پاورپوینت کامل نیروی دلتا ۹۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نیروی دلتا ۹۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نیروی دلتا ۹۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نیروی دلتا ۹۲ اسلاید در PowerPoint :
روز پنجم اردیبهشت ۱۳۵۹ نظامیان آمریکایی در عملیاتی موسوم به «دلتا» و با هدف آزاد کردن کارکنان سفارت آمریکا که از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ در لانه جاسوسی آن کشور در تهران به گروگان گرفته شده بودند، در فرودگاه متروکه ای در صحرای طبس پیاده شدند. این عملیات در ابتدای امر به دلیل از کار افتادن سیستم هیدورلیک یکی از هلیکوپترها و برخورد یک هلیکوپتر دیگر با هواپیمای سی ۱۳۰ آمریکایی مستقر در طبس به شکست انجامید. متن زیر گزارش این شکست از زبان همیلتون جردن یکی از مشاوران نزدیک جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکاست.
همیلتون در خاطرات روز چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ (روز قبل از عملیات) چنین می نویسد:در طول روز به دشواری می توانستم هیجان خود را مخفی نگه دارم. هر بار که به ساعتم نگاه می کردم، سعی داشتم مجسم کنم که بک ویت (فرمانده عملیات دلتا) و گروه وی در آن لحظه چه می کنند.
با به یاد آوردن اخطار ارتش، رئیس جمهور به حق دلواپس امنیت عملیات بود. اوایل هفته در اتاق مخصوص ریاست جمهوری، رئیس جمهور به برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر جودی پاول (منشی مطبوعاتی کاخ سفید)، والترماندیل (معاون رئیس جمهوری) و من نصحیت کرده بود که برنامه های عادی خود را ادامه دهیم و از انجام هر نوع برنامه غیرعادی که موجب سوءظن گردد اجتناب ورزیم. همچنین سفارش کرد: «مهمتر از همه اینکه موضوع را به هیچ کس نباید بگویید. به هیچ کس. فهمیدید آقایان؟ من می دانم که شما هر کدام منشی مورد اعتمادی دارید که معمولاً همه مسایل مربوط به کار خود را با وی در میان می گذارید، ولی من نمی خواهم این مسئله را حتی آنها بدانند!»
آن روز صبح ظاهراً حرکات عادی یک روز معمولی را داشتم، ولی «الینور» (منشی همیلتون جردن) متوجه تغییراتی شده بود. دو بار از من پرسید: «حالت خوب است؟ ناراحتی نداری؟»
صبح آن روز به من اطلاع دادند که گروه تعیین سیاست خارجی جلسه ای مربوط به برنامه کوشش برای نجات گروگانها خواهد داشت کمی به ساعت دوازده مانده، رئیس جمهور از من خواست به دفتر مخصوص ریاست جمهوری بروم. بعد گفت: «تلفن ناراحت کننده ای داشته ام بر این مبنی که یکی دو تا از هلیکوپترهای ما از کار افتاده اند.»
پرسیدم: «از جزئیات خبری دارید؟»«نه، ولی شاید هارولد بروان (وزیر دفاع) اطلاعات بیشتری داشته باشد که در وقت ناهار با ما در میان خواهد گذاشت. به هر حال برای این نبود که می خواستم تو را ببینم. سایروس ونس (وزیر خارجه) تصمیم گرفته استعفا دهد.»حیرت کردم. هلیکوپتر ها از کار افتادند، سایروس استعفا می دهد ـ اصلاً این مسایل برایم قابل هضم نبود.«نمی خواهم راجع به این موضوع با کسی صحبت کنی، من فقط به والتر ماندیل اطلاع داده ام و هیچ کس چیزی از این موضوع نمی داند. فکر کن ببین چه باید بکنیم؟»
به اتفاق به اتاق کابینه رفتیم. در آنجا والتر ماندیل، سایروس ونس، برژینسکی وجودی پاول منتظر ما بودند. نشستیم و مشغول خوردن ساندویچ هایمان شدیم. براون گزارش کرد که فقط شش فروند از هلیکوپتر ها مشغول انجام عملیات در کویر شماره یک بوده اند. هریک از ما سؤالاتی کردیم و هارولد با خونسردی پاسخ داد که دستور هنوز این است که ارتباط رادیویی قطع باشد. تنها چیزی که او می دانست این بود که از کار افتادن دو فروند از هلیکوپتر را به راحتی می توان نتیجه یک نقص فنی دانست لذا مأموریت گروه فقط با ۶ فروند هلیکوپتر اجرا و ادامه خواهد یافت.»
سقوط یا از کار افتادن هلیکوپتر ها می توانست معنای مرگ و یا افشاء مأموریت و آسیب وارد آمدن به افراد پاورپوینت کامل نیروی دلتا ۹۲ اسلاید در PowerPoint را به همراه داشته باشد. وقتی ناهار تمام شد، من و ماندیل به اتاق کار او رفتیم تا به یکدیگر دلداری و اطمینان دهیم. او مانند من، بشدت از دریافت گزارش ناراحت بود.
جلسه همیشگی فعالیت های انتخاباتی ما بعدازظهر آن روز، ساعت چهار و سی دقیقه در اتاق انعقاد قراردادهای کاخ که در طبقه اقامتگاه اختصاصی ریاست جمهور واقع شده بود، تشکیل می شد. تاز وارد بحث شده بودیم که تلفن زنگ زد. فیل وایز منشی کارتر تلفن را پاسخ داد و سپس رئیس جمهور را صدا زد که با تلفن صحبت کند، من مراقب کارتر بودم و سعی داشتم از چهره اش به عمق افکارش پی ببرم. به هر حال او چیزی نگفت و گوشی را گذاشت. «شما همگی ادامه بدهید، من باید یک دقیقه به اتاق مخصوص برگردم» این را گفت و فوراً رفت.
جلسه را ادامه دادیم و در حدود ده دقیقه ای که گذشت مجدداً تلفن به صدا درآمد. تلفن چی گفت: «آقای جوردن، رئیس جمهور با شما کار دارند.»به معاون رئیس جمهور و جودی گفتم که پرزیدنت از ما خواسته که به دفتر مخصوص برویم. «باب (اشترواس) رئیس جمهور از شما هم خواسته است جلسه را اداره کنید.»
در راه خود به دفتر رئیس جمهور به جودی و معاون رئیس جمهور گفتم که هیچ اطلاعی از علت احضار خودمان ندارم ولی می دانم هر چه هست خبر خوشی نباید باشد.
وقتی وارد اتاق مطالعه شخصی پرزیدنت شدیم او پشت میز ایستاده بود. کتش را در آورده بود و آستینها را بالا زده و دستهایش را به کمر گذاشته بود. برژینسکی کنار وی ایستاده بود. با دیدن ما گفت: «خبرهای بدی دریافت کرده ام… و بالا جبار مأموریت نجات را متوقف کردم.»مدتی ساکت ایستادیم اولین عکس العمل من این بود که شنیده هایم را باور نکنم. سپس رئیس جمهور اتفاقاتی را که افتاده بود برشمرد:
«دو فروند از هلیکوپتر های ما هرگز به کویر شماره یک نرسید ـ ما ماندیم و شش فروند هلیکوپتر. گروه دلتا قصد داشت برنامه را با ۶ هلیکوپتر ادامه دهد که متوجه شدند یکی از هلیکوپتر ها دچار نقص فنی است و دیگر قادر به ادامه مأموریت نیستند.»
با شتاب پرسیدم: «بک ویت چه فکر می کند؟»«من از سرهنگ بک ویت» ژنرال جونز و هارولد براون نظر خواسته ام و همگی معتقدند که عملیات باید متوقف شود.»
حتی بک ویت، مردی که می دانستم با شوق و حرارت به مأموریت می اندیشید و هرگز دلسرد نمی شد هم به این نتیجه رسیده بود که باید برنامه متوقف شود و تیم نجات بازگردد. هلیکوپتر ها، هلیکوپترهای لعنتی! چیزی که قرار است آمریکا بهترین سازنده اش باشد. بهترین وسیله مکانیکی ما چنین از آب درآمده است. مشکل ترین قسمت این مأموریت ورود پنهانی به ایران بود که ما از عهده اش برآمده بودیم. فقط یک «نقص فنی» سد راه شده بود؟ برای من جای تعجب بود و معنی اش را نمی فهمیدم. یک پیچ شل بوده، یک چیزی کم و کسر بوده و یا اشتباه یک نفر آدم بوده که قبل از فرستادن هلیکوپترها، چک لیست خودش را به دقت بررسی نکرده بود؟ نمی دانم کدام یک سبب این فاجعه بود.
براون و ونس هم اندکی بعد در اتاق کوچک به ما پیوستند. رئیس جمهور با لحنی آرام گفت: «حداقل خوب است که هیچ آمریکایی صدمه ای ندیده»فکر کردم برای توجیه ماوقع مشغول منطق تراشی است، وضع او هم از نظر خرابی دست کمی از ما ندارد.
سکوت مطلق بر اتاق حکمفرما بود. کارتر به پشتی صندلی اش تکیه داد. هریک از ما در عالم خودمان بودیم و به این می اندیشیدیم که این قضیه ما را به کجا خواهد کشاند، که تلفن زنگ زد و رئیس جمهور روی صندلی اش راست شد. تلفن دیگری بود از ژنرال جونز که در پنتاگون با گروه دلتا در تماس مستقیم بود.
ـ بله دیو…»
رئیس جمهور چشمهایش را روی هم گذاشت،گونه هایش آویزان شد و رنگ از صورتش پرید. بلافاصله دانستم که اتفاق وحشتناکی افتاده است. آب دهانش را به سختی قورت داد و پرسید: «کسی هم مرده است؟» چند لحظه دیگر هم گذشت. «می فهمم…» گوشی تلفن را آهسته گذاشت و گفت که هنگام بازگشت، یکی از هلیکوپترها با یک هواپیمای «سی ۱۳۰» که اعضای تیم دلتا در آن بودند تصادف کرده است؛ ضایعات و تلفاتی داشته ایم و احتمالاً افرادی نیز جان خود را از دست داده اند.
هیچ کس چیزی نگفت. حقیقت تلخ شکست مأموریت و مرگهای فجیع و غم انگیز، بتدریج در ما رسوخ می کرد. صدای سایروس سکوت را شکست.«آقای رئیس جمهور، من بسیار بسیار متأسفم…»رئیس جمهور و براون تلفن های متعدد دیگری زدند تا از جزییات بیشتری با خبر شوند.
اتاق کار کوچک و اختصاصی رئیس جمهور بلافاصله شلوغ شد و ما به اتاق کابینه رفتیم و در آنجا بی صبرانه منتظر دریافت خبر خروج بی خطر گروه دلتا از ایران شدیم. بحث و گفتگوهایی به عمل آمد که چگونه و چه وقت دوستان و متحدان، خانواده گروگانها، رهبران کنگره و مردم آمریکا را از این خبر مطلع سازیم.
فکر سربازانی که در فاصله ای دور از ما در کویر جان باخته بودند بیش از هر چیز ذهنم را به خود مشغول داشته بود. باور کردن اینکه چنین برنامه دقیقی غلط از آب درآید برای من مشکل بود، بالاخص که انسانهایی هم در راه اجرای آن جان خود را از دست داده بودند. به تلفن های وحشتناکی که لازم بود آن شب به همسران و والدین این مردان بزنیم و آنان را از این فاجعه مطلع گردانیم می اندیشیدم.حس می کردم سرگیجه گرفته ام بعد از اینکه محکم به دسته صندلی خودم تکیه دادم، از جای برخاستم و اتاق کابینه را ترک کردم. امیدوار بودم کسی متوجه بیرون رفتن من نشده باشد. می توانستم بوی تعفن بدنهای سوخته و ذغال شده افراد را حس کنم. ابتدا از دفتر رئیس جمهور با عجله گذشتم و خود را به چمنهای جنوبی کاخ رساندم. هوای گرم و دم کرده آن شب خفه کننده بود، لذا به ضلع غربی رفتم. سرگردان ابتدا به اتاق کار خودم و دوباره به اتاق مخصوص ریاست جمهوری برگشتم. امیدوار بودم که برخود مسلط شده و ذهنم را پاک کرده باشم. حالت تهوع شدیدی وجودم را فرا گرفت. بسرعت خود را به دستشویی خصوصی رئیس جمهور انداختم و دل و روده ام را بالا آوردم، ولی حالم بهتر نشد.
وقتی به اتاق کابینه بازگشتم، کارتر از وزیر دفاع می پرسید: «هارولد، چگونه باید خانواده افراد متوفی را از مرگ آنان مطلع کرد؟»«آقای رئیس جمهور، مثل موارد عادی خواهیم کرد: منشی مخصوص ارتش به آنها اطلاع خواهد داد.»رئیس جمهور حرف وی را قطع کرد و گفت: «هارولد من علاقه مندم که شخصاً به آنها تلفن کنم.»
«آقای رئیس جمهور، اینها از گروه افراد حرفه ای و متخصص ارتش بوده اند که داوطلبانه در راه اجرای مأموریت خطرناک خود جانشان را از دست داده اند. من از اظهار لطف و آمادگی شما برای این کار قدردانی می کنم، ولی این کار همیشه به عهده منشی مخصوص ارتش بوده است. اما به دلیل استثنایی بودن طبیعت این مأموریت به بعضی ها من شخصاً تلفن خواهم زد.»
«بسیار خوب. ولی به آنها ابلاغ کنید که من یک یک اعضای تیم دلتا را یک قهرمان می شمارم.»با خود فکر کردم، خدای من، آیا کارتر تصور می کند اگر این تلفن های وحشتناک را شخصاً بزند چیزی را جبران می کند و یا خشمی را فرو خواهد نشاند؟
وقتی که خبر خروج تیم دلتا از حریم هوایی ایران به تأیید رسید، و بعد از اینکه ما برنامه مطلع سازی دوستان و متحدان، کنگره و خانواده گروگانها و اعضای تیم دلتا را تنظیم کردیم جودی موضوع گفتگو را عوض کرد و بحث را به این کشاند که رئیس جمهور به مردم آمریکا چه خواهد گفت؟ او که آتش به آتش سیگار روشن می کرد گفت: «آقای رئیس جمهور، کاری که شما صبح فردا باید انجام دهید این است که دلیل و منطق این مأموریت را برای مردم تشریح کنید: چرا به این عمل اقدام کردیم و چرا این زمان را برگزیدیم.»
کارتر سرش را به علامت توافق تکان داد و با آثاری از یک لبخند به طرف ونس برگشت و خطاب به دوست دیرینش گفت: «سایروس، شاید تو بتوانی پیش نویس بیانیه ای را که منطق اقدام به این مأموریت را توجیه می کند برای من تهیه کنی.»
ونس که بی دفاع مانده بود و به وضوح ناراحت به نظر می رسید، به طرف پایین به میز مقابل نظر دوخت. با این شوخی، رئیس جمهور با سبک عجیب خود از ونس به خاطر احتیاط به جا و حکیمانه ای که در اقدام به مأموریت نجات از خود نشان داده بود قدردانی می کرد. احتیاطی که حالا ثابت شده بود کاملاً به جا بوده است. ولی اگر کسی رفتار ونس را در تمام ساعات آن شب طولانی زیر نظر می گرفت، نمی توانست گمان ببرد که او کمتر از بقیه ما خود را مسئول این حادثه مصیبت بار می داند. او با خصوصیاتی که داشت کسی نبود که هرگز به زبان آورد: «من که قبلاً گفته بودم.»
رئیس جمهور از «جودی» خواست تا یک نسخه از سخنرانی پرزیدنت کندی را که پس از شکست ابتکار خلیج خوکها ایراد کرده بود در اختیار وی قرار دهد.سپس به سوی صندلی بزرگش رفت و تلفنی را که زیر میزش نصب شده بود برداشت و از تلفن چی خواست که بانوی اول را که در آوستین تگزاس مشغول فعالیت های انتخاباتی بود برایش پیدا کند. رئیس جمهور به روزالین گفت باید فوراً برنامه هایش را لغو کند و ترتیبی دهد تا صبح زود به خانه باز گردد. پی درپی می گفت: «من فعلاً نمی توانم توضیح بیشتری بدهم، ولی تو فقط باید فوراً به خانه برگردی.» یقیناً روزالین فهمیده بود که اشکالی در مأموریت نجات پیش آمده است، ولی نمی دانست چه خبر است.
ساعت سه و نیم صبح که به سوی خانه می رفتم، راننده من که اخبار را در گاراژ شنیده بود گفت: «آقای جوردن، رئیس واقعاً در اقدام به یک چنین عمل نجات جرأت نشان داده است! این باعث افتخار من است!»
«بله، گروهبان. اگر عملیات موفقیت آمیز به پایان رسیده بود وی حالا قهرمان بود ولی در شرایط فعلی روزگار مان سیاه خواهد شد.» یقیناً منتقدین ما با اطمینان می گفتند که این شکست بی عرضگی کارتر را ثابت کرد، و ناتوانی آمریکا را به نمایش گذاشت. بعضی از نمایندگان در کنگره خواهند گفت که رئیس جمهور با عدم اطلاع قبلی و رسمی به آنان قبل از اقدام به عمل نجات، مرتکب تخلف از قانون اختیارات جنگ شده است. اگر مأموریت با موفقیت انجام شده بود، جیمی کارتر به پاس شهامت و مآل اندیشی اش مورد ستایش قرار می گرفت. ولی چون موفق نشده بود طرح ما با سخنرانیهای تلخ و نیشدار به باد ملامت گرفته می شد، کنگره استیضاح می کرد و، کسی چه می داند، شاید هم کوششی برای محاکمه و عزل رئیس جمهور به میان می آمد.
وقتی جلوی آپارتمان رسیدیم، گروهبان رشته افکار تیره و یأس آورم را گسست و گفت: «آقای جوردن، اگر آنها هلیکوپتر ها را از دست نداده بودند، موفق می شدند؟»
او اصرار داشت که جواب مثبت باشد، من هم همین طور.«بله، گروهبان موفق می شدند. مطمئنم که موفق می شدند.»
جمعه ۲۵ آوریل ۱۹۸۰ [۵ اردیبهشت ۱۳۵۹]
ساعتی بیدار بود روی تخت داراز کشیده
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 