پاورپوینت کامل جدال معاصران بر سر تاریخ باستان ۶۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جدال معاصران بر سر تاریخ باستان ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جدال معاصران بر سر تاریخ باستان ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جدال معاصران بر سر تاریخ باستان ۶۱ اسلاید در PowerPoint :
قرن های نوزدهم و بیستم میلادی برابر با قرن های سیزدهم و چهاردهم هجری را درتاریخ جهانی، قرون معاصر نامیده اند. صرف نظر از معاصر بودن این دوران با دورانی که زمینه ساز تاریخ و فرهنگ جهان امروزی است و از منظر پدیده معاصرت، هم آخرین و هم جدیدترین ادوار تاریخ و تمدن بشری – محسوب می شود، قرون معاصر به دلیل شرایط و پدیده های سرنوشت ساز جهانی مانند انقلاب های صنعتی و دموکراتیک، تکوین مکتب های سیاسی و. .. از دیگر اعصار و قرون تاریخ بشری متمایز می شود. تمایزی که به طور عام و تا حدودی مبهم، مدرنیسم نام گرفته است.
همان گونه که استعمار – از نوع انقلاب صنعتی آن – و در نهایت امپریالیسم از وجوه عصر مدرن به شمار می آید، ناسیونالیسم جدید نیز از مختصات این عصر دانسته شده است. از آن رو در این نوشتار واژه ناسیونالیسم را با قید جدید همراه می سازیم تا از تقویت عام و گسترده ی از این پدیده در هر عصر و در قلمرو هر فرهنگ متمایز باشد و حتی از اشکال خاصی نظیر ناسیونالیسم قرن شانزدهمی نیز قابل تفکیک باشد. بدین ترتیب ناسیونالیسم جدید شکل مطرح این گرایش خاص در قرن های نوزدهم و بیستم است.
هر چند در همین دوران که هنوز هم به طور کامل به پایان نرسیده است، مظاهر ناسیونالیسم اشکالی گوناگون و حتی بسیار متفاوت با یکدیگر را به ما نشان می دهند. در مواردی ناسیونالیسم جدید پیوسته و مرتبط با امپریالیسم دانسته شده است ودر مواردی ناسیونالیسم پدیده ای ضد استعماری و برانگیزاننده ملت ها برای کسب استقلال و عاملی برای ترقی خواهی و دست یابی به اتحاد بوده است. به عنوان مثال یکی از انگیزه های استعمارگری اروپاییان در قرن نوزدهم را قدم گذاردن از مرحله ناسیونالیسم به امپریالیسم تفسیر کرده اند.
آلمان، ایتالیا و بلژیک از نمونه های این کشورها هستند. بلژیک در حدود سال ۱۸۳۰ م. ایتالیا در حدود سال ۱۸۶۱ و آلمان در سال ۱۸۷۱م. موفق شدند به استقلال یا وحدت ملی و بعضاً تا حد امپراتوری نایل آیند و بلافاصله داعیه استعمارگری کنند. در شرایطی که هنوز اوضاع اقتصادی آنان استعمارگری را طلب نمی کرد تداوم روحیه ناسیونالیستی که تا پیش از این، از آن برای کسب استقلال یا وحدت ملی استفاده می شده، عامل اصلی و محرک قوی میل به استعمارگری شد. هر چند بهروزی اقتصادی به عنوان غایتی در این تحرکات به شمار می آمد اما اشتیاق به مجدو عظمت ملی انگیزه ای ورای هر خواست دیگر محسوب می شد.
استعمارگران کهنه کارتری مانند: فرانسه و انگلستان تا بدان درجه این مرحله را پشت سر گذاشته بودند که کالبد شکافی انگیزه ها و علل استعمارگری آنان در این مجال نمی گنجد. ناسیونالیسم جدید را به عنوان پدیده ای ضد استعماری می توان در جنبش بالکان علیه عثمانی و اتریش در سراسر قرن نوزدهم (از جمله انقلاب استقلال یونان در دهه ۱۸۲۰ م.)، قیام ضد استعماری شمال افریقا مانند قیام عرابی پاشا در مصر و محمد احمد مهدی سودانی در سودان (که هر دو در نیمه دوم قزن نوزدهم صورت گرفت)، قیام امیر عبدالقادر الجزایری (در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی)، قیام عمر مختار (دردهه دوم قرن بیستم میلادی در لیبی) و هم زمان با آن عبدالکریم ریفی در مراکش و نیز قیام سپاهیان در ۱۸۵۶ م.
در هندوستان علیه انگلستان، پیدایش حزب کنگره و سپس مسلم لیگ تا اوایل قرن بیستم و مواردی از این قبیل را در تاریخ ایران و ممالک هم جوار آن و به طور کلی در سراسر نواحی درگیر با استعمار از امریکای لاتین تا زولوهای (ZULO) افریقای جنوبی و فولانی ها (Fulani) و آشانتی ها در غرب افریقا و چین ودر قیام های تاپینگ (Taiping) و بی هه چوان (Bi- H – Chuan) و. .. ملاحظه کرد. هر چند در سراسر قرن نوزدهم عواملی چون علایق دینی، گرایشهای قومی، کوشش برای بهروزی اقتصادی و مواردی از این قبیل در چنین جنبش هایی بسیار مؤثر بوده اند، اما به صرف رویارویی با بیگانگان می توان کم و بیش رگه هایی از ناسیونالیسم را در آن ها جست و جو کرد.
کارکردهای دوگانه ناسیونالیسم جدید در قرن معاصر را می توان درتکاپوهای مربوط به افزایش اقتدار و وحدت ملی و نیز در فروپاشی امپراتورهای قدیمی دید. به عنوان مثال در ژاپن عصر میجی و عثمانی در قرن نوزدهم ناسیونالیسم را وسیله ای برای حفظ و حدت و قدرت مرکزی امپراتوری می دانسته اند. «در آلمان و ایتالیا چنین منظوری خیلی زود تحقق یافت. در مقابل، گروه هایی چون ارمنی ها، عرب ها، یونانی ها، صرب ها و بلغارها با تکیه بر ناسیونالیسم درصدد و تجزیه عثمانی و کسب استقلال خویش بودند.
مجارها نیز چنین برنامه ای را برای امپراتوری اتریش – مجارستان در نظر داشته و اقوام چک و اسلواک و بالت (Balt) و لهستانی ها برای امپراتوری تزاری. ایرلندی ها نیز در مقابل بریتانیا چنین هدفی را پی گیری می کردند.
در هر حال در دو قرن اخیر ناسیونالیسم جدید از محرک های مهم تحولات سیاسی بوده است و هر چند امروزه به ظاهر آن نقش سابق را ندارد و جای خود را به عوامل جدیدی داده است اما چهره نهفته آن را درکشورها و ملت هایی که در دوران معاصر پا به عرصه ظهور نهاده اند و یا به صورت تکوین تصوری که آن ها از تاریخ گذشته خود دارند به خوبی می توان دید، زیرا یکی از وجوه بارز و قابل توجه ناسیونالیسم جدید ارائه تفسیری نوین از گذشته هایی بود که هر دسته از مردمان و اقوام یا ملت های بعدی از آن گذشته داشته اند. به خصوص عصر باستان، به صورتی نو منتهی شد که امروزه به دلیل رواج و عمومیتی که یافته اند کم تر محل تردید، تأمل و تفحص واقع می شوند. در واقع هر یک از مللی که در دوران معاصر مرحله تأسیس یا به زعم خود تجدید حیات را طی می کرد رجوعی به گذشته ای داشت که مدعی آن بود؛ اعم از درست یا نادرست. این گذشته هر اندازه قدیمی تر بود بهتر جلوه می کرد و جاذبه بیشتری داشت. اما بدون شک در رجوع به گذشته ها هیچ کدام تنها نبودند. گویی مسابقه ای برای بازگشت به گذشته ها و تملک آن چه که در عهد دوران باستان وجود داشته است در جریان بود.
بی تردید مبنای این تملک تعریفی بود که هر ملتی از خود و از گذشته خود داشت. یعنی خویشتن را چه چیزی و مبنای ملیت و هویت خود را بر چه اصل و اساسی قرار می داد. این اصل و اساس معین می کرد که او به کدام خویشتن باید برگردد. خویشتن او متعلق به چه نسلی و چه عصری است و از تاریخ گذشته بشری کدام را خودی بداند و کدام را خیر؟ در حقیقت جدالی در دوران معاصر درگرفت که میدان های آن، اعصار باستانی و قرون گذشته بود. پویندگان این میدان مورخان، باستان شناسان و مستشرقان بودند.
عطف توجه به گذشته ها پدیده تازه ای در سیر جوامع بشری نیست و تذکر به احوال پیشینیان نیز همواره مورد تأکید بوده است. اما نسبتی که در این تذکر میان گذشته و حال برقرار می شد پدیده جدیدی بود. پیشینیان در تذکر تاریخ خود را متعلق به گذشته ای تاریخی می ساختند؛ امری که سنت گرایی نام می گرفت. اما در قرون معاصر این گذشته بود که متعلق به مردمان این زمان می شد و صورتی شیئی می گرفت و سرانجام وسیله ای برای موزه یا عاملی در تبلیغات می شد. در عصر رنسانس تحولی در نحوه نگرش به گذشته پدید آمد. مشهور است که رنسانس احیای مجدد فرهنگ یونان و روم باستان بود و لذا این احیا پس از ۱۰۰۰ سال که قرون وسطی در آن وقفه ایجاد کرده بود، نوزایی یا تولد مجدد نامیده شده است.
اما تاکنون نیز این پرسش وجود دارد که «رنسانس (به خصوص از نوع ایتالیایی آن) حرکتی واپس گرا بوده است یا پیش رو؟» با این حال مشخص است که اومانیسم رنسانس در باطن رجوعی به تاریخ و فرهنگ یونان و روم داشت. یونان و رومی که در دوره ماقبل مسیحیت گرفتار شرک بودند اما اکنون (عصر رنسانس) مسیحیان اروپایی رجوع به تاریخ و فرهنگ آنان را مغایر با مسیحیت نمی دانستند. باستان گرایی قرن نوزدهم حتی این صورت مضمونی باستان گرایی رنسانس را هم نداشت و پیش از آن که تلفیقی موزون از گذشته و حال به دست آورد عرصه پرپیچ و خم گذشته ها را برای یافتن ریشه های مطلوب خود پشت سر می گذاشت.
در حالی که بورژوازی عصر رنسانس به دلیل پی جویی منافعی که مدنظر داشت به خوبی می دانست که چیزی از گذشته را بخواهد که مؤید موفقیت کنونی و متضمن پیشرفت امروزینش باشد. لذا می بینیم که توجه فراوان به یونان و روم در عصر رنسانس موجب احیای مجدد ملت یونان یا امپراتوری روم نشد. اما در قرن نوزدهم یعنی حدود سه قرن پس از رنسانس معروف، تحت تأثیر ناسیونالیسم جدید چنین واقعه ای رخ داد. بدون شک تفسیر چنین واقعه ای مستلزم رجوع به شرایطی است که در قرن نوزدهم وجود داشته است.
پیچیدگی و بحران رجوع به گذشته ها چنان که گفته شد از این جهت به وجود می آمد که گذشته فضایی ساده و یکدست نداشته است. صرف نظر از دولت ها و تمدن های چین، هند، ایران، یونان، روم و تمدن اسلامی. .. که هم اکنون نیز کاملاً یا تقریباً با همین عناوین در جهان امروزی حضور دارند و در واقع نمایندگان آن تمدن ها که در دوران معاصر هستند، اکثریت کشورهایی که هم اکنون وجود دارند و تعداد آن ها بالغ بر ۱۸۵ کشور رسیده است، در تمام یا قسمتی از تاریخ ماقبل معاصر وجود نداشته اند. اما اکنون که وجود دارند این پرسش مطرح است که «چه جایی از گذشته ها و چه سهمی از تاریخ بدان ها تعلق می گیرد؟» به عبارتی دیگر ریشه در کدام قسمت از تاریخ خواهند داشت و چه گونه در تکوین تمدن جهانی که بدون شک میراث تمام بشریت است، صاحب نقش خواهد بود؟
هیچ یک از کشورها و ملت ها نیز حاضر به اعتراف به این که نبوده است
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 