پاورپوینت کامل تاریخ نگاری جهت دار ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تاریخ نگاری جهت دار ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تاریخ نگاری جهت دار ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تاریخ نگاری جهت دار ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint :

معمولاً مورخان به یک نوع اصول و جهان بینی خاص معتقدند که مطالعات تاریخی خود را برپایه همان اصول و تحت تأثیر آن انجام می دهند. این اصول همان پیش فرض هایی است که در تحقیقات آنها مستتر است و متأسفانه این پیش فرضها بر مبنای علوم انسانی غربی بنا شده است و آنان که در تاریخ و تمدن و فرهنگ اسلامی تحقیق می کنند باید نسبت به این موضوع حساس باشند و چاره ای بیندیشند تا در این دام نیفتند.نوشتار حاضر مشروح سخنرانی اخیر آقای دکتر حداد عادل در دانشگاه امام صادق (ع) در زمینه پاورپوینت کامل تاریخ نگاری جهت دار ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint در ایران است.

بنده رشته درسی و تحصیلی وکارم تاریخ نیست. اما نسبت به تاریخ حساسیت وعلاقه فراوانی دارم. به طوری که اگر بخواهم غیر از کتاب های رشته تخصصی خودم کتاب دیگری را مطالعه کنم در درجه اول به سراغ کتاب های ادبیات می روم و در درجه دوم به سراغ کتاب های تاریخ. همین حساسیت زیاد و علاقه بنده بود که سبب شد وقتی دوستان پیشنهاد کردند، در این سلسله سخنرانی من هم سهمی داشته باشم، استقبال کردم. مقدمتاً متذکر می شوم که علم تاریخ در ایران کنونی از وضعیت مطلوب و سطح بالایی برخوردار نیست. ما دچار فقر ادراک تاریخی و فقدان حساسیت تاریخی هستیم. مورخان بزرگ روزگار در میان ما تقریباً به وجود نیامده اند. هم در دانشگاه ها و هم در حوزه های دینی با چنین فقر و فقدانی مواجه هستیم.

وضعیت حوزه ها از وضعیت دانشگاه ها تأسف بارتر است. در باب این که این وضعیت نامطلوب حکایت از چه درد و رنج بنیادی می کند و نیز در بابت این که علل پدید آمدن این وضعیت چیست بنده قصد سخن گفتن ندارم. همچنین نمی خواهم به آثار نامطلوب مترتب بر این وضعیت اشاره ای کرده باشم و یا بحثی در باب چگونگی خلاصی و رهایی از این وضع نامطلوب ارائه دهم. آنچه گفتم به عنوان مقدمه فقط بیان یک مشکل بود و جلب توجه شما به این که چنین وضع ناگواری از لحاظ مطالعات و تحقیقات تاریخی در حال حاضر در کشور ما وجود دارد.

اما آنچه بنده می خواهم تحت عنوان نوعی دیگر از تاریخ نگری و تاریخ نگاری عرض بکنم؛ این است که می خواهم یک نوع حالت انتقادی به معنای نقد و سنجش گری را در شما دوستان جوان نسبت به بعضی از معیارهای تاریخ نگاری ایجاد بکنم. همان طوری که یک عالم علوم طبیعی پشت فعالیت ها و روش های علمی خودش یک فلسفه ای دارد و یک جهان بینی دارد و یک متافیزیکی مقدم بر فیزیک خود اختیار کرده که براساس آن به تحقیقات و مطالعات فیزیکی اقدام می کند، مورخان هم همین طورند، عموم مورخان یک اصولی دارند یک جهان بینی دارند یک فلسفه دارند. که همان فلسفه ی تاریخ آنهاست و مطالعات تاریخی خودشان را برپایه آن اصول انجام می دهند. این اصول همان پیش فرض های آن ها است. همان مفروضات قبلی و اولیه آن هاست که دیگر درباره آن ها بحث نمی کنند، آنها مانند شالوده بنا است که کل بنا بر پایه آن استوار می شود.

بنده در سال های اخیر همواره در چنین مجامعی که مخاطبان، دوستان معتقد به اسلام و انقلاب اسلامی بوده اند، متذکر این نکته شده ام که ما باید آگاهی و وجدان پیدا کنیم. استشعار پیدا بکنیم، نسبت به آن مبانی، اصول و پیش فرض هایی که مبنای علوم انسانی غربی است.

بنده معتقدم اگر در جایی باید به چند و چون مباحث مقدمتاً رسیدگی کرد و ارزیابی کرد، آن جا همین اصول و مبانی مستتر در این علوم انسانی غربی است. با همین دید بنده این عنوان را برای این سخنرانی انتخاب کرده ام که ببینیم ما در تحقیقات تاریخی خودمان تا چه اندازه باید حساس باشیم ودید انتقادی نسبت به اصول و مبانی داشته باشیم. این سخن امشب من و عرض من مخصوصاً باید قابل توجه کسانی باشد که در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی تحقیق می کنند. چون در این حیطه واین حوزه بسیاری از تحقیقات متعلق به اروپائیان است و ما ناچار به شناخت این منابع و استفاده از آنها هستیم و همین جاست که باید حساس باشیم تا مبانی آن ها را هم بشناسیم.

این نکته بر شما پوشیده نیست که غربیان خودرا برآمده وصعود کرده بر بام تمدن بشری می دانند. آن اتفاقاتی که از بعد از رنسانس افتاد روز به روز این باور را در کشورهای اروپایی و بعد در دوران ما در آمریکایی ها تقویت کرد که آنها بر فراز تاریخ قرار گرفته اند. در قرن سیزدهم سه تمدن اسلامی، مسیحی و یهودی کمابیش در کنار هم در حال تعادل به سر می بردند، اما به تاریج این تعادل به هم خورد و اروپائیان قدرت مادی بیشتری پیدا کردند. روش های طبیعت شناسی جدیدی به دست آوردند و این احساس در آنها قوت گرفت که آن ها راه صحیح را درمعرفت و در زندگی به دست آوردند. پیدایش علوم و فنون، ترقیات حیرت انگیز، افزایش قدرت مادی، شواهد این باور بود.

بهترین کسی که به این باور اروپائیان شکل بخشیده و آن را در قرن نوزدهم متبلور کرده «آگوست کنت» است. آگوست کنت نظریه ای دارد به نام نظریه مراحل سه گانه که شاید شنیده باشید. در این نظریه آگوست کنت می گوید: «بشر از آغاز پیدایش تا به امروز (یعنی همان قرن نوزدهم) یک سیر صعودی در رشد فکری داشته وذهن او روز به روز پخته تر و پرورده تر شده و با قدم نهادن رو به جلو دوران قبلی را پشت سر گذاشته است.» بعد او در این سیر صعودی و طولانی سه مرحله متمایز تشخیص می دهد: مرحله اول را مرحله ربانی، مرحله دوم را مرحله فلسفی و مرحله سوم را مرحله پوزیتویستی یا تحصیلی یا اثباتی می نامند.

نکته مهم این است که آگوست کنت همه عقاید بشر را پیرامون خدا وعالم غیب و آنچه ما آن را عالم معنا، ماوراء الطبیعه می نامیم و همچنین همه افکار بشر را پیرامون مفاهیم فلسفی مربوط به دوران های اول ودوم می داندو می گوید اینها اوهام و خیالاتی است که بشر در دوران طفولیت تاریخ خود و تمدن خود به آنها مشغول و معتقد بوده و حالا به دوره ای رسیده که در جهان بینی او دیگر جایی برای توسل به نیروهای غیر مادی و مفاهیم غیر ملموس وجود ندارد.

دوران سوم یعنی دوران پوزیتویستی دورانی است که بشر صرفاً به محسوسات و روابط ظاهری پدیدارها با یکدیگر توجه دارد، بدون آن که بخواهد خود را به شائبه مفاهیم ذهنی فلسفی و یا معانی غیبی و الهی گرفتار کند، بنا به این نظریه آگوست کنت، دوره جدید مثلاً از رنسانس به بعد دوران به ظهور رسیدن این نوع بینش است. گویی بشر پله هایی را طی کرده، مدارجی را بالا رفته و حالا به بامی رسیده که دیگر نیاز به صعود به فراتر از آن ندارد.

از نظر درک کلی حقایق البته جزئیات را باید کشف کرد اما از نظر نوع بینش، بشر به سر حد کمال رسیده و آن عبارت از این است که در عالم به جز ماده به چیزی قائل نیست و در شناخت هم به چیزی جز همین ظواهر و پدیدارهای حسی معتقد نیست. این نظریه آگوست کنت همان طور که عرض کردم تبلور تمایلات اروپائیان در مدت یکی دو قرن بود که بعضی از مورخان گفته اند این نظریه مبین روح زمانه بود یعنی آن حرف جاری و ساری در دل و زبان همه را به قالب یک نظریه تاریخی ـ فلسفی درآوردو به آن شکل بخشید.

البته نظریه او از لحاظ فلسفی چندان قوتی ندارد و از نظر فلسفی آگوست کنت یک فیلسوف درجه یک در اروپا شناخته نشده در واقع مبنای فلسفی او فلسفه ی هیوم است که همان آمپریسم یا اصالت حس تجربی است؛ اصالت حواس است. اما این تفکر تاریخی و این مرحله بندی کار آگوست کنت است. این بینش که در قرن نوزدهم فوق العاده مقبول طبع اروپاییان قرار داشت، سبب شد که یک نوع اعتماد به نفس زائد الوصفی در اروپاییان پیدا شود نسبت به تمدن و فرهنگ خودش، یک نوع غروری، یک نوع نخوتی، و در واقع آن ها تمدن خودشان را تمدن مطلق و مطلق تمدن انگاشتند به طوری که وقتی می خواستند از تمدن های دیگر در کتاب هایشان یاد کنند در بعضی از مواقع کلمه ی سیویلیزاسیون یا سیویلیزیشن را با حرف c کوچک می نوشتند. اما وقتی می خواستند از تمدن اروپایی یاد کنند این کلمه را با حرف C بزرگ می نوشتند. که وقتی سیویلیزیشن با C بزرگ نوشته بشود، یعنی آن تمدن مقصود که دیگر همه باید به آن نظر داشته باشند.

این بینش معنایش این بود که اولاً وقتی ما به گذشته نظر می کنیم در واقع داریم زیر پایمان را نگاه می کنیم. یعنی آنچه دیروزی است بهتر از پریروزی است. آنچه پریروزی است بهتر از پس پریروزی است. آنچه امروزی است از همه آن ها بهتر است چون سیر طبیعی بشر این طور بوده مثل اینکه شما به یک انسان بالغ کاملی در ۴۰ سالگی، در ۳۰ سالگی نگاه کنید خوب تصدیق می کنید که او حالا از ۱۵ سالگی خودش نیرومندتر است و تصدیق می کنید که در ۱۵ سالگی هم از ۱۵ ماهگی نیرومند تر بوده. این یک امر طبیعی است که اگر شما چنین باوری درباره فرهنگ و تمدن داشته باشید، دیگر آن اصول نگرش شما می شود و معنای دیگر این حرف این است که گذشته، گذشته است. نه به آن معنایی که حالا تاریخ تکرار نمی شود و نه، به آن معنایی که گذشته بی اعتبار است. آنچه مربوط به گذشته است درست به دلیل تعلقش به گذشته اعتبار ندارد. آنچه امروزی است به دلیل امروزی بودنش بهتر از آن چیزی است که دیروزی است. چرا؟ چون محصول دوران شکوفایی فکر و رشد و پیشرفت بشر است.

نکته سوم که از این نظریه استنباط می شود، این است که ارزش تمدن ها و فرهنگ های دیگر در طول تاریخ گذشته به این است که تا چه اندازه در رسیدن بشر به وضعیت امروزیش مؤثر بوده است. یعنی متر و معیار می شود تمدن اروپایی و هر تمدنی را باید با این تمدن اروپایی مقایسه کنیم.اگر یک تمدنی به وضع قرون نوزدهم اروپا شباهت داشت آن را پیشرفته بنامیم. اگر تمدنی در این مسیری که اروپا طی کرده مؤثر واقع شده بود باید از آن ستایش کنیم. چرا؟ چون جاده هدایت و ترقی همین جاده است که به وضع اروپا منتهی شده.

پس اگر کسی قدمی برداشته و راهی رفته که به این جاده منتهی نشده آن کاری نیست که از نظر ما ارزشی داشته باشد. هر کس که این بار را در طول تاریخ به قدری از روی دوش ما برداشته باشد و آ ن را سبک کرده باشد خدمت کرده. هر کس که این مسیر را طی کرده باشد ارزش دارد. اگر کسی بی راه رفته و یا کج راهه رفته خُب بیهوده رفته. پس در واقع بسیاری از چیزها که در متن تمدن اسلامی زنده بوده از دید غربی ها جنبه موزه ای پیدا می کند.

مثال خیلی ساده اش همین مساجد است که برای یک مسلمانی که در درون این تمدن زندگی می کند مسجد موزه نیست. مسجد، مسجد است. اما برای یک اروپایی این مسجد یک جای باشکوهی است. مثلاً فرض کنید مسجد ایاصوفیه در استانبول ترکیه، یک جای باشکوهی است که حکایت از یک تمدن نیرومندی می کند که یک روزگاری زنده بوده است. یعنی یک اروپایی که وارد مسجد می شود به در و دیوار نگاه می کند تا زیبایی ظاهری را ببیند و یک دوره ای از تاریخ را کشف بکند که دیگر حالا قطعاً سپری شده. اما یک مسلمان وقتی وارد همان مسجد می شود اصلاً یک تلقی دیگری از مسجد دارد.

او می رود که در اینجا با خدا یگانه نزدیک بشود. این است که می گوییم صورت و ماده تمدن اسلایم برای این ناظران غربی حکم ماده را پیدا می کند. صورت مورد نظر خودشان را بر آن تحمیل می کنند که آن صورت همین ارزیابی است که ازآن به عمل می آورند و جایگاهش را در این زنجیره تاریخی معین می کنند. برای اینکه ببینند که این نوع نگرش چه تأثیری در جامعه ما داشته است. در همین صد سال اخیر توجه کنید به آن دسته از میراث خودمان که چون اروپایی ها به آن توجهی ندشتند ما هم نسبت به آن بی توجه ماندیم و توجه کنید که چه چیزهایی در جامعه ما تحصیل شده از میراث خودمان. دقیقاً همان چیزهایی که اروپاییان پسندیدند.

اگر چیزی در کتاب های امروزی اروپا، در ترازوی اروپا وزنی نداشته ماهم نسبت به آن بی اعتنا مانده ایم. من نمی خواهم از مفاهیم فلسفی و عرفان و انسان شناسی شرقی و اسلامی و ایرانی مثالی ذکر کنم. اجازه بدهید از همین چیزهایی که در ردیف علوم و فنون است مثالی عرض بکنم: این طب سنتی ما یک میراثی بوده که از گذشته به ارث رسیده، چندین هزار سال در جامعه ما این طب در حد خودش کارآیی داشته، آموخته می شده، داروسازی برای خودش داشته، اصولی داشته، نتایجی داشته، مردم هم از آن استفاده می کردند اما چون قوم اروپایی این سنت را به رسمیت نمی شناخت ما در مواجهه با تمدن غربی به کلی این سنت و این میراث را فراموش کردیم و به هیچ وجه برای آن اعتبار قائل نشدیم، درصدد تحقیق آن هم بر نیامده ایم. در صدد شناخت درست از نادرست بر نیامدیم و به فکر اینکه این را حفظ کنیم و آموزش بدهیم و جدی بگیریم و آن را به پیش ببریم بر نیامدیم.

مثال دیگر شکسته بندی است. این شکسته بندی سنتی ما که یکی از شاخه های طب سنتی ما است اگر در طب جدید غربی یک جایی داشت، قطعاً در جامعه ما هم معتبر محسوب می شد. اما چون اروپایی نسبت به آن ساکت و یا بی اعتنا بوده ما به هیچ وجه جرأت نکردیم در دانشکده های پزشکی خودمان رشته ای هم برای تربیت شکسته بند ایجاد بکنیم و این میراث را حفظ کنیم. کار به جایی رسید که حاملان این میراث مجرم شناخته شدند، و اگر کسی اقدام به این نوع مداواها بکند باید تحت تعقیب قرار بگیرد و مجازات بشود، چرا؟ برای اینکه ما دانسته یا ندانسته خودمان را درآیینه ای که اروپا از ما برای ما ساخته بود تماشا می کردیم. نظیر زیاد دارد.

ما بدون نقادی باور کرده ایم که این روشی که اروپاییان در تحقیق علمی و طبیعت شناسی دارند تنها روش ممکنه و بهترین روش است که در صحت و اصالت آن شک و تردید نباید کرد و جز این هر چه هست باطل است. این یک مهری بوده که بر اذهان بسیاری از روشنفکران ما و مؤسسات فرهنگی ما زده شده است. شما این طب سوزنی را در نظر بگیرید. این طب سوزنی در چین توانست به حیات خودش ادامه بدهد و بدون اینکه بر مبنای طبیعت شناسی و در واقع طب غربی مبتنی باشد و بدون اینکه روش های طبی غربی را تبعیت بکند برای خودش یک نظام مداوا بود که به هیچ وجه برای اروپایی ها قابل فهم نبود. اما چینی ها دست از آن برنداشته و ارزش آن را نه براساس مبانی غربی بلکه براساس نتایج حاصل از خودش اثبات کردند و کار به جایی رسید که بالاخره اروپایی ها تسلیم شدند و قبول کردند که یک نحوه مداوایی هم هست به نام طب سوزنی.

معنای این واقعیت، این بود که می شود به بدن انسان از یک زاویه دید دیگری و براساس یک جهان بینی دیگری هم غیر از این جهان بینی غربی نگاه کرد و این مسئله را از راه دیگری هم می شود حل کرد. حتماً لازم نیست که طبیعت شناسی یک روش واحد داشته باشد. ممکن است روش های دیگر داشته باشد. ممکن است که یک واقعیت به چند زبان قابل بیان باشد چه اشکالی دارد؟ شاید در این علم غربی یک چیزهایی را دیده باشید یک چیزهایی را ندیده باشید در یک علم دیگری، در یک فرهنگ و میراث دیگری، همین واقعیت را از یک حیث دیگری نگاه کرده باشند و یک چیزهای دیگرش را دیده باشند. اما این اندیشه نزد همه کس نیست، یعنی این وقوف و این خود آگاهی نزد همه کس نیست.

آنچه عرض کردم فقط شامل علوم و معارف نمی شود. فقط شامل علوم طبیعی و ریاضی نمی شود. بلکه شامل فلسفه و تفکر هم می شود. غربی ها وقتی تاریخ فلسفه اسلامی را می نویسند، معمولاً از کندی شروع می کنند به سراغ فارابی و ابن سینا می آیند و بعد یکی دو تا فیلسوف مثل غزالی را ذکر می کنند و به سراغ ابن رشد می روند و تاریخ فلسفه اسلامی از نظر آنها تمام می شود. چرا؟ برای اینکه آنها همین که این مجموعه از این طریق به دست اروپایی ها می رسد دیگر با فلسفه اسلامی کاری ندارند.

ملاصدرا به مراتب بزرگ تر از ابن رشد است. ولی تحقیقات راجع به ملاصدرا تا این اواخر تقریباً هیچ بوده. حالا البته در این ۴۰ و ۵۰ سال اخیر یک کارهایی کرده اند. چرا ابن رشد از نظر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.