پاورپوینت کامل نقد کتاب بازخوانی نهضت ملی ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نقد کتاب بازخوانی نهضت ملی ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد کتاب بازخوانی نهضت ملی ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد کتاب بازخوانی نهضت ملی ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

کتاب «بازخوانی نهضت ملی ایران» به قلم حجت الاسلام والمسلمین روح الله حسینیان در ۳۳۱ صفحه و شامل ۴ فصل (فصل اول: نیروهای مذهبی و نهضت ملی شدن نفت، فصل دوم: قیام ۳۰ تیر و نقش نیروهای مذهبی، فصل سوم: سیر فروپاشی نهضت و فصل چهارم: انزوای نیروهای مذهبی و کودتای ۲۸ مرداد) به رشته تحریر درآمده است. چاپ نخست این کتاب در سال ۱۳۸۵ توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی و در شمارگان ۲۰۰۰ نسخه به بازار کتاب عرضه گردیده است.

در پیش گفتار این کتاب، نویسنده محترم ضمن طرح سؤالاتی از جمله: «فرآیند ملی شدن صنعت نفت از کجا و کی آغاز شد و چه مراحلی را طی کرد؟ چه عواملی در آن نقش داشتند؟ چه کسانی شعار نفت ایران برای ایرانی و ملی شدن نفت را مطرح کردند؟ چه کسانی ملی شدن صنعت نفت را به یک خواست عمومی و بسیج ملی تبدیل کردند؟ چه کسانی مانع عملی شدن این خواست بودند؟ چه کسانی این موانع را از سر راه برداشتند؟ و سرانجام این نهضت مردمی به کجا ختم شد؟» خاطرنشان ساخته است: «اینها سؤالاتی است که تاریخ نگاری معاصر پاسخ هایی یک دست و کلیشه ای می دهد اما واقعیت ها، منابع و اسناد جواب دیگری ارائه می نمایند. به همین علت برای کشف واقعیت های تاریخی، ارزش گذاری مجدد و عبرت آیندگان، بازخوانی این جنبش ضداستعماری برمبنای مستندات تاریخی ضروری به نظر می رسد.»امید آن که گزیده حاضر بتواند خوانندگان گرامی را با کلیات و محتوای این کتاب آشنا سازد.

روح الله حسینیان نویسنده کتاب در سال ۱۳۳۴در شیراز متولد شد و به علت مهاجرت پدرش به روستای صفاد از توابع شهرستان آباده، دوران تحصیل خود را تا سال سوم متوسطه در همان روستا طی کرد. وی در سال ۱۳۴۹ وارد حوزه علمیه قم شد و ابتدا در مدرسه ولی عصر تحصیلات علوم حوزوی را آغاز کرد، اما پس از یک سال به مدرسه حقانی رفت و تحصیلات خود را در آنجا پی گرفت. حسینیان بعد از پیروزی انقلاب، مشاغل و مسئولیتهای چندی برعهده داشته است؛ مدیریت مجلات بصائر و ۱۵ خرداد، دادستان ویژه روحانیت تهران، نماینده دادستان ویژه روحانیت در وزارت اطلاعات، دادستان ویژه در استان سیستان و بلوچستان و معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات اسلامی.

وی از سال ۱۳۷۴ تاکنون (۱۳۸۶) مدیریت مرکز اسناد انقلاب اسلامی را عهده دار بوده و اخیراً نیز به عنوان مشاور سیاسی و امنیتی دکتر احمدی نژاد – رئیس جمهوری – برگزیده شده است. حسینیان به مدت ۸ سال به تدریس تاریخ انقلاب اسلامی اشتغال داشته و از ایشان تاکنون علاوه بر کتاب «بازخوانی نهضت ملی ایران»، آثار متعدد دیگری نیز به چاپ رسیده است که عبارتند از: رهبری در تشیع، حریم عفاف، ستاره صبح انقلاب، موسیقی و غنا از دیدگان فقه اسلامی، تاریخ سیاسی تشیع، ۱۴ قرن تلاش شیعه برای ماندن، بیست سال تکاپوی اسلام شیعی، سه سال ستیز مرجعیت شیعه، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک، یک سال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه، تجربه مشروطیت، نقش فدائیان اسلام در تاریخ معاصر ایران، ماجراهای آغاجری و مقدمه بر تنبیه الامه و تنزیه المله.

دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و بررسی کتب تاریخی به معرفی، بررسی و نقد کتاب «بازخوانی نهضت ملی ایران» پرداخته است. با هم این بررسی را می خوانیم:

دوران نهضت ملی در کشور ما از جمله مقاطعی به شمار می آید که تاریخ نگاری های صورت گرفته پیرامون آن، به شدت عجین با جهت گیری ها و تمایلات سیاسی نویسندگان مسائل این دوران است. نگاهی به آثار منتشره درباره این برهه تاریخی کشورمان حاکی از آن است که تاکنون غالب آثار عرضه شده، متعلق به طیفی از نویسندگان است که از سر هواخواهی دکتر مصدق دست به قلم برده و چه بسا با نادیده گرفتن بسیاری از حقایق تاریخی، به ارائه تفسیر و تعبیرهای غیرمنصفانه و فاقد مبانی اسنادی و استدلالی پرداخته و ضمن قهرمان پردازی از وی، ملکوک ساختن چهره آیت الله کاشانی را در دستور کار خود قرار داده و از قلم کشیدن بر تمامی خدمات و مجاهدات وی در این مسیر، کوتاهی نکرده اند.

در چنین فضای سنگین و غیرواقعی، شاید جای تعجب نداشته باشد که دیگرانی هم که به قصد دفاع از حقیقت های تاریخی و بیان ناگفته های این دوران، به نگارش تاریخ می پردازند، چه بسا در فضای بشدت قطبی شده، به سمت دیگر گرایش یابند و در واکنش به قطب مقابل، خود نیز دچار آثار و عوارض این نحو تاریخ نگاری گردند.

«ما درصدد انکار نقش سایر نیروها و نخبگان سیاسی در نهضت ملی شدن نفت نیستیم، بلکه می خواهیم آن قسمت از بحث که عمداً توسط نویسندگان راست گرا و چپ گرا مغفول مانده است، با سند و مدارک صحیح احیا کنیم و این موضوع را که ملی شدن نفت را یکسره به نام دکتر مصدق ثبت کرده اند، انکار کنیم و ثابت کنیم که قبل از هر کس، نیروهای مذهبی اندیشه ی آزاد کردن نفت را طرح کردند و مصدق از آخرین نفراتی بود که در نیمه ی دوم سال ۱۳۲۹ از جرگه ی مخالفین ملی کردن نفت، به موافقین پیوست.»(ص۱۵)

آنچه در بالا آمد را می توان «فرضیه» حجت الاسلام والمسلمین روح الله حسینیان – رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی – در نگارش کتاب خویش تحت عنوان «بازخوانی نهضت ملی ایران» به شمار آورد. از آنجا که درک درست از فرضیه اولیه یک محقق، نقش مهمی در فهم محتوای مقاله یا کتاب وی ایفا می کند، جا دارد با تجزیه و تحلیل دقیق، نکات نهفته در آن را به درستی دریابیم و سپس به شیوه و روش نویسنده محترم، همچنین اسناد و مدارک و استدلال ها و براهین وی برای اثبات فرضیه مزبور توجه کنیم.

اما قبل از ذکر نکات مزبور، عنایت به این بخش از سخنان نویسنده محترم نیز می تواند ما را در دستیابی به فهم دقیق تر از این فرضیه یاری رساند: «واقعیت این است که وقتی به منابع اولیه مراجعه می کنیم به نظریه ای متفاوت می رسیم که «نیروهای مذهبی به رهبری کاشانی و با حمایت علما و مراجع، با بسیج توده های مسلمان و قدرت نمایی فدائیان اسلام، مجلس شورای ملی و سنا را که اکثریت آن از هواداران سلطنت و انگلیس بودند، وادار به تصویب ملی کردن صنعت نفت کردند و اقلیت مجلس یعنی جبهه ملی به رهبری مصدق نیز در فرآیند ملی شدن صنعت نفت قرار گرفتند.»(ص۱۶)

بر این اساس باید گفت:

۱- نویسنده به نقش سایر نیروها و نخبگان سیاسی- که مصدق در رأس آنها قرار دارد- معتقد و معترف است و هدف از نگارش این کتاب، انکار این مسئله نیست.

۲- نویسنده قصد دارد به بازخوانی و بازگویی بخش مغفول مانده از نهضت ملی شدن صنعت نفت، یعنی نقش و سهم نیروهای مذهبی که در رأس آنها آیت الله کاشانی قرار داشته است، بپردازد.

۳- نیروهای مذهبی قبل از همه، اندیشه آزاد کردن نفت از زیر سلطه اجانب را مطرح ساختند.

۴- مصدق تا قبل از نیمه دوم سال ۱۳۲۹ در جرگه مخالفان ملی کردن نفت بوده است.

۵- هنگامی که ملی شدن صنعت نفت در پی تلاش های نیروهای مذهبی به رهبری کاشانی آغاز شده بود و در حال رسیدن به نقطه مطلوب و گذشتن از تصویب مجلسین بود، اقلیت مجلس یعنی جبهه ملی به رهبری مصدق در این فرآیند، قرار گرفتند.

۶- نیروهای فعال مذهبی در جریان ملی شدن صنعت نفت به رهبری کاشانی، مورد حمایت علما و مراجع قرار داشتند.

۷- مجلس شورای ملی و سنا که اکثریت آن را هواداران سلطنت و انگلیس تشکیل می دادند، راضی به تصویب ملی کردن صنعت نفت نبودند، اما بر اثر فشار نیروهای مذهبی، ناچار از این کار شدند.

اگر با دقت به موارد فوق بنگریم، اولین نکته جالب توجه، برخلاف اظهارنظر نویسنده محترم که در ابتدای امر عنوان می دارد: «ما درصدد انکار نقش سایر نیروها و نخبگان سیاسی [که منظور اصلی دکتر مصدق است] در نهضت ملی شدن نفت نیستیم»، اتفاقاً نفی نقش و سهم دکتر مصدق در این نهضت است، کما این که در میانه کتاب صریحاً این نکته از سوی نویسنده بیان می گردد و مهر صحتی بر آنچه ما از حاصل جمع نخستین سطور فصل اول کتاب برداشت کرده ایم، زده می شود: «مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت از آخرین افرادی بود که به این جریان پیوست و هیچ نقشی در جنبش ملی شدن صنعت نفت و بسیج مردم ایفا نکرد. مصدق در واقع بعد از این که موج ملی شدن صنعت نفت به راه افتاد با زیرکی خاص بر امواج سوار شد.»(ص۱۶۴)

آیا براستی مصدق «هیچ نقشی» در جنبش ملی شدن صنعت نفت ایفا نکرد؟ آیا واقعاً مصدق تا قبل از مهرماه سال ۱۳۲۹ جزو مخالفان ملی شدن صنعت نفت بود؟ و آیا اگر او به نهضت ملی شدن صنعت نفت پیوست، از روی ریا و سالوس و فرصت طلبی و ناچاری بود؟

به طور کلی برای آن که بتوانیم پاسخ های مستند و دقیقی به این سؤالات و انبوهی از سؤالات دیگر درباره نیروهای مختلف مطرح در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت بدهیم، قبل از هر مسئله ای، باید این نکته را روشن سازیم که منظور ما از «نهضت ملی ایران»- نامی که نویسنده محترم برای کتاب خویش برگزیده است- چیست؟ همان گونه که می دانیم، هسته مرکزی و موضوع اصلی این نهضت را «مسئله نفت» تشکیل می داد و به همین دلیل عموماً از این دوران تحت عنوان «دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران» یاد می شود، هرچند نباید نادیده انگاشت که مسئله نفت به دلیل اهمیت فوق العاده آن در دوران مزبور، مسائل مختلف سیاسی و بین المللی را نیز به همراه داشت و به همین دلیل ملی شدن صنعت نفت، صرفاً در محدوده یک مسئله اقتصادی محدود نماند بلکه ابعادی جهانی به خود گرفت.

بنابراین هنگامی که از نهضت ملی سخن به میان می آوریم، قاعدتاً باید دورانی را باید مد نظر داشته باشیم که ابتدای آن، مطرح شدن نخستین بار مسئله نفت پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان است و انتهای آن به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ختم می گردد که مجدداً اجانب حاکمیت خود را بر نفت و به طریق اولی بر سیاست و اقتصاد ایران مستولی می سازند. به این ترتیب ما با یک «جریان» مواجهیم که حوادث و رویدادها از پی یکدیگر می آیند و هر واقعه ای زمینه ساز واقعه بعدی است.

طبیعتاً در این نوع نگاه، ملی شدن صنعت نفت هرگز به صورت واقعه ای که دفعتاً و ناگهانی به وقوع پیوسته باشد، در نظر گرفته نمی شود، بلکه کنش ها و واکنش های گوناگونی در عرصه داخلی و بین المللی از پی یکدیگر واقع شده اند تا به نقطه ملی شدن صنعت نفت انجامیده اند و از آن پس نیز حوادث متعدد و گوناگون سرانجام به کودتایی سیاه و زیان بار برای مردم ایران ختم شده اند.

نکته مهمی که در حین مطالعه و بررسی این دوران باید در نظر داشت، تنوع و سرعت عملکردها و رویدادهاست. در واقع کشور ما پس از فروپاشی دیکتاتوری رضاخان به لحاظ شرایط داخلی و بین المللی، وارد دوره ای می شود که در اصطلاح باید آن را بسیار شلوغ و پرمسئله خواند. احزاب و گروه های مختلف پا به عرصه می گذارند، روزنامه های گوناگون با دیدگاه ها و وابستگی های خاص خود شروع به فعالیت می کنند، انواع و اقسام مسائل سیاسی و اقتصادی در جامعه مطرح می گردد، شخصیت های سیاسی متعدد قدیمی و نوظهور در صحنه سیاسی کشور به نقش آفرینی می پردازند، ائتلاف ها و اختلاف های سیاسی، فضای جامعه را دستخوش خود می سازند.

رقابت ها و رفاقت های سه کشور فاتح جنگ جهانی دوم در ایران به عامل مهمی در جهت دهی به سیر حوادث در کشور مبدل می گردد و خلاصه کشور ما درگیر انبوهی از مسائل می شود. در چنین اوضاع و احوال شلوغ و متغیری، طبعاً شخصیت های دخیل در مسائل و رویدادها نیز غالباً ثابت احوال نیستند و چه بسا که رفتارهای متنوع و بلکه متفاوتی را از آنها شاهد باشیم، لذا قضاوت راجع به کلیت عملکرد این شخصیت ها، کاری حساس و دشوار است.

آیت الله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق، دو شخصیت مؤثر و نامدار این دوران پرتلاطم هستند که بیشترین اظهارنظرها و قضاوت ها را صاحبان دیدگاه های مختلف درباره آنها داشته اند و البته غالب این قضاوت ها نیز با حب و بغض هایی عجین بوده است.

علاقه مندان هر یک از این دو شخصیت تلاش کرده اند تا اوج گیری نهضت ملی و توفیق مردم ایران در ملی کردن صنعت نفت را عمدتاً مرهون تلاش ها و زحمات محبوب خویش عنوان و مسئولیت شکست و اضمحلال این نهضت را متوجه طرف مقابل کنند. جالب این که هر یک از این دو گروه نیز برای اثبات نظر خویش، انبوهی از دلایل و استنادات تاریخی را ارائه می نمایند. اما در این میان واقعیت چیست؟ چه بسا کسانی در مقام پاسخگویی به این سؤال- و البته از سر راحت طلبی- درصدد برآیند تا عوامل پیروزی و شکست نهضت ملی را بالمناصفه میان کاشانی و مصدق تقسیم کنند و به سرعت خود را به نقطه پایان این ماجرا برسانند.

این گونه قضاوت ها نیز به همان درجه دور از اعتبار، حقیقت یابی و عبرت آموزی است که قضاوت های آغشته به حب و بغض. برای دستیابی به واقعیت باید اقدامات مثبت و سازنده و نیز ضعف ها و اشتباهات هر شخصیت و گروه در برهه های مختلف و در خلال رویدادهای گوناگون به درستی شناسایی و بازگو شود تا بتوان حقایق تاریخی را به افکار عمومی منتقل ساخت و به ویژه بر این نکته دقت وافر داشت که درباره تمامی کسانی که مورد بررسی تاریخی واقع می شوند «تمام حقیقت» گفته شود و نه بخشی از آن.

این البته علی رغم ظاهر ساده آن، کاری دشوار است و برای آن که میزان صعوبت آن روشن شود بد نیست اشاره ای به اظهارنظرهای حسین مکی درباره دکتر مصدق در دو مقطع زمانی بنماییم. همان گونه که آقای حسینیان نیز اشاره کرده اند، مکی در مقدمه کتابش به نام «کتاب سیاه» (جلد چهارم) و در پاسخ به اظهارات شمس الدین امیرعلایی، می نویسد: «پایه جبهه ملی و مبارزه نفت را که مصدق نگذاشته بود، ما او را به خاطر سابقه سیاسیش پذیرفتیم و رهبری را به او سپردیم و بعداً عنوان پیشوا و رهبر گرفت.»(ص۱۶۴) طبعاً از این اظهارنظر مکی، چنین برمی آید که مصدق نقش چندانی در شکل گیری مبارزات مردم ایران در زمینه نفت نداشت و حتی نویسنده محترم گام را از این نیز فراتر نهاده است و همان گونه که ذکر شد، بر این نکته تأکید می ورزد که «مصدق… هیچ نقشی در جنبش ملی شدن صنعت نفت و بسیج مردم ایفا نکرد» و آنچه توسط او صورت گرفت صرفاً «موج سواری» بر امواج برپا شده توسط دیگران بود.

اما اگر خوب به این جمله مکی دقت کنیم، قاعدتاً این سؤال برای ما مطرح می شود که «سابقه سیاسی» مصدق چه بود و چه نکات برجسته ای در آن وجود داشت که مکی و دیگرانی که پایه «مبارزه نفت» را گذارده و امواج سهمگین مبارزه در این زمینه را برپا ساخته بودند، صلاح می بینند تا ناگهان رهبری این حرکت را به مصدق بسپرند و شرایط و زمینه ای برای وی فراهم آورند که او به «موج سواری» بپردازد و از حاصل زحمات و تلاش های دیگران، برای خود اعتبار و شهرت داخلی و بین المللی کسب کند؟!

آیا صرفاً معمر بودن مصدق را می توان دلیلی بر این انتخاب از سوی نیروهای جوان تر دانست؟ چه بسا نیروهای معمری که دقیقاً به لحاظ شرایط سنی خود، در لاک محافظه کاری و احتیاط های بیش از حد فرو می روند و به همین دلیل نه تنها مبارزات مردمی را خروشان تر و کوبنده تر نمی کنند، بلکه بتدریج از شور و حرارت آن می کاهند و حتی به مسیرهای انحرافی و سازشکارانه می کشانند. از طرفی با وجود یک شخصیت مذهبی و سیاسی با سابقه درخشان مبارزاتی، یعنی آیت الله کاشانی که موضع گیری های روشن و قاطعی نیز درباره مسائل مربوط به نفت داشت، دیگر چه نیازی به حضور دکتر مصدق در این عرصه وجود داشت و بالاتر این که چرا به قول مکی حتی رهبری به او سپرده شد؟

البته در طول بحث تلاش خواهیم کرد تا پاسخ این سؤالات را نیز دربیابیم، اما در اینجا برای درک اظهار نظر مزبور درباره مصدق، باید به یک نکته اساسی توجه داشته باشیم و آن، زمان بیان این سخن از جانب مکی است؛ یعنی تیرماه ۱۳۶۲. در این هنگام حدود ۳۰ سال از بروز اختلافات جدی و آشتی ناپذیر میان مصدق و مکی می گذرد و تحولات سیاسی فراوانی در کشور روی داده است. لذا در یک نگاه کلی باید گفت این ارزیابی مکی از مصدق، در دوران پس از دوستی ها و همراهی ها، صورت گرفته است. اما اظهار نظر دیگری از مکی راجع به مصدق در یکی دیگر از کتاب های خود ایشان موجود است که جا دارد آن را نیز مورد ملاحظه قرار دهیم.

در سال ۱۳۲۴ کتابی به نام «دکتر مصدق و نطق های تاریخی او در دوره پنجم و ششم تقنینیه» به کوشش حسین مکی به چاپ رسید، یعنی در زمانی که نه از نهضت ملی شدن صنعت نفت خبری است و نه مکی در اوج شهرت است و دارنده لقب پرافتخار «سرباز فداکار ملت». وی در این زمان، با نگارش مقدمه ای در کتاب مزبور دیدگاه خود را راجع به مصدق بیان می دارد. گوشه هایی از آن مقدمه را در اینجا مرور می کنیم: «اعتراف می کنم که هر چه بیشتر به خطابه ها و گفته های دکتر برمی خوردم و هر قدمی در این راه پیش می رفتم شخص او در نظرم بزرگتر و ارجمندتر جلوه می کرد و بزرگی روح و وسعت معلومات و احاطه وی نمایان تر می گردید.

دکتر مصدق همواره در مواقع حساس و حتی مواقعی که حرف زدن و اظهار وجود کردن خطرناک بوده با کمال صراحت و متانت آنچه را به نظر او صواب آمده است ابراز داشته و از انجام وظایف خطیر خویش شانه خالی نکرده است… عملیات این مرد آزادیخواه در تاریخ پارلمان و مشروطیت کشور ما فصل درخشانی را تشکیل می دهد که از آغاز تا انجام، جلوه عفت و تقوا و فداکاری در راه حقیقت است… مقاومت شدید این مظهر شهامت بود که خودسری دیکتاتور را مدتی به تأخیر انداخت.

… شخصیت این مرد آزاده از جان گذشته بود که مرعوب تهدید عمال ستمکاری نشد… دکتر مصدق همواره در راه حق، مردانه قیام کرده است و با آن که دقایق عمرش مواجه با خطر زندان و ترور و نیستی بود از حق و فضیلت پشتیبانی کرده و نام خود را با سطور زرین بر صحایف تاریخ آزادی ایران ثبت کرده است… در مواقعی که قضایای حیاتی مطرح بوده و مجلس شورای ملی جلسات تاریخی خود را منعقد ساخته است غالباً بانگ فداکارانه و شجاعت آمیز دکتر مصدق در فضای پارلمان منعکس شده و مردانه از حقوق ملت دفاع کرده است. این خصایص، این شجاعت و از خودگذشتگی، این موقع شناسی و مآل بینی، این مبارزات جسورانه و بی پروا، اینهاست که زندگی سیاسی و نطق های دکتر مصدق را اهمیت و عظمت خاصی بخشیده و برای دارنده چنین شخصیت و گوینده چنین نطق هایی، مقامی بس ارجمند احراز کرده است.»(حسین مکی، دکتر مصدق و نطق های تاریخی او در دوره پنجم و ششم تقنینیه، ناشر: سازمان انتشارات جاویدان، چاپ جدید ۱۳۵۸، صفحات ۷ الی ۹)

فارغ از موافقت یا مخالفت ما با این اظهارات مکی، تردیدی وجود ندارد که تصویر ارائه شده از مصدق توسط ایشان در دو مقطع زمانی ۱۳۲۴ و ۱۳۶۲ دارای تفاوت های اساسی است. نکته جالب دیگر این که مکی در مقدمه «کتاب سیاه» در شرح مبنای ترقی خود که زمان آغاز آن را از سال ۱۳۱۸ بیان می دارد (حسین مکی، کتاب سیاه، جلد چهارم، تهران: نشر ناشر، ۱۳۶۲، ص پنجاه و شش) گرچه فعالیت های قلمی اش را در زمینه های گوناگون برمی شمارد، اما هیچ اشاره ای به گردآوری و چاپ نطق های مصدق در دوره های پنجم و ششم مجلس نمی کند و حتی به گونه ای جریان آشنایی خود و مصدق را بیان می دارد که گویی ابتدا مصدق مجذوب شخصیت وی گردیده و برای برقراری ارتباط، پیشقدم شده است: «در مجموع فعالیتهای ادبی من مورد توجه شورای عالی فرهنگ قرار گرفت و طی شماره ۳۵۲۸۶/۱۸۰۴۱ مورخ ۹/۶/۱۳۲۳ تصویب فرمودند که به من نشان علمی داده شود و وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه فرمان آن را ابلاغ نمود.

در این اوان بود که دکتر مصدق از طریق خواندن آثارم با من آشنا شد و فرزند خود آقای مهندس احمد مصدق را واسطه ملاقات قرار داد که در منزل ایشان (آقای احمد مصدق) با دکتر مصدق ملاقاتی دست داد.»(همان، ص پنجاه و شش) این در حالی است که مقدمه مکی بر کتاب دکتر مصدق و نطق های تاریخی او، تصویر دیگری از نحوه آشنایی ایشان با دکتر مصدق به اذهان متبادر می سازد: «نگارنده مانند دیگران فقط نامی از دکتر مصدق شنیده بودم… نگارنده که در طی بررسی تاریخ معاصر بارها به نام دکتر مصدق برخورده بودم درصدد برآمدم بیش از پیش با این سیاستمدار مشهور آشنا شوم و از مقاصد و افکار سیاسی و مشاغلی که عهده دار بوده تحقیقات نمایم.

.. اعتراف می کنم که هرچه بیشتر به خطابه ها و گفته های دکتر برمی خورم و هر قدمی در این راه پیش می رفتم شخص او در نظرم بزرگتر و ارجمندتر جلوه می کرد و بزرگی روح و وسعت معلومات و احاطه وی، نمایان تر می گردید.»(حسین مکی، دکتر مصدق و نطق های تاریخی او در دوره های پنجم و ششم تقنینیه، ص۷) این نکته نیز جای توجه دارد که در این مقدمه (سال ۱۳۲۴) مکی هیچ اشاره ای به ماجرای ملاقات خود با مصدق در منزل فرزند ایشان ندارد، حال آنکه انتظار این است که از اشاره به چنین واقعه مهمی فروگذار نشود.

به هر حال، ملاحظه می شود که شرایط زمان چگونه می تواند تأثیرات خود را بر نوع معرفی اشخاص بگذارد تا جایی که تصویر ارائه شده از دکتر مصدق توسط یکی از نزدیکترین یاران او تا قبل از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و یکی از بزرگترین مخالفان او از این پس، دارای تفاوت های اساسی با یکدیگر است. اما اینک با تأکید مجدد بر ضرورت بیان «تمام حقیقت» راجع به شخصیت های تاریخی، بحث خود را با کنکاش درباره شخصیت دکتر مصدق پی می گیریم.

خوشبختانه کتاب «خاطرات و تألمات دکتر مصدق» که حاوی شرح خاطرات و زندگی نامه ایشان به است، اطلاعات جامعی در اختیار پژوهندگان تاریخ قرار می دهد و انصاف باید داد که مصدق به گونه ای در این خاطرات راجع به رویدادهای زندگی، تفکرات، فعالیت های سیاسی، تصمیمات و نیز ارتباطاتش با شخصیت های داخلی و خارجی سخن گفته است که حتی بسیاری از مخالفانش مستندات خویش را برای وارد آوردن انتقاد به وی از درون این کتاب یافته و عنوان می دارند؛ انتخاب به نمایندگی از طبقه اعیان و اشراف اصفهان در دوره اول مجلس شورای ملی و البته رد اعتبارنامه وی به لحاظ عدم برخورداری از سن قانونی، عضویت در جامع آدمیت و مجمع انسانیت، وضعیت تحصیلات در اروپا، قصد مهاجرت به سوئیس و کسب تابعیت این کشور و اشتغال به کسب و کار، انتصاب به والی گری فارس و تعاملات سیاسی با انگلیسی ها و نیز اقدامات علیه تنگستانی ها، قبول والی گری آذربایجان بر مبنای توافقات حاصله با رضاخان سردار سپه، پذیرش وزارت مالیه در دولت قوام به اصرار و خواهش رضاخان وزیر جنگ و ده ها مورد دیگر از جمله اطلاعاتی اند که مصدق درباره خود ارائه می دهد.

بر مبنای همین اطلاعات می توان به سهولت عنوان کرد مصدق اشراف زاده ای قجری است که از نظر خاستگاه اجتماعی و سیاسی تفاوت های اساسی با آیت الله کاشانی دارد. اگر کاشانی را از همان اوان زندگانی در حال تحصیل و تربیت در مکتب حوزوی شیعی می بینیم و بلافاصله وی را در کنار پدرش در حال قیام و جهاد مسلحانه علیه انگلیسی ها در عراق می یابیم، برای مصدق نه تنها هرگز چنین سابقه انقلابی را نمی توان مشاهده کرد، بلکه دهه های نخست زندگی او عموماًَ در دربار و خانواده اشرافی و نیز به تحصیل در فرنگ و امثالهم می گذرد.

به همین لحاظ، در مقایسه میان کاشانی و مصدق در برهه های مختلف و به ویژه دوران نهضت ملی، باید این گونه تفاوت ها را در نظر داشت، اما در عین حال به طور جدی باید مراقب بود تا خاستگاه سیاسی و اجتماعی مصدق، موجبات نهادینه شدن «بدبینی» را در ما نسبت به وی فراهم نیاورد. به عبارت دیگر، اگرچه مصدق یک شاهزاده قجری با تحصیلات غربی است، اما لزوماً هر عضو خاندان قاجار را که مدتی در غرب به سر برده باشد، نمی توان مهره انگلیسی ها یا دیگر کشورهای غربی به شمار آورد، هرچند می توان انتقادات جدی به پاره ای تصمیمات و اقدامات او داشت.

معرفی شخصیت دکتر مصدق در کتاب «بازخوانی نهضت ملی ایران» توسط آقای حسینیان به نحوی صورت پذیرفته است که اولاً وی را دارای ارتباطات خاص با انگلیسی ها قلمداد کند، زیرا مصدق خود اعتراف می کند که «سیاست انگلیس نه فقط در انتصاب من به ایالت فارس، بلکه در انتصاب من به ایالت آذربایجان نیز اثر به سزایی داشت.»(ص۱۴۳)

ثانیاً روابط مصدق با رضاخان تا قبل از تصمیم انگلیس به تغییر سلطنت قاجار، به نوعی بازتاب داده شده که گویی او ازجمله یاران و تثبیت کنندگان پایه های قدرت این دیکتاتور دست نشانده انگلیسی ها در ایران بوده است.

به طور کلی، روابط مصدق با انگلیسی ها پس از ورود وی به کشور و والی گری ایالت های فارس و آذربایجان، همان گونه که خود اذعان دارد تا حدی گرم و حتی به صورتی بوده است که تصدی پست های مزبور را برای وی رقم زده است. فراموش نکنیم که در برهه مزبور، به ویژه پس از وقوع انقلاب سوسیالیستی در روسیه و از بین رفتن نقش سنتی روس ها در ایران، انگلیس به قدرت فائقه در کشور ما مبدل شده و از حوزه اقتدار و اختیارات نامحدودی برخوردار بود؛ به طوری که حتی قصد داشت از طریق اعمال قرارداد ۱۹۱۹، ایران را به تحت الحمایه کامل خود مبدل سازد.

بدیهی است در چنین شرایطی، انبوهی از سیاستمداران و دولتمردان ایرانی را دست نشانده های انگلیس تشکیل می دادند و چه بسیار نیروهایی بودند که تمام سعی و تلاششان، به دست آوردن جایگاهی نزد استعمارگران انگلیسی بود تا به تصور خود از آینده سیاسی تضمین شده ای برخوردار گردند.

حال در چنین اوضاع و شرایطی و نیز با عنایت به توجه انگلیسی ها به مصدق و امکانات و زمینه های موجود برای تبدیل شدن وی به یکی از نزدیکترین سیاستمداران ایرانی به انگلیس، سؤال اصلی این است که آیا در این دوران می توان مصدق را عامل و دست نشانده انگلیسی ها به شمار آورد؟ اگر وی دارای احساسات و تمایلات انگلوفیلی بود، آیا مانع و رادعی برای او در نزدیک شدن به انگلیسی ها و طی مراحل و مدارج ترقی تحت حمایت آنها وجود داشت؟ آیا اگر مصدق هم مانند بسیاری دیگر از سیاسیون، تن به «انگلیسی بودن» می داد، دستکم این گمانه مطرح نمی شد که چه بسا می توانست یکی از گزینه های مورد نظر به جای احمدشاه قاجار باشد و دیگر نوبت به رضاخان قزاق نرسد؟

البته آقای حسینیان اقدام مصدق را در مورد سرکوب عده ای از تنگستانی ها چنین ارزیابی می کند: «منتقدین مصدق می گویند در حالی که تنگستانی ها فقط به کاروان های تجاری و نظامی انگلیسی ها حمله می کردند، چرا باید به خاطر منافع انگلیسی ها مبارزان را سرکوب کند تا راه آباده- بوشهر برای انگلیسی ها امن شود؟»(ص۱۴۲) در این انتقاد چند فرض وجود دارد، از جمله آن که تنگستانی های مورد اشاره، یک جنبش چریکی آزادیخواه ضدانگلیسی بوده اند، اهداف مورد تهاجم آنها صرفاً کاروانهای نظامی و تجاری انگلیسی بوده است، مردم بومی منطقه یعنی اهالی فارس و بوشهر هیچ گونه دغدغه و نگرانی از ناامنی جاده ها و خطوط مواصلاتی نداشتند و با آسودگی خاطر به حمل و نقل مال التجاره خود در مسیر بوشهر- شیراز- آباده می پرداختند.

اگر این فرض ها و گمانه ها قابل اثبات باشند، طبعاً بر اقدامات مصدق در زمینه سرکوب این عده، انتقادات جدی وارد خواهد بود، اما همچنان کشف و اثبات این نکته که او اقدامات مزبور را نه بر مبنای وظایف و مسئولیت های حکومتی یک والی، بلکه «به خاطر منافع انگلیسی ها» انجام داده است، نیاز به اسناد، شواهد و دلایل متقن تری دارد؛ این در حالی است که برخی شواهد و قرائن، پیوند سیاسی و معنوی میان مصدق و انگلیسی ها را نفی می کنند.

در بطن اقدام مصدق برای سرکوب تنگستانی ها- هرچند آن را قابل انتقاد بدانیم- نشانه ای از مقاومت منفی او را در قبال انگلیسی ها می توان یافت، چراکه از تحرکات نظامی آنها در خاک ایران برای سرکوب اتباعی از این سرزمین عصبانی می شود و با به دست گیری زمام امور در این زمینه، سعی در محدود کردن اقدامات نظامیان بیگانه در کشور می نماید.

نکته دیگر این که اگر مصدق «به خاطر منافع انگلیسی ها» دست به این اقدام زده بود، طبعاً منافع انگلیسی ها ایجاب می کرد که وی با حکومت کودتایی سید ضیاء نیز به همکاری بپردازد، اما علی رغم تهدید و تطمیعی که در این زمینه صورت می گیرد، مصدق تن به این کار نمی دهد و با پذیرش خطرات احتمالی، مسئولیت مزبور را ترک می گوید. نویسنده محترم البته خود به این مسئله اشاره دارد (ص۱۴۴) اما از پاسخ گویی به این سؤال محتوم در ذهن خواننده پرهیز کرده که چگونه این دو رفتار مصدق با یکدیگر قابل جمع است؟

موضع گیری مصدق در قبال تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی نیز، موضوع دیگری است که می توان میزان پیوند و ارتباط وی را با «منافع انگلیسی ها» مورد ارزیابی قرار داد. در آبان سال ۱۳۰۴ و بحبوحه تلاش های سیاسی و نظامی برای خلع احمدشاه و بر تخت نشاندن رضاخان، هیچ شک و شبهه ای برای رجال سیاسی کشور از هر طیف و تفکری، وجود نداشت که آن چه در حال انجام است در چارچوب طرح ها و برنامه های انگلیسی ها و منطبق بر منافع آنهاست.

بنابراین اکثریت قریب به اتفاق آنها از روی ترس یا «به خاطر منافع انگلیسی ها» خود را همسو با این جریان قرار دادند و کاملاً در مسیر خواست انگلیسی ها گام بر داشتند، اما در جلسه ۹ آبان ۱۳۰۴ که اختصاص به تصویب ماده واحده تغییر سلطنت داشت، پنج نفر در مخالفت با آن سخن گفتند که عبارت بودند از: سیدحسن مدرس، سیدحسن تقی زاده، حسین علاء، محمد مصدق، یحیی دولت آبادی. شالوده و جوهره سخنان هر پنج نفر مبتنی بر مخالفت این اقدام با قانون اساسی بود، اما باید گفت مصدق از زاویه ای متفاوت به ارائه بحث خود پرداخت. در واقع محور اصلی سخن چهار نفر دیگر آن بود که مجلس شورای ملی دارای صلاحیت برای تصویب ماده واحده تغییر سلطنت نیست و بدین منظور باید مجلس مؤسسان تشکیل شود.

این مخالفت- بویژه با شور و حرارتی که مدرس آن را در جملاتی کوتاه و موجز بیان داشت- در نوع خود دارای اهمیت بود، اما راه حل بسیار ساده ای داشت. کما این که با تشکیل مجلس مؤسسان در ۲۱ آذر همان سال (یعنی حدود یک ماه و یازده روز بعد) و تصویب تغییر سلطنت در آن، اساس مخالفت مزبور از بین رفت.

اما مصدق محتوای نطق مخالفت خود را به گونه ای ترتیب داده بود و به نحوی به مخالفت مسئله پادشاه شدن رضاخان رئیس الوزرا با قانون اساسی مشروطه پرداخته بود که هیچ راه حل منطقی برای رفع آن وجود نداشت. البته وی از این امر مطلع بود که این مجلس فرمایشی و تحت فرمان انگلیس، به هر حال رأی به تغییر سلطنت خواهد داد و قوی ترین استدلال ها هم قادر به جلوگیری از این امر نخواهد بود، اما به هر حال برای ثبت در تاریخ و رسوا ساختن چهره وابستگان به اجانب، اقدام به این کار کرد.

در نطق مصدق، تعریف و تمجید از رضاخان به عنوان رئیس الوزرای توانمند و مفید برای کشور، یک پایه اساسی به منظور طرح مسئله اصلی به شمار می آید. البته تذکر این نکته نیز ضرورت دارد که در آن برهه- یعنی تا قبل از تکیه زدن رضاخان بر تخت سلطنت- رضاخان به عنوان سردارسپه و سپس رئیس الوزرا به واسطه چهره ای که از خود در زمینه های مذهبی، سیاسی و نظامی به نمایش گذارده بود، مورد تحسین بسیاری از رجال سیاسی کشور قرار داشت و حتی در این برهه، تعاریف مدرس از وی نیز قابل توجه است؛ بنابراین تفاوت میان رضاخان قبل و بعد از سلطنت – به ویژه دو سه سال پس از تکیه زدن به تخت پادشاهی – و شرایط و فضای این دو برهه را باید به دقت لحاظ کرد.

مصدق بر مبنای تعریف از توانمندی های رضاخان در مقام رئیس الوزرا، نتیجه می گیرد که اگر وی در مقام سلطنت و پادشاهی قرار گیرد از آنجا که طبق قانون مشروطه، پادشاه فردی غیرمسئول است، لذا کشور از خدمات رضاخان محروم خواهد شد، اما چنانچه در مقام پادشاه همچنان بخواهد در امور کشور دخالت اجرایی داشته باشد، این چیزی جز «ارتجاع» و بازگشت به دوران قبل از مشروطه نخواهد بود که طبعاً مخالفت صریح و بین با قانون اساسی به شمار می آید.

در واقع مصدق به لحاظ منطقی و قانونی، تمامی راه ها را بر رضاخان برای تکیه زدن به تخت پادشاهی و تشکیل سلسله ای جدید از جانب وی، می بندد و هیچ راه علاجی نیز برای آن باقی نمی گذارد. البته از آنجا که در آن هنگام بنای بر جریان یافتن امور به مقتضای منطق و قانون نبود و منافع انگلیس، حرف اصلی را در این زمینه می زد، سخن مصدق به جایی نرسید، اما انصاف باید داد که در آن فضا و شرایط، بعید به نظر می رسد امکان انجام کاری بزرگتر از این وجود داشت.

با این وجود، در کتاب «بازخوانی نهضت ملی»، نطق مصدق و تعریف و تمجید او از رضاخان، به گونه ای بیان گردیده که در فضای کلی کتاب، مصدق به عنوان یکی از مداحان و مداهنه گویان رضاخان جلوه گر می گردد. این در حالی است که چنانچه به نحوه برخورد نویسنده محترم با وضعیت آیت الله کاشانی در این برهه توجه کنیم، تفاوت نوع نگاه به این دو شخصیت را می توانیم دریابیم. به نوشته ایشان «آیت الله کاشانی در انتخابات مجلس مؤسسان از تهران نفر پنجم شد در حالی که مرحوم مدرس و مصدق، هیچ کدام رأی نیاوردند.»(ص۲۳)

همان گونه که می دانیم مجلس مؤسسان نهادی است که رأی نهایی را در مورد انتقال سلطنت به رضاخان و سلسله پهلوی صادر کرد و بر این نقل و انتقال مهر قانونی زد؛ بنابراین جا داشت نویسنده به ذکر نحوه موضع گیری آیت الله کاشانی در این مجلس می پرداخت و اگر احیاناً ایشان در مجلس مزبور، نطقی نیز ایراد کرده بودند، آن را نیز خاطرنشان می ساخت تا در مقایسه با نطق مصدق در این زمینه، مورد ارزیابی قرار می گرفت. به هر حال، عبور سریع از این موضوع بدون کوچکترین اشاره ای به جوانب قضیه و توضیحات مفصل و حتی بیان برخی جزئیات درباره مبارزات و رویارویی های آیت الله کاشانی با انگلیسی ها، حاکی از نحوه برخورد متفاوت نویسنده با این دو شخصیت تاریخی است.

اظهار نظر همراه با ظن و گمان درباره اتهام احتمالی دکتر مصدق در تیرماه ۱۳۱۹ که موجبات دستگیری و تبعید وی به بیرجند را فراهم آورد،(صفحات ۱۵۲ الی ۱۵۴) نمونه دیگری از نوع نگاه نویسنده را در این کتاب بازتاب می دهد. ایشان از مجموعه عواملی مانند گرایش متین دفتری (داماد مصدق) به آلمان ها، ادعای شاه در کتاب مأموریت برای وطنم مبنی بر همکاری مصدق با یک دولت خارجی در اواخر دوران رضاخان، مسافرت مصدق به برلن برای معالجه در سال ۱۳۱۵، چنین نتیجه می گیرد که آنچه در تیر سال ۱۳۱۹ موجبات دستگیری و تبعید مصدق را فراهم آورد «معاونت یا مشارکت در اتهام آقای متین دفتری» بوده است.

آنچه مسلم است این استنتاج به هیچ وجه از پایه های سندی و استدلالی قابل قبولی برخوردار نیست و نویسنده محترم که خود به این مسئله واقف است در ابتدای طرح آن خاطر نشان می سازد: «این صرفاً یک ظن است و نباید آن را به مثابه یک اصل، فرض گرفت» (ص۱۵۲) باید پرسید به راستی چه اصراری به طرح ظن و گمان های بسیار ضعیفی که اتهامات بزرگی را متوجه شخصیت های مطرح تاریخ می سازند، وجود دارد؟

اینک پس از بررسی شخصیت دکتر مصدق و نوع نگاه نویسنده محترم به وی، جا دارد به نقش مصدق در «جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت» بپردازیم و اظهارنظرهای آقای حسینیان را در این کتاب درباره این مسئله مورد ارزیابی قرار دهیم. به طور کلی برای پی بردن به نقش شخصیت های مختلف در این ماجرا باید کلیت آن را در نظر داشت و میزان تأثیرگذاری این شخصیت ها را در طول مسیر- و نه صرفاً در مقاطع خاص- مورد ملاحظه قرار داد.

به عنوان نمونه، اگرچه این مهم است که بدانیم نخستین فردی که پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را داد چه کسی بود، اما، مهمتر از آن، توجه به این مسئله است که به صرف ارائه یک پیشنهاد، نمی توان این اقدام بزرگ ملی را به نام آن شخص ثبت کرد. بنابراین بیش از آن که فکر و توجه خود را معطوف اولین و دومین فرد طرح کننده ملی شدن صنعت نفت بگردانیم باید در پی روشن ساختن این مسئله باشیم که کدام اشخاص بیشترین تلاش ها و کوشش ها را در این زمینه مبذول داشته اند و چه اقداماتی، سرمنشأ تحولات بزرگ و راهگشا در به ثمر رسیدن این جریان بوده است.

به طور کلی در میان انبوه امتیازاتی که در دوران پیش از مشروطه، بر مبنای ساز و کار متعارف آن دوران به بیگانگان اعطا شد، هیچ یک از اهمیت امتیاز دارسی برخوردار نبودند. کشف نفت در منطقه مسجدسلیمان و کسب درآمدهای عظیم توسط صاحبان امتیاز و به ویژه بهره برداری گسترده از نفت ایران در خلال جنگ جهانی اول توسط نیروی دریایی انگلیس، این امتیازنامه را برای بریتانیا از اهمیت استراتژیک برخوردار ساخت.

از دیگر سو، در داخل کشور نیز توجهات به سمت این موضوع جلب شد و تقاضا برای تأمین منافع ایران از نفت استخراج شده از درون خاک خویش، اوج گرفت. در این حال ماجرای تمدید قرارداد دارسی در سال ۱۳۱۲ و خیانتی که از سوی رضاشاه و کارگزاران وی در حق ملت ایران صورت می گیرد، اگر چه به واسطه دیکتاتوری موجود، به ظاهر با سکوت جامعه مواجه می گردد، اما به صورت بغضی در گلوی ملت نهفته و در پی فرصتی برای ترکیدن می ماند.

از طرفی با سقوط دیکتاتوری رضاشاه پس از شهریور ۲۰ و در کوران جنگ جهانی دوم که کشور ما در اشغال نیروهای متفقین به سر می برد، روس ها و آمریکایی ها نیز طمع در نفت ایران می بندند و بدین گونه موضوع نفت به یکی از حساس ترین مسائل داخلی و بین المللی ایران تبدیل می گردد. در این حال هر یک از کشورهای سه گانه اشغالگر، بخش هایی از نیروهای سیاسی داخلی وابسته به خود را در جهت تأمین منافعشان بسیج کرده و به فعالیت واداشته اند.

طبیعی است که طیف های سیاسی غیروابسته (اعم از نیروهای مذهبی و ملی) نیز اهداف و برنامه های خود را در جهت حفظ استقلال کشور و تأمین منافع ملی دنبال می کنند؛ لذا باید گفت مجموعه شرایط بین المللی و داخلی، اوضاع و احوال پیچیده و دشواری را بر کشور ما تحمیل کرده است و اظهارنظرها و عملکردهای نیروهای سیاسی را در چارچوب چنین شرایط بغرنجی، باید مورد توجه و ارزیابی قرار داد.

نویسنده محترم برای بررسی جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت، آن را در چهار مرحله مشخص مورد لحاظ قرار داده است که ما نیز در اینجا همین خط سیر را دنبال می کنیم و به ارزیابی دیدگاه های ارائه شده می پردازیم. به نوشته آقای حسینیان اولین گام در این ماجرا «قانون تحریم امتیاز نفت» است. در این مرحله، پس از مذاکرات دولت ساعد با یکی دو شرکت آمریکایی و به دنبال طرح درخواست رسمی دولت شوروی برای کسب امتیاز نفت شمال و اعزام کافتارادزه معاون وزارت امور خارجه این کشور به منظور مذاکره پیرامون این موضوع، حرکت هایی به منظور جلوگیری از اعطای امتیازات جدید به بیگانگان آغاز شد.

نویسنده درباره این اقدامات توضیحات لازم را در کتاب خویش ارائه داده که خلاصه آن چنین است: کافتارادزه، پس از شنیدن پاسخ منفی از سوی دولت ساعد برای کسب امتیاز نفت شمال، طی یک مصاحبه مطبوعاتی در دوم آبان ۱۳۲۳، موضع گیری تندی در این باره اتخاذ کرد و به نوعی به تهدید ایران پرداخت… «دکتر مصدق پنج روز بعد در مجلس شورای ملی نطق مفصلی ایراد نمود و ضمن آن، پاسخ کافتارادزه را داد.»(ص۷۱)

همچنین حدود یک ماه و چهار روز پس از این نطق، یعنی در ۱۱ آذرماه، طرحی دو فوریتی از سوی مصدق به مجلس پیشنهاد شد که بر اساس آن هرگونه مذاکره ای با خارجیان به منظور اعطای «امتیاز نفت» ممنوع گردید و برای خاطیان از این امر، مجازات زندان در نظر گرفته شد. بدین ترتیب مهر پایانی بر اعطای امتیازات نفتی زده شد و از این پس فروش نفت به شرکت ها و دولت های خارجی، در دستور کار قرار گرفت. به این ترتیب ملاحظه می شود که در این مرحله مصدق در رأس حرکتی قرار می گیرد که کاری بزرگ را در آن مقطع به انجام می رساند و راه را بر «امتیازات نفتی» برای همیشه می بندد. اما اینک ببینیم نحوه قضاوت آقای حسینیان راجع به عملکردهای مصدق در این برهه چیست؟

ایشان با اشاره به استمزاجی که مصدق قبل از ارائه طرح منع مذاکرات امتیاز نفت از طریق یکی از اعضای فراکسیون حزب توده از سفارت شوروی به عمل می آورد، خاطر نشان می سازد: «این نامه، کمال رفتار محافظه کارانه ی مصدق را نشان می دهد که حتی بدون اجازه ی سفارت شوروی حاضر به دادن طرحی ملی نیست!» (ص۷۴)

بدیهی است در چنین تفسیر و تأویلی از عملکرد مصدق، بیش از آن که جنبه های استقلال طلبانه این اقدام بروز و نمود داشته باشد، نوعی ضعف شخصیت مصدق و عدم قاطعیت وی در دفاع از منافع ملی مشهود است. اما اگر واقعیتهای زمانه را در نظر بگیریم، آن گاه می توانیم ارزیابی بهتری از عملکرد مصدق در این زمینه داشته باشیم. بزرگترین واقعیت در این برهه حضور گسترده نیروهای نظامی در بخش شمالی ایران و در واقع اشغال نزدیک به نیمی از خاک کشور ما توسط همسایه شمالی است.

بر این مسئله باید حضور یک حزب قوی و گسترده به نام «حزب توده» را نیز افزود که به مثابه ابزار دست شوروی ها عمل می کند و از قدرت بسیج نیرو و تشنج آفرینی های وسیعی برخوردار است. به علاوه، اشتیاق وافر شوروی ها به کسب امتیاز نفت شمال و تهدیدات جدی نماینده این کشور را پس از شنیدن پاسخ منفی ایران نیز نباید فراموش کرد. این در حالی است که در آن مقطع شوروی و انگلیس در قالب نیروهای متفق، در حال جنگ با ارتش هیتلری بودند و نزدیکترین همکاری ها را با یکدیگر داشتند؛ لذا امکان بهره گیری از رقابت های دیرینه میان آنها در این برهه وجود نداشت.

در چنین اوضاع و احوالی، شرط عقل آن است که با تدابیر و ترفندهای لازم، اشتهای تحریک شده شوروی ها برای کسب امتیاز نفت شمال به سمت و سوی دیگری سوق یابد که موجب زحمت و دردسرهای طولانی مدت برای کشور و مردم ما نگردد. آن چه از سوی دکتر مصدق در این برهه صورت گرفت و در قالب نطق روز هفتم آبان یا استمزاج از سفارت شوروی دنبال شد، تدابیر سنجیده وی بود تا بتواند بی آن که ایران را دستخوش عصبانیت های سیاسی و نظامی استالین کند، به یکی از اهداف مهم خود در این مقطع نائل سازد و این تدبیر نه تنها مستحق طعنه و کنایه نیست، بلکه شایسته تحسین و تقدیر است.

برای روشن تر شدن اقدام مصدق در این زمینه، جا دارد به آن چه ایرج اسکندری – عضو کمیته مرکزی حزب توده و نماینده مجلس چهاردهم- در این باره گفته است، اشاره ای داشته باشیم. نخستین نکته در این زمینه در خاطرات اسکندری، اصرار حزب توده بر ضرورت واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی است و این حزب تا آنجا پیش می رود که شمال ایران را «حریم امنیتی» شوروی می خواند: «درباره حریم امنیت و در رابطه با همین مسئله نفت و این مسائل، برای اولین بار، طبری مقاله ای در روزنامه رهبر نوشته و ضمن آن گفته است که شمال ایران حریم امنیت شوروی است و ما بایستی این حریم را محترم بشماریم… در این باره احسان طبری از جمله در مردم برای روشنفکران (شماره دوازده، ۱۹آبان ۱۳۲۳) چنین توصیه می کند: «ما به همان ترتیب که برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه آن سخنی نمی گوییم، باید معترف باشیم که دولت شوروی در ایران منافع جدی دارد. باید برای اولین و آخرین بار به این حقیقت پی برد که نواحی شمال ایران در حکم حریم امنیت شوروی است… عقیده دسته ای که من در آن هستم این است که دولت به فوریت برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به کمپانی های انگلیسی و آمریکایی وارد مذاکره شود.»(خاطرات ایرج اسکندری، دبیر اول حزب توده ایران ۱۳۵۷-۱۳۴۹، به کوشش خسرو امیرخسروی و فریدون آذرنور، انتشارات موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم، ۱۳۸۱، ص۱۹۰)

تاریخ نگارش این مقاله بعد از آن است که هیئت شوروی با پاسخ منفی ایران در قبال اعطای امتیاز نفت شمال مواجه شده اند و کافتارادزه نیز عصبانیت خود را از این مسئله ابراز داشته است. لذا تأکید دوباره حزب توده بر ضرورت اعطای این امتیاز به شوروی، در واقع زنگ خطری را برای دولتمردان ایرانی به صدا درآورده است؛ چرا که این حزب از یک سو قدرت بسیج طرفداران خود و راه اندازی اعتصابات و تظاهرات گسترده را دارد و از سوی دیگر در این گونه اعمال، از پشتیبانی علنی نیروهای نظامی شوروی برخوردار است، کما این که به عنوان نمونه در تظاهرات پنجم آبان اعضای این حزب، چندین کامیون از سربازان شوروی در حمایت از آنها وارد صحنه شدند.

در این شرایط حساس دکتر مصدق تلاش می کند از طریق ایرج اسکندری، طرح خود را به نظر شوروی ها برساند و به نوعی آنها را با آن همراه سازد. اسکندری در این باره می گوید: «[دکتر مصدق] گفت: من از تو می خواهم رفته و به اینها بفهمانی و بگویی که اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقی می کنم و ضمن آن پیشنهاد خواهم داد که امتیاز نفت نباشد ولی قرارداد فروش نفت باشد. گفتم: بنده که ارتباطی ندارم. من که مأمور سفارت شوروی نیستم. گفت: تو حالا برو به ایشان بگو. چه کار داری؟ یعنی می خواست بگوید که بله، خر خودتی… مصدق فردایش در مجلس آن پیشنهاد سه ماده ای را داد که البته با حرفی که به ما زده بود، تطبیق نمی کرد.»(همان، صص۱۸۷-۱۸۶)

توجه به آخرین جمله اسکندری- اگر فرض را بر صدق گفتار وی بگذاریم- نکته بسیار مهم دیگری را نیز برای ما آشکار می سازد و آن فریب دادن شوروی های اشغالگر در آن دوره حساس است و چه بسا که همین رویه مصدق بعدها الگو و سرمشقی برای قوام السلطنه در حل مسئله فرقه دمکرات آذربایجان قرار گرفت و کشور را از یک بحران جدی رهایی بخشید.

موضوع دیگری که در ارتباط با این دوره از سوی نویسنده مطرح می گردد، نوع تأثیرگذاری نطق و طرح ارائه شده توسط مصدق بر دیدگاه ها و منافع انگلیسی ها در ایران است. آقای حسینیان در توضیح این مسئله، به طرح پیشنهادی غلامحسین رحیمیان -نماینده قوچان- که در آن الغای امتیاز نفت جنوب درخواست شده بود، اشاره می کند و خاطر نشان می سازد: «هیچ کس این طرح را امضاء نکرد؛ چپ گرایان به امید واهی احیای امتیاز نفت شمال برای شوروی و راست گرایان، به خاطر حفظ منافع انگلیس حاضر نبودند به این راحتی این طرح را امضاء کنند. چند روز بعد دکتر مصدق در مجلس در توجیه امضا نکردن خود گفت: «نظر به این که هر قراردادی دو طرف دارد و به ایجاب و قبول طرفین منعقد می شود، تا طرفین رضایت به الغا ندهند، ملغی نمی شود.»(ص۷۶)

البته ناگفته نماند که عده ای معتقدند اعضای فراکسیون حزب توده این طرح را امضا کردند، اما به دلیل آن که هیچ فرد دیگری به این جمع اضافه نشد، این طرح به تصویب نرسید. (گذشته چراغ راه آینده است، تاریخ ایران در فاصله دو کودتا ۱۳۳۲-۱۲۹۹، پژوهش از جامی، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ هفتم، ۱۳۸۱، ص۲۱۳) فارغ از این مسئله، آنچه از کلام نویسنده برداشت می شود این است که مصدق «به خاطر حفظ منافع انگلیس» حاضر به امضای طرح پیشنهادی رحیمیان نشد.

آقای حسینیان اظهارات شخص مصدق را در مورد واکنش انگلیسی ها به طرح منع امتیاز نفت به نقل از کتاب «خاطرات و تألمات مصدق» شاهدی بر صدق دیدگاه خود آورده (ص۷۶) و در پایان این مبحث مجدداً تأکید ورزیده است که «مصدق در طرح خود، هیچ قصدی برای اخلال در منافع انگلیس نداشت و تنها قصدش جلوگیری از منافع شوروی بود»(ص۷۷)

در اینجا برای ارزیابی این دیدگاه نویسنده محترم، ناگزیر از ارائه توضیحاتی هستیم و بدین منظور بحث خود را با نگاهی مجدد به نطق مصدق در روز هفتم آبان ۱۳۲۳ در مجلس، پی می گیریم. آقای حسینیان درباره نطق مزبور خاطر نشان ساخته است: «دکتر مصدق پنج روز بعد در مجلس شورای ملی نطق مفصلی ایراد نمود و ضمن آن، پاسخ کافتارادزه را داد.»(ص۷۱)

ایشان سپس بخش کوتاهی از آن نطق مفصل را که حاوی اشارات و پیشنهاداتی به دولت شوروی می باشد آورده است، اما این بخش کوتاه به هیچ وجه نمی تواند معرف و بیانگر کلیت موضع مصدق در آن نطق مفصل باشد. در واقع کسانی که از کلیت نطق مزبور آگاه نباشند، با ملاحظه این بخش کوتاه از آن و نیز پیغامی که مصدق توسط ایرج اسکندری برای مقامات شوروی فرستاد، ممکن است به همان نتیجه ای که در این کتاب اخذ شده است برسند، بدین معنا که در این ماجرا تمام هدف مصدق، کوتاه کردن دست شوروی ها از نفت ایران بود و هیچ توجه و عنایتی به غارت سرمایه کشورمان توسط انگلیسی ها نداشت؛ و لذا بدیهی است که این طیف از خوانندگان نیز چنین بینگارند که مصدق «به خاطر حفظ منافع انگلیس» دست به این گونه اقدامات می زد، اما اگر بخش های بیشتری از آن نطق مفصل مصدق را مورد لحاظ قرار دهیم ملاحظه می شود که واقعیت چیز دیگری بوده است.

همان گونه که پیش از این اشاره شد، تمدید قرارداد دارسی در سال ۱۳۱۲ توسط دستگاه رضاخانی و تمدید مدت آن از تاریخ انقضاء – یعنی ۱۳۴۰ به مدت ۳۰ سال- ازجمله بزرگترین خیانت هایی بود که توسط پهلوی اول و فراماسون های گرداگرد او صورت گرفت و مردم و آزادیخواهان نیز به دلیل حاکمیت شدید اختناق و استبداد در آن دوران، قادر به هیچ گونه اعتراضی در این زمینه نبودند و ناگزیر بغض خود را در گلو نگه داشته بودند. مصدق در روز هفتم آبان ۱۳۲۳، بخش مهمی از نطق مفصلش را به افشاگری در مورد این خیانت و جنایت بزرگ که از سوی انگلیس و دست نشانده آن در حق ملت ایران روا شده بود، اختصاص داد و به طور مستدل به اثبات این مطلب پرداخت که نقش اصلی در این فاجعه ملی برعهده انگلیسی ها بوده است و رضاخان و دولتش نیز نقش آلت فعل را برعهده گرفته اند: «سال ۱۹۳۱ که ربع عایدات سال ۱۹۳۰ را هم نداد و فقط سیصد و هفت هزار لیره پرداخت، صدای دولت درآمد و دولت که از کمپانی راضی نبود برای تخلفات او از قرارداد چه می بایست می کرد؟

برطبق امتیازنامه می بایست «حَکم» خود را تعیین کند. اگر کمپانی از تعیین حَکم خود امتناع می نمود آن وقت قرارداد را الغاء کند. ولی دولت قبل از این که حکم تعیین کند و کمپانی از مقررات امتیازنامه راجع به حکمیت تخلف نماید، قرارداد را الغاء و تجدید امتیاز را به او پیشنهاد کرد!! کمپانی اعتراض نمود و تقاضا کرد دولت از رویه خود صرف نظر کند. اگر دولت موافقت می کرد، نتیجه این بود که قرارداد ابقاء شود و کار به حکمیت خاتمه یابد و اگر مقصود کمپانی این بود چرا در جامعه ملل اظهاری نکرد؟! پس باید قبول نمود که اعتراض کمپانی جدی نبود و دولت هر اقدام که می نمود برطبق نظریات او می کرد…». (حسین کی استوان، سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم، انتشارات مصدق، تهران، تجدید چاپ، ۱۳۵۵و۱۳۵۶، جلد اول، ص۱۷۲-۱۷۱)

مصدق پس از بیان نقش انگلیس در این ماجرا، به تشریح ضرر و زیانی که از بابت تمدید قرارداد دارسی بر ملت ایران وارد آمده است، می پردازد: «اگر امتیاز دارسی تمدید نشده بود در سال ۱۹۶۱ به بعد دولت نه تنها به صدی ۱۶ عایدات حق داشت بلکه صدی صد عایدات حق دولت بود… بنابراین صدی ۸۴ از عایدات که در ۱۹۶۱ حق دولت می شود، برطبق قرارداد جدید کمپانی آن را تا ۳۲ سال دیگر می برد. صد و بیست و شش میلیون لیره انگلیسی از قرار ۱۲۸ ریال، ۰۰۰/۰۰۰/۱۲۸/۱۶۰ ریال می شود و تاریخ عالم نشان نمی دهد که یکی از افراد مملکت به وطن خود در یک معامله ۱۶ بیلیون و ۱۲۸ هزار ریال ضرر زده باشد.

و شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند!! از تمدید مدت نه تنها دولت از این مبلغ محیرالعقول محروم شد بلکه ۲۰ هزار سهمی که از اسهام شرکت دارد بعد از سال ۱۹۶۱ بلاتکلیف و معلوم نیست که دولت انگلیس که قدرت خود را برای تمدید مدت به کاربرده حاضر شود که از ۱۹۶۱ به بعد باز صاحبان اسهام صدی ۸۴ از منافع شرکت را ببرند…» (همان، ص۱۷۷) آیا فریادی رساتر، مستدل تر و افشاگرانه تر از این علیه انگلیس و دست نشاندگانش در ایران، در آن زمان امکان پذیر بود؟ آیا اگر «حفظ منافع انگلیس» برای مصدق

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.