پاورپوینت کامل داستان مباهله ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان مباهله ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان مباهله ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان مباهله ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
>
عبدالمسیح به آرامی از در مسجد بیرون می آید. همه ی مسیحیان چشم به او دوخته اند. عبدالمسیح به دیوار کوچه تکیه می دهد. سرش پایین است. قطره ی عرق پیشانیش در نور مشعل برقی می زند و پایین می چکد. مسیحیان چشم از او بر می دارند و به سمت ابوحارثه می روند.
ابوحارثه سکوت کرده است. ایهم دستش را به ریش سفیدش می کشد، ندیمانش را کنار می زند. روی به همراهانش و ما بین ابوحارثه و عبدالمسیح می ایستد بعد از مکثی ناگهان با تمسخر می گوید:
– چه شده؟ چه خبرتان است؟ مات و مبهوت ایستاده اید و چشم به زمین و آسمان دوخته اید تا عذاب محمد از گوشه ای بیرون آید و همه ی مان را هلاک کند! هان؟!
ایهم چند قدم به سمت عبدالمسیح بر می دارد. دستان لرزانش را به هم می فشارد و فریاد می زند:
– چه بر سرت آمده عبدالمسیح! تو کاردان و مدبر قوم نجرانی! تاکنون چه کسی دیده و شنیده که یک امّی یتیم نفرین کند و تمام قوم مسیح یک شبه از پای در آیند و بعد هم مجوس و یهودی و که و که بگویند دیدید هیچ یک از خدایانشان کاری نکرد؟
ایهم وقتی بی توجهی عبدالمسیح را می بیند به طرف ابوحارثه می دود و فریاد می زند:
– یابن علقمه! تو رهبر مسیحیان نجرانی! نفرین کنی مسلمانی بر زمین باقی نمی ماند. بیا برویم و منتظر طلوع صبح بمانیم. جماعت مسیحیان به دنبال او راه می افتند. همه با یکدیگر در حال گفت و گو هستند. چند دقیقه ای می گذرد. ابوحارثه بر می گردد و به جمعیت پشت سرش نگاه می کند.
ناگهان در انتهای کوچه عبدالمسیح را پیدا می کند که سر در گریبان پشت سر مسیحیان قدم بر می دارد ابوحارثه ندیمانش را به دنبال او می فرستد. عبدالمسیح به صف اول جمعیت می پیوندد:
– جناب عبدالمسیح! شما به درایت و تدبیر شهره اید. ما منتظریم تا نظر شما را بشنویم.
عبدالمسیح در چشم های ابوحارثه می نگرد. بلافاصله رویش را بر می گرداند و به نقطه ی نامعلومی خیره می شود و آرام می گوید:
– جناب اسقف اعظم! در این مورد نیاز به تفکر بسیار دارم. محمد تنها نمی آید! که اگر تنها هم می آمد باز مباهله با او کار ساده ای نبود.
عبدالمسیح صلیبش را از روی سینه اش بر می دارد و در دست می فشرد. یک قدم به سمت ابوحارثه بر می دارد. به جمعیت مشاوران می نگرد. چند نفر نگاه نگرانشان را از او پنهان می کنند. عبدالمسیح سرش را جلو می آورد چشم در چشم رهبر مسیحیان می دوزد و بلند و شمرده می گوید: کدامتان در چشم های محمد نگریست وقتی از همراهانش برای مباهله نام می برد؟
ما با زنان و فرزندان و همراهانمان می رویم. محمد هم با زنان و فرزندان و نفوسش می آید… اما نفس های محمد به شماره نیفتاده بود! جناب ابوحارثه! عبدالمسیح بعد از مکثی به جمعیت اشاره می کند که همه راه بیفتند. چند دقیقه می گذرد. یکی از مشاورین رو به سایرین می کند و می گوید:
– کاش جناب شرحبیل راه حلی داده بودند. نمی دانم رهبر مسلمانان در نامه اش چه نوشته بود که شرحبیل مدبر گفت اطلاعات من درمسائل مذهبی ناچیز است و خلاصه هیچ نظری نداده بود.
– نامه ی محمد بن عبدالله نزد من است به منزل که رسیدیم برایتان می خوانم.
ابوحارثه و سایر نمایندگان به پشتی ها تکیه می زنند. بقیه مسیحیان رو به روی آن ها پشت به پشت یکدیگر می نشینند. یکی از نمایندگان شروع به خواندن نامه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله) می کند:
– «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. از محمد پیامبر خدا به اسقف نجران. خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می کنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت می نمایم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید و اگر دعوت مرا نپذیرید باید به حکومت اسلامی مالیات بپردازید و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود».
نماینده شورا نامه را درون کیسه می گذارد. عبدالمسیح زانویش را به سینه چسبانده و چشم به زمین دوخته. عده ای هنوز به خواننده ی نامه می نگرند. ایهم برمی خیزد و می گوید:
– بزرگان قوم مسیح! این همه نگرانی از چیست؟ ابوحارثه! شما بروید و کمی استراحت کنید. طلوع صبح نزدیک است.
ابوحارثه ناگهان از جا بر می خیزد. با عصبانیت به ایهم می نگرد و بلند می گوید:
– سکوت جناب عبدالمسیح مرا نگران تر می کند راه حلی بگویید! آیا مباهله کنیم؟
عبدالمسیح چشم از قالی بر می دارد و با صدایی رسا می گوید:
« همه چیز بستگی به تصمیم محمد دارد. نمی دانم محمد چه کسانی را با خود خواهد آورد.
– چه تفاوتی دارد که محمد با چه کسانی به مباهله می آید؟ قطعاً جناب ابوحارثه پیروزند. ندیدید چه طور رهبرشان در مقابل خواست جناب ابوحارثه به راحتی قبول کرد در مسجد خودشان رو به شرق نماز بخوانیم؟ عبدالمسیح نکند شما حرف های شرحبیل را باور کرده اید؟
عبدالمسیح به نماینده شورا که بلند سخن می گفت خیره شده و شمرده گفت:
– شرحبیل یکی از شخصیت های بارز و عاقل مسیحی است او نیز با ناچاری این مطلب را گوشزد کرده که «ما مکرر از پیشوایان مذهبی خود شنیده ایم روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمد که از اولاد اسماعیل است همان پیامبر موعود باشد».
اما در مورد نماز اگر محمد به ما اجازه نمی داد نمازمان را بخوانیم با اطمینان بیشتری در مقابلش می ایستادیم. ابوحارثه چند قدم عقب می رود و برجایش می نشیند و بلند می گوید:
– نخست باید پیش بینی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 