتماعی حذف کنند؛ دین را به حوزه زندگی خصوصی انسان ها بکشانند و بگویند دین فقط متولّی امور خصوصی حیات انسان هاست.
البته در این جا خیلی مباحث دیگر وجود دارد که اگر بخواهیم بحث فکری و عقلی کنیم، پرسش های مبنایی بسیاری مطرح می شود؛ این که آیا ما به راحتی می توانیم قلمرو خصوصی را از قلمرو اجتماعی جدا کنیم؟
اگر می خواهیم جدا کنیم، معیار و ملاک ما چیست؟ مثلاً ازدواج، یک امر خصوصی است یا اجتماعی؟ شما ممکن است بگوئید از یک حیث، خصوصی است و از حیث دیگر، اجتماعی. حتی من این نکته را در آثار خودم، در نقد برخی از روشنفکران گفته ام که شما وقتی مثلاً بر روی عبادات تکیه می کنید و می گویید قلمرو دین، مربوط به عرصه عبادات است و عبادات هم جنبه شخصی دارد؛ آیا اموری؛ مانند خمس و زکات، اجتماعی هستند یا شخصی و خصوصی؟
این که فرد باید به تکلیف خودش عمل کند، امر فردی است؛ اما آیا این امر فردی، آثار گسترده اجتماعی دارد یا ندارد؟ و اساساً اگر افراد، التزام داشته باشند که به مسائل مربوط به زکات و خمس و نظایر آن ها بپردازند؛ آیا نمی توان گفت که برخی از معضلات اقتصادی ما، از قِبل این مسئله، قابل حل است؟
در این جا، مسائل و معضلات بسیاری وجود دارد. ما خیلی راحت نمی توانیم با توجه به نظام اعتقادی اسلام که تصویر عامی از اعتقاد ارائه می دهد و شامل مجموع گزاره ها و آموزه های دینی می گردد، نسبت به ابعاد عمومی و اجتماعی یک امری که مثلاً عبادی است و حتی ممکن است شخصی باشد، بی اعتنا باشیم. این نیست که ما بخواهیم بگوئیم این، یک عمل فردی است که آثار اجتماعی هم دارد؛ تا مستشکل بر ما ایراد بگیرد که بسیاری از اعمال فردی ما، آثار اجتماعی دارد.
من می خواهم بگویم نه، ما اصلاً زکات و خمس را حق دیگران می دانیم، نه مسئله خود فرد؛ گویی در این جا، حق دیگران است که در اختیار فرد قرار گرفته و او مکلّف است حق دیگران را بپردازد. اگر این زکات و خمس، موارد مصرف خاصی دارد، این، مربوط به دیگران است؛ یعنی مالی که در اختیار فرد است، مال او نیست؛ مال دیگران است؛ یعنی به قلمروی بیرون از فرد تعلق می گیرد؛ این به حوزه عمومی برمی گردد.
بنابراین این طور نیست که چنین اموری صرفاً فردی باشد که بعد ادعا شود هر امر فردی، دارای آثار اجتماعی است. نه، ما اتفاقاً این را نمی خواهیم بگوئیم. ما می خواهیم بگوئیم که برخی عبادات، به گونه ای است که جنبه اجتماعی در ذات آن ها نهفته است؛ یعنی حوزه عمومی در داخل حوزه خصوصی، مستتر است. این طور نیست که شما گمان کنید صرفاً یک امر فردی و شخصی است. این که می گوییم این مالی که در اختیار شما قرار گرفته، حق غیر است؛ این غیر، مربوط به اجتماع می شود. بنابراین ما به آسانی نمی توانیم میان آموزه های دینی، جدایی بیندازیم؛ چون واقع قضیه، این است که آموزه های دینی، یک کل است که مجموع آن، هدف واحدی را دنبال می کند و ما مجاز نیستیم این آموزه ها را تقطیع کنیم. البته ما می توانیم در عالم ذهنمان، اعتبار قائل شویم؛ به حیثی که بگوئیم مثلاً این آموزه، عقیدتی است یا اخلاقی است یا فقهی است.
ضمن آن که نظام اخلاق دینی با نظام های اخلاقی غیردینی، بسیار متفاوت است. بله، برخی آموزه های اخلاقی وجود دارد که قطعاً فرادینی است؛ چون ما به «حسن و قبح عقلی» معتقدیم؛ ولی واقعیت امر، آن است که آیا این واقعاً از دین جداست؟ آیا ما می توانیم این را از دین جدا کنیم؟ در مورد آموزه های مشترک چه طور؟
آیا می توانیم چنین کاری انجام دهیم؟ بعضی از آموزه های اخلاقی هم هست که جزء آموزه های مشترک نیست. در نظام اخلاق دینی، آموزه هایی وجود دارد که آن ها را در سایر نظام های اخلاقی نمی توان یافت؛ مانند توکل، رضا و… چنین آموزه هایی در هیچ دستگاه اخلاقی؛ همچون نظام اخلاقی ارسطویی، نظام اخلاقی کانت و سایر نظام ها یافت نمی شود؛ این در حالی است که مثلاً اخلاق ارسطو، حتی در فرهنگ ما هم رواج پیدا کرده و بسیاری از بزرگان اخلاق ما در طول تاریخ، به آن تقسیم بندی که از فضائل و رذائل در این نظام اخلاقی هست، توجه داشته اند.
به علاوه آیا با این آموزه هایی که به نام اخلاق مطرح می شود، می توان خیلی انتزاعی برخورد کرد؟ آیا این آموزه ها، ابعاد عرفانی ندارد؟ به عبارتی، می خواهم بگویم دین، مجموعه ای است که اخلاق، عرفان و عقیده آن، به هم تنیده است و این مجموعه است که ما را به هدف واحدی می رساند.
بنابراین همان طور که عرض کردم، حیثیت های مختلف آموزه های دینی، مربوط به عالم اعتبار و معرفت است؛ اما در مقام عمل و تحقّق، این گونه نیست که خیلی راحت بتوان آن ها را از هم تفکیک کرد و گفت این قسمت را می خواهیم و آن قسمت را نمی خواهیم.
ممکن است این طور اشکال شود که خود اسلام در مورد احکامی؛ مثل خمس، زکات، جهاد و… محدوده خودش را وسعت داده است؛ چون اخلاق منهای دین هم می گوید من باید به دیگران کمک کنم؛ اگر خمس یا زکات نشد، از راه دیگر، این کار را انجام می دهم و یا منافع ملی اقتضاء می کند که من در مقابله با دشمن، کوتاهی نکنم.
بنابراین اشکال، این است که اسلام، خودش آمده و قوانینی را به مردم تحمیل کرده و احکام خاصی را هم برای آن وضع کرده است؛ یعنی در واقع، اگر آن قوانین را از اسلام بگیریم، اسلام، مانند مسیحیت می شود که قلمرو آن محدودتر از اسلام است.
هر نظام اعتقادی، اهدافی دارد. اساساً هر مکتبی که برای انسان ها آمده، بالأخره دارای اهدافی است. مکاتب مختلف با توجه به اهدافی که دارند، آموزه های خود را ارائه می دهند. مکتبی؛ مانند اسلام، اگر مسائلی؛ همچون خمس و زکات را مطرح می کند، در بطن همین احکامی که ما می گوییم فقهی است، آثار اقتصادی و اجتماعی هم وجود دارد؛ در درون آن، انسان سازی، تربیت فردی و حتی تربیت عرفانی و سلوک عرفانی هم نهفته است.
در این که فرد بتواند از خودش و اموالش، چیزی را جدا کند و با اختیار خودش، آن را به دیگری بدهد؛ این آموزه هرچند به ظاهر، آموزه ای اجتماعی است، اما خیلی ساحات فردی، اخلاقی و عرفانی دارد و ممکن است مکتب دیگری اصلاً وارد این حیطه ها نشود؛ چون هدف دیگری را دنبال می کند. ولی اسلام از آن جا که هدف خاصی را پی می گیرد، دارای مجموعه ای از آموزه هاست که در هم طنیده شده اند.
خوشبختانه طیّ سال های اخیر، در بحث «نسبت دین و اخلاق»، تحقیقات خوبی انجام شده است. بسیاری از متفکران و اندیشمندان غربی، در حوزه های مختلف؛ یعنی از نظر معناشناسی، هستی شناسی، معرفت شناسی و روان شناسی که انگیزه های لازم را برای تحقّق اخلاق ایجاد می کند، این مسئله را مورد بررسی قرار داده اند که چه نسبتی بین دین و اخلاق وجود دارد.
این نکته را می خواهم بگویم که در این چهار ساحت، نه تنها ما، بلکه فلاسفه اخلاق غرب نیز امروزه خیلی بحث های جدّی مطرح کرده اند که وقتی آرای آن ها را مطالعه می کنید، می بینید بسیاری از این متفکران به ضرورت دین، نه فقط به عنوان ضمانت اجرای اخلاق که بیشتر مورد تأکید ماست، بلکه تحت این عنوان که دین، در ابعاد دیگری با اخلاق در ارتباط است، توجه بسیاری نشان می دهند. به اعتقاد آن ها مسئله نسبت دین و اخلاق، نه صرفاً در ساحت روان شناسی، بلکه در ساحت های دیگر نیز باید مورد بحث قرار گیرد. این دستاوردها، دستاوردهای مهم و دقیقی است که نباید از آن غافل شد. اختلاف نظر ما با متفکران غربی در برخی مسائل، نباید مانع شود که از معارف مثبت آن ها استفاده نکنیم.
آیا اساساً می توان برای تمام مقوله های معرفتی (البته اگر بتوانیم دین را یک مقوله معرفتی محسوب کنیم) قائل به قلمرو بود؟ در این صورت، چنان چه میان قلمروهای مختلف؛ مثلاً قلمرو دین و قلمرو عقل در برخی مسائل، همپوشانی یا تناقض پیدا شود، آیا می توان از یکی از آن دو صرف نظر کرد؟ مبنای این پرسش آن است که آیا «قلمرو» در این دو مقوله و در کل، سایر مقولات معرفتی از یک جنس است یا خیر؟
ما اگر به این نکته دقت کنیم که عقل از منابع دین است، اصلاً تعارضی بین عقل و دین پیدا نخواهد شد. ما متأسفانه کمتر به این نکته توجه می کنیم؛ طوری که حتی برخی از بزرگان ما از عقل، بیشتر به عنوان ابزار استفاده کرده اند تا منبع. بنابراین عقل از منابع دین است؛ یعنی دستاوردهای قطعی عقل می تواند جزء آموزه های دین تلقّی شود. قاعده اصولی «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع و کلّما حکم به الشرع حکم به العقل» هم نشان می دهد که ما اساساً میان عقل و دین، قائل به تلاقی و تعارض نیستیم.
حداکثر مسئله ای که ممکن است در این جا داشته باشیم و برای بسیاری از بزرگان هم در مقام عمل، مسئله بوده است، این است که آیا دستاوردهای عقلی، خطاپذیر است یا نه؟ خب، اگر این دستاورد، خطاپذیر نباشد، طبیعی است که باید مورد توجه و استفاده ما قرار گیرد. حتی این بحث هایی که در کتب اصولی ما درباره «حسن و قبح» مطرح می شود که آیا حسن و قبح، عقلی است یا شرعی که اکثر علمای اصولی ما حسن و قبح را عقلی می دانند، مؤیّد این مطلب است.
این مسئله که حسن و قبح، عقلی است، می تواند کاربردی اساسی در استنباط های فقهی داشته باشد. این طور نیست که همواره از دو مقدمه قیاسی که فقیه تشکیل می دهد، یک مقدمه آن، شرعی باشد؛ بلکه ممکن است یکی از مقدمات آن، عقلی باشد؛ به عنوان مثال اگر فقیهی، حکم به حرمت استعمال سیگار یا مواد مخدّر می کند، جهت آن، این نیست که در متون دینی ما، روایاتی وجود دارد که مثلاً سیگار، حرام است یا مواد مخدّر، حرام است؛ بلکه وقتی دانش پزشکی، آثار زیان بار سیگار یا مواد مخدّر را بیان می کند، آن را به عنوان یک مقدمه عقلی که از دستاورد بشری استفاده کرده است، در کنار مقدمه شرعی قرار می دهد و بر اساس آن، حکم به حرمت می کند. این نشان می دهد که عقل، از اهمیت فوق العاده ای در آموزه های دینی برخوردار است.
نکته ای که باید در این جا به آن توجه کرد، این است که کسانی که نگاه حداقلی به دین را مطرح می کنند، متأسفانه به برخی از مسائل توجه ندارند. آن هم این است که اولاً بیشترین معضل آن ها، حلّ مسائل اجتماعی است. تصور آن ها بر این است که برخی از فقهای ما اعتقاد دارند باید همه مسائل اجتماعی را با احکام فقهی حل کرد. طبیعتاً کسی که چنین تصوری دارد، منطق حکم می کند که اگر فقیهی، این سخن را گفته است، سخن او را بیان کند و مورد بررسی و نقد قرار دهد؛ چون بسیاری از شخصیت های دینی و فقهی ما، هیچ وقت چنین ادعایی نکرده اند که همه معضلات اجتماعی را می توان با فقه حل کرد.
متأسفانه برخی افراد، حرفی را که کسی در جایی بیان کرده است، بدون آن که نقل قول کنند و همان را نقد کنند، آن را به همه فقها نسبت می دهند. در حالی که ما اساساً این مطلب را نمی پذیریم که همه مسائل را باید با فقه حل کنیم. اصلاً کدام فقیه ادعا کرده است که مسائل پزشکی، مسائل کشاورزی و نظایر آن ها را باید با فقه حل کرد؟ یا حتی با آن که فقه ما، بسیاری احکام اقتصادی دارد، کدام فقیه ادعا کرده که برای مبارزه با تورم و بیکاری یا برای رشد و توسعه اقتصادی باید از احکام فقهی استفاده کرد؟
بر این اساس، برخی در ذهن خودشان، مسائلی را فرض می گیرند و آن را به همه سرایت می دهند. به فرض، فقیهی هم چنین حرفی گفته باشد، ما نمی توانیم به جای آن که دیدگاه او را نقد کنیم، فقه ستیزی را در جامعه رواج دهیم. پس به این نکته باید توجه کرد؛ تا چه رسد به بسیاری مسائل دیگر که به مسائل علمی محض ارتباط پیدا می کند؛ مثلاً در بهر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 