پاورپوینت کامل نقد کتاب چه شد که چنان شد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نقد کتاب چه شد که چنان شد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد کتاب چه شد که چنان شد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد کتاب چه شد که چنان شد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

«چه شد که چنان شد» عنوان کتابی است که به بررسی وقایع انقلاب اسلامی ایران طی سالهای ۵۷ ـ ۱۳۵۶ می پردازد. رویدادهای بررسی شده در این کتاب، حوادث پس از انتشار مقاله «احمد رشیدی مطلق» تا اعلام بی طرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ برای اولین بار در سانفرانسیسکو و توسط نشر آران در شمارگان ۵۰۰ نسخه به چاپ رسید.

احمد احرار در این کتاب طی مصاحبه ای با ارتشبد عباس قره باغی – رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران در زمان پهلوی دوم- در سیزده بخش درگیری های خونین قم و تبریز، دولت آشتی ملی، اعلام حکومت نظامی، بیماری شاه، هفدهم شهریور، آتش سوزی سینما رکس آبادان، فشنگ های سفید، دولت نظامی، ارتش و کودتا، تیری که به هدر رفت، هایزر در تهران، کنفرانس گوادلوپ و پیامدهای آن، اعلام بیطرفی و سرنوشت ارتش)، رخدادهای سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ را مد نظر دارد.

متن پیام محمدرضا پهلوی که طی آن به خطاهای گذشته اذعان می نماید، مذاکرات آخرین جلسه شورای فرماندهان در ۹ بهمن ۱۳۵۷ و اصل اعلامیه ارتش به صورت دستخط از دیگر موضوعاتی است که در «چه شد چنان شد؟» آمده است.

عباس قره باغی در سال ۱۲۹۷ خ. در تبریز در کوچه قره باغی ها متولد شد. وی بعد از گذراندن پنجم متوسطه، در همین شهر در مهرماه ۱۳۱۳ به مدرسه نظام رفت و دو سال بعد یعنی در مهر ۱۳۱۵ در تهران در دانشکده افسری پذیرفته شد. گفته می شود وی به دلیل داشتن خط خوبش در همان سال به عنوان منشی مخصوص محمدرضا انتخاب گردید.

قره باغی در دانشکده همچنین هم دوره علی قوام، حسین فردوست، فتح الله مین باشیان و فریدون جم بود. وی خدمت افسری را از مهرماه ۱۳۱۷ با درجه ستوان دومی در هنگ پیاده پهلوی (لشکر یکم) آغاز کرد و در سال ۱۳۲۱ جزو چند افسری بود که برای تشکیل گارد سلطنتی انتخاب شد. قره باغی ضمن کار در گارد، همزمان در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۲۳ دوره اش را به پایان رساند و پس از طی دوره عالی پیاده در فرانسه با ادامه تحصیل در دوره حقوق دانشگاه پاریس، سال ۱۳۳۳ موفق به اخذ درجه دکترا شد.

وی پس از مراجعت به ایران ضمن کار در رکن سوم ستاد ارتش در دانشکده فرماندهی و ستاد به تدریس پرداخت. قره باغی مجدداً در سال ۱۳۴۰ به فرانسه رفت و دوره ستاد مشترک را گذراند. از جمله مسئولیت های وی فرماندهی لشکر پنج پیاده گرگان، فرماندهی لشکر یک گارد، ریاست ستاد نیروی زمینی، جانشینی فرمانده نیروی زمینی، فرماندهی سپاه یکم غرب کرمانشاه، فرماندهی ژاندارمری کل کشور، وزیر کشور در دولت دوم شریف امامی و کابینه ارتشبد ازهاری، سرپرستی وزارت امور اقتصادی در همین دولت و آخرین سمت وی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران بود که با پیروزی انقلاب اسلامی بعد از چهارده ماه اختفا در تهران به اروپا گریخت و سرانجام در مهر ماه ۱۳۷۹ از دنیا رفت. دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران کتاب «چه شد که چنان شد» را مورد نقد و بررسی قرار داده است در این نقد می خوانیم:

سرعت رخدادهای پی درپی و درهم تنیده منجر به پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه در اوج خیزش سراسری مردم در سالهای ۵۷-۵۶، هرچند ابتکار عمل را از آمریکا و انگلیس و دستگاه دیکتاتوری مورد حمایت آنها در ایران کاملاً سلب کرد، اما بعدها همین کثرت و تنوع فعل و انفعالات سیاسی موجب غفلت از تبیین و واکاوی تاریخی دقیق آنها شد و ساز و کار انقلابی که توانست با امواج مردمی و توان نه چندان قابل محاسبه آن به صورت کاملاً آرام و تدریجی – البته غیرقهرآمیز- ابزارهای قدرت بزرگترین نیروی سلطه گر جهان را ناکارآمد سازد، به همین دلیل چندان شناخته نشد؛ زیرا عوامل مؤثر در تشکیلاتی مردمی به وسعت ایران زمین کمتر فرصت آن را یافتند تا روایات خود را از چگونگی زمین گیر کردن دستگاه عریض و طویل ساخته و پرداخته شده توسط بیگانه در ایران بیان دارند.

همچنین هرگز سازمانی متناسب با حرکتی با این وسعت شکل نگرفت تا به سرعت این اطلاعات پراکنده در جبهه مردم را جمع آوری کند. مع الاسف بسیاری از پیشقراولان و تدبیرگران ابتکارات بدیع مردمی در همان سال ها جان بر سر پیمان خود برای دفاع از استقلال این مرز و بوم گذاشتند و بسیاری دیگر در جبهه دفع شرارت های تجزیه طلبانه وابستگان به بیگانه و همچنین در وادی ایستادگی در برابر حمله گسترده متجاوز به مرزهای جنوب و غرب کشور، دانسته های خویش را به دیار باقی بردند.

لذا در حالی که چگونگی تحقق این پدیده کم نظیر سیاسی می تواند باب جدیدی در معادلات قدرت در جهان معاصر بگشاید از یک سو با چنین وضعیتی مواجهیم و از دیگر سو آسیب دیدگان از این جنبش صددرصد متکی به توان مردم و خائفان از فراگیر شدن مدل آن، به سرعت در صدد برآمدند تا اطلاعات مخدوشی به مشتاقان اطلاع از چگونگی برتری یافتن اراده توده ها بر معادلات قدرت رایج و به رسمیت شناخته شده، ارائه دهند. هرچند مؤسسات تاریخ پژوهی در خارج کشور با حمایت های ویژه به امر جمع آوری و انعکاس هدایت شده روایت های صاحب منصبان دستگاه دیکتاتوری پهلوی ها می پردازند.

اما همین امر یعنی اطلاع از مسائل داخلی جبهه مقابل مردم بعضاً می تواند حلقه های گم شده تاریخ معاصر ایران را تکمیل نماید. بدون شک مؤسساتی که در قالب فعالیت های پژوهشی، اهداف سیاسی سفارش شده را پی می گیرند قادر نخواهند بود اصول پژوهشی را نادیده بگیرند و سراسر ادعاهای غیرمستندی مطرح سازند. اصل تأثیرگذاری در مخاطب – به ویژه صاحب نظران عرصه تاریخ- آنها را وامی دارد تا بعضاً به واقعیت هایی معترف باشند. «چه شد که چنان شد» از جمله آثاری است که با همین رویکرد تولید شده است.

جهت گیری های خاص مصاحبه کننده در برخی از فرازهای مصاحبه با ارتشبد قره باغی آنچنان پررنگ است که خواننده اثر از تلاش اصرارگونه اش برای القای مطلبی به مصاحبه شونده متأسف می گردد، با این وجود، همین طراح بحث ها و سؤالات القایی در مورد چگونگی پیروزی انقلاب اسلامی در فراز دیگری مجبور به نقض اظهارات قبلی و اعتراف به برخی واقعیت ها می شود. برای نمونه، دو موضع متعارض در مورد عوامل آتش سوزی های گسترده در تهران و شهرستان ها گواهی بر این مدعاست: «ا.ا- با اوج گرفتن اغتشاشات و خرابکاری ها، به ویژه بعد از حادثه سینما رکس آبادان، این عقیده که تشنجات موجی گذرا و فروخواهد نشست تغییر کرد.

در حالی که اغتشاشات هر روز بیشتر رنگ مذهبی به خود می گرفت و…»(ص۲۱) در این فراز آقای احمد احرار تلاش می کند آتش سوزی ها، انفجارات و خرابکاری ها به ویژه جنایت سینما رکس آبادان را به نیروهای به پاخاسته علیه دیکتاتوری و سلطه بیگانه نسبت دهد، اما توضیحات نه چندان مطلوب نظر ایشان توسط آقای قره باغی موجب می شود مصاحبه کننده کاملاً موضع متناقضی با جهت گیری القایی اول اتخاذ کند: «ا.ا- درباره حوادث خیابانی و نقش مامورین ساواک، ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، بخصوص در خیابان های بالای شهر تهران، راه بیافتد و مغازه ها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند، مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته می شود و اکثریت خاموش به صدا درمی آید و از اقدامات دولت برای غلبه بر بحران و برقراری امنیت جانبداری می کند.

تقریباً چیزی شبیه آنچه در جریان ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد. می دانیم که اغتشاشات آن چند روزه و تندرویهایی که شد یکی از عوامل زمینه ساز ۲۸ مرداد بود و توده مردم به دلیل نگرانی هایی که اوضاع آن چند روزه ایجاد کرده بود از جای خود نجنبیدند»(ص۳۴) در فاصله چند صفحه آقای احمد احرار نه تنها معترف است که اغتشاشات و آتش سوزی های دوران انقلاب اسلامی ترفندی برای خاموش کردن نهضت مردم بوده است بلکه برخی تجربیات موفق در این زمینه را نیز برمی شمرد. بنابراین در این فراز، فلسفه چنین جنایاتی که در تاریخ ایران سابقه فراوانی دارد و حتی در سایر کشورهای اسلامی نیز دول استعمارگر به آن متمسک شده اند، بازگو می شود.

اینکه چرا چنین جنایاتی در الجزایر نتیجه مورد نظر را تأمین می کنند یا در جریان کودتای آمریکایی و انگلیسی در ۲۸ مرداد ۳۲ سلطه گران و عناصر جنایت پیشه به نتایج دلخواه دست می یابند بحثی است که باید به آن پرداخت. در الجزایر جنایت و کشتار مردم بی گناه بر اساس همین ترفندی که آقای احمد احرار به آن اشاره دارد توانست به تدریج توده های ملت به پاخاسته برای کسب استقلال را منفعل و سرخورده سازد، اما در ایران سال های ۵۶ و ۵۷ این جنایات نتیجه عکس داد و مردم را برای سرنگون سازی دستگاه دیکتاتوری و اخراج سلطه گران مصرتر ساخت. چرا؟ پاسخ آقای قره باغی به عنوان نیروی مخالف نهضت مردم در این زمینه قابل تأمل است: «ا.ق- اگر چنین فکری وجود داشته اشتباه بزرگی بوده است. همانطور که در مورد پانزدهم خرداد گفتم که مقایسه آن با اوضاع سال ۵۷ اشتباه است در این مورد هم باید بگویم که مقایسه اوضاع سال ۵۷ با سال ۱۳۳۲ قیاس مع الفارق بود. این حوادث به هیچوجه مشابه هم نبودند که بشود از تجاربی که در آنجا بدست آمده بود اینجا استفاده کنند.»(ص۳۴)

هرچند مصاحبه کننده نیز در تلاش برای القای این موضوع که انقلاب اسلامی ریشه خارجی داشته است، سعی دارد از تأثیر آن بکاهد، اما در طرح چنین ادعایی ناگزیر از بیان مسئله نارضایتی مردم می شود: «ا.ا-. .. بطور خلاصه زمینه نارضایی ها وجود داشت و چون حقوق اکثریت و اقلیت آن طور که در دموکراسی ها مرسوم است رعایت نمی شد و مخالفین و معترضین از حق مشارکت در تصمیم گیری ها محروم بودند و در اداره امور مملکت سهمی نداشتند، در موقعی که اوضاع و احوال دگرگون شد، خارجی ها از این عوامل استفاده کردند و مخالفین را یاری دادند.» (ص۴)

در پاسخ به این ادعای آقای احمد احرار که مشخص نمی سازد کدام خارجی ها از اعتراضات مردم استفاده کردند، آقای قره باغی جامعه دوران پهلوی را جامعه سرکوب شده ای ترسیم می کند که حتی طی سال هایی که آمریکا و محمدرضا پهلوی، ایران را جزیره ثبات فرض می کردند چون آتشی زیر خاکستر بود: «همان طور که اشاره کردید نارضایی ها وجود داشت نابرابری ها وجود داشت مخالفت های آشکار و پنهان وجود داشت.

حتی در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ آن طغیان پیش آمد که البته دولت به سرعت دست به کار شد و آن را درهم کوبید ولی خود آن هم به صورت آتش زیر خاکستر باقی ماند و ادامه پیدا کرد و فعالیت های سیاسی مخالفین از آن به بعد با تبلیغات مذهبی در هم آمیخت بخصوص در خارج از کشور، از طریق کنفدراسیون، از طریق انجمن های اسلامی که اینجا و آنجا تشکیل می شد،… اینها همه وجود داشت و مثل بشکه باروت منتظر یک جرقه بود. آن جرقه در کابینه آقای دکتر آموزگار، دقیقاً در ۱۷ دی ماه ۱۳۵۶، با انتشار مقاله ای به امضای احمد رشیدی مطلق- که البته یک نام واقعی نبود- به مخزن باروت اصابت کرد.»(ص۵)

در این اظهارات جناب ارتشبد، به چندین نکته تلویحاً اشاره شده است؛ از جمله به خفقان شدید در داخل کشور که موجب شد جنبش های دانشجویی در خارج کشور به سرعت رشد کنند. ساواک (پلیس مخفی ایجاد شده توسط آمریکا) هر صدایی را در داخل کشور به خشونت بارترین وجه ممکن خفه کرده و به ظاهر جزیره آرامی برای بیگانگان (همان گونه که کارتر در نطق تاریخی خود اعلام داشت) به وجود آورده بود، اما به اذعان قره باغی، مخالفت ها چون آتشی زیر خاکستر در حال گسترش بودند. از سوی دیگر تحقیر ملت ایران توسط انگلیس و سپس آمریکا در جریان غارت نفت در دوران پهلوی اول و دوم هر بار که می رفت چون بغضی بترکد با اقداماتی چون کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ مجدداً سرکوب شده و جامعه ظاهری آرام به خود گرفته بود. همین آرامش قبل از توفان، غفلت و بی اطلاعی سرویس های جاسوسی ای چون سیا، اینتلیجنس سرویس و موساد را موجب گشت.

هرچند تصور این که دستگاه سرکوبگر ساواک توانسته است برای همیشه مردم ایران را خاموش سازد نشان از عدم شناخت این ملت داشت؛ به هر ترتیب باید معترف بود دستگاه دیکتاتوری و قدرت های بیگانه مسلط بر ایران یا به دلیل غره شدن به قدرت تسلیحاتی و اطلاعاتی خویش یا به دلیل بی اطلاعی و بیگانگی با فرهنگ این مرز و بوم غافل از آن شدند که بغض تاریخی فروخورده جامعه ایران در دوران پهلوی دوم در انتظار فرصتی برای ترکیدن است. هدایت دقیق خیزش مردم توسط شخصیت بی نظیری چون امام خمینی(ره) که علاوه بر مرجعیت، عارفی بزرگ، پیری تاریخ شناس و سیاستمداری زاهد بود به یکباره آرامش بر خوان پرجاذبه نفت ایران نسشتگان را بر هم زد و آنان را دچار پریشانی و درهم ریختگی کرد.

در این وادی اقدامات شتابزده و بعضاً متعارض، موجب گسترش آگاهی همه اقشار جامعه از مناسبات حاکم بر کشور شد. البته باید اذعان داشت شیوه مبارزاتی رهبری انقلاب برای غرب کاملاً ناشناخته بود. آمریکا و انگلیس و دستگاه پلیسی ایران خود را برای مقابله با مبارزات چریکی مخفی و جنگ های مسلحانه شهری و روستایی آماده کرده بودند. در این گونه تقابل ها که عمدتاً نیز رنگ مارکسیستی می یافت به طور معمول گروه های مسلح ناگزیر از تهیه سلاح از کشورهای وابسته به بلوک شرق و در رأس آنها اتحاد جماهیر شوروی بودند. بر اساس مناسبات جهانی آن روزگاران که کاملاً دو قطبی بود تأمین کنندگان تسلیحات مورد نیاز گروه های قیام کرده علیه سلطه آمریکا در کشورهای مختلف، عمدتاً جز بلوک مقابل غرب نمی توانستند باشند.

ارتش و نیروهای سرکوبگر تربیت شده توسط آمریکا و انگلیس برای در هم شکستن این گونه مخالفان، انگیزه فراوانی داشتند؛ به ویژه این که در مواجهه با مشی مسلحانه، اگر عوامل دستگاه دیکتاتوری اقدام به قلع و قمع نمی کردند امکان خطر جانی برایشان متصور بود و همین امر در نوع عملکردشان بی تأثیر نبود؛ در حالی که در چهارچوب استراتژی مبارزاتی امام، نه تنها چنین انگیزه ای در بدنه نیروهای ارتش به وجود نمی آمد بلکه به تدریج زمینه جذب آنها نیز فراهم می گردید.

آقای قره باغی در این کتاب به کارگیری ارتش را برای مقابله با خیزش مردم خطایی فاحش عنوان می کند و معتقد است نیروهای شهربانی و ژاندارمری می بایست در اولویت قرار می گرفتند. ظاهراً آخرین رئیس ستاد ارتش رژیم پهلوی به ابعاد خیزش سراسری ملت توجه ندارد که چنین انتقادی را مطرح می سازد: «ا.ق-. .. بدین ترتیب گارد شهربانی به وجود آمد که تا دو هزار نفر عضو ورزیده داشت و اینها همه پلیس های داوطلب بودند یعنی از بین داوطلبان انتخاب شده بودند و تعلیمات مخصوص دیده بودند و بعد هم هشت یا دوازده زره پوش کوچک برای این واحد خریداری شده بود.

این واحد وجود داشت و محلش هم عشرت آباد بود… در هفدهم شهریور اگر هم لازم بود اقدامی بشود ابتدا می بایستی از این یگان استفاده می کردند که برای چنین روزهائی به وجود آمده بود. به فرض هم که این نیرو و نیروهای شهربانی و ژاندارمری کافی نبود آن وقت می بایست یک عده کمک بگیرند نه اینکه ارتش را مستقیماً به آن صورت وارد عمل کنند.» (ص۵۹)

آنچه موجب شده است که آقای قره باغی چنین پیشنهادی را مطرح کند وجود واقعیتی درباره فروپاشی ارتش از درون در مواجهه با یک حرکت اصیل مردمی بود وگرنه آیا محمدرضا پهلوی می توانست با دو هزار نیروی گارد شهربانی از نگرانی تظاهرات متعدد چند میلیونی مردم رهایی یابد؟ این دو هزار نفر شاید می توانستند برای کنترل یک تظاهرات محدود دانشجویی در اطراف دانشگاه های تهران کارایی داشته باشند، اما آیا برای کنترل جمعیت فشره ای از تظاهرکنندگان در وسعت چندین کیلومتر از خیابانهای اصلی، اصولاً نمی توانستند به حساب آیند.

همان گونه که اشاره شد، این گونه نیروهای سرکوب برای مقابله با هسته های چریکی تدارک دیده شده بودند، اما در مواجهه با حرکت فراگیر توده ای بر خلاف نظر آقای قره باغی ناگزیر از استفاده از ارتش بودند. ارتش نیز به عنوان آخرین ابزار آمریکا و محمدرضا پهلوی در یک مقابله دراز مدت با اقشار مختلف مردم دچار فرسایش شدید شد: «از آن طرف هم ما رسیده بودیم به جایی که بطور متوسط روزی ۱۲۰۰ نفر از ارتش فرار می کردند. نه تنها افسران وظیفه و سربازان وظیفه فرار می کردند بلکه افسران داوطلب هم غیبت می کردند و سر کارشان حاضر نمی شدند. در کتاب «پل بالتا» شاید خوانده باشید که می نویسد من رفتم در تظاهرات، چند نفر دور و بر مرا گرفتند و گفتند ما افسر ارتش هستیم من باور نمی کردم. کارت های افسری خود را نشان دادند.»(ص۸۲)

از آنجا که امام بر اساس آموزه های دینی همواره برخورد خودسرانه با نیروهای ارتش را خلاف می دانستند و به طور کلی حرکت های مسلحانه را که طی آن بحث جان انسان ها به میان می آمد هرگز تأیید نمی کردند، لذا محمدرضا پهلوی در دادن انگیزه به بدنه ارتش برای کشتار مردم به شدت دچار مشکل شده بود.

یکی از فرماندهان عالیرتبه ارتش در این زمینه به بی بی سی می گوید: «[ارتشبد] جم: اصلاً ارتش را هیچ جای دنیا نمی آرند اینجوری خورده خورده تو کوچه ها چندین ماه با یک به اصطلاح، شلوغ پلوغی، روبرو بکنند. ارتش در یک رویارویی باید بره بجنگه دیگه، دیگه ارتش، نمی تونه بره، یه روز بره کار پلیس رو انجام بده، یه روز گل بزنند بهش و یه روز نمی دونم ماچش کنند و جلوی روی آن مثلاً عکس شاه رو آتش بزنند…».(تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی بی سی، به کوشش ع. باقی، نشر تفکر، ص۳۸۳)

تمهید شاه برای حمله عناصر ساواکی به نظامیانی که در خیابانها مستقر بودند و نسبت دادن آن به مردم نه تنها مشکل را حل نکرد، بلکه بعد از آگاهی نیروهای ارتش از این جنایت که به هیچ وجه با مشی مبارزاتی امام سازگاری نداشت روند بی اعتمادی به محمدرضا پهلوی در نیروهایی که دیکتاتوری به آنها بسیار دل بسته بود به شدت فزونی یافت. رئیس شعبه ساواک در آمریکا در این زمینه می نویسد: «چند هفته بعد از ملاقات روزانه با شاه، اعلیحضرت که به وضوح نگران و برآشفته بود به اویسی گفت: «وقت آن است که به این بی نظمی، پایان داده شود. باید جلوی آن را گرفت.»

اویسی که خود نیز در هچل افتاده بود جواب داد: سربازان من در زره پوش های خود در خیابان ها مستقر شده اند، مردم به طرف آنها می روند، با آنها دست می دهند و گل های میخک قرمز به آنها می دهند. آنان سربازان را برادر خطاب می کنند! سربازان من دیگر به روی آنها آتش نمی گشایند»… شاه مدتی به فکر فرورفت. سرانجام گفت: «اگر طبق یک نقشه، کماندوها به سربازان شما در خیابان حمله کنند و عده ای را بکشند چه؟ به این ترتیب بقیه برآشفته می شوند و به سمت جمعیت شلیک می کنند. نظرت در این مورد چیست؟»(خاطرات منصور رفیع زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال ۷۶، ص۳۶۷)

بر اساس این طرح در چند مورد نیروهای ساواک برخی افسران ارتش را قطعه قطعه کردند و در پادگان ها به نمایش گذاشتند که برای نمونه موجب تحریک ارتشیان در مشهد و قتل عام مردم شد. اما بعد از مدتی کوتاه عاملان اصلی این جنایت تحریک کننده مشخص شدند و نتیجه عکس برای دربار به بار آمد.

البته آقای قره باغی در مصاحبه با بی بی سی پیوند اعتقادی و مذهبی بدنه ارتش با مردم را عامل اصلی سر باز زدن از کشتار یاد می کند: «مسئله اینجاست که اینها از راه مذهب وارد شدند در نیروهای مسلح، خوب نیروهای مسلح ما مثل همه خوب اکثریت شیعه بودند، مسلمان بودند، اعتقاد داشتند، پدر مادرهاشون معتقد بودند یعنی وقتی که در – فرض بفرمایید در ده- آخوند ده جمع می کرد، باهاشون صحبت می کرد، پدر و مادر تحت تاثیر این قرار می گرفت، مادر نامه می نوشت که پسرم من شیرم را به تو حلال نمی کنم، اینا تمام گزارشاتی بود که اون زمان به ما می رسید در داخل غالب خانواده ها جنگ وجدال بود، زن و شوهرها با هم قهر کرده بودند… در هیچ کشوری من فکر نمی کنم که شما یک سرباز را ۶ ماه کنار خیابان نگهدارید که تماس بگیره با مردم، بیایند تحت تاثیر قرار بدهند…»(تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران، مجموعه برنامه داستان انقلاب از رادیو بی بی سی، به کوشش ع.باقی، نشر تفکر سال ۷۳، ص۳۸۵)

بعد از ارتکاب جنایات ساواک علیه ارتشیان به منظور متوقف ساختن روند رو به رشد جذب بدنه ارتش به مردم، توجه محمدرضا پهلوی به ارعاب کارمندان و قرار دادن آنان در برابر نهضت استقلال طلبانه ملت ایران، جلب شد. همان گونه که اشاره شد، تصور می رفت از این طریق مقاومتی در درون صفوف مردم علیه نهضتی که آغاز شده بود شکل خواهد گرفت. منصور رفیع زاده در این زمینه به نقل از ریاست ساواک می گوید: «در این هنگام تیمسار (نصیری) صورت خود را با دستانش پوشاند.

سپس دستانش را برداشت و با صدایی که انگار از ته چاه درمی آمد ادامه داد: «می دانی هفته گذشته چند تا مرسدس بنز را درب و داغان کردیم؟ چند تا آتش سوزی در منطقه تجاری شهر راه انداختیم؟ چه تعداد آدم در جا کشته شدند؟ و هنوز کافی نیست! او (شاه) امروز به من گفت این کافی نیست بیشتر بکشید! بیشتر آتش بزنید. من دیگر نمی توانم. من هم وجدان دارم. من هم فرزند دارم.» – «به خاطر خدا به من بگویید دلیل این کارها چیست؟» «برای اینکه چنین نشان داده شود که این اعمال تروریستی است برای این که به مردم قبولانده شود که دشمنانی وجود دارد و این که دشمنان کمونیست هستند…».(خاطرات منصور رفیع زاده، آخرین رئیس شعبه ساواک در آمریکا، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال ۷۶، ص۳۲۰)

البته خود آقای قره باغی نیز به این واقعیت اذعان دارد که ساواک چنین جنایاتی را برای بدنام کردن نهضت مردم صورت می داده است. وی همچنین به صراحت از اطلاع محمدرضا پهلوی از آن سخن به میان می آورد: «روزی مرحوم سپهبد صمدیان بود رئیس شهربانی وقت خواست و آمد به وزارت کشور و گفت دو مطلب آمده ام خدمت شما بگویم. یکی این که می گویند یک مقدار از این کارها را خود ساواک می کند. گفتم یعنی چه؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟

گفت بله یک مبل فروشی اظهار کرده است که شب آمدند و به ما خبر دادند که فردا قرار داشت ناحیه شما را شلوغ کنیم و آتش بزنیم… تصمیم گرفتم خود هم بروم حضور اعلیحضرت و مطالب را بی پرده عرض کنم. رفتم حضورشان و گفتم جریان این است رئیس شهربانی این طور می گوید و خودش هم گویا به عرض رسانیده است. البته نفرمودند که به عرض رسانیده بود یا خیر، همین طور گوش می کردند، در مورد ساواک گفتند که بله نخست وزیر فکر می کند همه این کارها زیر سر ساواک است. شما کاری به این کارها نداشته باشید، شما کار خودتان را انجام بدهید!».(ص۳۰)

به این ترتیب محمدرضا پهلوی در همان زمان هماهنگ بودن ساواک با خویش را در این جنایات می پذیرد و به وزیر کشور دستور می دهد که در این زمینه دخالت نکند. هرچند تصور دیکتاتور بر آن بود که در چارچوب یک سیاست دوگانه – یعنی شعار ایجاد نظم و خود آشوب ایجاد کردن – قادر خواهد بود بهانه های لازم را برای سرکوب و قتل عام نیروهای مخالف به دست آورد، اما همین دوگانگی موجب سردرگمی عوامل اجرایی دستگاه دیکتاتوری می شد.

جالب اینکه قائم مقام حزب رستاخیز ضمن ابراز وحشت از تظاهرات آرام و تأثیرگذار مردم در نیروهای حکومت نظامی هرگونه اقدام جنایتکارانه توسط شاخه پیشرو حزب رستاخیز و ساواک را برای مخدوش ساختن وجهه نیروهای طرفدار استقلال کشور مردود می شمارد: «سرانجام گفتم: اگر سیاست ما همین باشد که شورشیان آزادانه تظاهرات برپا کنند و گل بر سر لوله تفنگ سربازان نهند و سربازان هم ابتدا به سکوت برگزار کنند و سپس با لبخند پاسخ بدهند این بلواگران مسلط می شوند.»(یادمانده ها از بربادرفته ها، خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمد حسین موسوی، سال ۲۰۰۳ م، انتشارات مهر، کلن آلمان، ص۴۶۱)

در حالی که برای رفع همین وحشت از جذب شدن سربازان به خیل تظاهرکنندگان، اقداماتی به منظور بدنام کردن تحول و تغییرخواهان صورت می گرفت همین مقام حزب رستاخیز ادعا می کند: «در روزنامه ها نوشته شده بود و گفته شده بود حزب رستاخیز می خواهد به مقابله با آشوبگران یا به اصطلاح آنروز «آزادیخواهان» پردازد و از سوی دیگر از طرف حزب هیچگونه عملی نشان داده نشد، ناگهان دیدیم که از هر چند روز گفته می شود بمبی در خانه یکی از کسانی که آن روز عنوان سردسته مخالفین و طرفداران دموکراسی را داشتند منفجر شده است و آن را به حزب رستاخیز نسبت می دادند و مقدمه اجرای طرح مورد بحث می شمردند… عجیب تر آن که هیچ کدام از این بمب ها که حقیقت نداشت، آسیبی به کسی یا چیزی نرساند ولی انعکاس تبلیغاتی آن اجتماع ایران را به لرزه درآورد.

من تا امروز علت واقعی این امر و ایجاد کننده این بلوا و آشوب ها را نه می دانم و نه می شناسم ولی حدس می زنم که این کار از طرف خود مخالفین و دارودسته آنان مخصوصاً چپی ها یا فلسطینی ها بوده که در این کارها مهارت کامل دارند و با برنامه ریزی خاص و دقیقی، از آن، همانند آتش زدن سینما رکس آبادان، بهره برداری می کردند. به عبارت دیگر آنها ترقه می ترکاندند و نام بمب بر آن می گذاشتند و دستگاه و رژیم را متهم می کردند…».(همان، ص۴۴۵)

این نوع روایتگری در خارج کشور برای تحریف رخدادهای انقلاب گسترش چشمگیری یافته است. شاید اگر قائم مقام حزب رستاخیز که سناتور نیز بوده است دستکم یکبار خاطرات رئیس خود در حزب یعنی عبدالمجید مجیدی را می خواند به این صراحت برنامه های ایجاد اغتشاش توسط ساواک و نسبت دادن به آزادیخواهان را نفی نمی کرد؛ البته لازم به ذکر است که قطعاً شاخه پیشرو حزب که ریاست آن با مجیدی بود برنامه های خشونت آمیز فراوانی برای جلوگیری از نهضت مردم به اجرا گذاشته بود، اما مجیدی در مورد انفجارات در خاطراتش به صراحت می گوید: «ع.م- من آن موقع در دولت نبودم، ولی هماهنگ کننده جناح پیشرو در حزب رستاخیز بودم. گفتم که جناح پیشرو حاضر است پشت سر شما بیاید و هر نوع کمکی لازم است به شما بدهد و بین شما و دستگاههای انتظامی و شهری ارتباطات لازم را برقرار بکند و کمک بکند.

این را من رسماً اعلام کردم. این را گویا، خوب، بعضی ها نپسندیدند. موقعی بود که ساواک دیگر آن نقش قبلیش را عوض کرده بود و نقش دیگری بازی می کرد- برای این که سابوتاژ بکند (در) این حرفی که من زدم چون استقبال خیلی خوب از آن شده بود… اما این کارها را کردیم. یک روز شنیدیم که بمب گذاشتند و بمب منفجر شد پشت در خانه بازرگان پشت در خانه رحمت مقدم و پشت در خانه هدایت متین دفتری و آن یکی دیگر هم دکتر سامی که بعداً وزیر بهداری همین انقلابیون شد.

به هر صورت چهار تا بمب در پشت در خانه آنها گذاشتند که به هیچ کسی هم آسیبی نرسید فقط یک سروصدایی کرد و نمی دانم، مثلاً بمبی بود که [اگر] در خانه یک کسی [منفجر می شد] ممکن [بود] لطمه بزند. بعداً مقداری تراکت پخش کرده بودند که من [مجیدی] تا بودم که دستور داده ام این بمب را بگذارند که مسلماً به نظر من کار خود ساواک بود…»(خاطرات عبدالمجید مجیدی، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه ۶-۱۳۵۱، طرح تاریخ شفاهی هاروارد در سال ۶۴، انتشارات گام نو، تهران در سال ۸۱، ص۱۷۹)

فراگیری اطلاع از جنایات گسترده ساواک که با هدایت مستقیم شاه صورت می گرفت موجب آگاه شدن همان کارمندانی شد که بعضاً با حقوق های بالایی با دربار پهلوی همراه شده بودند. به عبارت دیگر، آتش سوزی ادارات، فروشگاه های بزرگ زنجیره ای در زمان حضور مردم در آنها، بمب گذاری ها و. .. نه تنها نتوانست کمترین خدشه ای بر چهره انقلابی آرام و آگاهی بخش وارد سازد، بلکه چهره شاه را که تا آن زمان برای کسانی ناشناخته مانده بود کاملاً روشن ساخت.

به این ترتیب جنایات هولناک طراحی شده، قشر کارمند را که تا آن زمان کاملاً به صفوف ملت نپیوسته بود به شناخت قاطعی از ماهیت ضدمردمی دربار پهلوی رساند. مشاور خانم فرح دیبا در شرح ملاقاتش با محمدرضا در این زمینه می نویسد: «شاه برای اینکه خودش را قانع کند که چاره دیگری (جز خروج از کشور) نیست، مورد دیگری عنوان کرد: درباره موضوعی که امروز صبح پیش آمده است، مایلم توضیحاتی دهید: در حدود نیم ساعت پیش مطلع شدم، پزشکان و پرستارهای بیمارستان قلب، که مادرم با سرمایه شخصی و هدایای افراد، آن را ساخته است و در نتیجه نام وی بر آن می باشد، طی گرد هم آئی که در بیمارستان تشکیل داده اند خواستار تعویض نام آن به نام علی شریعتی شده اند.

.. این تغییر نام ناگهانی بیمارستان «مادر» عمیقاً شاه را جریحه دار کرده بود و اگرچه جملاتی نسبتاً آرام بخش به او می گفتم، اما بر این باور بودم که جدائی شاه و ملت ایران برای همیشه صورت گرفته است، زیرا تغییر رفتار ناگهانی کارکنان بیمارستانی که به وسیله دربار و دفتر مادر شاه، اداره می شده و او آنها را استخدام کرده بود، نه به یک حزب سیاسی بستگی داشت و نه به توطئه بین المللی. این به آن معنی بود که همه چیز از درون درهم می ریزد و این تمام کشور است که از سلطنت روی گردانیده و به طور آشتی ناپذیری رابطه هایش را با آن گسسته است.»(از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، سال ۷۲، صص۱-۲۴۰)

هرچند آقای قره باغی در این کتاب و در مصاحبه با بی بی سی به صراحت مقوله ایجاد «آتش سوزی» را به عنوان بخشی از برنامه های ساواک (که در هماهنگی کامل با شاه عمل می کرد) برای ایجاد جو رعب و وحشت و تحت فشار قراردادن مردم، مطرح می سازد، اما همچنان آقای احمد احرار (یعنی کسی که به صورت افراطی با سؤالات خود سعی در القای گرایش خاصی را دارد) مدعی می شود که جنایت سینما رکس توسط مخالفان رژیم پهلوی رخ داده است: «احمد احرار-. ..بسیاری عقیده دارند که حادثه آتش سوزی سینما رکس آبادان و انعکاس گسترده آن و هیجانی که به دنبال آورد علت اصلی استعفای دکتر آموزگار و تغییر کابینه او بود.

در این تردید نیست که حریق سینما رکس و کشته شدن نزدیک به چهارصد نفر در آن حادثه فجیع، تلاطم عجیبی در جامعه برانگیخت و دولت را در وضع دشواری قرار داد. شاید در شرایط دیگری اگر این حادثه پیش آمده بود کمک می کرد به دولت که آن را مستمسک قرار دهد برای حمله متقابل؛ و با استفاده از فرصت، اوضاع را تحت کنترل درآورد. قرائنی در دست داریم که آقای خمینی و اطرافیان ایشان هم در نجف نگران این موضوع بودند که مبادا علل و عوامل آتش سوزی آشکار شود و مردم بدانند این حادثه و حوادث مشابه آن از کجا هدایت می شود و با چه هدفی صورت می گیرد. اما از آنجا که شرایط، شرایط خاصی بود، حادثه به حربه ای بر ضد دولت تبدیل شد و مخالفان، دولت را مسبب آتش سوزی معرفی کردند…».(ص۱۷)

در بخش ششم کتاب، مجدداً نویسنده، داستان مفصلی را در مورد آتش سوزی ها و در رأس آن ها جنایت سینما رکس آبادان در قالب سؤالی القایی مطرح می سازد. این بار سؤال کننده فراموش می کند که در فراز دیگری به صراحت پذیرفته که ساواک برای ایجاد رعب و وحشت دست به این گونه اقدام ها می زد: «احمد احرار- یکی از مسائلی که آقای باهری در خاطرات خود ذکر می کند و آن را هم از دلائل استعفای خود می داند موضوع پرونده متهم یا متهمین آتش سوزی سینما رکس آبادان است. خیال می کنم در مورد این قضیه، حضرت عالی که وزیر کشور بودید از جریان امر مطلع باشید.

بنده خاطرم هست که همان ایام از آقای شریف امامی شنیدم که گفتند در ضیافتی که به افتخار یکی از میهمانان خارجی- اگر اشتباه نکنم ضیاءالرحمن رئیس جمهوری بنگلادش- ترتیب یافته بود آمدند آهسته چیزی به اعلیحضرت گفتند. ایشان از سر میز برخاستند و رفتند و وقتی برگشتند به من و سپهبد مقدم اشاره کردند که برویم… گفتند الان صدام حسین بود که تلفن می کرد و خبر داد که عراقی ها کسی را در موقع عبور از مرز گرفته اند و او اعتراف کرده که از عوامل آتش سوزی سینما رکس بوده است… در ۱۳ شهریور ۵۷ آقای دکتر باهری که وزیر دادگستری بود اعلام کرد دومین عامل آتش سوزی سینما رکس هم دستگیر شد.

من نمی دانم این دومی که بود ولی یادم هست در همان ایام شخصی بنام سیدعلی اندرزگو معروف به شیخ عباس تهرانی در جریان زد و خورد با مامورین ساواک تیر خورد و دستگیر شد. این شخص از فعالان بود و مرتبا به سوریه و لبنان و عراق می رفت و با آقای خمینی ارتباط نزدیک داشت… یکی دو روز بعد درگذشت ولی خبر مرگ او فوراً اعلام نشد. حسین اخوان توحیدی، کسی که آن موقع در بغداد جزو محارم آقای خمینی بود و بعدها جدا شد و به مجاهدین پیوست نوشته است وقتی اطلاع رسید که شیخ عباس تهرانی گرفتار شده است سخت باعث نگرانی شد زیرا او از خیلی چیزها خبر داشت و اگر دهان باز می کرد آشکار می شد که بمب گذاری ها و ترورها و تخریب ها و همین قضیه سینما رکس آبادان کار چه کسانی است.

به همین دلیل آقای خمینی برای این که پیشگیری کند اعلامیه ای صادر کرد و در آن اعلامیه نوشت «در آینده دور یا نزدیک ممکن است فرد یا افرادی را بیاورند که اقرار کنند در این حادثه دست داشته اند. این افراد یا مامورند و یا از بهترین و متدین ترین افرادی هستند که برای کشتن آنان هیچ وسیله ای را بهتر از این نمی دانند».(ص۷۲)

آقای احرار در طرح این موضوعات القایی اش، مطالب خلاف واقع بسیاری را به یکدیگر مرتبط می سازد تا به نتیجه مورد نظر دست یابد: ۱- نسبت دادن عبارت داخل گیومه به امام خمینی(ره) که به هیچ وجه در پیام ایشان در مورد حادثه سینما رکس وجود ندارد و صرفاً می توان آن را «جعلی» خواند. رهبر نهضت اسلامی در اطلاعیه خود در همان زمان به نکات بسیاری دقیقی اشاره داشتند: «قراین نیز شهادت می دهد که دست جنایتکار دستگاه ظلم در کار باشد که نهضت انسانی- اسلامی ملت را در دنیا بد منعکس کند.

آتش را به طور کمربند در سراسر سینما افروختن و بعد توسط مامورین درهای آن را قفل کردن، کار اشخاص غیر مسلط بر اوضاع نیست. گفتار شاه که: تظاهرکنندگان مخالف من «وحشت بزرگ را وعده می دهند؛ و تکرار آن پس از واقعه که: همان وعده بوده است، شاهد دیگری بر توطئه است؛ نه اینکه واقعاً شاه یک غیبگوی بزرگ است!… من به ملت بزرگ ایران اعلام خطر می کنم، خطر اینکه دستگاه این گونه اعمال وحشیانه و ضد اسلامی را در سایر شهرهای ایران انجام دهد تا تظاهرات پاک مردم شجاع ایران را که با خون خود ریشه درخت اسلام را آبیاری می کنند لوث نمایند. لازم است گویندگان، مطلبی را که به نابودی انقلاب رهایی بخش اسلام منجر می شود برای مردم روشن نمایند.»(صحیفه امام، جلد۳، ۳۱ مرداد ۱۳۵۷، نجف)

در این بیانیه رهبر نهضت اسلامی به نکات دقیقی اشاره می نماید ازجمله این که محمدرضا پهلوی یک روز قبل از این جنایت دهشتناک وعده «وحشت بزرگ» را داده بود. خوشبختانه این موضعگیری بهنگام و هشیارانه رهبری مردم، جلو انحراف افکار عمومی و سردرگمی را گرفت.

۲- آقای احرار مدعی است در زمان حادثه، محمدرضا پهلوی میزبان رئیس جمهور بنگلادش بوده و در همان ضیافت به برخی مسئولان اشاره می کند که برای مشورت به اتاق دیگری بروند. روایت هوشنگ نهاوندی که به دربار نزدیکتر بود به گونه دیگری است. وی در این زمینه می گوید: «روز ۱۹ اوت، که پنج شنبه ای بود اوایل بعدازظهر، آتشی سینما رکس آبادان پایتخت صنعت نفت را سوزاند و ویران کرد. چهارصد و هفتاد تن که بیشترشان زنان و کودکان بودند خفه شدند یا سوختند و مردند… حکومت با بی خیالی به این ماجرا پرداخت. به گونه ای که گویا یکی از «حوادث» معمول رخ داده است.

از مطبوعات خواستند که زیاد به این ماجرا بند نکنند و مطبوعات نیز تقریباً همین گونه رفتار کردند. این روش برخورد، افکار عمومی را شگفت زده و منزجر ساخت. اعلیحضرتین در نوشهر بودند. نه نخست وزیر و نه وزیری از دولت او به خود زحمت رفتن به آبادان را داد. چرا این روش را برگزیدند؟»(آخرین روزها، خاطرات دکتر هوشنگ نهاوندی، ترجمه بهروز صوراسرافیل و مریم، شرکت کتاب لس آنجلس، ۸۳، ص۱۳۴) آقای نهاوندی در فراز دیگری می افزاید: «شام ۲۰ اوت در باغ های زیبای کاخ او (تاج الملوک) برپا شد. معمولاً هزار نفری به آن مهمانی دعوت می شدند… یکی از پیشخدمت های شاه از شش نفر از مدعوین دعوت کرد که به تالار کاخ بروند در آنجا شاه ایستاده بود و با آنان دست داد این دفعه نقاب از چهره ی او فرو افتاد و نگرانی اش مشهود بود.

از آنان پرسید: «شماها خبرهای آبادان را شنیده اید؟»… چند روز بعد هنگامی که همگان از ابعاد فاجعه ی آبادان آگاهی یافتند مخالفان تندرو رژیم از مهمانی باشکوه و آتش بازی آن شب به سود خود استفاده کردند و آن را به باد انتقاد گرفتند. می گفتند هنگامی که شهر یکپارچه عزادار است، آنان در دربار سرگرم رقص و آتش بازی هستند. اشتباه بزرگی روی داده بود. باید آن مهمانی را متوقف می کردند و از خیر آتش بازی چشمگیر هم می گذشتند- باید حتی عزای ملی اعلام می کردند این ماجرا ضربه ی شدیدی به رژیم بود.»(همان، صفحات ۲-۱۴۰)

۳- نویسنده به نوعی ماجرای شهید اندرزگو را مطرح می سازد که گویا وی قبل از شهادت به دخالت در ماجرای سینمارکس اعتراف کرده است، در حالی که این شهید بزرگوار در همان صحنه درگیری با ساواک به تعداد بسیاری تیر خورد و به شهادت رسید. تصویری که ساواک از صحنه درگیری تهیه کرده به روشنی گویای این واقعیت است؛ البته مقدم – رئیس وقت ساواک- در گزارش خود مدعی است که وی در راه انتقال به بیمارستان فوت کرده است: «به تیمسار ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی از ساواک… در ساعت ۴۵/۱۸ روز ۲/۶/۵۷ هنگامیکه سیدعلی اندرزگو بمنزل یکی از مرتبطینش بنام اکبر حسینی واقع در خیابان ایران میرفت بوسیله مامورین محاصره و از آنجا که گزارشات رسیده حاکی از مسلح بودن مشارالیه و حمل مواد منفجره بوسیله او بود، به وی دستور ایست و تسلیم داده شد که ناگهان یاد شده با حرکات غیرعادی در صدد فرار برآمد و مامورین بناچار بسوی او تیراندازی و در نتیجه مشارالیه مورد اصابت گلوله واقع و در راه انتقال به بیمارستان فوت نمود… رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور سپهبد مقدم.»(سردار سرفراز، مرکز بررسی اسناد تاریخی سال۷۷، صص۸-۴۹۷) بنابراین ادعای این که شهید اندرزگو مطلبی در اختیار ساواک قرار داده باشد کاملاً خلاف واقع است.

۴- آقای احرار که می داند نمی تواند ماجرای سینما رکس آبادان را از سایر آتش سوزی هایی که به اعتراف خود وی، ساواک عامل آنها بود و آقای قره باغی مستندات روشنی بر این دخالت عرضه می دارد، جدا کند، در این فراز کلیه بمب گذاری ها و ترورها و تخریب ها را به مخالفان استبداد نسبت می دهد، در حالی که قبلاً عنوان داشته بود: «ا.ا- درباره حوادث خیابانی و نقش مامورین ساواک ما هم چیزهایی شنیده بودیم. گویا این طور فکر شده بود که اگر یک اغتشاشات مصنوعی در شهر، بخصوص در خیابان های بالای شهر تهران، راه بیفتد و مغازه ها را آتش بزنند و ایجاد هراس بکنند مردم نگران امنیت خودشان خواهند شد و افکار عمومی برانگیخته می شود و اکثریت خاموش به صدا درمی آیند».(ص۳۲)

بنابراین در همان زمان هم قدرت های مسلط بر ایران و دربار این گونه می اندیشیدند که با نسبت دادن این جنایات به مردم به پا خاسته و معترض که به صورت آرام تظاهرات می کردند قادر خواهند بود مردم را در برابر مردم قرار دهند، اما همان گونه که در همان زمان تبلیغات نتوانست این هدف را تأمین کند امروز نیز آقای احرار نیز قادر نخواهد بود چنین جعلیاتی را به تاریخ تحمیل کند.

در حالی که مرکز پلیس در چند قدمی سینما رکس آبادان قرار داشت چگونه ممکن بود کسی یا کسانی از مخالفان بتوانند در زمان فعالیت سینما وارد سالن شوند، یک باتری ساعتی کار بگذارند، دربها را قفل کنند، سرتاسر اطراف سالن را به بنزین آغشته نمایند و هیچ کس اعتراضی به آنان نکند و به پلیس هم اطلاع داده نشود؟ استمپل عضو ارشد سفارت آمریکا در تهران در گزارش محرمانه خود به واشنگتن در همان زمان می نویسد: «در شب ۱۹ اوت [۲۸ مرداد] تعداد ۶۰۰ نفر در سینما مشغول تماشای فیلمی [به نام گوزنها] از یک هنرمند مشهور ایرانی بودند که سینما دستخوش آتش سوزی شد. کسی که آتش را در سینما افروخت، همه تماشاگران به استثنای چند نفر را به قتل رساند.

یک تحقیق رسمی نشان می داد که دیوارهای سالن با بنزین خیس بوده است و آتش سوزی با یک باطری خودکار ساعتی آغاز شده است. در ورودی و خروجی قفل بوده است و پلیس و ماشین ها و تجهیزات آتش نشانی دیر رسیده اند.»(جان دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه منوچهر شجاعی، انتشارات رسا، صص۱-۱۶۰) چگونه ممکن است پلیس که مقر آن در فاصله بسیار اندکی از سینما قرار داشت دیر در محل حادثه حاضر شود؟ همچنین آتش نشان های بسیار پیشرفته شرکت نفت که ایستگاه آنها نیز در فاصله کوتاهی از سینما قرار داشت بعد از کشته شدن همه مردم اقدام کنند؟

پاسخ این مطلب را می توان در اعتراف نماینده ساواک در آمریکا هنگام نقل سخنان اویسی یافت: «بعداً تیمسار اویسی به من گفت که شاه او را محرمانه به حضور پذیرفت و به وی گفت کاری کند تا سربازانش آتش سوزی هایی را که توسط نیروهای ویژه ساواک ایجاد می شود خاموش ننماید.» (خاطرات منصور رفیع زاده، ترجمه اصغر گرشاسبی، انتشارات اهل قلم، سال ۷۶،ص۳۶۶ )

آقای قره باغی نیز در پیگیری علت خاموش نشدن آتش سوزی ها به عنوان وزیر کشور همین پاسخ را دریافت می دارد؛ بنابراین اگر سینما رکس در چند قدمی مقر پلیس و با فاصله کمی از ایستگاه آتش نشانی بسیار مجهز می سوزد و همه انسان های بیگناه محصور شده در آن به کام مرگ کشیده می شوند، این برنامه صرفاً در چارچوب وعده «وح

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.