پاورپوینت کامل گفتگو، واکاوی ضرورتها و کارکردهای فلسفه علم اصول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفتگو، واکاوی ضرورتها و کارکردهای فلسفه علم اصول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتگو، واکاوی ضرورتها و کارکردهای فلسفه علم اصول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتگو، واکاوی ضرورتها و کارکردهای فلسفه علم اصول ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
گفتگو با آیت الله مهدی هادوی تهرانی
گفتگوکنندگان: حجت الاسلام والمسلمین جعفر سماوات، سید علی شمسی، حسین زحمتکش زنجانی
اشاره
اساساً فلسفه علم اصول چیست و چه ضرورتی دارد که از فلسفه اصول بحث کنیم؟ فلسفه اصول قرار است چه کاری برای ما انجام دهد؟
بحث فلسفه یک علم، عبارت است از نگاه بیرونی به آن علم؛ به این معنا که ما دانشی را که مجموعهای است از مسائلی که با روشهای خاصّی مورد بحث قرار میگیرند، از بیرون مورد مطالعه قرار بدهیم. دستاورد مطالعه بیرونی یک دانش، چهار چیز خواهد بود: الف) تاریخ آن دانش (نه دانشمندان)؛ ب) مبادی تصوّری و تصدیقی آن دانش؛ ج) روششناسی آن دانش؛ د) ارتباط آن دانش با سایر دانشها.
یعنی ما وقتی از بیرون به دانشی نگاه میکنیم، این دانش به لحاظ تاریخی، یک آغازی داشته و مراحلی را طی کرده تا به این جا رسیده است. این بخش اول از فلسفه یک علم است که تاریخ آن علم محسوب می شود.
از سویی، این دانش بر یک سری از دانشهای پیشینی استوار است که به آن «مبادی دانش» گفته میشود؛ بخش دوم فلسفه علم، متکفّل بحث از مبادی تصوّری و تصدیقی دانش است. همچنین در این دانش، دانشمندان از روشهایی استفاده میکنند که در واقع، بخش سوم فلسفه علم به این بخش که اصطلاحاً به «روششناسی» موسوم است، به آن اختصاص دارد. از دیگر سو، این دانش با سایر دانشها داد و ستدی نیز دارد که در بخش چهارم، با عنوان «تعامل این دانش با سایر دانشها» به بحث گذارده میشود.
بنابراین، وقتی ما میگویم فلسفه علم اصول؛ یعنی تاریخ علم اصول؛ مبادی تصوّری و تصدیقی علم اصول، روش شناسی علم اصول و تعامل علم اصول با سایر علوم. درباره این که چه ضرورتی دارد، باید گفت که بحث از فلسفه علم اصول، یک ضرورت تعلیمی دارد؛ به این معنا که کسی که فلسفه یک علم را خواند و یک نگاه بیرونی به یک علم پیدا کرد، آماده میشود برای این که بتواند وارد آن علم بشود.
از سوی دیگر، مطالعه فلسفه یک علم، تقدّم منطقی هم دارد؛ به این معنا که شما برای این که بتوانید وارد یک علم بشوید، ابتدا باید با مبادی تصوّری و تصدیقی آن علم و با روش شناسی آن علم آشنا باشید و باید بدانید بر اساس چه دانشهای پیشینی و با چه روشهایی بحث انجام میشود؛ به همین دلیل، مباحث فلسفه علم اصول مثل هر فلسفه علم دیگری، از دو جهت؛ یکی به لحاظ تعلیمی و یکی به لحاظ منطقی، بر مباحث علم اصول تقدّم دارد.
البته بسیاری از کسانی که این روزها درباره فلسفه علم اصول و یا فلسفه علم، صحبت میکنند، لااقل در حدّ اطلاع من، تصوّر درستی از فلسفه علم ندارند و تعریفهایی که از فلسفه علم ارائه میکنند، یا ناقص است؛ یعنی فقط بخشی از فلسفه علم را دربرمیگیرد و یا در کل، اشتباه است. گاهی بحثهایی که برخی از افراد دارند، اساساً از سنخ فلسفه علم نیست.
حضرتعالی مباحث تاریخی را وارد در مباحث فلسفه علم اصول میدانید. برخی از اندیشمندان، مباحث تاریخی را از فلسفه علم اصول جدا میدانند.
بله، بعضیها فکر میکنند که فلسفه یک علم؛ یعنی مبادی فلسفی آن علم. این یک تعریف اشتباه از این قضیه است. اگر به اشتباه، اسم از روی اصطلاح معنا شود، اینگونه میشود. فلسفه یک علم، فقط مبادی فلسفی آن علم نیست؛ بله، یک بخشی از آن، مبادی آن علم است و البته ممکن است مبادی آن علم، ضرورتاً فلسفی نباشد و مبادی غیرفلسفی هم داشته باشد. به طور کلّی، فلسفه علم که از قبیل فلسفه مضاف است، محصول مطالعه بیرونی علم است و در واقع، نگاه ثانویه است به یک علم.
مباحث معرفتشناختی علم اصول؛ مانند این که عقل چیست و چه جایگاهی دارد و جایگاه و حدود حس، تجربه و نقل چگونه است، در کجا باید مورد بحث قرار گیرد؟ آیا این مباحث، جزء فلسفه علم اصول است یا این که در دانشی دیگر از آن سخن به میان میآید؟
این ها همه در فلسفه علم اصول مطرح میشوند.
ذیل کدام یک از عناوینی که فرمودید، قرار میگیرند؟
اگر مقصود شما این است که از عقل در چه مسائلی از علم اصول می شود استفاده کرد، این جزء مبادی است. اگر مقصود شما این است که از روشهای عقلی کجا می توان بهره برد، این جزء روششناسی است.
مباحث رسمی فلسفه علم اصول در ایران، نخستین بار از چه زمانی و توسط چه فرد یا افرادی مطرح شد و زمینه طرح این مباحث چه بوده است؟
من نمی دانم شروع این مباحث، از چه زمانی و توسط چه کسی بوده است. وقتی من این مباحث را در دوره دوم درس خارج اصول خودم؛ یعنی پانزده سال قبل شروع کردم، اطلاع ندارم که آیا تا آن زمان، کسی از این مسائل، بحث کرده بود یا نه.
البته کارهایی توسط بعضی از دوستان انجام شده بود؛ از این کارهایی که ما معنای آنها را خیلی متوجّه نمی شویم و هنوز هم نمی فهمیم؛ ولی من کار سازمان یافتهای ندیده بودم. من مسائل فلسفه علم اصول را از دوره دوم مباحث اصول خودم، از علم اصول جدا کردم و به صورت مستقل بحث کردم.
مباحث فلسفه علم اصول را در آن دوره، در دو سال گفتم که در هشت جزوه و در هزار صفحه تنظیم شد؛ من از این رو که معمولاً کتابهای خودم را منتشر نمیکنم، این جزوه را هم تاکنون منتشر نکرده ام.
به طور کلّی، در نگاه بیرونی به علم میتوان سه رویکرد مختلف داشت: یکی نگاهِ توصیفی است، یکی نگاهِ توصیهای و دیگری مواجهه نقّادانه نسبت به آن دانش است. من میخواهم نگاه خاص حضرتعالی را در اینباره بدانم که اولاً شما این تفکیک را میپذیرید و اگر میپذیرید، نسبت به کدام یک تأکید بیشتری دارید؟
ببینید در بخشهای مختلف فلسفه علم اصول، این بحث فرق میکند. اصل کار فلسفه علم اصول، توصیف است. اصل آن، این است که از بیرون به دانش نگاه میکند و میگوید: این، تاریخ این علم بوده، این جا پیدا شده، این مراحل را پشت سر گذاشته و به این جا رسیده است.
یا مثلا نگاه میکند و میگوید: علم اصول بر این مبادی استوار است، و مبادی تصوّری یا تصدیقی را توضیح میدهد. نگاه میکند و میگوید: علمای علم اصول از این روشها استفاده کردهاند و در واقع روششناسی میکند. یا نگاه میکند و میگوید: علم اصول با سایر علوم، این تعاملات را دارد.
ولی محصول این توصیف در بعضی موارد، توصیه است؛ نه در خود فلسفه علم اصول، بلکه نسبت به علم اصول؛ یعنی ما وقتی تاریخ علم اصول را مطالعه میکنیم، متوجّه میشویم که ترتیب علم اصول به این شکلی که ما تا الآن دیدهایم که مثلا بخش اول، به مباحث الفاظ و بخش دوم به مباحث حجج اختصاص یافته، این ترتیب، ترتیب تاریخی است، نه تربیت منطقی؛ یعنی به لحاظ تاریخی، اول مباحث الفاظ مطرح بوده و بحث حجج چندان مطرح نبوده است.
کسی که بحث حجج را به صورت گسترده مطرح کرد، مرحوم شیخ انصاری است. شیخ انصاری با یک ابداع خیلی ساده و با یک نکته خیلی ساده، بابی را در علم اصول باز کرد و توانست به اندازهای که کلّ علم اصول تا زمان او بود، به همان اندازه را مجدّداً تولید کند؛ یعنی شیخ، معادل هر آن چه را که تا زمان او تولید شده بود، مجدّداً تولید کرد و آن همین نکتهای است که در اول رسائل، ایشان به آن اشاره میکند که «مکلّف وقتی توجّه به تکلیف پیدا میکند، یا یقیین به تکلیف پیدا میکند یا ظن یا شک»، و در سه بابِ یقیین، شک و ظن، وارد بحث شده است.
این، نکته خیلی سادهای است؛ یعنی الآن ممکن است که بگوییم هر نوآموزی هم این نکته شیخ را میداند؛ ولی باید توجه داشت که این نکته ساده، تا زمان شیخ مورد توجّه واقع نشده بود و به همین دلیل تا زمان شیخ، این بحثها به شکلی که او مطرح کرد، اصلاً مطرح نشد.
بحث قطع، اصلاً در آثار قبل از شیخ، به این شکل مطرح نشده است. شیخ، به طور مفصل راجع به قطع و حجّیت ذاتی و بحث تجرّی و بحث قطع قطّاع و امثال این ها بحث میکند و بعد در باب ظنون هم به همین شکل. از نظر منطقی، بعضی از مسائلی که مثلاً در جلد دوم کفایه از آنها بحث میشود، بر مباحثی که در جلد اول مطرح شده، تقدّم منطقی دارد؛ به همین دلیل، من در دوره دوم علم اصول که الآن در دوره سوم آن هستم، آمدم ترتیب علم اصول را تغییر دادم؛ چون ترتیب فعلی و رایج علم اصول، ترتیب تاریخی است، نه ترتیب منطقی. ترتیب منطقی یعنی این که شما اول بحثی را مطرح کنید که متوقّف بر هیچ یک از بحثهای بعدی نباشد.
بعد از آن، بحثی را مطرح کنید که متوقّف بر بحثی باشد که قبل از این بوده است؛ و همینگونه مطالب، یکی پس از دیگری، چیده میشود. ما این چینش را الآن در دوره دوم به بعد، و الآن که در دوره سوم هستیم، مطرح کردیم. به همین دلیل، ما بر خلاف بقیه آقایان که اصول را از مباحث الفاظ شروع میکنند، ترتیب مباحث را بر اساس چینش منطقی، تغییر داده ایم.
در آنجا توضیح میدهیم که مباحث الفاظ، متوقّف است بر این که شما حجّیت ظاهر را بپذیرید و بحث حجّیت ظاهر، متوقّف است بر این که بحث حجّیت سیره و ارتکاز را بپذیرید و چون دلیل حجّیت ظاهر، سیره و ارتکاز عقلاست و در نهایت، بحث حجّیت سیره و ارتکاز، متوقّف بر این است که شما حجّیت مطلق ظن را نپذیرید؛ والا اگر مطلق ظن را حجّت بدانید، دیگر، بحث از ظنون خاصّه، وجهی ندارد؛ به همین دلیل، ما اولین مسئلهای که در علم اصول مطرح میکنیم، حجّیت مطلق ظن است؛ این یعنی ترتیب منطقی.
وقتی که ما مطالعه تاریخی انجام میدهیم، متوجّه میشویم که ترتیب علم اصول، یک ترتیب تاریخی است، نه منطقی. خب، یک دستور و توصیه به دست میآید و برای این که ترتیب مباحث اصول، منطقی شود، باید ترتیب بحثها را جابهجا کنیم. من یک نظریهای دارم به نام «نظریه اندیشه مدوّن در اسلام» (رک.به: فصلنامه علمی- پژوهشی قبسات، ش۷، بهار۱۳۷۷، ص۱۰۸-۹۸) که برای اولین بار در سال ۶۸ یعنی ۲۵ سال پیش منتشر شده است.
از آن زمان تا الآن در زمینه های مختلف، من آن نظریه را تطبیق کردم و درباره آن، کتاب و مقاله منتشر کردهام. دیگرانی هم بر اساس نظریه اندیشه مدوّن، کتابها و مقالاتی منتشر کردند. خب، ما این نظریه را در مبادی تصدیقی علم اصول بحث می کنیم که بر اساس این نظریه میخواهیم یک نگاه خاصّی نسبت به مفاهیم دینی به صورت عام و در حوزه اصول به صورت خاص به دست بیاوریم.
این بحث که یک بحث توصیفی است، باعث شده که من علم اصول را به دو بخش تقسیم کنم: یک بخش، اصولی که برای استنباط حقوق، احکام و به عبارتی همین فقه متعارف، مکاتب (بنا بر اصطلاحِ نظریه اندیشه مدوّن؛ مانند مکتب اقتصادی و مکتب سیاسی) و اصول متعارف است و بخش دیگر، اصولی است که به استنباط نظامها؛ مانند نظام سیاسی و اقتصادی میپردازد.
این قسم دوم، در اصول متعارف اصلاً مطرح نیست؛ هرچند برای استنباط نظام، ما به عناصر اصول متعارف نیاز داریم، اما عناصر اصول متعارف، کافی نیست. برای استنباط اصول نظام، به عناصر دیگری هم نیاز داریم که در بخش مربوط به خود، از آنها بحث میشود.
یا مثلاً ما در تعریف علم اصول میگوییم که علم اصول در واقع از حجّت در فقه بحث میکند. این، بحثی است که در مبادی تصوّری انجام می دهیم؛ این، توصیف است. ولی این توصیف، باز اثر پیدا میکند و به توصیه بدل میگردد؛ به طور مثال می گوییم که اگر میخواهیم علم اصول را طبقه بندی کنیم، باید با محوریت حجّت طبقهبندی کنیم.
بر همین اساس، علم اصول را به سه بخشِ حجّت محرزه، حجّت غیرمحرزه و تعارض حجج تقسیم میکنیم. کلّ مباحث اصول در این اقسام قرار می گیرد. من میتوانم به این فهرست اضافه کنم؛ مثال دیگر آنکه ما در روششناسی میگوییم: علم اصول در بعضی از مسائل، از روش عقلی، در بعضی مسائل، از روش نقلی و در بعضی دیگر از مسائل، از روش عرفی استفاده میکند. شهید صدر، روش استقرایی را نیز به این فهرست اضافه کرده است. ما در آن جا از این بحث میکنیم که در چه جاهایی میتوان از هر کدام از این روشها استفاده کرد.
همه اینها توصیف هستند، ولی بر اساس این مجموعه توصیفها، نتایج دیگری گرفته میشود؛ مثلاً وقتی از کاربردهای روش عقلی سخن گفتیم و مشخص کردیم که در چه مواضعی میتوان از روش عقلی استفاده کرد، خواهیم گفت که مثلاً استفادهای که مرحوم آخوند کرده است در بحث «استعمال لفظ در بیش از یک معنا»، اشتباه بوده است.
بعد، ما این نتیجه را میگیریم که در آن جا نمیشود از روش عقلی استفاده کرد؛ در آن جا باید از روش عرفی که شهید صدر یا مرحوم صاحب عروه استفاده کردهاند، استفاده کرد؛ یا مثلاً میگوییم: یکی از روشهایی که میتواند در علم اصول مطرح بشود، روش تاریخی (Historical method) است؛ بعد از آن که روش تاریخی را مورد بررسی قرار دادیم، میبینیم که مبانی روش تاریخی، تاریخیگری است، که این مبانی، مورد قبول ما نیست. آثاری که از روش تاریخی بهره میبرند، مدّنظر اصول نیستند و با این که استفاده آن در علم اصول امکانپذیر است، اما استفاده نمی شود.
ما در واقع، در فلسفه علم اصول، ابتدا به توصیف میپردازیم، ولی از پسِ آن، دستور بیرون میآید. اصل کار فلسفه علم اصول، توصیف است، ولی نتیجه توصیفاتی که در فلسفه علم اصول میشود، مجموعه ای از توصیهها نسبت به خود علم اصول است. در نتیجه، ما از مَعبر توصیف میرسیم به مجموعه ای توصیههایی که مثلاً در طبقهبندی یا فهرست علم اصول یا مسائل دیگر، تغییراتی ایجاد میکند.
بحثی وجود دارد درباره منابع معرفتی و روش فلسفه علم اصول. برخی اعتقاد دارند فارغ از این که روش یک علم چیست، در فلسفه آن علم، صرفاً از روش عقلانی استفاده میشود؛ از این رو بر این باورند که در فلسفه علم اصول هم باید از روش عقلانی استفاده کنیم؛ گرچه گاهی در کنار این تمرکزی که بر روش عقلانی داریم، از روش دیگری هم میتوانیم استفاده کنیم. اما برخی دیگر معتقدند که اگر قرار است فلسفه علم اصول بر علم اصول تأثیر بگذارد و علم اصول نیز طبیعتاً در فقه، کاربرد پیدا میکند، همین هماهنگی، در منابع و روش هم باید در فلسفه علم اصول رعایت شود؛ یعنی تمام مباحث ما در فلسفه علم اصول باید به کتاب و سنت و ادلّه سهگانه یا چهارگانه بازگردد تا بتوان از آن در اصول و نهایتاً در فقه استفاده کرد. نظر حضرتعالی در باب منابع و روش فلسفه علم اصول چیست؟
این پیش فرض که روش فلسفه هر علمی، روش عقلانی است، غلط است. کسی که این حرف را زده، تصوّرش این بوده است که فلسفه علم، از سنخ فلسفه است.
اشتراک لفظ، دائم رهزن است
اشتراک گبر و مؤمن، در تن است
این دوستان، گرفتار لفظ هستند که این حرفها را می زنند. من این مثال را بارها گفتهام که کسی اصطلاح «اصول فقه» را شنیده، بعد شنیده است که «اصول»، جمع «اصل» است و اصل هم به معنای ریشه است؛ بعد فکر کند که «اصول فقه» راجع به ریشه های فقه بحث میکند و بعد هر چیزی که به ذهنش میرسد، راجع به فقه بگوید.
در این جا اگر یک اصولی متوجّه بشود که آن شخص چه تصوّر خطایی پیدا کرده، به او خواهد گفت که «اصول فقه»، یک اصطلاح است و اصلاً ربطی به این چیزهایی که تو گفتی ندارد. اصطلاح «فلسفه علم» هم مشکلش همین است. تصوّر غلطی که وجود دارد، این است که برخی گمان میکنند فلسفه علم، ضرورتاً از سنخ فلسفه است؛ در حالی که چنین نیست. همان طور که در بعضی از مسائل علم اصول از روش فلسفی و عقلی استفاده میکنیم، در فلسفه علم هم می شود از همین روش استفاده کرد؛ اما این که خود فلسفه علم اصول از چه روشی استفاده میکند، معنای آن این است که ما باید «فلسفه فلسفه علم اصول» را مورد مطالعه قرار بدهیم. مجدداً درباره همان هم میتوانیم همین سؤالات را طرح کنیم و بگوییم فلسفه علم اصول از چه زمانی مطرح شده، تاریخ آن چه بوده، چه مبادی تصوّری و تصدیقی و چه روشی دارد؟
اما آن چیزی که اجمالاً میشود گفت، این است که فلسفه علم اصول، به مسائل مختلف میپردازد که خود این مسائل از سنخهای مختلفی هستند. بخشی از آنها تاریخی هستند، بخشی از مبادی، فلسفی یا غیرفلسفی هستند. به هر حال به دلیل این که فلسفه علم اصول به مسائل مختلف و متنوّعی می پردازد که هر کدام، روش خاصّ خود را دارند، از این رو، در فلسفه علم اصول، از روش عقلانی، نقلی و عرفی، به حسب نوع موضوع استفاده میشود. در واقع، ما در فلسفه علم اصول، تنها یک روش نداریم؛ چون سنخ مسائل آن با یکدیگر فرق دارد.
این سخن که برخی معتقدند منابع، مسائل و ادلّه فلسفه علم اصول حتماً باید به کتاب و سنت بازگردد، چه میزان موجّه است؟
بعضی از مسائل فلسفه علم اصول به کتاب و سنت بازمیگردد؛ ولی این طور نیست که همه مسائل آن به کتاب و سنت، بازگشت داشته باشد؛ چون بعضی از مسائل فلسفه علم اصول، اساساً ارتباطی به کتاب و سنت ندارند؛ مثلاً شما با چه آیه و روایتی می خواهید از روششناسی بحث کنید؟ روششناسی، ارتباطی به کتاب و سنت ندارد. آنجا مجموعه ای از روشهای عقلی، عرفی، نقلی، تاریخی و استقرایی مطرح است. شما باید ببینید که کدام یک از اینها، قابل استفاده و طرح است.
حضرتعالی در اینجا قائل به تفصیل هستید؟
بله، یعنی فلسفه علم اصول با روشهای مختلف و با منابع مختلفی به مسائل مختلف میپردازد؛ نه روش یکسانی دارد و نه منابع یکسانی. بعضی از جاها، کتاب و سنت میتواند به عنوان منبع، مورد استفاده قرار گیرد.
شما فرمودید که در مباحث فلسفه علم اصول، توصیفها به نوعی به توصیه میانجامد. برخی از موضوعاتی که به عنوان مبادی تصوّری در علم اصول از آنها بحث میشود، امروزه موضوع دانش مستقلّی قرار گرفتهاند؛ از همین رو، در رابطه با آن موضوع، انبوهی از نظریات نو مطرح شده و مجموعاً آن دانش به فربگی قابل توجّهی رسیده است. آیا فلسفه علم اصول می تواند به طور جدّی، این مسئله را مطرح کند که موضوعاتی که در علم اصول، جزء مبادی تصورّی به شمار میروند و امروزه به عنوان دانشی مستقل از آنها بحث میشود، به طور مستقل و یا در دل همان دانش، از آن ها بحث شود و سپس فرآورده های آن مباحث، در علم اصول نیز استفاده شود؟
به نظر حضرت عالی این مسئله را چگونه می توان تحلیل کرد؟ آیا می شود به این سو رفت؟
اولاً مبادی به دو بخش تقسیم میشود: یک بخش، مبادی تصوّری است؛ یعنی تصوّراتی که دانش علم اصول بر آن متوقّف است، به نوعی که در هیچ علم دیگری از آنها بحث نمیشود. البته در مورد بعضی از آن مبادی، ممکن است چنین اتفاقی رخ بدهد، ولی نوعاً نمیشود؛ از این جهت که مبادی تصوّری، از سنخ مفاهیم هستند؛ مثل این که «علم اصول چیست؟»، «حجت چیست؟» و «اعتبار چیست؟»؛ بعضی از اینها در علوم دیگر بحث میشوند؛ مثلاً «اعتبار» در مقایسه با «واقعیت»، در مباحث فلسفی به مناسبت از آن بحث می شود.
فلسفه علم اصول، از مبادی تصدیقی نیز بحث میکند. مبادی تصدیقی؛ یعنی تصدیقاتی که در علم اصول تأثیر میگذارند. این تصدیقات میتواند و البته به صورت طبیعی این طور است که مسئله یک علم دیگر هستند؛ اما مسائلی مثل این که «خداوند وجود دارد یا نه؟»
و این که «خداوند، واجدِ چه صفاتی است»، جزء مبادی دور علم اصول محسوب می شوند و مورد نظر ما در فلسفه علم اصول نیست. ما در فلسفه علم نمیآییم تمام مبادی علم را مثلاً از توحید شروع کنیم. مبادی، مسائلی هستند که علم اصول بر آن ها متوقف است، ولی در علوم متعارف از آنها بحث نشده است. من اسم اینها را گذاشته ام «مبانی کلامی اجتهاد»؛ کتابی هم به این نام منتشر کردم که در زمان خودش، کتاب سال شد و تعبیر برخی از بزرگان؛ مثل آیت الله سبحانی(دامت برکاته) این بود که «این کتاب، تأسیس علم جدید در علوم اسلامی است».
مبانی کلامی اجتهاد، مجموعه مسائلی هستند که همه آنها، جزء مبادی تصدیقی علم اصول هستند و به طور متعارف، بخش زیادی از آنها در علوم دیگری هم بحث نمیشود. البته شاید بخشی از آنها به صورت خاصّی در برخی علوم بحث شود؛ مثلاً مباحث راجع به جمع قرآن از همین قبیل است؛ یعنی بخشی از آن، در علوم قرآن بحث میشود، ولی بخش های دیگری از این مسئله، در هیچ علمی به این شکل مورد بحث و بررسی قرار نگرفته است.
من در کتاب مبانی کلامی اجتهاد، بحث مفصّلی دارم درباره هرمنوتیک که شاید اولین کتاب فارسی مفصّل و نقّادانه نسبت به هرمنوتیک باشد. قبل از آن، چند ترجمه نامفهوم توسط آقای بابک احمدی و دیگران انجام شد که ترجمههای نامفهومی بودند و باید انگلیسی آن را میخواندید تا بفهمید فارسی آن چیست.
به هر حال، تا آنجا که من اطلاع دارم، کتاب مبانی کلامی اجتهاد، اولین کتابی بود که راجع به این موضوع بحث کرده بود؛ یعنی در واقع، نیمی از آن راجع به مباحث هرمنوتیک است. خب، هرمنوتیک جای دیگر هم بحث شده است، اما با این نگاه که در مبادی علم اصول طرح گردد، سابقه نداشته است.
بنابراین، بخشی از مبادی یک علم، حالا هر علمی از جمله علم اصول، مسائل علومی هستند که شناخته شده اند؛ اما بعضی از مبادی آن، ممکن است مسئله هیچ یک از علوم شناخته شده به صورت متعارف نباشد؛ ولی قهراً مسئله یک علم دیگر هستند. در واقع، همان طور که عرض کردم، یک علم، مجموعه ای از مسائلی است که این مجموعه از مسائل، وقتی بر یک مجموعه دیگری توقف دارند، از آن مجموعه مسائل دیگر هم قهراً باید در یک جای دیگری بحث شده باشد.
بنابراین قهراً مبادی، به خصوص مبادی تصدیقی هر علمی، مسئله یک علم دیگر است. این مسئله، یک مسئله قهری است؛ یعنی به صورت یک قاعده کلّی میشود از آن سخن گفت؛ این که مبادی تصدیقی هر علمی، مسئله یک علم دیگر است.
اما آن علم، دیگر میتواند یک علم مدوّن و شناخته شده باشد و ممکن هم هست که این طور نباشد؛ یعنی بعضی از چیزهایی که در مبادی تصدیقی علم اصول بحث می کنیم، اصلاً در هیچ یک از علوم متعارف بحث نشده است؛ هر چند جا داشته که مثلاً در کلام یا در یک علم دیگر از آن بحث بشود؛ مانند «مبادی کلامی اجتهاد».
در مورد این که چه چیزهایی جزء مبادی تصوّری و تصدیقی هستند و مسائل دیگری از این دست که به طور معمول طرح می شود، آیا بین اصولی ها وفاق هست یا آن جا هم باز در مورد این که چه چیزهایی جزء مبادی تصوّری هستند و چه چیزهایی تصدیقی، اختلاف است؟
مبادی تصوّری؛ یعنی تصوّراتی که دانشی بر آن متوقّف است و مبادی تصدیقی؛ یعنی تصدیقاتی که یک دانش بر آن متوقّف است. اگر مقصود سؤال حضرتعالی این است که مثلاً یک چیزی هست که یکی، آن را از مبادی تصدیقی میداند و دیگری تصوّری، که نه، اختلافی میان اصولیین نیست؛ چون اصلاً سنخ اینها با هم فرق دارد؛ این تصوّر است و آن تصدیق است.
اما اگر مقصود، این است که داخل خود آن بحث؛ یعنی مثلاً در مبادی تصوّری اختلافی باشد یا در مبادی تصدیقی اختلافی باشد، بله در این جا اختلاف وجود دارد؛ یعنی مثلاً فرض کنید، یکی از مبادی تصوّری علم اصول، تعریف علم اصول است. خب، بین علما، در تعریف علم اصول اختلافاتی وجود دارد.
یکی از مبادی تصوّری علم اصول، مفهوم «حجّت» است که بین علما در مفهوم آن اختلاف است که در واقع مقصود از آن چیست. در خود مبادی تصدیقی نیز گاه اختلافاتی وجود دارد؛ مثلاً یکی از مبادی تصدیقی علم اصول، «نحوه جمع بین حکم ظاهری و واقعی» است. اصولیهای ما به طور متعارف، این مسئله را در علم اصول بحث می کنند؛ منتها این مسئله، یک مسئله اصولی نیست.
این مسئله، جزء مبادی تصدیقی است. خب، این بحث، یک بحث اختلافی است. جمعی که ما مثلاً بر اساس مبانی شهید صدر انجام میدهیم و یا جمعی که مثلاً شیخ انصاری انجام داده است، با یکدیگر اختلاف دارد. بنابراین، در متن خودِ مبادی، اختلاف وجود دارد، ولی اینکه مبدئی را یکی بگوید تصدیقی و دیگری بگوید تصوّری است، لااقل من نمیتوانم این را تصوّر کنم؛ چون یکی تصوّر است و دیگری تصدیق.
بحث حقیقت وضع چطور؟ به نظر حضرتعالی، این مسئله جزء مبادی تصوّری است یا تصدیقی؟
بحثهایی مثل حقیقت وضع، اینها در واقع جزء مبادی هستند، اما از آن دسته مبادی هستند که اصلاً اینها را در فلسفه علم اصول بحث نمیکنیم. ببینید ما در فلسفه علم اصول از مبادیِ دور بحث نمیکنیم؛ یعنی ما نمیآییم در فلسفه علم اصول، تمام علم کلام را بحث کنیم؛ چون تمام علم کلام، مبدأ علم اصول است.
خب، ما هیچ وقت چنین کاری را انجام نمی دهیم. ما از آن مبادی هم که مبادی یک مسئله خاص اصولی هستند نیز بحث نمیکنیم؛ یعنی مسئله وضع، در یک زمینه خاصّی در علم اصول، مورد استفاده قرار میگیرد و به همین علّت، ما آن را در فلسفه علم اصول بحث نمیکنیم.
آیا میزان اهمیت یک مسئله، نمیتواند ملاک مورد بحث قرار گرفتن در فلسفه علم باشد؟
نه، یک علم در واقع، مجموعهای از مسائل است. برای تقریب به ذهن عرض می کنم؛ مثلاً مجله، روی میز قرار دارد، خود میز هم روی پایهها قرار گرفته، پایهها هم روی سقف قرار گرفته، این سقف، روی ستون است و ستون هم بر روی فوندانسیون قرار دارد؛ فوندانسیون هم روی کره زمین است.
من برای بحث از مجله، نمیروم از کره زمین شروع کنم و صحبت کنم. در مبادی علم اصول، در بحث فلسفه علم، من از چیزی که نزدیک لبه و نزدیک موضوع است، بحث میکنم. حالا شاید تا چند لایه بعدی موضوع هم بحث شود؛ یعنی لایههایی که در علوم متعارف از آنها بحث نمی شود.
نکته دیگر این است که ملاک ما در مباحث فلسفه علم، این است که علم بر آن متوقّف باشد. توقّف علم، غیر از توقّف مسئلهٌ مِنَ العلم است. اگر یکی از مسائل علم بر آن متوقّف است یا تعدادی از مسائل، باز هم در اینجا، این علم بما هو علم، بر این مجموعه متوقّف نیست. در اینجا ما میگوییم که درست است که از یک نگاهی، این مسئله آن علم نیست و مسئله علم دیگری است، ولی این، جا دارد ذیل همان مسئلهای که علم اصول به آن مرتبط میشود، در خود علم اصول، استطراداً بحث شود.
این درست است که این مسئله به یک معنایی، خارج از علم اصول است، ولی چون علم اصول متوقّف بر آن نیست، یعنی تنها یک مسئلهای از مسائل، متوقّف بر آن است، ما این را در مباحث فلسفه علم اصول وارد نمیکنیم. ولی بعضی اوقات، مسائلی هستند؛ مثل «جمع بین حکم ظاهری و حکم واقعی»؛ کلّ مباحث اصول در واقع به دنبال احکام ظاهری است؛ ما که اصلاً در علم اصول، حکم واقعی نداریم.
بنابراین، مسئله «جمع بین حکم ظاهری و حکم واقعی»، کلّ علم اصول را تحت تأثیر قرار میدهد. تعریف علم اصول، کلّ علم اصول را تحت تأثیر قرار میدهد. بحث اعتباریات، کلّ علم اصول را تحت تأثیر قرار می دهد؛ چون همه علم اصول به یک معنایی، راجع به اعتباریات است؛ مثلاً ما در رابطه با نظریه اندیشه مدوّن بحث میکنیم؛ به این دلیل که این مسئله، کلّ علم اصول را تحت تأثیر قرار میدهد و وجه آن هم این است که اگر در واقع، نگاه ما این باشد که فقه، کاری فراتر از استنباط احکام است (که نگاه ما در نظریه اندیشه مدوّن این است)،
همان طور می گوییم که استنباط مکاتب و نظامها هم وظیفه فقیه است. فقیه همان طور که باید احکام اقتصادی را استنباط کند، باید نظام اقتصادی و مکتب اقتصادی را هم استنباط کند. آنوقت، اصولی که برای فقیه، حجّت برای استنباط احکام پیدا میکند، همان طور باید برای این مکاتب و نظامها هم حجّت پیدا کند؛ یعنی کلّ اصول به آن متوقّف خواهد بود. اما این بحث که حقیقت وضع چیست یا مثلاً مباحث شبیه به این، که ما حقیقت شرعیه داریم یا نداریم، اینها را ما در فلسفه علم اصول بحث نمیکنیم.
آیا مواضعی که ما در رابطه با مسئله وضع اتّخاذ میکنیم، در بحث ظهور معنا در لفظ و مسائلی از این قبیل واقعاً تأثیر ندارد؟ اگر واقعاً تأثیر داشته باشد، پس به نظر میرسد که باید از آنها بحث شود.
نه، خیلی در ذات ظهور تأثیر ندارد؛ مثلاً در این مسئله که امر، ظاهر در وجوب است، اگر مبنای شما در وضع این باشد که مثلاً جعل و اعتبار است، یا مبنای شما این باشد که تعهّد است؛ مثل آقای خویی یا مبنای شما این باشد که وضع، یک حالت نفسانی است یا انعکاس شرطی است که آقای پاولوف[۱] گفته است و مثلاً آقای صدر میگوید، هیچ تأثیری در این نمیگذارد که امر، ظاهر در وجوب است.
به طور مثال برخی معتقدند که اگر وضع را شخصی بدانیم؛ یعنی یک شخص آمده لفظی را به طور دقیق برای معنایی وضع کرده، می توانیم بگوییم که در این فاصله تاریخی که با شخص واضع و زمان او پیدا کردهایم، این امکان وجود دارد که فهم دیگری غیر از آن چه در ذهن واضع وجود داشته، پیدا کرده باشیم؛ اما از سوی دیگر، اگر بگوییم که وضع، یک فرآیند تاریخی است و به هر حال، عرف و اجتماع، رابطه میان لفظ و معنا و تغییرات احتمالی آن را در همین فرآیند متوجّه میشود، باز ممکن است یک نتیجه دیگری داشته باشد.
آیا به نظر حضرتعالی اتّخاذ هر کدام از این مواضع، در مسائل اصولی تأثیرگذار نیست؟
نه، تأثیر ندارد. حالا شما این را فرمودید، ولی به این شکل اصلاً معنادار نیست. ببینید، این لفظ که ما میگوییم وضع شده برای این معنا، ظهور زمان نص مطرح است؛ ظهور زمان ما که به درد نمی خورد. اگر من امروز از آیه قرآن، یک معنا میفهمم که میدانم در زمان نص، هیچکس چنین معنایی را از این آیه نمیتوانست بفهمد، ظهور این آیه، هیچ حجّیتی برای من ندارد.
ما این را در مبادی کلامی اجتهاد بحث کردهایم؛ این جزء مبادی است. ما در آنجا می گوییم: ظهور زمان نص، معتبر است؛ مثلاً الآن لفظ «فقیه» را در یک معنایی به کار میبرید و مثلاً می گویید: «مجتهد جامع الشرایط»؛ اما در روایت دارد که زنی که «حَجَّت و کانت مسلمهً فقیههً»، آیا مقصود این است که زن، مجتهد جامع الشرایط باشد؟ نه، قطعاً مقصود این نیست. فقیه که اصطلاح امروز است. در این جا یعنی مسئله حج را بلد باشد و بتواند برود حج خودش را درست انجام دهد.
بنابراین، ملاک، زمان نص است. این مسئله عملاً در مبنای ما، خیلی اثری ندارد؛ البته در یک جنبه دیگری میتواند اثر داشته باشد. رویکردهای ما نسبت به مسئله وضع، در تحلیل بعضی از موارد، اثرگذار است.
یکی میگوید: وضع، صِرف اعتبار است؛ یکی مثل آقای خویی می گوید: این تعهّد است؛ یعنی شما تعهّد دادهای که وقتی این لفظ را می گویی، این معنا را اراده کنی و من چون میدانم که شما این تعهّد را دادهای، منتقل میشوم به معنای مراد؛ یکی مثل آقای صدر میگوید: این مثل یک داستان واقعی تکوینی است که ذهن من به این دو جوش خورده است؛ مثل «سگ پاولوف» که وقتی صدای زنگ را میشنید، آب دهانش راه می افتاد، فرد هم وقتی این لفظ را میشنود، این معنا در ذهنش میآید. به هر حال، این نظرات مختلف چندان در کشف ظهورات مختلف تأثیر نمیگذارد؛ بیشتر تأثیر آن در مرحله تحلیل ظهورات است.
حالا البته در مباحث الفاظ به تعبیر آقای صدر، دو نوع رویکرد داریم: یک رویکرد کشفی که مثلاً میخواهیم ببینیم که امر، ظاهر در وجوب است یا نیست و یک رویکرد تحلیلی؛ مثلاً این که منشأ ظهور امر در وجوب، چه چیزی است؛ این، اختلافی است.
یک عده میگویند منشأ ظهور امر در وجوب، و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 