پاورپوینت کامل ویلای جناب سرهنگ ۱۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ویلای جناب سرهنگ ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ویلای جناب سرهنگ ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ویلای جناب سرهنگ ۱۷ اسلاید در PowerPoint :
>
پله ها را دو تا یکی آمدم پایین. رنگ از صورت زن چادری پریده بود. دستپاچه گفت: خانم داره صدات می کنه؟ گفتم این قدر صدا بزنه تا جونش در بیاد. زن بیچاره در حالی که دنبالم می دوید، گفت: اگر نری می کشنت ها! عصبی گفتم: بهتر!
وقتی پای خدا در میان باشد
شهید برونسی برای یکی از دوستانش (سید کاظم حسینی) تعریف می کند که بعد از اتمام دوره ی آموزشی در صفر چهار بیرجند، قبل از تقسیم کار، فرمانده ی پادگان آمد ما بین بچه ها ولابه لای آن ها می گشت و می آمد جلو. نزدیک من که رسید، یکهو ایستاد. سعی کردم خونسرد باشم. تو چهره ام دقیق شد و بعد هم نگاه سرتا پایی کرد و گفت: «برو بیرون». یکی آهسته از پشت سرم گفت: «خوش به حالت. تا آخر خدمت کیف می کنی!»
خیلی کنجکاو شده بودم. از خودم می پرسیدم: «چه نعمتی می خوان بدن که این بچه شهری ها این طور دارن افسوس می خورن؟» بالأخره سوار یک جیپ شدیم و رفتیم بیرجند. چند دقیقه بعد ماشین جلوی یک خانه ی بزرگ ویلایی ایستاد و من پیاده شدم. هنوز مات و مبهوت بودم که در باز شد و یک زن تقریباً مسن و ساده وضع بین دو لنگه در ظاهر شد. استواری که همراهم بود به من اشاره کرد و گفت: این سرباز را خدمت خانم معرفی کنید. خیلی تعجب کردم. استوار آمد برود گفتم: «من که اسلحه ندارم می خوام نگهبانی بدم؟».
خنده ی تمسخر آمیزی کرد و گفت: «برو بابا دلت خوشه! از امروز باید لباس شخصی بپوشی».
در تب و تاب این بودم که تو خانه ی یک خانم می خواهم چه کار کنم که زن گفت: «دنبالم بیا»! جلو راه پله ها زن ایستاد. اتاقی را در طبقه ی دوم نشانم داد و گفت: «خانم اون جا هستن» به اعتراض گفتم: «این شد سربازی که برم پیش یک خانم؟»
ترس نگاهش را گرفت و گفت: «صدات رو بیار پایین پسرم و بعد گفت: برو بالا خانم بهت می گن چه کار باید بکنی». از پله ها رفتم بالا. در اتاق کاملاً باز بود، جوری که نمی شد در زد. بند پوتین هام را باز کردم و بیرون آوردم، یکی دو قدم رفتم جلو. گفتم: «یا الله».
صدایی نیامد. دوباره گفتم: یاالله! یا الله! صدای زن جوانی بلند شد: سرت رو بخوره، یا الله گفتنت چیه؟ بیا تو!
با توکل به خدا رفتم تو. از چیزی که دیدم یکهو چشمهام سیاهی رفت. کم مانده بود نقش زمین شوم. فکر می کنی چه دیدم؟
گوشه ی اتاق روی مبل زن بی حجاب و مینی ژوب نشسته بود با یک آرایش غلیظ و حال به هم زن، تمام تنم خیس عرق شد. چند لحظه ماتم برد وقتی به خودم آمدم دنده ی عقب گرفتم. نفهمیدم چه طور از اتاق زدم بیرون. زن بی حجاب با عصبانیت داد: زد بزمجه کجا می ری؟ برگرد!
پله ها را دو تا یکی آمدم پایین. رنگ از صورت زن چادری پریده بود. دستپاچه گفت: خ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 