پاورپوینت کامل نیم نگاهی به کتاب زرد مدرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نیم نگاهی به کتاب زرد مدرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نیم نگاهی به کتاب زرد مدرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نیم نگاهی به کتاب زرد مدرس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

در آن باغی که دارد جلوه ی طاووس هر زاغی

همان بهتر که زیر بال و پرباشد سربلبل

«به استثنای ۶۸۴ نفر که اصولاً و فروعاً، عملاً، قاصراً و مقصراً یا سیاستاً یا کتباً در تمام مملکت ایران موافقت با قرارداد کردند باقی تمام ملت ایران یا قالاً یاحالاً مخالف با قرارداد بودند. ۶۸۴ نفر بودند در تمام ایران که در کتاب بنده اسامی و عملیاتشان ثبت است.» (نقل از نطق تاریخی مدرس در جلسه ی ۵ یکشنبه ۲۵ ذیقعده ۱۳۳۵ مطابق با ۹ اسد ۱۳۰۰ دوره ی پنجم)

(من گویم اسامی این ۶۸۴ نفر را با عملیاتشان ضبط کرده ام که اگر یک مجلس شورای ملی برپا شود و یک حکومت ملی پیدا شود این ها را محاکمه کند و. ..» (نقل از همان نطق) «آنچه من توانستم تعداد کرده و ضبط کنم در تمام ایران کارکن های قرارداد (۱۹۱۹) هشتصد نفر بودند که در کتاب زردی که بعد از مردن من منتشر می شود اسم آنها نوشته شده است.»[۱] (نقل از نطق تاریخی مدرس در دوره ی ششم مجلس شورای ملی)

«تمام شبها وقتی آقا فراغتی پیدا می کرد، با هم به تنظیم و تدوین کتاب زرد می پرداختیم، گاهی آقا محمد حسین مدرسی هم در این کار شرکت داشت.» [۲] (نقل از یادداشتهای دکتر سید عبدالباقی مدرس به نام «همراه پدر»

«… شما وظیفه و قدرت دارید که جریان کتاب زرد جدتان را پی گیری کنید و این کتاب را هر کجا هست پیدا کنید. حقیر اطلاع کامل از تحریر و تألیف این کتاب دارم چون در کار آن بوده ام. امروز همه فامیل چشم امیدشان به شما است و شما در این مورد مانند دیگر کارهایتان موفق خواهید بود.» (نقل از نامه ی دکتر محمد حسین مدرس[۳] به نگارنده، مورخه ی مهرماه ۱۳۵۱)

«به طوری که آقای حائری زاده نماینده ی مجلس شورای ملی و آقای رسا که مدیر روزنامه قانون و از طرفداران مدرس بود اظهار می دارند وجود چنین کتابی مسلم است و بارها آقای دکتر (م) اظهار می داشتند که آن را یکی از مأمورین شهربانی به ایشان فروخته است.» [۴] (نقل از صفحه ی ۳۵۸ کتاب مدرس شهید نابغه ملی ایران)

نگاه کنید به مقدمه ی کتاب زرد، ژرف نگران اندیشمند را توان دیگر داد تا در عمق علم تاریخ بیاندیشند و این مرآت حیات انسانها را در مقام و قراری دیگر بازیابند. [۵]

بصیرت در تاریخ نگاری

«مورخ تا بصیرت پیدا نکند اگرهم تاریخ بداند از جزر و مد آن درک صحیحی ندارد، تاریخ علم است و هر علمی بدون تعمق در فلسفه آن اگر خطرناک نباشد، حداقل بی حاصل و معیوب است، سزاوار نیست که بدون فهم و درک قابل یقینی از تاریخ درباره آن قضاوت و اظهار نظر کنیم، مفاسد و معایب اجتماعی در میدان حیات و روابط جوامع، عوامل نوعی دارند. این عوامل نوعی را تاریخ بما می شناساند تا در راه حیات از مفاسدشان برحذر و از محاسنشان بهره مند گردیم.» [۶]

به عقیده مدرس تاریخ علمی است که دارای اصول و قوانین دقیق و غیر قابل تغییر است. او درک نادرست از تاریخ را برای مورخ و در نتیجه جامعه بسیار خطرناک می داند. اعتقاد او بر این است که عدم شناخت نوع مفاسد اجتماعی و عوامل پدید آورنده ی آن برای حیات هر جامعه ای خاموش نمودن چراغ راه آحاد آن جامعه است، وقتی سعی شود از رهروان راه زندگی نور و روشنایی را بگیریم، نباید انتظار داشته باشیم در گودال و چاه نیفتند.

درک تاریخ

«اگر وعاظ، معلمان، اساتید، نویسندگان، مورخان می خواهند خدمت به ملتشان بکنند و از روی هوی و هوس عمل ننمایند و نسلهای آینده را گرفتار نگرانی و گمراهی نکنند، صریح می گویم ضروری است که تاریخشان را درک کنند و خود درباره اش سخن بگویند و بنویسند. آخر ما تاریخ نویس و تاریخ فهم نداشته ایم که هرودوت با چنان دیدی تاریخ ما را تحریر نموده که کمترین اعتمادی به گفته هایش نیست. [۷]

در جنگ ماراتون عامل اصلی شکست سپاه ایران، شجاعت و تهور یونان و اسپارت نبود، برعکس ایرانیان یک میلیون سپاهی را تا درون مرز آنان با نظم و انضباط فوق العاده برده بودند، گذراندن چنین عسکری از کوه و بیابان و دریا، عقلاً تدبیر و درایت می خواهد و این بوده است.

منتهی در این میان هدف گم شده و آنان در موقعیتی بوده اند که نمی دانسته و نمی فهمیده اند برای چه می جنگند، بی هدفی است که فاجعه انگیز است، وگرنه شجاعت و هنر جنگ آوری و جنگجویی که بالذات و بالطبیعه برای دفاع از حیات خود فضیلتی است به معنی کامل، وجود داشته است. نگاه کنید به تواریخ دقیق و مورد اطمینان در کلیه جنگهایی که بدون یک هدف متعالی به وقوع پیوسته شکست حتمی بوده است. سپاه اسلام چون هدف مشخص و بزرگ دارد با وجود بی برگی کامل همواره موفق است.

در جنگ صفین تا زمانی که هدف مشخص بود پیروزی بود ولی وقتی هدف اصلی را با حیله در میان عسکریان مولا بزیر پرده کشیدند چنان شد که می دانید. این اصل را در کار آتیلا،[۸] بوناپارت، و بسیاری دیگر می بینیم. امپراطوری عثمانی هم با همین بیماری تورم کبدی متلاشی و جزءجزء خواهد شد، چون به جائی رسیده که برای هدف متعالی عظمت اسلام نمی جنگد بلکه برای توسعه طلبی و متلاشی نمودن حاکمیت و استقلال همسایگان خود محاربه می کند، این مطلب را به چند نفر از حکومتیان عثمانی در نجف گفتم و متذکر شدم که شما از مردم مسلمان عسکر اجباری می گیرید و آنان را برای قدرت و سلطه خود به جنگ کسانی که با شما کاری ندارند می برید، اینها به کارشان ایمان و اعتقاد ندارند و بالاخره شما را به شکست و زوال می کشانند و این بدنامی اسلام و مسلمانان است.

ما صد سال جنگیدیم و در جنگهای صلیبی که در حقیقت هجوم همه اروپا بود بر حیات اسلام، غلبه کردیم بر دول اروپا و حالا اینها از این راه شما را به دام انداخته اند، تجزیه امپراطوری عثمانی یعنی نخ نخ نمودن طناب اسلام و به آسانی پاره کردن و بریدن آن. گفت سید این حقایق را برای سلطان بگو درست همین است که گفتی در پاسخ او اظهار داشتم همین نظر را دارم.» [۹]

بهره گیری از تاریخ

مدرس نه علم غیب دارد و نه معجزه می کند، کتابهای جفر و طلسمات را هم نخوانده و نداشته، ولی اظهار نظر او درباره ی امپراتوری عثمانی در ذیقعده ی ۱۳۲۲ (ه‍. ق) مطابق با (اسفند ۱۲۸۳ شمسی) یک پیشداوری دقیق و صحیح تاریخی است. باید پرسید و جای سؤال هم هست که او از کجا به این واقعیت که تقریباً تاریخ ۲۰ سال بعد در جنگ بین المللی اول اتفاق می افتد واقف بوده است.

چاره نداریم جز اینکه بگوییم او به قول خودش مفاسد نوعیه را به خوبی می شناخته، فلسفه ی تاریخ، روابط پدیده ها، علل، معلول، عوامل و عناصر، در نزد او کاملاً شناخته شده و در مجموع، جریان حاکم بر روند تاریخ را به خوبی دریافته است، نظیر این پیشگویی را باز هم در جای دیگری دارد:

«از مذاکرات با سردارسپه بر من مسلم شده است که در رژیم آینده بنیاد معیشت ایلیاتی را خواهند برانداخت، شاید در نظر اول این قضیه به نظرهای سطحی پسندیده آید ولیکن شایان دقت است، مسئله ی تخته قاپو یعنی در تخته شدن و ده نشین شدن ایلات یک چیزی نیست که تازه ما اختراع کرده باشیم، بلکه از آ غاز خلقت بشر، راحت طلب بوده چون ده نشینی راحت تر از کوچ کردن دائم و نقل و انتقال همیشگی است.

ولی چون در کشور ایران همیشه بهار نیست که در یک جا بقدر کفایت برای رمه علف پیدا شود ناگزیر مردم حشم دار باید تدریجاً دنبال علف رو به کوه و بیابان برند و بدین طریق همواره تابستان در سردسیر و زمستان را در گرمسیر بگذرانند، و برای احشام خود علوفه تهیه نمایند، لذا پیوسته بر این شعبه فلاحت که یکی از پربرکت ترین چشمه های ثروت مملکت است افزوده می شود چون معیشت همه ایلات و عشایر ما از این راه تأمین می گردد، سلاطین وقتی نسبت به یک ایل خشم می گرفتند آنوقت دستور می دادند آن ایل را تخته قاپو کنند یعنی دچار فقر و گرسنگی سازند، زیرا همینکه ایل در تخته شد ناچار حشم گرسنه و بی علف خود را به قیمت نازل می فروشد و پس از دو سه سال به نان شب محتاج می گردد.

افراد چنین ایلی هم چون به حرکت و قشلاق و ییلاق عادت کرده و هوای لطیف و غذای طبیعی لبنیات خورده اند در اثر توقف در یک جا و کمبود غذا آهسته آهسته ضعیف و بیمار می شوند، یا می میرند و یا به شهرهای بزرگ برای مزدوری می روند این است سرنوشتی که امروز برای ایلات رقم زده اند، ما باید سعی کنیم ایل و عشایر این مملکت گرفتار بلیه نگردد برای آن مدارس سیار با برنامه های مناسب درست کنیم اصول وطن دوستی و مسائل صحی و بهداری و مسائل ضروری فلاحت را به آنان بیاموزیم و امنیت و محفوظ ماندن احشام و اغنام آن را تأمین کنیم، این کارها بسیار آسان است اما طرح دولتهای بزرگ این است که ایلات ایران را تخته قاپو کند تا گوسفند و اسب ایرانی که برای تجارت تا قلب اروپا انتقال می یابد و سرچشمه عایدات هنگفت این کشور است رو به نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و. .. پشم و پوست و حتی ده نار (دو سیر و نیم) پنیر گردن ما به جانب خارجه کج باشد و دست حاجت به سوی آنان دراز کنیم.» [۱۰]

آینده در آیینه تاریخ

«در رژیم تازه که نقشه آن را برای ایران بی نوا طرح کرده اند نوعی از تجدد به ما داده می شود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل های آینده خواهد نمود، تقریباً چوپان های فراعینی و کنگاور با فکل و کراوات خودنمائی می کنند و سیل ها از رمان ها و افسانه های خارجی که در واقع جز حسین کرد فرنگی و رموز حمزه فرنگی چیزی نیست به وسیله مطبوعات و پرده های سینما به این کشور جاری خواهد گشت.» [۱۱]

این پیش بینی مدرس است در سال ۱۳۰۳ هجری شمسی درست ده سال پیش از آغاز انجام این طرح به وسیله ی دول استعمارگر در ایران. او از کجا و به چه وسیله ای چنین مسئله ای را که امروز ما شاهد و ناظر ادامه بقایای آنیم مطرح می کند، با چه نیرویی درک می نماید که آینده ی کشور ایران چنان است که برای همه ی آنهایی که دارد و مازاد آن را صادر می کند نیازمند خواهد شد، کلی گویی هم نیست دقیقاً جزء جزء و طبقه بندی شده است، گروهی معتقد بوده اند و هنوز هم معتقدند که از عوالم غیب خبر داشته و این تواناییها امدادهای غیبی است، ولی ما مطلقاً این نظر را نمی پذیریم، چه خود او هم به مناسبتی می گوید:

«چرا می گوئید مدرس نائب امام زمان (ع) است که نتوانید ثابت کنید، بگوئید مدرس نایب و وکیل مردم است که ثابت کردنش برایتان آسان باشد.» [۱۲]، ناچاریم بپذیریم که مدرس مسیر تاریخ و واکنش برخوردهای سیاسی و شیوه ی ملل قدرتمند را در رابطه با ملل ضعیف به خوبی از سینه ی تاریخ استخراج نموده و می شناسد. توجه کنید:

تاریخ و اقتصاد

«همه ساله هزاران کارگر ایرانی در خارجه مزدوری کرده با اندوخته خود به داخله بر می گشتند و نیز بازرگانان ایرانی در کار صادرات و واردات دخالت داشتند و منافعی که تحصیل می کردند در واقع به کشور ایران عاید می شد و طبعاً از این قبیل راهها کسری صادرات نسبت به واردات تا حدی جبران می شد. اما از زمانی که صرفاخانه ها و تجارتخانه های ایرانی غفلتاً طی چند ماه یکی پس از دیگری ورشکست شدند درآمدهای کشور نیز رو به تنزل رفت و تنگدستی عمومی با شدت آغاز شد.

همان سیاستی که باعث ورشکستگی تجارتخانه های ایرانی شد امروز می کوشد که آخرین رشته های بازرگانی و اقتصاد ما را واژگون سازد.»وقتی این مرد از مسائل اقتصادی سخن می گوید و به تشریح اقتصاد پرداخته مسائل توسعه و مخصوصاً بانک و بانکداری را تشریح می کند، آیتی از اطلاعات وسیع و گسترده در قلمرو این علم است. سخن او است:

تلاش برای درک تاریخ

«وقتی به اصفهان رسیدم و خواندن تاریخ هند و چین را علاقمند شدم. در این باره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکت ها بوده اند و چیزهائی از آنجا می دانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی به نام سردار [یک کلمه ناخوانا] می آمد و برایم آنچه از تاریخ هند می دانست می گفت کتابهائی هم از هند برایم می خواند و گاهی ترجمه می کرد فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگلیس.» [۱۳]

این مال و این حال چیست که ذهن روشن مدرس انگشت روی آن می گذارد؟ مال را کمابیش از نظر او می شناسیم که همان نهادهای اقتصادی و روابط مابین آن نهادهاست، ولی حال ظاهراً می بایستی نیروو توانایی کار و فعالیت باشد، چون مدرس خود در جایی می گوید امروز حال ندارم یعنی بیمارم و کسلم، قدرت و توان ندارم. و باز در جایی دیگر عنوان می کند:

«در جریان تأسیس بانک ملی در بسیاری از شهرهای کوچک زن ها برای خرید سهام شرکت زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند و در همان زمان رجال جهان دیده گیتی شناس[۱۴] گفتند چشم بد دور. محال است مستعمره جویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»

زمان و گستره ی تاریخ

به هر صورت چنین به نظر می رسد که «حال» در بیان مدرس به جای آگاهی و توانایی و نیروی فعاله در سیر تکامل جامعه است، استعداد، سرزندگی و سوز و شور و حرکت در کلمه ای که با لفظ حال به کار می برد نهفته است و او در بسیاری از اوراق کتاب خود بررسی می کند که چرا مردم ما حال تاریخ فهمی و عبرت از آن راندارند.

باید این حال را در وجودآنان ایجاد کنیم که سیاست فهم گردند، هر ایرانی از طبابت درک صحیح دارد که راهی علمی است برای رفع مرض و بیماری ولو اطلاعاتش ناچیز و کم باشد. اگر به همین اندازه هم بتوانیم این ملت را نسبت به گذشته خود دلبسته نماییم که بداند در گذشته چه کرده است که باید در آینده فاعل آن فعل نباشد قدمی مؤثر در راه خیر و صلاح او برداشته ایم.

«خواندن و شنیدن تاریخ برایم این مطلب را روشن کرد که باید به علم سیاست بیشتر فکر کنم، خوشبختانه در این مورد کتابهای زیادی در دسترس بود در نجف بود در اصفهان هم بود.

کتابهائی که علمای ما برای سلاطین نوشته اند، نصیحه الملوک ـ قابوس نامه ـ اخلاق ناصری ـ چیزهائی دارد و فارابی، غزالی، افلاطون، ارسطو اینها هم عقاید وافکاری در مورد سیاست و اداره جامعه نوشته اند. اینها را باید خواند و با شیوه سیاست امروز تطبیق داد این مطالب گرچه خوب و مورد نیاز است ولی روش سیاسی امروز مسئله دیگری است. تخصیص دادن به این متفکران و گفتارشان را اصل مسلم دانستن نفی غیر است.

کتاب سیاست در زمان ما دارای چندین هزار فصل است و آنچه آنان نوشته اند صد یک آن هم کمتر است، باید راهی را انتخاب کنیم و سیاستی را اتخاذ نموده و بخوانیم و بدانیم که تنها در محدوده اصلاح جامعه ومملکت نباشد و به فکر بقای آن هم باشیم، وظیفه مهم هر سیاستمداری در این ر وزگار اندیشه بقای کشور و ملت خویش است چون در این دوران تا پنجاه شصت سال دیگر بقای جوامع کوچک در خطر جدی است، وقتی بقای اجتماع تضمین و تأمین بود اصلاح آن میسر است زمینی که وجود ندارد چگونه تبدیل به باغ و کشتزار می شود.

نگهداشتن این زمین و تبدیل آن به کشتزار و مصون داشتنش از تجاوز همسایه و غیره با تدبیر و سیاست میسر است، باید ملتی در مملکت بوده، زندگی کند تا بتوان با اتکا به دلبستگی های مذهبی و ملی و وطنی، آنان را برای حفظ و آبادی زمینشان و خانه شان و ایمانشان تشویق و ترغیب کرد.»

بقای ملت، صلاح ملت

«در مملکتی که اشرار و قطاع الطریق تا پشت دروازه اصفهان را چاپیده اند، و حسین کاشی مال اهالی کاشان واعراض مردمرا برده و قشون متمردین شکست خورده تعاقبی نشده و در حالی که شیراز در انقلاب است و هر جا حکومت دارد حکومت چنگیزی است هر جا که حکومت ندارد آکل و مأکول است،[۱۵] این جامعه بقایش در خطر است، باید بقایش در درجه اول مد نظر باشد بعد صلاحش را مورد نظر قرار داد.»

نوگرایی سلطه

«امروز دول قدرتمند فقط با سرزمین ها کاری ندارند، با منافع سرزمین ها کار دارند، در سالهای آینده سیاست اشغال و تجاوز و زیر سلطه گرفتن نوعی دیگر می شود. به کشورهای ضعیف می گویند مملکت آب و خاک مال خودتان ولی حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمایت می کنم تا همسایه های شما فکر بدی برای بلعیدنتان نکنند. روسیه ما را از انگلستان می ترساند و انگلستان ما را از روسیه، آنان قفقاز را خورده اند و اینها بحرین و معادن جنوب را. شاید روزی هم برسد که بگویند اینها مال خودتان، به شرطی که نفتش و سنگ آهن و مس و موار دیگر صنعتی اش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را می شناسیم.

روز ششم ذیقعده ۱۳۲۴ (ه‍. ق) در اولین جلسه انجمن ملی اصفهان که اغلب علما و ظل السلطان هم بود، به این تعبیر سیاست اشاره کردم. جلسه را در عمارت چهلستون تشکیل داده بودند، گفتم «این کاخ پایه شکسته و این باغ بی حاصل چه به درد می خورد جز اینکه مستلزم مخارج سنگین برای تعمیر و نگهداری آن باشد، ولی اگر همتی در کار باشد که اینجا را آباد کند دارالعلم کند، موزه اشیاء کند، باغ تفرج و سیاحت کند، یا محل مطالعه و تحقیق کند، اینجا آباد می شود، درآمد هم پیدا می کند، آن وقت شما می آئید و ادعای مالکیت می کنید و حاصلش را می بلعید، شاهزاده ظل السلطان هم بادیه های اطراف اصفهان و زمین های پر درآمد همین کار را کرده اند، مردم آمده اند آنجا را آباد کرده اند به محصول نشانده اند و ایشان با یک فوج سرباز و یک کاغذ تیول از شاه بابا آنجا را تصاحب کرده و محصول آن را به نام سهم الارباب یا سهام المالک یا حق تیول می برند بدون اینکه یک پاپاسی خرج آن کنند. عقل دول قدرتمند که کمتر از عقل حضرت والا نیست آنها هم با کشورها چنین خواهند کرد. شما بدانید استعمار در حال دیگر ارخالق [لباسی از کت معمولی بلندتر] نمی پوشد، لباس نو رنگین و فکل دارد، برای این جریان نو آمده باید سیاستی و تدبیری اندیشید.

شاهزاده اگر به امید این جا آمده که او را این انجمن به سلطنت برساند فکر بیهوده ای است و اگر واقعاً این طوری که وانمود می کنند علاقمندند به درد مردم برسند باید همه اینها را که از مردم گرفته اند به آنها بازگردانند و اینهمه قشون را که دور خودجمع کرده و موجب آزار مردم اند رهایشان کنند تا بروند به کار کشاورزی و دامداری برسند، این تفنگها را هم بدهند به کسانی که می خواهند با زورگویان بجنگند سلطنت را از همین جا شروع کنند آن وقت خود مردم او را به سلطنت می رسانند. [۱۶]

اینجا معلوم نیست می خواهید چه کنید و چه برنامه ای دارید من از این جلسه اینجوری می فهمم حضرات علما هم همین عقیده را دارند.همه می گویند شاهزاده ظل السلطان به همه ستم می کند، بسیار خوب همه باید به او ستم کنند چه مانعی دارد. ستم یک تن به آحاد مردم، جرم و مجازات دارد، مجازاتش هم این است که آحاد مردم به این فرد که می خواهد حاکم و فرمانروا باشد بگویند ما نمی خواهیم تو فرمانروای ما باشی سیاست امروز و فردا ایجاب می کند که ما زمین بایر و ده خراب خود را نگهداریم و بعد آ ن را آباد کنیم.حاکم مستبد مردم را از همین خرابه ها هم با ستم خود بیرون می کند، مردم هم به جاهای دیگری می روند.

سرزمین که خالی از نیروی کار و فعالیت و جوش و خروش زندگی شد تصاحبش آسان است، و بردن منافعش هم آسانتر. بعد از حرفهائی که زده شد جز ۲ نفر از علما [ظاهراً باید این دو نفر شادروانان کلباسی و حاج آقا نورالله باشند] بقیه یا سکوت کردند و یا اعراض. بسیاری خود را باخته بودند و ترس از ظل السلطان رگ و ریشه بدنشان را می برید، اینها اسبها و درشکه هایشان از اموال شاهزاده بود و این حرفها پیاده شان می کرد جلسه به هم خورد، حضرت والا هم عبوس برخاستند و رفتند تا آمدم به مدرسه جده برسم اصفهان پرصدا شد. پیشنهاد اسب، درشکه و ده و خانه و پول بود که قاصدهای حضرت والا برایم می آورند. دیدم تمکن و ثروت پیدا کردن چقدر راحت است، به همه گفتم به شاهزاده بگویند من طبق وصیت جدم اول خدا را شناختم و بعد قرآن را خواندم.اگر همه دنیا را به من ببخشند همین حرفها را که می دانم حق است باز هم می زنم. به همکار معمم و با قدرت شما هم گفته ام.»

آغاز پیکار

«جلسه انجمن پایه گذار طبقه مخالف حاکمیت زور شد. حاج آقا نورالله و کلباسی با عقیده من موافقت داشتند. کوشش می کردیم کار به جنگ و نزاع نکشد. در جلسات دیگر انجمن تصمیم گرفته شد تا کلیه اهالی اصفهان و حومه مراقب باشند طغیانی ایجاد نشود.آدم های ظل السلطان در طی چهار ماه ۱۶ نفر را سخت مضروب کردند بسیاری هم محبوس گردیدند تا آنکه بالاخره در محرم ۱۳۲۵ طغیان و شورش شروع شد و ظل السلطان حاکم قدرتمند و مستبد اصفهان از کرسی اقتدار بزیر افتاد و روانه طهران شد. انجمن ملی موفقیت بزرگی به دست آورده بود، خانه حاج آقا (حاج آقا نورالله) مرکز دادخواهان گشت، و او الحق شجاعانه کار می کرد، با رفتن شاهزاده و تلاش حاج آقا به جمعیت ملی ولایتی قدرت استبداد ایشان قدم در طریق زوال گذاشت، و حاصل موقوفات مساجد متعدد و بزرگ اصفهان صرف حفظ قدرت و جمع اوباش می شد، تا بلکه در، شکسته قدرت باز تعمیر یا تغییر یابد و سیل به درون رخنه نکند ولی این تلاش بی حاصل بود.»

پویایی و تحرک اجتماعی

«بار دیگر پس از واقعه دخانیات در اصفهان انقلابی ایجاد شد، و حرکتی برای بقا و صلاح مملکت بوجود آمد. انجمن ملی هم بانی این خیر بود، چند نفر از علما عقیده داشتند که این اقدام را باید مدیون علما و اهل دیانت بدانیم، من عقیده ام غیر از این بود، محصور کردن یک برپائی اجتماعی برای احقاق حقوق ملی و اجتماعی در چهاردیواری یک دسته و گروه کاری غلط است. در این صورت کل جامعه تحت الشعاع یک عده قرار می گیرد و بعد همین عده مغرور و بحقوق دیگران متجاوز می شود. جامعه باید بداند خودش متحرک و عامل است، حسنات و سیئات عملش هم مربوط به خود اوست.

به همه اعضا و بزرگان انجمن جد و جهد نمودم که نهضت اصفهان را به وجود آمده از فعالیت همه مردم بدانند، در مدرسه و در جاهای دیگر هم همین عقیده را اظهار کردم که ما نمی توانیم خودمان، خودمان را منشاء عزل حاکم مستبد بدانیم اگر بگوئیم ما حاکم را با مبارزه کنار زدیم شاید بسیاری بگویند این حاکم برای ما خوب بود شما برای چه توکیل نمودید خودتان را برای خودتان؟ توکیل نمودن خود برای خود محال است، فاصله هست میان کار غلط و کار محال.

آنان نظرشان آن بود و من نظرم ثبت تلاش مردم به نام مردم بود. تا حالا هم بانی عزل ظل السلطان خود مردم قلمداد شده اند، به مدیر روزنامه (روزنامه انجمن مقدس اصفهان) هم نوشتم چرا می گوئی مدرس ظل السلطان را از اصفهان بیرون راند، او از مردم ترسید و رفت غیر از این که نبود. تا بود مفاسد عظیمی مترتب می شد و حالا که رفت اگر اصلاح نشود آن مفاسد هم بوجود نمی آید این را مردم فهمیدند و یکی که حرف زد بقیه هم جرأت پیدا کردند و شاهزاده منعزل شد و با احترام به پایتخت رفت اگر آنجا شاه شد پایتختی ها و قدرتمندها شاهش کرده اند.

مردم هم وظیفه خود را می دانند، خیر و صلاح خود را تشخیص می دهند. ایرانیان صبور و متحمل اند صد سال بیشتر و کمتر با اقوام مهاجم ساخته اند و عاقبت در فرهنگ خود آنان را حل نموده و محوشان کرده اند. مهالک و مفاسد را رفع نموده اندتا حالا به مشروطه و دارالشورا رسیده اند. معایب این حکومت را هم رفع می کنند، صلاح مملکت و دیانتی ما نیست که در همه امور خود را وکیل ملت بدانیم. اگر توانستیم برایشان کاری انجام می دهیم چون وظیفه شرعی ما است که به آنان خدمت کنیم و اگر نتوانستیم آنها خودشان می دانند که چه بکنند و چه نکنند.» [۱۷]

مطالب یاد شده سخنان مدرس در صحن مدرسه ی جده ی بزرگ برای طلاب و دیدارکنندگان خود است که ظاهراً برای قدرشناسی به او مراجعه نموده اند، کلیه مطالب را خواهرزاده ی مدرس مرحوم (دکتر محمد حسین مدرسی) کلمه به کلمه یادداشت نموده و این نطق مهم را بدین وسیله حفظ کرده است. نسخه ی اصلی آن موجود است و می رساند که او برای حرکت و جنبش مردم چه ارجی قائل بوده و هیچ گاه نمی خواسته خود را مطرح نماید. تا آخرین لحظات مبارزه هم که طبعاً همراه آخرین نفس های اوست همین عقیده را دارد. درباره ی قرارداد ۱۹۱۹ و لغو آن هم که به تصدیق همه ی مورخان، مدرس قهرمان بلارقیب آن بود، می گوید:«به توفیق خداوند و بیداری ملت ایران از چنگ قرارداد هم خلاصی پیدا شد.» (نطق مدرس جلسه ی ۲۸۴ دوشنبه ۲۱ جوزا ۱۳۰۲، ۲۵ شوال ۱۳۴۱)

«اگر کسی غوررسی می کرد و روح آن قرارداد را می فهمید، دو چیز استنباط می کرد و آن این بود که تمامش مال ایرانی است، مالش، حالش، جنبشش و همه چیزش متعلق به ایرانی است. فقط این قرارداد در دو چیزش دیگری را شرکت می داد یکی پولش، یکی قوه اش، این روح قرارداد بود اختصاص به ما هم ندارد، متحدالمال در تمام دنیا است…

اهل ایران مخالف بودند، نه اینکه زیدی مثلاً بگوید من مخالف بودم، من مخالفت کردم، حسن مخالفت کرد، حسین مخالفت کرد، خیر عمده طبیعت ملت بود که مقاومت کرد، قوه طبیعت ملت است که می تواند با هر تهاجمی مقابله کند.» (نطق مدرس چهارم ربیع الثانی ۱۳۴۳ و دهم عقرب ۱۳۰۳ مجلس پنجم)

کارگزاران و سیاست جامعه

«در نجف پیشنهاد و اصرار می شد برای مرجعیت شیعیان و به عقیده خودم مسلمانان به هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم.گفتم فیه لایخفی (فیه مالایخفی)

ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است، حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمی کنم، در ایران هم «کل الصید فی جوف الفرا» صادق است. [۱۸]

خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد، خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی در اصلاح امور قدرت و همت می دهد، هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونه های زیادی هم داریم ـ در مصر ـ در ایران و هند و بسیار جاهای دیگر، همه ممالک اسلامی خانه من است ولی در میان این کشورها من ایران را بیشتر علاقمندم و در ایران هم سرابه و اسفه[۱۹] را. شاید در آینده جائی در خراسان هم خانه من گردد ولی این خانه دومی است که حال و هوای اولی ها را ندارد.

آنجا با فضایش اخت گرفته ام می دانم کجایش خراب است کجایش آباد است چه دارد و چه ندارد آبش از کجاست نانش از کجاست، باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخش تر است، فلسفه به هند و جاهای دیگر رفتن برای کسانی خوبست که تعین و دسبوسی را که خلاف شئون انسانی و شیوه ی اسلامی است مایلند.»

سه اصل مهم در تاریخ

در خلال این سطور، یکه و تنها مردی را می بینم که در پهنه ی قرن خودآگاهانه به سه اصل مهم می اندیشد: دین ـ وطن ـ ملت و برای اینکه خادم این سه باشد به سه رکن از علوم مسلط و در آن متبحر است: علم دین ـ علم تاریخ ـ علم سیاست.

افکار و اندیشه های خود را منظم به مرحله عمل می گذارد و گاه تحریر می کند، داشتن علم و اندیشه را برای رسیدن به منظور کافی نمی داند، بازو می گشاید و عمل می کند، گرم و پرشور وارد میدان مبارزه می گردد، تدریس می کند، بدون اینکه در موفقیتها به خود ببالد مردم را عامل اصلی پیروزی ها می شمارد، تاریخ می نویسد، اصول عقاید می نگارد، حتی کار خود را خود انجام می دهد، به پاره نانی قانع است، یک روز در هفته مزدوری می کند و از حاصل آن روزها و شبهای یک هفته را می گذراند.

بی نیازی و آزادگی

«در نجف روزهای جمعه کار می کردم و درآمد آن روز را نان می خریدم و تکه های نان خشک را روی صفحه کتابم می گذاشتم و ضمن مطالعه می خوردم، تهیه غذا آسان بود و گستردن و جمع کردن سفره و مخلفات آن را نداشت، خود را از همه بستگی ها آزاد کردم.»

معلوم است این بی نیازی از همه کس و همه چیز چه قدرتی در وجود انسان می آفریند، پروازی بلند، و روشنی هدف، صراحت و تهور خارج از تفکر ما، آن هم در راهی متعالی، هدفی که نقطه ی انتهایی دید پیامبران است. شیوه ی تفکر او چنان است که آشتی دهند ه ی دین ـ فلسفه و سیاست است، هر سه را در یک مسیر به حرکت در می آورد و در راه آنها را به هم نزدیک و به صورت سه رشته ی به هم پیچیده وسیله کشش انسانها به اوج آزادگی قرار می دهد. جمله از اوست:

«تلاش و حرکت جامعه برای رسیدن به کمال انسانی و آزادگی، زمانی بهترین نتیجه را به بار می آورد که با عقل و تدبیر آغاز و به آزادی ختم شود.»می بینیم که در اینجا مجتهد جامع الشرائطی که نشسته و فقه و اصول درس می دهد نیست، فیلسوف با قدرتی است که بسیار کم از جزء در می گذرد و کل را مورد تفکر قرار می دهد، در سیر تفکر خود طبیعت که مبنای کلی و اصیل آفرینش است جای مهمی را اشغال می کند.

طبیعت، انسان، خدا

«خداوند پیامبران را به عنوان ارشاد و راهنمائی انسان ها فرستاده تا مسیر زندگی را گم نکنند، همین وظیفه را که طبیعت به عهده دارد، ولی کمتر کسی زبان این مخلوق در کل، پیامبر را می شناسد. کدام جزئی از طبیعت است که ما را برای شناختن آفریننده هستی آگاه نسازد و کدام نمائی از آن است که درس زندگی کردن را به ما نیاموزد. جای تأسف است که انسان پیامبرکشی را حالا در اثر جنگ به طبیعت کشی تبدیل نموده. جنگ و تجاوز نه تنها اخلاق مردم را در امور به فساد و تباهی می کشد بلکه طبیعت را هم که منشاء زندگی هاست تباه و نابود می کند.» (نقل از نامه ای که ظاهراً به شیخ عیسی لواسانی نوشته شده)

او تهاجم تمدن و صنعت را به عرصه ی مقدس طبیعت نادیده نمی گیرد. از شهرهای ویران و غارت شده، از ملتهای نابود و پراکنده گشته، از زنان و مردان بی آزار و معصوم در خون نشسته و از بهترین قسمت های طبیعت که به خاطر مطامع بشر از حیات افتاده، با غمی آکنده با عقل سخن به میان می آورد و برای جلوگیری از آن چاره می جوید:«لولا مطامع والاحقاد لاتسفک دماءالاف الانسان»

معلوم نیست این جمله غنی زاییده از یک تفکر ضد انگیزه ی جنگ و خونریزی از خود اوست و یا از کسی نقل نموده. از قراین چنین بر می آید که نقل قول است، چون تا آنجا که مطالعه و بررسی کردیم ۴۳۹ جمله ی عربی در کتاب زرد به کار رفته که اکثراً آیه ی از قرآن و یا حدیث و گاهی هم ضرب المثل است، تقریباً ۳۸۱ مطلب را منابع و مآخذ آن را پیدا کرده ایم و «لولا مطامع. ..» را هنوز در جایی نیافته ایم از اصل مطلب دور نگردم:

«طبیعت و عقل بشر برای تعظیم و تسلیم خلق نشده است اگر زانوها خم می شوند مسلماً از عقل سرپیچی کرده اند. انسان درست طبیعت کوچکی است، طبیعت حرکت و سیر منظم و هم آهنگی دارد اگر ما با طیاره و کشتی از حرکت و موانع آن عبور می کنیم آن را مسخر خود نکرده ایم ماهیت آن همان است که هست. اینکه بعضی می گویند انسان طبیعت را مقهور خود ساخته غلط و محال است طبیعت و انسان هیچگاه مقهور نمی شود. طبیعت کل است، انسان کل است، و هر دو اصول اساسی معرفت اند.» (سخنان مدرس در خانه ی تدین، نقل از خاطرات فرزندش) [۲۰]

اعتقاد او بر این است که کوچکترین تجاوز به حریم طبیعت و انسان تجاوز به ناموس خلقت است:«جنگ فاجعه بزرگی است که ما برای دفاع از حرمت و اعتقادات خود گاهی مجبوریم آن را به پذیریم. جز پیامبر و امام معصوم هیچکس صلاحیت ندارد اذن جنگ بدهد.»

مدرس، برای انسان عظمتی فوق تصور قایل است، او طبیعت و انسان را دو رکن معرفت پروردگار می داند و رساندن کوچکترین آسیبی به این دو را گناهی نابخشودنی می شمارد. کمتر متفکر و فیلسوفی است که در تلفیق دین، سیاست و تاریخ به چنین نکته ی ظریفی برخورد و اشاره کرده باشد، وقتی از مقدمه ی کتاب زرد می گذرد و وارد متن می شود اولین جمله این است:«این کتاب روح فلسفه ی تاریخ و دین و سیاست است.»

هم در مقدمه و هم در متن زمانی که از فساد اخلاق جوامع متمدن سخن می گوید با حسرتی تمام می نویسد:«در زمان لوئی ها، در سینه و قلب اروپا مردم را قتل عام می کردند، زیر پایشان آتش می افروختند تاراج اموال مردم کاری عادی و روزمره بود، افراد را به جرم مخفی نمودن طلاهای خود از شست پا آویزان می کردند در جنگهای تن به تن (دوئل) یکدیگر را می کشتند خیانت و جنایت از رویدادهای عادی بود با آهن گداخته روی تن و پیشانی انسانها علامت می گذاشتند، و عجب که صوامع کوچکترین اعتراضی نسبت به این وحشی گری و توهین به مقام انسانی نداشتند.

همه اینها وجود داشت ودر کنارش علم و صنعت و تمدن پیش می رفت، هیچ جامعه ای حق ندارد خود را مبرا از تجاوز به حقوق انسانی بداند. چنگیز و تیمور در همه اعصار و قرون در همه جا وجود دارد، تنها لباس و رنگ و پوست و زبان آنها با هم فرق می کند، چنگیزهای اروپا به مراتب از چنگیز آسیا وحشی تر و خطرناکتر بوده اند.»

در بحثی مفصل برتری اصولی اخلاقی و نگهداری حرمت انسانی مسلمانان را بدون قضاوت یکطرفی و تعصب مسلمانی شرح می دهد و خاطرنشان می سازد کلیه ی مللی که با جامعه ی مسلمان به صورتی ارتباط پیدا کردند چه به وسیله ی تجارت و چه به وسیله ی جنگهای مذهبی و یا به وسایل دیگر به عظمت اندیشه و حسنات اخلاقی پیروان اسلام واقف گشتند و خصوصاً نمونه های متعددی از تاریخ ارائه می دهد که سپاهیان اسلام اکثراً قرآن را حفظ داشتند و به مناسبت آیات را از بر می خواندند و باتلاوت آن نیرو و توان می گرفتند، و از این نمی گذرد که:

«اگر ترکان عثمانی به نام اسلام مسیحیان رابه اسارت نمی گرفتند و در بازارها به صورت برده نمی فروختند رونق اسلام فراگیر تر می شد ولی با این همه باز هم از مسیحیان که تمام ساکنان افریقا را مانند حیوانات شکار نمودند و با کما

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.