پاورپوینت کامل همین مانده دختر شاه بیاید مرا نصیحت کند! ۴۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل همین مانده دختر شاه بیاید مرا نصیحت کند! ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل همین مانده دختر شاه بیاید مرا نصیحت کند! ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل همین مانده دختر شاه بیاید مرا نصیحت کند! ۴۸ اسلاید در PowerPoint :
>
بارقه ی اول
فاطمه که در حیرانی رفتن و نرفتن بود، با این حرف مادر، تکلیفش یکسره شد. چند روز پیش شمس پهلوی برای بازدید از زلزله زده ها آمده بود بیرجند و سری هم به جشن فارغ التحصیلی دانش آموزان زده بود و با دیدن نمره های فاطمه و استعداد فراوانش به او سفارش تأکید کرده بود که مبادا درس و مدرسه را رها کنی!
مادر فاطمه امّا مقیّد بود و مذهبی. صلاح نمی دانست دخترش در مدرسه های طاغوتی درس بخواند. فاطمه آخرین و چهارمین فرزند خانواده بود. او به همراه دو خواهر و تنها برادرش زندگی می کرد.
پدر فاطمه وقتی او تنها ۵ سال داشت از دنیا رفته بود. مادر فاطمه در عوض ممانعتی که برای مدرسه رفتنش کرده بود به او اجازه داد در کلاس های هنری شرکت کند و عشق و علاقه اش به آموختن را از این طریق سیراب سازد.
سال ۱۳۴۰ه.ش بود. فاطمه ۹ سال داشت که به همراه مادرش به مشهد آمدند. خواهران فاطمه تشکیل زندگی داده بودند و برادرش در دانشکده ی پزشکی مشهد درس می خواند.
با آمدن به مشهد فاطمه در کلاس های گلدوزی و خیّاطی ثبت نام کرد و آن ها را به خوبی فرا گرفت امّا عطشی در جانش بود که جز با درس و مطالعه فرو نمی نشست.
این طور بود که تصمیم گرفت درسش را ادامه دهد. مادر که دیده بود فاطمه به درجه ای از درک رسیده که بتواند خوب و بد را تشخیص دهد، این بار مخالفتی نکرد. علاوه بر این که برادر فاطمه هم که اکنون در خارج کشور در حال درس خواندن بود، به مادر سفارش کرده بود که فاطمه درسش را ادامه دهد.
در هر حال فاطمه درس را شروع کرد. او سه سال دبیرستان را دو ساله به پایان رساند و دیپلم گرفت. در حال درس خواندن برای کنکور بود که به او پیشنهاد شد در یک مدرسه ی دخترانه شروع به کار کند؛ مدرسه ای که دانش آموزانش اهل شیطنت بودند و هیچ معلّمی نتوانسته بود آرامشان کند.
روز اوّل حضور فاطمه در کلاس، روزی خاطره آمیز بود. فاطمه با حجاب کامل وارد کلاس شده بود و دانش آموزان روبه روی او روی میزها و نه نیمکت ها نشسته بودند و به او زُل زده بودند. فاطمه معلّم خانه داری بود. او در مدّت کوتاهی توانست ارتباطی صمیمانه با دانش آموزان برقرار کند.
مدّت کوتاهی گذشت. دانش آموزان شیفته ی فاطمه شده بودند. آن ها از مدیرشان خواستند که درس خانه داری را به معلّم دیگری واگذار نماید و درس دینی را به فاطمه بدهد.
درس دینی و چالش هایی که بچّه ها پیش می آوردند سبب شد فاطمه به دنبال بالا بردن اطّلاعات مذهبی اش بیفتد. قبل از این، جزوات دکتر شریعتی توسّط یکی از دوستان دکتر از تهران برای فاطمه ارسال می شد؛ هم چنین جزوات شهید مطهّری. فاطمه آن ها را با دقّت و بینشی ژرف، مطالعه و مقایسه می کرد و آخرالامر آن قدر خبره شده بود که اشکالات دکتر شریعتی را می گرفت و به صورت نامه به ارشاد می فرستاد.
در هر حال سه سال از حضور فاطمه در مدرسه می گذشت. مدرسه نزدیک یک مکتب بود. او هر روز با همکارانش از جلوی در مکتب رد می شد و نیم نگاهی به تابلوی کوچک مکتب می انداخت.
همکارانش گهگاهی درباره ی مکتب با هم صحبت می کردند امّا او هیچ وقت نمی خواست در این موضوع با آن ها هم کلام شود. احساس دافعه ی عجیبی نسبت به مکتب داشت. امّا کم کم با حرف هایی که از این طرف و آن طرف شنید کنجکاو شد و خواست از ساز و کار مکتب و مکتبی ها سر در بیاورد.
با این هدف یک روز از مادرش خواست که به هوای شرکت در دوره ی قرآن ماه مبارک به مکتب برود و ببیند حرف حساب این مکتبی ها چیست. مادر چند روزی رفت و از درس های تفسیر مکتب برای فاطمه تعریف کرد.
شب های احیا فرا رسید. همکاران فاطمه به او پیشنهاد دادند یک شب را در مکتب احیا بگیرد. فاطمه مستأصل بود از طرفی دلش نمی خواست به مکتب برود، از طرف دیگر همه چیز و همه کس او را به مکتب دعوت می کردند. هر چه بود شب احیا حسّ و حال خوبی به فاطمه دست داد. این اولین بارقه ای بود که باعث شد پای فاطمه به مکتب باز شود.
چندی گذشت یکی از دوستان خانوادگی فاطمه به نام خانم وریدی از بیرجند آمده بود تا مدیر مکتب را به عنوان مبلّغه و برای احداث یک مکتب در بیرجند به آن جا ببرد. فاطمه که شنید ماتش زد و به خانم وریدی گفت: دست از این کارها بردارید این ها همان مکتب خانه های قدیمی هستند. بیشتر از این چیزی نیست. امّا خانم وریدی گفته بود: نه راه و روش این خانم با بقیه فرق دارد.
در هر حال فردای آن روز خانم وریدی از فاطمه خواست که به عنوان راهنما، همراه او به مکتب برود. فاطمه امّا شرط کرده بود که خانم وریدی او را با مدیر مکتب روبه رو نکند.
بارقه ی دوم
امّا بارقه ی دوم هم فرا رسید. خانم طاهایی مؤسس و مدیر مدرسه علمیه نرجس خودش آمد سراغ فاطمه و قرار نهار فردا را برای آشنایی بیشتر و انجام صحبت های تکمیلی با خانم وریدی و فاطمه گذاشت.
فردای آن روز جلسه ی خانم وریدی و خانم طاهایی تبدیل شده بود به نشست خصوصی خانم طاهایی و فاطمه؛ خانم سؤال های زیادی از فاطمه پرسید و آخرالامر وقتی دید فاطمه دغدغه ی دینی و اجتماعی دارد از او خواست تدریس در کلاس های سوادآموزی مکتب را به عهده بگیرد و چنین بود که سرنوشت فاطمه با لطف و اراده ی الهی با مکتب پیوند خورد و چه پیوند مبارکی!
فاطمه کم کم داشت از شخصیت خانم طاهایی خوشش می آمد. او گمشده اش را در وجود خانم پیدا کرده بود. اگر خانم طاهایی از مذهبی های غیر سیاسی می بود فاطمه یک لحظه هم کنارش نمی ماند.
به هر حال فاطمه صبح ها به مدرسه می رفت و عصرها به مکتب. پس از مدّت کوتاهی خانم طاهایی از فاطمه خواست که مدیریت دوره های آموزشی «آینده ی روشن» را به عهده بگیرد. «آینده ی روشن» عنوان کلاس هایی بود که خانم طاهایی برای خانواده هایی تدارک دیده بود که دوست نداشتند دخترانشان در مدارس آن زمان درس بخوانند.
چیزی نگذشت که کلاس های بی رونق آینده ی روشن با حضور جمعیت فراوانی از دختران جوان برگزار شد. سر فاطمه حسابی شلوغ شده بود. با وجود این او هدفش را فراموش نکرده بود: تحصیل در دانشگاه.
یک روز خانم طاهایی از فاطمه درباره ی درس و تحصیل سؤال کرده بود و فاطمه برنامه اش را شرح داده بود و خانم طاهایی گفته بود: «اگر دنبال علم هستی و قصد رفتن به دانشگاه داری، این جا هم دانشگاه امام صادق است» و آب پاکی را ریخته بود روی دست فاطمه.
آن موقع بعضی از اطرافیان خانم طاهایی که فهمیده بودند فاطمه کتاب های دکتر شریعتی را می خواند و قصد رفتن به دانشگاه دارد، وحشت کرده بودند و به ایشان تذکّر داده و خطر وجود فاطمه را در مکتب به ایشان یادآوری کرده بودند.
ناگفته نماند که فضای سیاسی قبل از انقلاب و نگرشی که نسبت به حرام بودن تحصیل در دانشگاه وجود داشت، چنین تفکری را به وجود آورده بود. امّا گوش خانم طاهایی بدهکار این حرف ها نبود.
او استعداد و قابلیت بسیاری در فاطمه دیده بود و می خواست آن را در این مسیر شکوفا سازد و به معترضان گفته بود: «این خانم با چادر مشکی و جوراب مشکی وارد این جا شده. چنین نیست که این جا چادری شده باشد. پس، زمینه اش را دارد. اتفاقاً چنین نیرویی به درد ما می خورد!».
فاطمه مدتی به پیشنهاد خانم طاهایی فکر کرد و یک روز تصمیمش را با ایشان در میان گذاشت. او گفت در مکتب می ماند به شرطی که خانم طاهایی تمام تلاشش را در آموزش معارف دینی به او بنماید.
حالا فاطمه در مکتب هم درس می داد، هم درس می خواند. او پایه های اعتقادی و انقلابی اش را در کلاس های خانم طاهایی استوار و نفوذناپذی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 