پاورپوینت کامل نقد کتاب شیطان بزرگ، شیطان کوچک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نقد کتاب شیطان بزرگ، شیطان کوچک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نقد کتاب شیطان بزرگ، شیطان کوچک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نقد کتاب شیطان بزرگ، شیطان کوچک ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» که خاطرات آخرین نماینده اطلاعاتی موساد در ایران است اخیراً توسط آقای «الیعزر تسفریر» آخرین رئیس شعبه منطقه ای موساد در ایران به زبان عبری به رشته تحریر درآمده و در پائیز سال ۱۳۸۶ به وسیله خانم فرنوش رام به فارسی ترجمه شده و توسط شرکت کتاب در لس آنجلس چاپ و منتشر گشته است.

در پیشگفتار کتاب که هویت و مسئولیت نگارنده آن مشخص نشده، ضمن اعتراف تلویحی به حمله صدام به ایران با تحریک حامیان اسرائیل، آمده است: «یک سال پس از آنکه تازه به دوران رسیدگان در ایران شعار نابودی اسرائیل را بر پرچم خود نقش کردند، آن سرزمین پاک مورد حمله و تعرض حکومت عربی عراق قرار گرفت.» (گفتنی است نام واقعی نویسنده پیشگفتار آقای منوچهر ساچمه چی است که در دوران پهلوی دوم شرکت «زرساز» را در تهران تأسیس کرد و تحت پوشش آن در خدمت دوستان آقای تسفریر قرار گرفت و بعدها به رادیو اسرائیل راه یافت)

در این پیشگفتار همچنین می خوانیم: «کشوری که روزگاری یار و همکار اسرائیل بود – که از ثمر آن مردمان هردو سرزمین بهره مند می شدند- امروز به دشمن آشتی ناپذیر مردمان آن مبدل شده است. ولی این ستیزه خوئی با کنش و منش ایرانیان است و آن رژیم ناهنجار را دوام و بقاء نخواهد بود و روزی که برافتد و ایرانیان آزادگی خود را بازیابند، راه برای از سرگیری آن پیوندهای نیک نیز هموار خواهد شد.»

در مقدمه نیز که به قلم آقای داوید منشری – رئیس مؤسسه مطالعات ایران مدرن- در دانشگاه تل آویو به نگارش درآمده است، می خوانیم: «برای آنهایی که به تاریخ و رویدادهای ایران علاقمند هستند، این کتاب که مهمترین حوادث در روند انقلاب را دنبال می کند، یک سند اصل و ارزشمند محسوب می شود… آنانی نیز که به سیاست اسرائیل در قبال ایران علاقمند هستند و این بخش است که کنجکاوی آنها را برمی انگیزد، این کتاب را سندی خواهند یافت که دربرگیرنده جزئیات بسیار مهم، پیرامون راه های عملیات و اقدامات اسرائیل در شرایطی چنین مهیب و اثرگذار مانند ایام انقلاب ایران است… شما از هریک از دو گروه مذکور باشید، کتاب نوشته «الیعزر تسفریر» را یک سند آموزنده خواهید یافت. سندی که دید ما را متوجه موضوع ها و مقوله هائی می نماید که تاکنون جزئیات آن انتشار نیافته بود.»

آقای الیعرز تسفریر که به «گیزی» معروف است به دلیل داشتن سمتی حساس در سازمان اطلاعات اسرائیل(موساد) ترجیح داده کمتر مشخصات و سوابق خود را ارائه دهد. وی قبل از اینکه به کردستان عراق به عنوان نماینده موساد اعزام شود با توجه به قرائن موجود در کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» در خاورمیانه در کشور نامشخصی به کارهای عملیاتی و ترور مخالفان اسرائیل مشغول بوده که نامی از این کشور به میان نمی آورد.

این مأمور عالی رتبه موساد در سال های ۱۹۷۴ و ۱۹۷۵ از طریق ایران در میان کردهای عراق فعال شد تا افرادی را از میان کردها به خدمت اسرائیل درآورد. در این دو سال خانواده آقای تسفریر در تهران مستقر بودند. همزمان با اوج گیری خیزش مردم ایران علیه دیکتاتوری و سلطه بیگانگان وی در اوت ۱۹۷۸م. یعنی یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان رئیس شعبه منطقه ای موساد در تهران تعیین شد. آقای تسفریر نقش قابل توجهی در تحریک افسران عالی رتبه ارتش به کودتا داشت. برنامه ریزی های وی برای قتل عام گسترده مردم ایران با فروپاشی ارتش از درون نتیجه نبخشید.

هیئت دیپلماتیک و اطلاعاتی اسرائیل بعد از پیروزی انقلاب در تماس با دولت موقت سعی در ماندن در ایران داشت که به آنها ابلاغ شد باید ایران را ترک کنند. این مقام برجسته موساد همچنین مشخص نمی سازد که بعد از اخراج از ایران برنامه های اسرائیل را چگونه و در چه نقطه ای از خاورمیانه دنبال می کرده و آیا در طرح های کودتا از طریق ترکیه و… دخالت داشته است یا خیر. از این اثر بر می آید که وی همچنان تحولات جمهوری اسلامی نوپا را بسیار دقیق پی می گرفته و دست کم همان گونه که در خاطراتش آمده در پروژه های تبلیغاتی علیه ایران همچون ساخت فیلم «بدون دخترم هرگز» مشارکت داشته است. با گذشت نزدیک سه دهه ازاخراج صهیونیست ها از ایران آخرین رییس شعبه منطقه ای موساد در تهران لب به سخن گشوده تا توجیه گر شکست اسرائیل در دفاع از رژیم پهلوی باشد.

دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در بخش تلخیص و بررسی کتب تاریخی، به نقد و بررسی کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» پرداخته است. با هم این نقد و بررسی را می خوانیم:کارکرد صهیونیست ها در پایگاه غرب سرمایه داری در خاورمیانه – یعنی اسرائیل- مدتهاست نه تنها مورد تردید جدی واقع شده، بلکه حتی ادامه سرمایه گذاری برای حفظ آن نیز به صورت فزاینده ای با چالش مواجه است. هرچند لابی قدرتمند صهیونیسم با استفاده از ابزارهای مختلف، فضای تنفسی را بر اندیشمندان منتقد غربی در این زمینه بسیار تنگ کرده است، اما با وجود فشارها و تضییقات پیدا و پنهان، نشانه های این گونه اعتراضات را در کانون حامیان صهیونیسم می توان رو به گسترش ارزیابی کرد.

آن چه قبل از پیروزی انقلاب و غلبه ملت ایران بر استبداد پهلوی و سلطه آمریکا و انگلیس، با تفاخر از سوی اداره کنندگان این پایگاه در مورد کنترل خاورمیانه ابراز می شد، طی سال های اخیر کمتر مورد اشاره قرار می گیرد. نمی توان فراموش کرد که طرفداران تمایلات نژادپرستانه حاکم شده بر سرزمین فلسطین قبل از اولین پیروزی چشمگیر احیاگران اندیشه اسلامی در ایران، بی پروا از مأموریت خود تحت عنوان کنترل جماعتی وحشی و بی تمدن یاد می کردند و امکاناتی متناسب با آن را از اروپا و آمریکا طلب می نمودند.

برخورد طلبکارانه مولود غرب نسبت به مولد خویش از این رو بود که ادعای کنترل خیزش های استقلال طلبانه را در کشورهای اسلامی به عنوان مهد تمدنی در تعارض با فرهنگ غرب داشت؛ بنابراین از ابتدای تشکیل دولت صهیونیستی یک استراتژی کلان، نه براساس اعتقاد دینی بلکه دقیقاً بر مبنای ملاحظات بلندپروازانه و آینده نگری فرهنگی تکوین یافته بود. قبل از تحولی که در ایران رخ داد، مأموریت صهیونیست ها بسیار جسارت آمیز و همراه با تحقیر مسلمانان مطرح می شد؛ زیرا اساساً اروپا و آمریکا در حوزه تمدنی صرفاً با این شیوه دیگر تمدن ها را مرعوب خویش می ساختند.

حاکمیت پررنگ نگاه نژادپرستانه در این جوامع نیز تاکنون منجر به ظهور پدیده های شومی چون آپارتاید، نازیسم، صهیونیسم و… شده است. در واقع فرهنگ غرب صرفاً با اتخاذ موضع تهاجمی می توانست ضعف خود را پوشش دهد و به انهدام سایر فرهنگ های غنی و باقدمت بپردازد؛ بنابراین محصول تمدنی این فرهنگ مهاجم، نژادپرستی افراطی بود که بیشتر آلام بشریت دوران معاصر ریشه در آن دارد.

آقای داریوش آشوری نیز که در جرگه احیاگران تفکر اسلامی نیست در تحلیل نظرات هرتسل (یکی از تئوری پردازان جدیدترین محصول تمدنی غرب) می نویسد: «فلسفه شایع در اروپای آن زمان (زمان اشغال فلسطین) بدون شک مسئول چنین وضعی بود. هر منطقه ای که خارج از حوزه اروپا قرار گرفته بود، خالی به شمار می آمد؛ البته نه از ساکنین، بلکه از فرهنگ. این نکته را هرتسل – بنیانگذار نهضت صهیونی – به صراحت ابراز کرده است که «ما در آنجا باید بخشی از برج و بارو و استحکامات اروپا علیه آسیا را تشکیل دهیم؛ یک برج دیده بانی تمدن علیه وحشیگری بسازیم.» (نقل از کتاب اعراب و اسرائیل، اثر ماکسیم رودنسون، ترجمه رضا براهنی، انتشارات خوارزمی، چاپ اول).» (ایرانشناسی چیست؟… و چند مقاله دیگر، نوشته داریوش آشوری، انتشارات آگاه چاپ دوم، سال ۱۳۵۱، ص۱۵۷)

آن چه آقای داریوش آشوری نیز تحمل ناپذیر می داند، نگاه نژاد پرستانه غیرقابل تصوری است که آخرین میوه تمدنی غرب به فرهنگ ملت ها در خاورمیانه دارد و با توهین آمیزترین شکل ممکن ابرازش می کند. تأسف بارتر و رنج آورتر، زمانی است که هرچند وجدان جهانی در برابر این پدیده شوم و وقیح واکنش نشان می دهد و مجمع عمومی سازمان ملل طی قطعنامه ۳۳۶۹ خود با صراحت صهیونیسم را معادل نژاد پرستی (Zionisim Is Racism) عنوان می کند، اما لابی قدرتمند این آخرین میوه تمدنی غرب، سرنوشتی مشابه سایر مخالفت های فرهیختگان و آزادگان جهان با مبانی اندیشه ای و جنایات این نژادپرستان برای آن رقم می زند.

به طور قطع تحولات فکری و فرهنگی منطقه که ریشه در تحول بزرگ ایران دارد، دیگر اجازه چنین جسارت های تحقیرآمیز مستقیمی به اسلام و ملل مسلمان را نمی دهد (هرچند بسیار زبونانه و در قالب های غیرمستقیم همچون کاریکاتور هر از چندی در رسانه های غربی خودنمایی می کند). اما صهیونیست ها به ویژه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بر این نکته تأکید کرده اند که مأموریت آنها مقابله با کمونیسم نبوده تا بعد از فروپاشی آن، رسالتشان پایان یافته باشد، بلکه در شرایط کنونی برنامه های برتری طلبانه خود را در پوشش مقابله با «تندروهای جهان اسلام» تبیین می کنند.

بدین منظور حتی در قالب برخی افراد و تشکل ها، تندروی را نیز عینیت می بخشند. ژنرال (ذخیره) شولومو گازیت – فرمانده اسبق اطلاعات ارتش اسرائیل- در این زمینه می گوید: «وظیفه اصلی اسرائیل (از زمان فروپاشی شوروی) به هیچ وجه تغییری نکرده و اهمیت حیاتی خود را حفظ نموده است. موقعیت جغرافیایی اسرائیل در مرکز خاورمیانه عرب مسلمان، مقدر می دارد که همواره طرفدار ثبات در کشورهای اطراف خود باشد. نقش اسرائیل حفظ رژیم های موجود از طریق جلوگیری و یا متوقف کردن جریان های تندرو و ممانعت از رشد تعصب مذهبی بنیادگراست.

در تحقق این هدف، اسرائیل از هر تغییری که بخواهد در مرزهایش رخ دهد و از نظر او غیر قابل تحمل باشد، جلوگیری می کند؛ تا جایی که احساس کند مجبور به استفاده از کلیه توان نظامی اش به منظور جلوگیری یا ریشه کن کردن آن است.»(روزنامه آهارانوت، ۲۷ آوریل ۱۹۹۲، به نقل از تاریخ یهود، آیین یهود، اسرائیل شاهاک، ترجمه رضا آستانه پرست، نشر قطره، چاپ دوم سال ۱۳۸۴، صص ۳۶-۳۵)

این مقام بلندپایه نظامی اسرائیل نیز همچون سایرین به صراحت محافظت از رژیم های تحت سلطه غرب را در خاورمیانه، رسالت و مأموریت پایگاه صهیونیستی در این منطقه عنوان می کند و این وظیفه را خدمت بزرگی به دول صنعتی سرمایه داری که جملگی به شدت نگران خیزش های مردم را برای تغییر شرایط موجودند می داند. گازیت در واقع می خواهد به وضوح بگوید اگر اسرائیل در سرزمین فلسطین تأسیس نمی شد، رژیم های دست نشانده غرب مدتها قبل با اراده مردمشان ساقط شده بودند؛ بنابراین بقای این رژیم های پرسود برای اروپا و آمریکا در گرو تحرکاتی از جانب صهیونیست هاست که تحت عنوان «استفاده از کلیه توان نظامی» بیان می شود.

نیازی به گفتن نیست که اسرائیل تاکنون برای حفظ شیوخ عرب و سایر دست نشاندگان در منطقه از قدرت نظامی به معنای رایج استفاده نکرده و تحرکات نظامی اش صرفاً محدود به همسایگانش بوده است؛ بنابراین اسرائیلی ها بر کدام قابلیت خود در حفظ دولت های دست نشانده تأکید می ورزند و قابلیت آنها چگونه بروز و ظهور می یابد؟ پاسخ این سؤال کلیدی را خوانندگان کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» از زبان آخرین رئیس موساد در ایران – آقای الیعرز تسفریر – به خوبی دریافت می دارند.

هرچند نویسنده به فراخور موقعیت شغلی اش بسیار حسابگرانه قلم زده و مزید بر آن، اثر مزبور سانسورهای گوناگونی را نیز پشت سر گذاشته است، اما با این وجود جایگاه اسرائیل در حفاظت از یکی از مهمترین رژیم های دست نشانده غرب یعنی پهلوی در لابلای سطور این کتاب کاملاً مشخص می شود.

حمایت صهیونیست ها از محمدرضا پهلوی آن هم به شیوه ای که در آن تبحر چشمگیری دارند، نه تنها نتوانست پایه های لرزان دولت کودتا را استحکام بخشد، بلکه روز به روز بر وسعت اعتراضات ملت افزوده شد. حتی شکنجه های قرون وسطایی ساواک تحت رهبری موساد نتوانست مردم ایران را که مصمم به کسب استقلال خود شده بودند از ادامه راه باز دارد و به اذعان نویسنده، حتی قساوت ها و خشونت های دور از ذهن این پلیس مخفی – که آمریکا به کمک اسرائیل بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تأسیس کرده بود- در تشدید خیزش مردم نقش جدی داشت: «بعدها بیشتر و بیشتر ثابت شد خشونتی که ساواک نشان داد، شاید یکی از عوامل مهم و اساسی در وخامت هرچه بیشتر اوضاع و سقوط حکومت شاه بود.

ما و ایرانیها ضرب المثل مشترکی داریم که می گوید: «دیوانه ای سنگی در چاه می اندازد که صد انسان عاقل نمی توانند آن را بیرون آورند.»(ص۸۶) آخرین مسئول موساد در ایران ضمن اعتراف به برخوردهای وحشیانه ساواک با ملت ایران می خواهد این چنین وانمود کند که اصولاً در این زمینه موساد هیچ گونه نقشی نداشته، بلکه درصدد بوده است از تبعات آن بکاهد. علت اتخاذ چنین موضعی کاملاً روشن است؛ زیرا در واقع سقوط محمدرضا پهلوی به عنوان یکی از مهمترین دست نشاندگان غرب در منطقه، نقش اسرائیل را در حفظ این گونه رژیم ها به شدت زیر سؤال می برد؛ بنابراین قابل درک است که سیستم اطلاعاتی صهیونیست ها با انتشار چنین آثاری تلاش نماید ناتوانی خود را در مواجهه با موج اسلام گرایی در منطقه توجیه کند.

بی دلیل نیست که در این کتاب همچنین حملات تندی را در مورد سیاست های کارتر – رئیس جمهور وقت آمریکا- و به ویژه سفیر وی در ایران شاهدیم. این فرافکنی تنها راه در پیش روی مدعیانی است که وعده حفاظت از رژیم های خاورمیانه را به اروپا و آمریکا می دادند. صهیونیست ها که حتی بیش از آمریکایی ها بر ساواک مسلط بودند و عملاً آن را اداره می نمودند، به جای اعتراف به این واقعیت که قوت هایی که آنان در شکنجه و کشتار طولانی مدت فلسطینیان کسب کرده اند دیگر کارایی خود را از دست داده است، عدم قاطعیت ایالات متحده را از عوامل دیگر سرنگونی پهلوی ها عنوان می دارند. بررسی کتاب آقای تسفریر – فردی که موساد را در تهران نمایندگی می کرده است- می تواند به طور مستند واقعیت ها را بر ما روشن سازد.

نویسنده در چند فراز از کتاب خود کوشیده است نقش موساد را در عملکردهای سبعانه ساواک انکار کند: «برخی از دستیاران خمینی نیز در مصاحبه ها مطالبی را عنوان کرده اند که ما را نگران می سازد… یکی از آنها دقیقاً چنین گفته است:… «اسرائیل دشمن ماست… اسرائیل مانند یک دشمن واقعی عمل کرده و تجهیزات شکنجه در اختیار ساواک قرار داده و اعضای ساواک را برای شکنجه های وحشیانه مورد تعلیم قرار داده است…» انسان از خواندن این جملات چه بگوید؟!

به گوینده دروغ گوی بی شرم آن بگوید: ای بی پدر و مادر! دروغ گوئی هم حدی دارد. وقاحت هم بی مرز نیست… به انسان وقیحی که اسرائیل را متهم به همکاری و آموزش ساواک در شکنجه می کند، چه باید پاسخ داد؟ آیا این بی شرم نمی داند که همکاری های امنیتی اسرائیل و ایران، علیه دشمنان مشترک دو کشور و دو ملت است؟؟»(صص۳۳۸-۳۳۷)

همچنین در فراز دیگری با همان لحن پرخاشگرانه می افزاید: «مسلم است که حامیان انقلاب که کله هایشان داغ داغ بود، نمی توانستند به هیچ دین و آئینی بپذیرند که ما در رفتارهای منفی حکومت شاه و ستمگری های ساواک نقشی نداشته ایم… «موساد» را عامل هر فسق و بدبختی و ظلم می دانند. وقیحانه می گویند حتی «موساد» در مظالم حکومت شاه و ساواک نقش داشته است.»(صص۳۷۰-۳۶۹)

قبل از این که به تناقضات گفتاری نویسنده در این زمینه بپردازیم، یادآور می شویم که اسناد به جای مانده از ساواک مطالب فراوانی درباره همکاری های فی مابین این دو سازمان مخوف دارد، اما ترجیح می دهیم به نقل از خود صهیونیست ها نقش آنها را در جنایات ساواک مشخص سازیم تا علت این لحن پرخاشگرانه بیشتر روشن شود. از جمله کسانی که در دفاع از منافع صهیونیست ها در این زمینه سخن رانده آقای سهراب سبحانی است که چند سال پیش کمیته روابط آمریکا و اسرائیل (ایپاک AIPAC) وی را به عنوان نخست وزیر پیشنهادی برای بعد از سرنگون ساختن جمهوری اسلامی مطرح کرده بود.

این کاندیدای صهیونیست ها در کتاب خود در این زمینه می نویسد: «همکاری اسرائیل و ایران تنها به مبارزه با دشمنان مشترک در خارج از مرزهای آن دو کشور محدود نبود. در سال های اول ۱۹۷۰ که مخالفت با برنامه های نوسازی شاه شدت گرفت، سازمان موساد اطلاعات ارزنده ای از فعالیت پارتیزان ها – از جمله مجاهدین خلق که با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباط داشتند – در دسترس ساواک گذاشت و همکاری خود را با آن سازمان برای سرکوب کردن آنها اعلام داشت. این گونه همکاری ها بطور محرمانه بعمل می آمد تا مخالفین که اصرار داشتند ایران سیاست خود را به نفع اعراب تغییر دهد تحریک نشوند.»(توافق مصلحت آمیز روابط ایران و اسرائیل، نوشته سهراب سبحانی، ترجمه ع.م.شاپوریان، نشر کتاب لس آنجلس، ۱۹۸۹م، صص۸-۱۸۷)

در فراز دیگری از این کتاب، آقای سهراب سبحانی در واقع تلاش می کند خدمات اسرائیل را برای حفظ محمدرضا پهلوی برشمارد و بدین منظور تا حدودی ماهیت هیئت سیاسی و دیپلماتیک و همچنین هیئت بازرگانی اسرائیل را مشخص می سازد. بر اساس آن چه در این کتاب به آن اذعان شده است، در خدمات دهی با هدف حفظ پهلوی دوم، محور همه فعالیت های صهیونیست ها در ایران کمک به پلیس مخفی برای دستگیری مخالفان، بازجویی های غیرانسانی و شکنجه های منجر به قتل یا نقص عضو به منظور کشف سریع شبکه مبارزان بوده است: «تروریست های ایرانی که می توان آنها را با اتحاد جماهیر شوروی و لیبی یا سازمان آزادیبخش فلسطین مرتبط دانست، در میان مقامات دولتی ایران و اعضای سازمان اطلاعات و امنیت کشور نگرانی های شدیدی را تولید کرده بودند.

از این رو به منظور مراقبت دقیق دستجات تروریستی مانند فدائیان خلق، و مجاهدین خلق همکاری ساواک با موساد از اهمیت خاصی برخوردار بود. بعضی از اعضای جدید سفارت اسرائیل که به اتفاق اوری لوبرانی به تهران اعزام شده بودند، از افسران لایق و مجرب سازمان امنیت اسرائیل بودند و این موضوع مایه مسرت و خرسندی دستگاه های امنیتی ایران شده بود. یادداشت سری زیر از سفارت ایالات متحده درباره اطلاعات مربوط به هیئت بازرگانی اسرائیل در تهران شامل نکات جالبی می باشد: آریه لوین که قبلاً به لووا لوین (Lova lewin) معروف بود و در سال ۱۹۲۷ در ایران متولد شد، مامور اطلاعاتی است… آبراهام لونز (Abraham Lunz) متولد فوریه ۱۹۳۱ در لیبریه از سال ۱۹۷۱ رئیس اداره اطلاعات نیروی دریایی بوده و در امور ارتباطات و الکترونیک تخصص دارد.

سوابق او و معاونش موشه موسی لوی در دفتر وابسته دفاعی در تل آویو حاکیست که هر دو، افسران اطلاعاتی لایقی هستند… سرهنگ دوم موشه موسی لوی قبل از ۱۹۷۴ که مامور تهران شد، در ستاد اطلاعاتی نیروی دریایی اسرائیل افسر روابط خارجی بوده است. در اوت ۱۹۶۶ افسری به نام سرگرد لوی با مربی ایرانی مدرسه جدیدالتأسیس اطلاعاتی همکاری داشته و مسئول فراهم ساختن برنامه و وسائل تعلیماتی بوده است و این افسر قبل از ماموریت ایران ریاست «اداره جمع آوری اطلاعات سری» را بعهده داشته است.»(همان، صص۵-۲۵۴)

برای روشن شدن جایگاه اسرائیلی ها نزد آمریکایی ها و این که به این سهولت امور ساواک – به عنوان حساس ترین نهاد یک نظام دیکتاتوری – به صهیونیست ها واگذار می شود، خوب است بدانیم واشنگتن به شدت مراقب بود تا بعد از کودتای ۲۸ مرداد تشکیلات پلیس مخفی محمدرضا پهلوی در کنترل لندن قرار نگیرد. این حساسیت فوق العاده آمریکایی ها به هم پیمانان انگلیسی که بر سر تقسیم منافع نفت ایران با یکدیگر در چالش بودند و برخورد دست و دلبازانه آنها با صهیونیست ها، ضمن این که میزان اهمیت پایگاه جامعه سرمایه داری در خاورمیانه را مشخص می سازد، پاسخی به بسیاری از ادعاهای آقای تسفریر خواهد بود.

برای درک اهمیت فعالیت های امنیتی در ایران مناسب است مجدداً از زبان آقای سهراب سبحانی مسائل پشت صحنه را در این باره دریافت داریم: «… ناگفته نماند که انگلیسی ها چند ماه قبل از تأسیس ساواک سعی کرده بودند که به توانائی دولت ایران در جمع آوری اطلاعات سازمان دهند تا بتوانند خودشان از نزدیک رویدادهای داخلی کشور را تحت نظر داشته باشند. مأمور اجرای مقاصد بریتانیا دونال مکنسون (DonalMackenson) وابسته مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران بود. سازمان سیا از نقشه انگلیسی ها آگاه شد و بی درنگ «امکانات» خود را در اختیار ایران گذاشت. این موضوع را باید نمونه دیگری از رقابت انگلیس و آمریکا در ایران دانست.»(همان، ص۷۱)

در همین حال که آمریکایی ها قاطعانه دست انگلیسی ها را در این زمینه مهم و حیاتی کوتاه می کنند، دست اسرائیلی ها در امور مربوط به ساواک به حدی باز است که شمار مربیان و کارشناسان صهیونیست ها در آموزش شکنجه گران، بر متخصصان آمریکایی فزونی می یابد و این واقعیتی است که علاوه بر آقای سبحانی، نویسنده کتاب حاضر نیز به آن اشارات فراوانی کرده که در ادامه بحث به آن می پردازیم: «در سال ۱۹۵۸ یک هیئت بازرگانی در تهران شروع به کار کرد و تا سالیان بعد به عنوان پوششی برای کارهای مخفیانه اسرائیل در ایران باقی ماند.

روابط کاری بین موساد و ساواک تا آنجا گسترش یافت که تعداد جاسوسان و متخصصین ضدجاسوسی اسرائیل که افراد ساواک را تعلیم می دادند، از شمار مربیان آمریکائی زیادتر شد. همان وقت تعداد کثیری از کارآموزان ساواک به اسرائیل رفته و در اداره مرکزی موساد در تل آویو در رشته های ارتباطات و مخابرات، جاسوسی، ضدجاسوسی و دخول عدوانی تحت تعلیم قرار گرفتند.»(همان، صص۳-۸۲)

جالب این که نویسنده کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» خود نیز در یک تناقض آشکار ضمن حمله به کسانی که موساد را در جنایات ساواک دخیل می دانند، می پذیرد که در اوج خیزش مردم ایران حتی بیشتر از کارمندان ساواک به مقر ستاد این سازمان جهنمی تردد می کرده و حتی از کمیته ضد خرابکاری که یکی از مراکز شکنجه قرون وسطایی ساواک بود بازدید داشته است: «او [کامبیز، یکی از مسئولان ساواک] می گوید که یک تناقض بزرگ را احساس می کند.

در حالی که حکومت با بزرگترین خطر در برابر موجودیت خویش روبرو شده، اگر مایل به بقای خویش است، پس بیش از هر زمان دیگری به نیروهای امنیتی مفید و مؤثر و به دستگاهی مانند ساواک که قاطعیت بیشتر نشان دهد، نیاز دارد. اما درست در همین حال است که این ابزار حیاتی را خود حکومت – در واقع نخست وزیر شریف امامی – فرو می پاشد و نابود می کند. کامبیز به این نتیجه گیری می رسد که خطر بیش و بیشتر می شود. کامبیز در شمار آن گروه از کارمندان ساواک است که به دلیل اعتصاب های شرکت نفت و نبود بنزین کافی، به نوبت به سرکار می روند؛ و لذا او از من می پرسد که آنجا چه خبر است. شنیدن این پرسش مرا غمگین می کند.»(ص۲۱۴)

هرچند در این فراز ضرورت حفظ ساواک از زبان کامبیز مطرح می شود، اما اگر نویسنده با شکنجه های قرون وسطایی ساواک مخالف بود و سازمان وی در آن دخالتی نداشت، نباید به آن ترددی بیش از کارمندانش می داشت. ضمن این که آقای تسفریر خود به انحلال ساواک در شرایطی که اعتراضات مردم گسترش چشمگیری یافته معترض است: «نکته در آن بود که این بار ناچار شده بودند پایه های «مقدس ترین مقدسات» خود را که ساواک بود، با دست خویش بلرزانند.

این مسئله هم که نام بی گناهان بازنشسته لکه دار شد، غیرقابل بخشش بود. در این شرائط و با توجه به این که نخست وزیر به سرعت در حال تنظیم پیش نویس لایحه انحلال ساواک است، این دستگاه نیز به شیر بی یال و دم و اشکم مبدل شده بود و کارمندان آن – بیچارگانی که از اوج قدرت به حضیض ذلت افتاده بودند- در معرض تهدید و اذیت و آزار از سوی همسایگان و اراذل قرار گرفتند. در چنین شرائطی حکومت بیش از هر زمان دیگر به ساواک مقاوم تری نیاز داشت. در چنین روزهایی به نظرم می رسید که من بیشتر از کارمندان خود ساواک به آنجا رفت و آمد می کنم.»(ص۲۰۲)

برای روشن شدن خلاف واقع بودن ادعاهای آخرین رئیس موساد در ایران باید به چند نکته اشاره کرد؛ اولاً اعلام لیست ۳۴ نفره برای اخراج افراد شکنجه گر از سوی ساواک – همان گونه که نویسنده نیز به آن اذعان دارد – ترفندی بیش نبوده و جز پرویز ثابتی که به خارج اعزام شد، بقیه کسانی بودند که قبلاً بازنشسته شده بودند؛ لذا دلسوزی رئیس موساد در تهران برای این شکنجه گران، مؤید چیست؟ ثانیاً بحث منحل ساختن ساواک از سوی رژیم پهلوی به این دلیل مطرح می شد که مردم خشمگین مطلع از جنایات ضد بشری آن کمی آرام بگیرند.

در این فراز وقتی آقای تسفریر آشکارا ضمن مخالفت حتی با چنین مانوری، اعلام می کند که در این شرایط – یعنی همزمان با اوج گیری مخالفت های مردم – به «ساواک مقاوم تری» نیاز است آیا بدین معنی است که بُعد فعالیت های بین المللی ساواک تقویت شود؟ ثالثاً تردد صهیونیست ها به ساواک بیش از کارمندان آن، آیا مربوط به ارتباطات منطقه ای موساد با ساواک بوده است یا پیدا کردن راه حل برای چگونگی سرکوب قدرتمندانه تر اعتراضات مردم؟ ناگفته پیداست که همه تلاش ها در این شرایط معطوف به چگونگی مقابله با خیزش مردم است و موساد بیش از کارمندان ساواک در این زمینه احساس وظیفه می کند؛ زیرا سقوط پهلوی ها بیانگر ناتوانی صهیونیست ها در مأموریتی بود که از سوی غرب به آنان واگذار شده بود.

از این روست که موساد در تهران در کنار دلسوزی آشکار برای کارمندان ساواک، تلاش دارد این سازمان را تقویت نماید: «در چارچوب همکاریهای امنیتی اسرائیل و ایران قرار شده بود که پلیس اسرائیل دوره آموزشی خاصی را برای نیروهای پلیس ایران در تهران برقرار کند… برای آموزش این دوره، پلیس اسرائیل خانم افسر «سیما» را که متخصص برجسته این امر بود، برگزیده و به او مأموریت سفر به تهران داده بود.

«سیما» از وخامت اوضاع ایران نگران نشده و برای انجام مأموریتی که از مدتها قبل به او داده شده بود، به تهران آمد و در میان رضایت کامل مقامات ساواک و کسانی که برای گذراندن این کورس انتخاب شده بودند، دوره آموزشی را به پایان برد.» (ص۲۳۲) البته خواننده کتاب متوجه این نکته می شود که دوره ای که با هماهنگی ساواک و تحت مدیریت آن برای پلیس برگزار شود، چه هدفی را دنبال می کند و به خوبی درمی یابد که موساد در اوج خیزش سراسری ملت ایران به چه اموری مشغول بوده است.

این دقیقاً در شرایطی است که دولت های آموزگار، شریف امامی و حتی ازهاری از جنایات ساواک برائت می جستند و به ملت ایران که ساواک را یکی از نماد های بارز خفقان می دانست وعده انحلالش را می دادند. اما کسانی که امروز در آثار مکتوب خویش حساب خود را از سبعیت این سازمان جهنمی جدا ترسیم می کنند، در آن زمان با تمام توان سعی در تقویت بخش هایی از ساواک می نمودند که دقیقاً مربوط به سرکوب خشونت بار مردم بی دفاع بود.

از آقای تسفریر که خود در این کتاب جنایات ساواک را محکوم می کند، باید پرسید آیا ملت ایران در اعتراضاتش چیزی جز رهایی از چنگال استبداد طلب می نمود؟ وقتی اسرائیل رسالتش را حفظ استبداد پهلوی می دانست و هویتش در منطقه در حفاظت از چنین رژیم های ضدبشری معنی می یافت، چگونه می تواند ادعا کند با شکنجه های قرون وسطایی ساواک ارتباط نداشته است؟

آن چه تناقض گویی نویسنده را بیشتر آشکار می سازد، اعتراف وی به حضور در یکی از مراکز شکنجه ساواک یعنی کمیته مشترک است. در این محل صرفاً نیروهای مبارز و منتقد بعد از دستگیری به وحشتناک ترین شکل، برای کسب اطلاعات به شیوه مربیان اسرائیلی شکنجه می شدند: «در یکی از روزها من با دوستم «باشی» طبق برنامه ای که از قبل تعیین کرده بودم از ستاد «کمیته مبارزه با ترور» دیدار کردیم. لحظاتی بود که از خود می پرسیدم آیا این اقدام من و آمدنم به این مکان مخوف درست است یا نه؟ من خود در امر شناسائی و خنثی کردن عملیات تروریستی در اسرائیل تجربه دارم و در این زمینه، هم ماموریت های عملیاتی را انجام داده ام و هم در ستاد کار کرده ام.

برایم مهم بود که با کار ساواک در این زمینه آشنا شوم و از این طریق میزان درک و آشنایی خود را با حریف و رقیب آنها، یعنی سازمان های چریکی، بالا ببرم و پی ببرم که انگیزه آنها در برابر ساواک چیست و احساس کنم که خطر آنها به راستی تا چه حد متوجه امنیت ایران است و نیز تا چه حد برای ما ممکن است خطرناک باشند.» (ص۱۹۲) تردد رئیس موساد به مخوف ترین شکنجه گاه ساواک در کنار حضور به مراتب پررنگ تر از کارمندان عالی رتبه این سازمان جهنمی در ستاد مرکزی اش، مربوط به زمانی است که دیگر از تشکیلات سازمان های چریکی در جامعه اثری باقی نمانده و یورش ساواک به این گروه ها در نیمه اول دهه پنجاه منجر به انهدام هسته های مخفی آنها شده بود.

به عبارتی، از سال ۵۴ به بعد عملاً موجودیت این تشکل ها منحصر به تعدادی از اعضای زندانی اش می شد؛ بنابراین تردد رئیس موساد در تهران به مخوف ترین شکنجه گاه ساواک – آن هم در سال ۵۷ – نمی تواند هیچ ارتباطی با گروه های مسلح داشته باشد. از سال ۵۶ تا سقوط رژیم کودتا، ایران شاهد اوج گیری خیزش مردمی بود که هیچ گونه ارتباطی با گروههای مسلح نداشت؛ زیرا رهبری این نهضت مردمی اصولاً حرکت مسلحانه را از ابتدای قیام رسمی خود در دهه چهل علیه استبداد و سلطه آمریکا، نفی کرده بود. وحشت ساواک و موساد نیز از همین ویژگی – یعنی توده ای و فراگیر بودن اعتراضات – بود و عجز سازمان های سرکوبگر پلیسی صرفاً در مواجهه با توده های میلیونی آشکار می شود وگرنه موساد و ساواک توانسته بودند هم از طریق نفوذ در گروه های مسلح و هم از طریق تعقیب و مراقبت های پلیسی، مسئله این گروه ها را حل کنند.

استیصال موساد به عنوان هدایت کننده ساواک نیز در این مسئله بود که در برابر تظاهرات بزرگ و متعدد مردمی به رهبری امام خمینی نمی توانست کاری از پیش ببرد؛ لذا خواننده به خوبی درمی یابد که چرا آقای تسفریر به عنوان رئیس موساد در تهران در اوج این درماندگی بیشتر از کارمندان ساواک به مراکز آن تردد می کرده و سعی در حفظ و به زعم خود تقویت آن داشته است. پرواضح است که در واقع ناتوانی مأموران درنده خوی این سازمان پلیسی مخفی به نوعی ناتوانی و ضعف موساد تلقی می شد. در این جا نباید از این نکته غافل شد که جنایات ساواک به حدی بود که بسیاری از کشورها چون آمریکا و انگلیس رفته رفته ترجیح داده بودند در این زمینه کمتر خود را مستقیماً دخیل کنند.

همین امر موجب شده بود که به تدریج از ابتدای دهه ۵۰ نقش موساد در ساواک کاملاً برجسته شود. در آن ایام شکنجه های وحشیانه رایج و سیستماتیک در مخفیگاه های ساواک، توسط جنبش دانشجویی خارج کشور افشا می شد و تنفر جهانیان را از آن چه در ایران می گذشت برانگیخته بود. مانور کارتر برای حفظ ظواهر تحت نام «ضرورت بهبود رعایت حقوق بشر در ایران» به این دلیل بود که تمایل نداشت خود را در کارنامه سیاه ترین دیکتاتوری جهان سهیم کند؛ والا در بنیانگذاری ساواک توسط آمریکا هیچ محققی تردیدی ندارد: «ساواک، (سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، در سال ۱۹۵۷ (۱۳۳۵) به منظور حفظ امنیت کشور و جلوگیری از هرگونه توطئه زیان آور علیه منافع عمومی، تأسیس شد. به اصطلاح آمریکایی قرار بود ساواک، آمیزه ای از سیا و اف.بی. آی و سازمان امنیت ملی باشد.

اختیارات آن نظیر سازمانهایی که در زمان داریوش به عنوان چشم و گوش شاه، خدمت می کردند، بسیار وسیع بود. وظیفه اصلی آن حمایت از شاه، از طریق کشف و ریشه کن ساختن افرادی که با حکومت مخالف بودند و اطلاع دادن از وضع و حال و روز مردم به او بود. ماموران ساواک به وسیله موساد و سیا، و «سازمان آمریکایی برای پیشرفت بین المللی» تربیت می شدند… نخستین رئیس ساواک سپهبد تیمور بختیار بود که به سنگدلی و لذت بردن از زجر دادن دیگران شهرت داشت. او درّنده خوی وفاداری نبود.» (آخرین سفر شاه، سرنوشت یک متحد آمریکا، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ چهارم، سال ۱۳۶۹، صص۸-۱۹۷)

بی پروایی ساواک در ارتکاب هر نوع جنایتی صرفاً با اتکا به حامیان خارجی اش ممکن بود. متاسفانه در میان شکنجه گران محمدرضا پهلوی این تلقی به طور جدی وجود داشت که موساد توانسته فلسطینیان را از طریق شکنجه آرام سازد؛ بنابراین مشاوره ها و آموزش هایش قادر خواهد بود ملت ایران را نیز برای همیشه مطیع و رام گرداند. به این ترتیب هیچ نگرانی از خیزش سراسری مردم نداشتند و هر جنایت غیرقابل تصوری را مرتکب می شدند. جالب این که حتی سفیر اسرائیل در ایران برخی از این اعمال غیرانسانی را یادآور می شود: «شنیده بودم هرکسی که به ساواک پای می نهاد، بیرون آمدنش کار آسانی نبود.

یا باید به همکاری با دستگاه پیمان می بست یا اینکه بازجو باید یقین پیدا می کرد که به خوبی او را تکانده و تخلیه اطلاعاتی نموده است. همچنین شنیده بودم روزی ساواک یکصد و پنجاه تن از ناسازگاران با رژیم را سوار هلیکوپتر کرده و در دریای نمک (مردابی شور نزدیک قم) ریخته است!… کمتر کسی می توانست پروایی به دل راه بدهد و چیزی بگوید…» (یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، سال ۲۰۰۰، چاپ بیت المقدس، صص۳-۸۱) البته سفیر اسرائیل نیز چون آخرین رئیس موساد در تهران، با اشاره به برخی جنایات ساواک ژستی به خود می گیرد که گویا هیچ گونه ارتباطی با این فجایع نداشته است.

برای روشن شدن سنگدلی مربیان شکنجه گران ساواک و خصومت آنها با ملت ایران مناسب است نگاهی گذرا به راه حل موساد برای مواجهه با خیزش سراسری ملت ایران بیفکنیم. شکنجه و مفقودالاثر کردن نیروهای آگاه و خوشفکر ایران مربوط به دورانی است که هنوز التهابات جامعه درونی بود و خفقان و سرکوب خشن، ایران را ظاهراً – به زعم آقای کارتر – به جزیره ثبات مبدل ساخته بود، اما زمانی که موج خروشان میلیونی به خیابانها ریخت و به صراحت پایان استبداد پهلوی و سلطه بیگانه را طلب می کرد، دیگر شکنجه افراد برگزیده کارساز نبود.

آقای تسفریر بر این واقعیت در چندین فراز از کتاب خود اذعان دارد که مردم از رژیمی که موساد سعی در حفظ آن داشت، متنفر بودند و سرنگونی آن را دنبال می کردند: «حداقل دو میلیون نفر در خیابان های جنوبی و شرقی و غربی به سوی مرکز پایتخت چون یک سیل خروشان در حرکت هستند. در گفتگوهای خودمان شیوه ای برای شمارش تعداد تظاهرکنندگان یافتیم. تمامی خیابان شاهرضا و امتداد آن در شرق و غرب، تا میلیمتر آخر مملو از جمعیت بود.

تمام خیابان و پیاده رو، که عرض آن شصت متر بود. طول مسیر ۱۲ کیلومتر بود. به دست آوردن مساحت این مسیر و ضرب کردن آن در تعداد جمعیتی که زیر فشار شدید، مانند ماهی ساردین به هم چسبیده باشند، به سهولت نشان می داد که حداقل دو میلیون نفر در این راه پیمائی سیل آسا شرکت دارند. دیگر نیازی به انتخابات و همه پرسی برای تعیین میزان محبوبیت حکومت یا اوپوزیسیون نبود. به جای رای انداختن به صندوق ها، مردم با پای خود آمده بودند که رأی بدهند… برای مشاهده حال و هوای این تظاهرات بی سابقه در تاریخ ایران، که شاید در تاریخ ملل جهان بی نظیر باشد، دل به دریا زده و خود را قاطی جمعیت کردیم.» (ص۲۴۵)

رئیس موساد در تهران ضمن برشمردن شعارهای این راه پیمایان از قبیل «خمینی رهبر»، «مرگ بر شاه» و «نیز اینجا و آنجا شعارهایی علیه امپریالیسم آمریکا و البته علیه صهیونیسم و اسرائیل» بلافاصله در فرازی دیگر می گوید: «آیا هنوز خط قرمز دیگری هست که باید زیر پا گذاشته شود تا ما خطر نهایی را احساس کنیم؟ این پرسشی است که من از «ایتسیک سگو» وابسته نظامی سفارت می کنم؛ و او در پاسخم می گوید: «تردیدی نیست که با وضعیت سختی روبرو هستیم، اما همه چیز هنوز به تصمیمات فرماندهان ارشد بستگی دارد. اگر آنها آن گونه که قول داده اند جدی عمل کنند، هنوز می توانند بر این وضعیت غلبه کنند.» بمانیم و ببینیم.» (ص۲۴۷)

فرماندهان ارشد ارتش شاهنشاهی برای مقابله با مخالفان استبداد و سلطه بیگانه بر کشور چه قولی به صهیونیست ها داده بودند؟ هرچند آقای تسفریر محتوای قول افسران عالی رتبه را به دست پرورده مستشاران آمریکایی، به صراحت مشخص نمی سازد، اما هر خواننده ای با هر میزان اطلاعات سیاسی می تواند حدس بزند که صهیونیست ها برای خاموش کردن شعله استقلال طلبی و آزادی خواهی در ایران چه چیزی را از این فرماندهان مطالبه می کرده اند. همچنین پرواضح است که سرکوب جنبشی با این وسعت، کشتاری متفاوت از کشتار ساواک را می طلبید و حتی ارتش که کشتار وسیع روز جمعه سیاه را تجربه کرد، نتوانست موجب وحشت مردم شود.

بنابراین کشتار مورد نظر موساد می بایست به مراتب گسترده تر از آن باشد که در حال انجام بود و نتیجه ای نمی بخشید. به ویژه این که در فرازی دیگر، نویسنده به فراگیری محبوبیت رهبری این نهضت اذعان دارد: «همه جا از جمعیت سیاهی می زد. هیچ نقطه ای نمانده بود. هر جا را که نگاه می کردید، صدها و هزاران نفر، تنگ در دل یکدیگر ایستاده بودند. حسابی که ما قبلاً برای تخمین زدن شمار شرکت کنندگان در راه پیمایی های مخالفت با شاه به دست آورده بودیم، برای تخمین شمار حاضران امروز، صددرصد باطل بود. رسانه های گروهی می گفتند چهار میلیون نفر. بعید نیست اگر بیشتر بوده باشد.» (ص۳۱۱)

سرکوب چنین جوششی در ایران دستکم نیاز به قتل عام یک میلیونی داشت و هیچ کس حاضر نبود مسئولیت قتل عامی بدین وسعت را بپذیرد؛ به ویژه اینکه معلوم نبود نتیجه مطلوب عاید عاملان چنین اقدام دهشتناکی شود و شرایط وخیم تر نگردد. از این رو موساد در این شرایط علاوه بر تلاش برای حفظ ساواک و جلوگیری از فروپاشی این سازمان مخوف فشار زیادی بر امرای ارتش وارد می کند تا آنان زیر بار مسئولیت چنین قتل عامی بروند: «مگر سرلشکر ربیعی فرمانده نیروی هوایی نگفته بود که جنگنده هایی را به پرواز در خواهد آورد تا هواپیمای حامل خمینی را منحرف کرده و در صورت لزوم سرنگون کنند؟» (ص۳۱۶)

در این فراز آقای تسفریر به صراحت معترف است که فرمانده نیروی هوایی را برای جنایتی بزرگ تحت فشار قرار داده بود و ورود نیروی هوایی به چنین عرصه ای علی القاعده محدود به هدف قرار دادن هواپیمای حامل امام خمینی نمی شد؛ زیرا نویسنده خود به این واقعیت اشاره دارد که مردم یک صدا در آن روز چه چیزی را فریاد می زدند: «جنگ روانی از سوی مخالفان شاه و حامیان خمینی در اوج خود قرار دارد وآنها قویاً هشدار پیشاپیش می دهند که وای اگر موئی از سر خمینی کم شود» (ص۲۹۴)

همان گونه که اشاره شد، فقط در تهران در این روز تاریخی بیش از چهار میلیون نفر به خیابان های طول مسیر رهبری انقلاب از فرودگاه تا بهشت زهرا ریخته بودند تا از ایشان استقبال کنند. این جمعیت چه واکنشی در برابر چنین جنایتی نشان می داد و متعاقباً نیروی هوایی به چه مسیری کشیده می شد؟ نکته قابل تأمل دیگر اینکه همزمان، فرمانده هوانیروز نیز برای انجام مأموریت مشابهی تحت فشار قرار می گیرد تا جنایت مدنظر صهیونیستها در ایران رقم بخورد: «گزارش می رسد که سرلشکر خسروداد (فرمانده هوانیروز) بدون هماهنگی با بختیار، از قرارگاه های افسران وفادار در پایگاه های ارتش بازدید می کند تا مطمئن شود که در صورت نیاز، آنان آماده به کارگیری قوای خود هستند.

دوستمان «سامی» این روزها سخت کار می کند و من نیز با او در انجام ملاقات با افسران ارشد همراه می شوم تا از زبان آنان مطالبی در مورد اتحاد در ارتش و آمادگی آنها برای لحظه بحران بشنویم.» (ص۲۹۵) این که رئیس موساد در تهران به کمک برخی صهیونیست ها در این روزها نیروی هوایی و هوانیروز را برای لحظه بحران آماده می سازد به چه معنی است؟

به کارگیری این دو نیرو که از هوا هدف گیری می کنند، علیه تظاهرکنندگان میلیونی نتیجه ای به بار می آورد که روی صدها ساواک را سفید می ساخت. از آنجا که ارتش – به ویژه بدنه آن – در یک مقابله مستقیم خیابانی با مردم حاضر نبودند جنایاتی چون جمعه سیاه را تکرار کند و بیشتر در برابر فرماندهان خود تمرد می نمود، مطلوب نظر صهیونیست ها کشتار هوایی بود؛ زیرا شلیک تنها یک موشک به نقطه ای از چنین جمعیت فشرده ای می توانست هزاران نفر را به خاک و خون بکشد بدون اینکه فرد نظامی شلیک کننده موشک با نتیجه اقدام خود رو در رو باشد.

در این طرح، وجدان هدایت کننده جنگنده جریحه دار نمی شد، ضمن اینکه در حملات هوایی، نیروی انسانی بسیار اندکی برای یک جنایت وسیع نیاز بود. اگر قرار بود کشتار غیرقابل تصوری از طریق جنگ خیابانی صورت بگیرد، افراد رده پایین نیروی زمینی ارتش بعد از مواجهه با ابعاد جنایت، سلاح های خود را به سوی فرماندهان ارشد برمی گرداندند (کما اینکه در لویزان چنین اتفاقی افتاد) و صهیونیست ها بر این امر کاملاً واقف بودند.

نکته دیگری که مؤید توصیه موساد به قتل عام میلیونی است بی توجهی به کارکرد ساواک بود. در صورتی که راه حل صهیونیست ها برای مقابله با خیزش مردم صرفاً دستگیری رهبران و شخصیتهای برگزیده و به قتل رساندن آنها می بود این کار به خوبی از عهده ساواک برمی آمد. نیروهای ساواک می توانستند در یک شب منازل شخصیت های مؤثر را با کار گذاشتن مواد منفجره تخریب کنند، اما چرا چنین راه حلی دنبال نمی شد و توجه عمده موساد به ارتش بود، در حالی که ساواک را کاملاً در اختیار داشت و به تعبیر دقیق آقای تسفریر، اعضای موساد بیشتر از کارمندان عالی رتبه به مراکز آن تردد داشتند.

در پاسخ باید گفت در یک ارزیابی دقیق، موساد به این جمع بندی رسیده بود که با قتل رهبری این جنبش، مردم آرام نخواهند شد بلکه حتی خروشانتر نیز می شوند؛ بنابراین تنها راه حل را کشتار جمعی که وحشتی متناسب با خیزش سراسری مردم ایجاد کند می دانستند. ارتباطات گسترده رئیس موساد در تهران با افسران ارشد ارتش که در فرازهای متعدد این کتاب در صفحات ۳۰۲، ۳۳۹، ۳۴۷ و… آمده است، جملگی حول آماده سازی آنها برای دست زدن به یک قتل عام بزرگ دور می زند.

نکته دیگری که نویسنده در این زمینه بر آن تأکید زیادی دارد اتکا به تجربه تاریخی است. الگوی ذهنی صهیونیست ها با یادآوری مکرر یک جنایت در گذشته دور، کاملاً مشخص می شود: «بیست و پنجم ژانویه، در تاریخ وعده داده شده برای بازگشت خمینی، نیروهای ارتش فرودگاه را محاصره کرده و در طول مسیر فرود، تانک و تریلرهای متعدد مستقر کرده اند.

اما «هامان بازگشت خود را دوباره به تعویق می اندازد: «هامان» نخست وزیر دربار خشایارشاه بود که علیه او قیام کرد و در صدد کشتن ملکه «استر» و عموی ملکه، «مردخای» برآمد و قصد کشتار یهودیان را در سرزمین ایران داشت. اما ملکه و عمویش از نیت او به هنگام، آگاه شدند و «هامان» به سزای نیت پلید خود رسید (- روایت «استر و مردخای» از کتاب مقدس تورات- جشن «پوریم» برای شکرگزاری نسبت به خنثی شدن توطئه «هامان» یکی از اعیاد مهم یهودیان است.

این جشن یادآور پیوند ملت یهود با سرزمین ایران است؛ چرا که استر و عمویش یهودی بودند- مترجم)» (صص ۵-۲۹۴) در فراز دیگری آقای تسفریر امام را با هامان – نخست وزیر ایرانی دربار خشایارشا- مقایسه می کند: «حالا ما مانده ایم و مدرسه ای در نزدیکی پارلمان کشور، و وضعیتی کاملاً نوین. من هم چنان به یاد روایت «استر و مردخای» هستم. گویی صدای تاریخ بلند شده و دوباره می پرسد: «چه کس در دربار است؟» و فرزندان شاه در جواب می گویند: «و اکنون هامان بر سلطنت تکیه زده است.» (ص۳۱۶)

تأکید بر تکرار تاریخ نکته قابل توجهی است که در فراز های دیگر کتاب با آن مواجهیم: «اکنون ماه «آدار» است که به زودی زود ما را به موعد «پوریم» می رساند، ماهی که طبق روایات تاریخی، سرزمین باستانی ایران دستخوش گرفتاری ها شد و سرنوشت یهودیان در آن رقم زده شد. ماهی که در آن «هامان» افراطی و متنفر از یهودیان برخاست (و بر کرسی صدارت در ایام خشایارشاه تکیه زد- مترجم) و نیز همان ماهی که یهودیان از یک خطر بزرگ نجات یافتند. آیا تاریخ تکرار می شود؟ سرنوشت ما و سرنوشت جامعه بزرگ یهودیان که قدمت تاریخی طولانی در این سرزمین دارند چه خواهد شد؟» (ص۴۰۴)

آخرین رئیس موساد در ایران به یک حادثه تاریخی تأکید می ورزد، اما برای آن که میزان جنایت کسانی که بر قتل و کشتار ملت ها برای مطیع ساختن آ ن ها تأکید می ورزند مشخص نشود، بخش اصلی این رخداد سانسور می شود. اما آگاهان می دانند که مقاومت اقوام ایرانی در برابر فزونی طلبی یهودیان در تاریخ باستان صرفاً با به قتل رسیدن وزیر ایرانی دربار خشایارشا پایان نیافت؛ چرا که در ماجرای پوریم آن چه اهمیت فوق العاده دارد سرکوب بیرحمانه و خونین اقوام ایرانی به جان آمده از حاکمیت و سلطه اشرافیت یهود است. ظلم و ستم یهودیان ساکن در مناطق مختلف که تحت حمایت دولت مرکزی صورت می گرفت علی القاعده مقاومت هایی را در میان مردم ایجاد کرده بود.

دقیقاً آگاهی از چنین اعتراضات رو به گسترش، یهودیان مسلط شده بر دربار خشایارشا را به فکر سرکوب و ریشه کنی مقاومت ها می اندازد. با آن که در کتاب استر (در عهد عتیق) داستان پردازی گسترده ای در این باره صورت گرفته تا ضمن پنهان نگه داشتن ریشه های تنفر اقوام ایرانی از یهودیان، ماجرا به گونه ای روایت شود که یهودیان در قتل عام مقاومت کنندگان در برابر سلطه خویش، محق جلوه گر شوند آقای تسفریر ترجیح می دهد بخش اصلی شأن نزول عید پوریم را تحریف کند: «و یهودیان در شهرهای خود در همه ولایتهای اخشورش پادشاه جمع شدند تا بر آنانی که قصد اذیت ایشان داشتند دست بیندازند و کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده بود و جمیع رؤسای ولایتها و امیران و والیان و عاملان پادشاه یهودیان را اعانت کردند. زیرا که ترس مردخای بر ایشان به همه قومها مستولی شده بود… و یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر را به قتل رسانیده هلاک کردند… و پادشاه به استر ملکه گفت که یهودیان در دارالسلطنه شوشن پانصد نفر و ده پسر هامان را کشته و هلاک کرده اند پس در سایر ولایتهای پادشاه چه کرده اند.

حال مسئول تو چیست که به تو داده خواهد شد و دیگر چه درخواست داری که برآورده خواهد گردید. استر گفت اگر پادشاه را پسند آید به یهودیانی که در شوشن می باشند اجازت داده شود که فردا نیز مثل امروز عمل نمایند و ده پسر هامان را بر دار بیاویزند… و یهودیانی که در شوشن بودند در روز چهاردهم ماه آذار نیز جمع شده سیصد نفر را در شوشن کشتند لیکن دست خود را به تاراج نگشادند و سایر یهودیانی که در ولایتهای پادشاه بودند جمع شده برای جانهای خود مقاومت نمودند و چون هفتاد و هفت هزار نفر از مبغضان خویش را کشته بودند از دشمنان خود آرامی می یافتند اما دست خود را به تاراج نگشادند

… و آن روزها را در همه طبقات و قبایل و ولایتها و شهرها به یاد آورند و نگاه دارند و این روزهای فوریم از میان یهود منسوخ نشود و یادگاری آنها از ذریت ایشان نابود نگردد… تا این دو روز فوریم را در زمان معین آنها فریضه قرار دهند. چنانکه مردخای یهودی و استر ملکه برایشان فریضه قرار دادند و ایشان آن را بر ذمه خود و ذریت خویش گرفتند به یادگاری ایام روزه و تضرع ایشان. پس سنن این فوریم به فرمان استر فریضه شد و در کتاب مرقوم گردید.» (تورات، کتاب استر، باب نهم)

بنابراین مراد آقای تسفریر در اشاره مکرر به حادثه پوریم و هامان در مراجعه به تورات کاملاً روشن می شود. هرچند این مقام عالی رتبه موساد مثل همه صهیونیست ها در تحریف تاریخ ید طولایی دارد و صرفاً به کشتن هامان اشاره می کند، اما کشتار هفتاد و هفت هزار نفری در فلات ایران در دورانی که جمعیت شهرهای بزرگ از یک هزار و پانصد نفر تجاوز نمی کرد تا حدودی ابعاد جنایت تاریخی یهودیان را در این سرزمین مشخص می سازد.

اشرافیت یهود برخلاف آن چه ادعا می شود هرگز با اقدام عملی از جانب مخالفان خود مواجه نبوده اند و در تورات هیچ گونه اشاره ای به قتل یهودی از جانب اقوام ایرانی نمی شود که آنان توجیهی برای چنین کشتاری داشته باشند. در کتاب استر به صراحت آمده «کسی با ایشان مقاومت ننمود زیرا که ترس ایشان بر همه قومها مستولی شده». این بدان معنی است که حتی در زمان اقدام یهودیان به قتل عام، مخالفان سلطه اشرافیت یهود بر این سرزمین توانی برای مقابله نداشتند و مردمی کاملاً بی دفاع بوده اند؛ لذا پیچیدن نسخه ای مشابه آن چه در تاریخ باستان رخ نمود، تصور خامی بود که صهیونیست ها در سر می پروراندند.

گرچه شرایط دربار پهلوی با دربارخشایارشا مشابهت کامل داشت و یهودیان در این دو مقطع بر همه امور به صورت تمام و کمال مسلط بودند، اما آن چه صهیونیست ها از آن غافلند، رشد ملت هاست. ملت ایران در طول تاریخ به تجربیاتی نایل آمده و شناختی کسب کرده بود که به سهولت امکان تکرار جنایات گسترده از سوی فرزندان خلف همان اشرافیت یهود ممکن نبود. برای نمونه، هرچند آخرین رئیس موساد در تهران در ملاقات های متعدد، فرماندهان ارشد ارتش را تشویق و ترغیب به قتل عام مردم می کرد.

اما شبکه مردمی گسترش یافته به درون ارتش از آخرین برنامه و تمهیدات صهیونیست ها و آمریکایی ها مطلع می شد و توان عموم جامعه را در مسیر خنثی سازی آن فعال می ساخت. ارتشبد عباس قره باغی در مصاحبه ای با احمد احرار در این زمینه می گوید: «در آن شب بیست و یکم ما خیلی چیزها فهمیدیم. بعضی ها هم بعداً خودشان اعتراف کردند.

سرهنگ کیخسرو نصرتی در مصاحبه ای صریحاً گفت که در شهربانی تلفن سپهبد رحیمی رئیس شهربانی و فرماندار نظامی را کنترل می کرده اند و به مکالمات او گوش می دادند و خبرها را به خارج می رساندند. وقتی در سازمان های نظامی که اساس کار بر انضباط است وضع چنین بوده باشد در جاهای دیگر حتماً این قبیل ارتباطات وجود داشته است و مخالفان از جریان کارها خبر پیدا می کردند.

در شب بیست و یکم بهمن، ستونی را که شادروان سپهبد بدره ای تجهیز کرد و فرستاد، مخالفان باخبر بودند و در تهران پارس، در نقاط حساس، با آمادگی قبلی جلو ستون را گرفتند و با استفاده از نارنجک های آتش زا آنها را از بین بردند و فرمانده لشکر گارد، مرحوم سرلشکر ریاحی روانش شاد، که از افسران بسیار خوب ما بود، در همانجا کشته شد.» (چه شد که چنان شد؟، بررسی وقایع سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، ارتشبد عباس قره باغی، نشر آران، سانفرانسیسکو، سال ۱۹۹۹، صص۷۷)

بنابراین ملت در این مقطع دیگر بدین حد بی تجربه نبود که اجازه دهد خواب صهیونیست ها برایش مجدداً تعبیر شود. ضمن این که نهضت رهایی بخش از سلطه بیگانه این بار به حدی گسترش یافته بود که حتی عوامل مرتبط با صهیونیست ها در خلوت خویش نیز از عواقب همکاری با بیگانه آسایش نداشتند. احمد احرار در همین کتاب در مورد یکی از دلایل استعفای شریف امامی که آمریکا و اسرائیل به شدت به توانایی وی برای فرونشاندن خیزش مردم دل بسته بودند، می گوید: «بعد از استعفای آقای شریف امامی بنده به اتفاق دو تن از دوستان (که یکی از آنها فوت شده است) ایشان را در دفتر بنیاد پهلوی ملاقات کردیم.

ایشان حکایت می کرد که من با همسرم قرار گذاشته بودیم شب ها وقتی به منزل می روم صحبت مسائل سیاسی نشود که لااقل در خانه آرامشی داشته باشیم و بتوانم استراحتی بکنم و برای کشمکش های روز بعد آماده شوم. آن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم چشم های خانم از گریه سرخ شده است. نگران شدم که چه اتفاقی افتاده است. همین که پرسیدم چه خبر شده، ناگهان بغض خانم ترکید و با لحن عتا ب آمیزی، همانطور که نمایندگان مجلس به من حمله می کردند شروع کرد به عتاب و خطاب که پیرمرد، چرا استعفا نمی کنی؟ تا کی باید این اوضاع ادامه داشته باشد و جوان های مردم کشته شوند؟… گویا این حادثه در تصمیم آقای شریف امامی به استعفا بی اثر نبوده است.» (همان، ص۱۰۱)

یکی از ویژگی های حرکت مردمی (که فقط در خیابان های پایتخت چهار میلیون نفر به حمایت از امام راه پیمایی می کنند) آن بود که عوامل دست نشانده که باید اجرای طرح های بیگانگان از جمله صهیونیست ها را دنبال می کردند حتی در خلوت خود امنیت روانی نداشتند. این جماعت به شدت از عواقب دست زدن به جنایت های هولناک هراسناک بودند.

البته این هراس منحصر به افرادی چون شریف امامی یا برخی فرماندهان ارتش نبود و صهیونیست ها نیز از این که خود مستقیماً درگیر قتل عام گسترده مردم شوند نگرانی هایی داشتند و ترجیح می دادند تا برنامه های شان توسط آمریکایی ها یا محمدرضا پهلوی اجرا شود. برای نمونه، در مورد ترور امام چندین بار براساس آن چه در این کتاب آمده از موساد خواسته می شود به چنین جنایتی اقدام کند، اما پاسخ داده می شود چنین اقداماتی در «مکتب ما» (!) جایی ندارد و این گونه جلوه می کند که گویا شاه که خود و پلیس مخفی اش در این زمینه حرفه ای اند در تشخیص آدمکشان حرفه ای تر از خود و طرح چنین درخواستی از آنان دچار خطا شده اند: «در آن ایام پیامی به دست من رسید مبنی بر اینکه وزیر دربار، به نمایندگی از طرف شاه خواهان آن است که ما، اسرائیلی ها، دست به «اقدام لازم» علیه خمینی بزنیم. برای درک مفهوم این پیام و آن «اقدام لازمی» که شاه خواهان عملی شدن آن در مورد خمینی است، نیازی نبود تا حتماً بسیار هوشمند باشید که آنرا درک کنید. هرکسی به سهولت می تواند حدس بزند که چه «اقدامی» شاه را خشنود خواهد کرد. به فردی که حامل این پیام بود، شماره تلفن های ضروری را که او خواهان دریافت آن بود، دادم و منتظر گام محتاطانه ای شدم که حدس می زدم به زودی خبر آن از طرف ستاد «موساد» در اسرائیل به ما خواهد رسید.

هنوز چند روزی نگذشته بود که دوستم، آقای «دال» (از ستاد موساد در اسرائیل) به تهران رسید و بلافاصله با وزیر دربار دیدار کرد و افزون بر پیام تشویق آمیزی برای دادن قوت قلب به شاه که حکومت را رها نکند و مقاومت نماید، به وزیر دربار با ظرافت پاسخ داد که آن «اقدام» مورد نظر شاه، جایی در مکتب ما ندارد و موساد این کار را نخواهد کرد.» (ص۲۰۳) در فراز دیگری درخواست محمدرضا پهلوی و بختیار از موساد برای به قتل رساندن امام، آشکارتر مطرح می شود، اما این بار نیز پاسخ، منفی است: «در ادامه آن شب یکی از دوستانمان با ما وارد گفتگو می شود و سخنانی را که مستقیماً از زبان شاه و بختیار شنیده است، به آگاهی ما می رساند.

خلاصه سخنان آن دو مربوط به خطر بسیار بزرگی است که هر دوی آنها از ادامه بقای خمینی و احتمال بازگشت او به ایران احساس می کنند… این دوست، اشارات ظریف و حتی آشکاری دارد و می خواهد بداند که چگونه می تواند بر مانعی بنام خمینی غلبه کرد! بعد از مدتی، فردی، که بهتر است نام او را ذکر نکنم، به من مراجعه می کند، می خواهد مرا وادار کند که به ملاقات شخص شاه، با حضور بختیار بروم، تا از زبان هر دوی آنان مستقیماً درخواست آنها را از اسرائیل بشنوم که «در مورد خمینی کاری باید کرد»! اذعان می کنم که وسوسه برای ملاقات شاه و بختیار می تواند اغوا کننده باشد. ولی وظیفه ایجاب می کند که از زیر بار آن شانه خالی نمائیم.» (ص۲۷۱)

آیا واقعاً محمدرضا در تشخیص توانمندی موساد برای ترور و کشتار دچار خطا شده بود و در مکتب موساد جایی برای آدم کشی وجود ندارد یا این که در مواجهه با پدیده خیزش ملت ایران که به تعبیر تسفریر کاملاً استثنایی بود هر یک از قدرت های دخیل در حمایت از پهلوی ها سعی می کرد مسئولیت جنایت به نام دیگری به ثبت رسد؟ اسرائیلی ها تمایل داشتند آمریکایی ها چون سال ۳۲ عواقب کودتایی دیگر را بپذیرند. واشنگتن تمایل داشت که محمدرضا پهلوی هزینه سرکوب را بپردازد. پهلوی دوم تمایل داشت اسرائیلی ها که از قِبَل حکومت وی سودهای نجومی می بردند در شرایط بحران به میدان بیایند و مسئولیت برخی «اقدامات لازم» را بر عهده گیرند.

اما هر یک قتل عام گسترده مردم ایران را با منافع دراز مدت خود در تعارض می دید. محمدرضا هنوز خواب ادامه حکومت را می دید و تمایل داشت سالم از ایران بگریزد تا حامیانش، وی یا دستکم فرزندش را بر سر قدرت نگه دارند؛ لذا کشتار میلیونی در ایران که با ترور امام کلید می خورد همه این آرزوها را بر باد می داد. اسرائیلی ها نیز که در منطقه مشروعیتی نداشتند و تود ه های مسلمان آنان را بحق غاصبانی می دانستند که بر منطقه به زور سلاح تحمیل شده اند بخوبی بر این واقعیت واقف بودند که کشتار میلیونی مسلمانانی که محبوبیت فوق العاده ای در جهان اسلام یافته اند، قادر است ریشه صهیونیسم را در منطقه بخشکاند. آمریکایی ها هم مایل نبودند درگیر بحرانی به مراتب خطرناک تر از ویتنام شوند.

در واقع از آنجا که پذیرش مسئولیت کشتار وسیع در ایران برای کاخ سفید بسیار مخاطره آمیز بود؛ لذا به محمدرضا برای کشتار بیشتر روحیه می دادند: «مطلب دیگری هم آن روز ایشان [شریف امامی] گفت و آن این بود که اعلیحضرت با من صحبت کردند و گفتند از طرف کارتر تلگرافی یا پیامی برایشان رسیده و رئیس جمهور آمریکا قویاً و قاطعاً گفته است هر تصمیمی شاه ایران برای استقرار نظم و امنیت بگیرد آمریکا از آن حمایت خواهد کرد.

یادم هست که متن آن پیام یا تلگراف را ایشان همراه داشتند و خواندند… این را هم ضمناً اضافه کرده بود که ما هیچ راه حل خاصی به شما پیشنهاد نمی کنیم. هر چه را شما تشخیص بدهید و تصمیم بگیرید تأیید خواهیم کرد. آقای شریف امامی گفت بعد از اظهار این مطلب اعلیحضرت به من فرمودند حالا باید دولتی که جنبه نظامی داشته باشد تشکیل دهیم تا بتواند نظم را برقرار کند» (چه شد که چنان شد؟ بررسی وقایع سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، مصاحبه احمد احرار با ارتشبد قره باغی، نشر آران، سانفرانسیسکو، سال ۱۹۹۹ صص ۳-۱۰۲)

اسرائیلی ها نیز به نوبه خود از محمدرضا پهلوی و سپس واشنگتن انتظار اقدام قاطعانه تر داشتند و آنان را بدین منظور تحت فشار قرار می دادند: «بارها و بارها از خود پرسیدیم آیا حکومت خط قرمزی دارد که عبور از آن، موجب شود که شاه خنجر صیقل شده را بیرون کشد و حتی به بهای بسیار سنگین ریخته شدن خون های بسیاری، اوضاع را به کنترل خود درآورد؟» (ص۲۷۵)

اما محمدرضا پهلوی در آن شرایط می دانست که با کشتار چند صدهزار نفری، قیام مردم خاموش نخواهد شد؛ به ویژه این که در مقام مقابله با این نهضت هرچه بیشتر کشتار کند بر ابعاد قیام مردم افزوده خواهد گردید. دیکتاتور مستأصل شده این مطلب را به صراحت به مشاور خانم فرح دیبا اعلام می دارد: «در این موقع، شاه که گوئی ناگهان به وخامت اوضاع پی برده باشد، با حالتی منفعل و تسلیم شده به سمت من خم شد و گفت: «با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند چه کار می توان کرد، حتی انگار گلوله آنها را جذب می کند.

– دقیقاً به همین دلیل است که ما نمی توانیم به کمک نظامیان آنها را آرام سازیم.» (از کاخ شاه تا زندان اوین، احسان نراقی، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ دوم، سال ۱۳۷۲، ص۱۵۴)

ارتشبد قره باغی نیز بر این نکته معترف است که قیام سراسری سال های ۵۶ و۵۷ با خیزش های قبل از آن کاملاً متفاوت بوده است و سرکوبی و کشتار نه تنها منجر به مهار آن نمی شد بلکه عزم مردم را بر سرنگونی دیکتاتوری و رهایی از سلطه بیگانه را جزم تر می کرد. البته آمریکایی ها و صهیونیست ها نیز بر این امر واقف بودند؛ به همین دلیل نیز نمی خواستند مسئولیت این ریسک بسیار بالا را برعهده گیرند و الا اگر همچون سال ۱۳۳۲ معتقد بودند با کودتا و کشتار می توانند مردم را از صحنه دور سازند قدرتمندانه خود وارد عمل می شدند، اما در جریان انقلاب اسلامی همه متفق القول بودند که با مقوله متفاوتی مواجهند: «ارتشبد قره باغی- دو نکته را لازم به یادآوری می دانم: یکی مقایسه ۱۵ خرداد با وقایع سال ۵۶ و ۵۷. این دو تا را نمی توان با هم مقایسه کرد.

من در سال ۱۳۴۲ فرمانده دانشکده نظامی بودم و از جریانات تا حدودی اطلاع داشتم. واقعه ۱۵ خرداد مسبوق به تدارکات و زمینه های آنچنانی نبود. حادثه محدود و کوچکی بود. حالت یک انفجار محلی و موضعی داشت… این حرکت را می شد با سرعت و قاطعیت از بین برد و بر آن مسلط شد. البته قاطعیت را منکر نیستم. اگرقاطعیت در کار نبود همان هم می توانست دامنه پیدا کند ولی اوضاع مملکت در خرداد ۴۲ به هیچ وجه با اوضاع سالهای ۵۶ و ۵۷ قابل مقایسه نبود.» (چه شد که چنان شد؟ بررسی وقایع سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، مصاحبه احمد احرار با ارتشبد قره باغی، نشر آران، سانفرانسیسکو، سال ۱۹۹۹، ص۱۲)

البته این گونه نبود که قیام مردم در سال ۴۲ یا نهضت ملی شدن صنعت نفت، انفجار محلی باشد بلکه این جنبش ها نیز سراسری ارزیابی می شد، اما آگاهی های مردم نسبت به پهلوی ها و آمریکا چندان عمیق نبود؛ لذا برخی ترفندها موجب ایجاد افتراق در صفوف مردم می شد، اما در دهه ۵۰ مردم به شناختی نایل آمده بودند که آمریکایی ها به هر حیله ای متوسل می شدند کار ساز نمی افتاد. ملتی متحد و راسخ در حفظ عزت خویش به هیچ وجه قابل سرکوب نیست. برای درهم شکستن یک ملت ابتدا افراد را متفرق می سازند سپس به زیر سلطه درمی آورند اعتماد مردم به شخصیتی وارسته و دلسوز چون امام خمینی موجب شده بود که همه اقشار جامعه به صحنه مبارزه بیایند.

مردم رهبری انقلاب را دستکم از سال ۴۲ به این سو در صحنه های مختلف آزموده بودند. زمانی که آمریکایی ها اصرار داشتند کاپیتولاسیون را به ایران تحمیل کنند تنها شخصیتی که صادقانه به میدان آمد و از عزت و کرامت ملت ایران دفاع کرد، او بود. حتی وابستگان به غرب نیز کاپیتولاسیون را نماد آشکار از تحت سلطه بودن ایران و تحقیر ملت می دانستند، اما رهبران سیاسی و ملیون ترجیح دادند هزینه مخالفت را نپردازند.

تنها امام خمینی بود که هزینه حکم اعدام و سپس تبعید را برای دفاع از استقلال مردم به جان خرید. همین صداقت که موجب آگاهی هرچه بیشتر مردم و شناخت بیشترشان از آمریکا و دست نشانده اش در ایران شده بود موجب گردید به گرد این رهبر که در طول دو دهه مبارزه محک خورده بود، جمع شوند. حتی رئیس ستاد منطقه ای موساد در تهران نیز بر این واقعیت معترف است: «ما به هم می گوئیم آرامش ظاهری این جمعیت عظیم، «آرامش قبل از طوفان» است.

جمعیت عظیم به هیولایی می ماند که تکان می خورد. از هر قشر و طبقه ای که تصور کنید به راه پیمائی آمده اند: مذهبیون رئیس دار و بی رئیس، طبقات مرفه تر جامعه و ضعفا، مهندسین، معلمین، وکلا، صاحبان هر حرفه و صنعت، دانشجویان، دانش آموزان، پزشکان و پرستاران، زنان خانه دار، بازنشسته ها، و به عبارتی دیگر، طایفه عظیمی که دست پخت خمینی است.» (ص۲۴۶)

در واقع بحق همه اقشار جامعه ایران امام خمینی را تبلور عزت و استقلال کشور یافته و با او هم پیمان گشته بودند؛ بنابراین با به قتل این رهبر که براساس باورها، اندیشه ها و عملکرد مورد پذیرش همگان، ملت ایران را متحد و یکپارچه ساخته بود نه تنها خیزش پایان نمی یافت بلکه طغیان ایرانیان علیه سلطه طلبان برای دست یابی به استقلال به سرعت به نقطه اوجش می رسید و سایر ملت های با شرایط مشابه نیز انتخاب مشابهی می کردند.

نکته قابل تأمل در این زمینه این که آخرین رئیس موساد در زمان نگارش خاطرات خویش از ترور نکردن امام ابراز پشیمانی می کند: «نکته دیگری که باید آن را نیز به زبان آورد، این پرسش است که بسیاری، از جمله من در بررسی های پیرامون عبرت گیری از واقعه انقلاب ایران و ظهور خمینی، از خود می پرسیم؛ این که اگر هر عاملی، ایرانی یا غربی، تلاش می کرد که روند تاریخ ایران را هنگامی که هنوز احتمال انجام آن وجود داشت تغییر دهد، چه می شد؟ به عبارت دیگر، آیا لازم نبود که خمینی را «ساکت کرد» و او را از راه برداشت تا مانع از وقوع انقلاب شد؟ با گستاخی و شهامت روشن تری بنویسم، آیا ضروری نبود که او را نابود کرد.» (ص۵۰۵)

در این زمینه باید خاطرنشان ساخت اولاً در همان زمان هم آقای تسفریر تحقق چنین جنایتی را دنبال می کرده است. دستکم بنا به روایت خودش از فرمانده نیروی هوایی ایران قول ارتکاب آن را می گیرد. ثانیاً رئیس سازمان امنیت فرانسه در سفری اضطراری به تهران به صراحت به محمدرضا پهلوی اعلام می دارد ما می توانیم یک شب به مأموران خود در نوفل لوشاتو بگوییم به آسمان نگاه کنند تا مأموران ساواک آزادانه عمل نمایند.

با این وجود دستگاه دیکتاتوری آماده پذیرش مخاطرات چنین اقدامی نبود. موساد هم درخواست های مکرر رسمی ساواک و پهلوی دوم را برای ترور امام، با این پاسخ که چنین اعمالی در «مکتب ما» جایی ندارد، رد می کند، که صد البته دلیل رد آن از سوی این سازمان (که در امر ترور کارآمدترین سازمان جهانی است) صرفاً گریز از آثار و تبعات چنین جنایتی است. ثالثاً دستکم اعترافات تلویحی آخرین رئیس موساد در تهران نشان می دهد ترور شخصیت های مسلمانی که طغیان چند میلیون انسان مصمم را به دنبال نداشته، از سوی آنها صورت گرفته است.

برای نمونه: «در ژوئیه ۲۰۰۳ ایالات متحده شورای دولتی موقت برای اداره امور عراق برپا کرد که در برگیرنده ۱۳ شیعه و نیز پنج سنی، پنج کرد، یک ترکمن و یک آشوری بود. آیت الله حکیم نمایندگان بارزی در مجلس داشت و خود هرچند در مصاحبه با رسانه های گروهی پیام های نسبتاً آرام کننده ای می فرستاد، اما هنوز در برخورد با او و یارانش می بایست احتیاط زیادی به عمل می آمد.

مگر نه آن که خمینی نیز در ایام تظاهرات و قیام علیه شاه، پیام های آرام بخش می فرستاد و با به کارگیری شیوه های خدعه و تقیه، ملت ایران را به بیراهه برد؟ در پی نوشتن این جملات، آیت الله محمدباقر حکیم همراه با حدود یکصد نفر از نمازگزاران در یک بمب گذاری دهشتناک و انفجار سهمگین یک اتومبیل مملو از مواد تخریبی، به هنگام خروج از مسجد امام علی در شهر نجف کشته شد.» (ص۵۱۵)

خواننده کتاب با این سخن جسارت آمیز از زبان رئیس موساد در تهران که «ما باید احتیاط بیشتری در مورد امام می کردیم و هزینه ترور او را می پذیرفتیم» آشناست: «در آن روزها شاید ما نیز جانب احتیاط را از دست داده و منتظر آمدن خمینی بودیم… اما اکنون با قاطعیت باید گفت که می بایست بیشتر از اینها احتیاط می کردیم.» (ص۳۰۸) وقتی خواننده همین تعبیر را در مورد آیت الله حکیم می شنود تردید نمی کند که جنایت حرم امام علی(ع) که به شهادت این شخصیت بزرگ عراقی و جمعی از شیعیان نمازگزار انجامید کار موساد بوده است؛ زیرا عبارت «در برخورد با او و یارانش می بایست احتیاط زیادی به عمل می آمد» واقعیت را کاملاً روشن می سازد.

نمونه دیگر، ماجرای ربودن امام موسی صدر است: «یک روحانی پرجذبه، از ریشه و تبار ایرانی، بنام موسی صدر که برادرزاده اش به عقد و همسری احمد، فرزند خمینی درآمد، با به کارگیری «خدعه»، شاه و ساواک را دچار مشکلات زیادی کرد.» (ص۵۷) در فراز دیگری رئیس موساد در تهران درخواست ساواک را برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد امام موسی صدر توسط ژنرال فولادی مطرح می سازد: «فولادی سپس دیدگاه مرا جویا شد و دو پرسش دیگر را مطرح کرد. در پرسش نخست نظر من را درباره «امام موسی صدر» که تازه ماجرای ناپدید شدن او رخ داده بود، جویا گردید. معلوم نبود «امام موسی صدر» زنده است یا مرده! من گفتم که ما این پرسش را بررسی خواهیم کرد.

پرسش دیگر او نظر ما را پیرامون مکان تبعید آیت الله خمینی در نجف عراق جویا می گردید. او می گفت ساواک بر این باور است که فتنه اصلی از خمینی برمی خیزد و اخیراً نیز شعله فتنه گری خود را بالاتر برده، و می گفت که باید از عراق قویاً خواسته شود که او را از نجف به جای دیگر اخراج کند. مسلم است که من از اختیارات کافی برای موضع گیری در مورد این پرسش حساس و مهم برخوردار نبودم.»(صص۶-۱۷۵)

پیگیری مسئله امام موسی صدر توسط ساواک از طریق موساد می تواند دستکم نشان از اشراف این سازمان بر این امر داشته باشد. البته در این خاطرات، آقای تسفریر علی رغم اهمیت موضوع ترجیح می دهد در زمینه پاسخ موساد به سؤال ساواک، سکوت کند؛ زیرا انعکاس توضیحات تل آویو نیز می تواند نقش موساد را در این جنایت کاملاً روشن سازد؛ بنابراین درخواست های مکرر رژیم پهلوی از موساد برای ترور امام دقیقاً بر اساس شناخت قابلیت های آن و مأموریت هایی که پیش از آن برای محمدرضا پهلوی انجام می داد صورت می گرفت.

اذعان امروز تسفریر که باید آن روز امام را ترور می کردیم مؤید این واقعیت است که تنها عامل بازدارنده موساد از چنین اقدام هولناکی آگاهی از این مسئله بود که اسرائیل خود را وارد باتلاقی می سازد که خروج از آن کاملاً غیرقابل پیش بینی است. آن چه در زمینه ترور امام، امروز به زبان آخرین رئیس موساد در تهران می آید وقاحت صهیونیست ها را کاملاً روشن می سازد و توهین آشکار به همه کسانی است که آگاهانه امام را به عنوان نماد رشادت، صداقت و سلامت برگزیده بودند: «هیچ انسان عاقلی نمی بایست از نابودی خمینی ماتم زده شود».(ص۵۰۶)

میزان این وقاحت زمانی روشن تر می شود که اعتراف وی را درباره جایگاه امام در میان ملت ها حتی در زمان رحلتش مرور کنیم: «واقعه مرگ خمینی به آئین و رویداد عظیمی که تمام جهانیان را شگفت زده کرد، مبدل شد. این حادثه از هر نظر که به آن می نگریستند، به راستی در تاریخ بشریت کم نظیر بود.

بسیاری از ملت ایران و میلیون ها نفر از مسلمانان سراسر جهان در سوگ او شکستند و داغدار شدند. داغ عمیقی بر دل پیروان او نهاده شد. عزاداری که برای او صورت گرفت چنان گسترده و توأم با احساسات حقیقی بود که کمتر مسلمانی در تاریخ این احساسات پاک نصیب او شده است. حضور میلیون ها نفر از مردم در خیابان های تهران که پایتخت را به صورت امواج مردمی سیاه پوش مبدل کرده بود، بیان گر وجود احساسات بسیار عمیق میان مسلمانان نسبت به او بود.» (ص۴۹۴)

این میزان تجلیل از امام خمینی مربوط به زمانی است که ده سال از ایجاد حکومت اسلامی گذشته و علی القاعده برخی نارسایی های ناشی از عملکرد مجریان در اداره جامعه می توانست در میزان ارادت مردم نسبت به رهبری انقلاب تأثیرگذارد، همچنین باید توجه داشت که سوگ میلیون ها نفر در فقدان امام، ناشی از فوت طبیعی این شخصیت جاودانه است و لذا به طور قطع این احساسات بی نظیر در صورتی که موساد به خود جرئت می داد و اقدام به ترور امام می کرد، ده چندان می شد.

خواننده کتاب می تواند به خوبی در مواجهه با این اعتراف در مورد میزان محبوبیت امام در میان ملت ها به ویژه ملت ایران دریابد که موساد صرفاً به دلیل ترس از خشم ملت ها مسئولیت ترور امام را برعهده نگرفت؛ لذا دلیل این که ملت های معترض به ستم صهیونیست ها در سراسر جهان دیوانه معرفی می شوند باید در جای دیگری دنبال شود و آن جز توجیه تشدید ترورهای آینده در میان حامیان غربی صهیونیست ها، نیست.

به طور قطع افزایش توسل به شکنجه و ترور در میان کشورهای اسلامی سقوط خشونت پیشگان را تسریع خواهد کرد. صهیونیست ها به جای این که از سقوط دست نشانده غرب در ایران درس بگیرند بر میزان قتل و کشتار علنی در سرزمین های فلسطین و مخفی در شکنجه گاه های سایر دست نشاندگان در کشورهای عربی و اسلامی افزوده اند؛ کشورهایی چون اردن، قطر و. .. که همچون محمدرضا پهلوی به آموزش ها و تجربیات صهیونیست ها در مقابله با استقلال طلبی ملت هایشان از سلطه آمریکا، متکی اند، با تشدید خشونت نه تنها قادر به غلبه بر اراده ملت هایشان نخواهند بود بلکه تجربه ایران برای آنان نیز تکرار خواهد شد.

صهیونیست ها با ترور شخصیت های برجسته صرفاً نحوه رسیدن ملت ها به نقطه انفجار را تغییر می دهند. البته باید در نظر داشت که صهیونیست ها برای حفظ موقعیت خود در میان کشورهای غربی حامی ایجاد پایگاهی به نام »اسرائیل» در خاورمیانه دو راه در پیش گرفته اند؛ اول آنکه مسئولیت سقوط محمدرضا پهلوی را متوجه سیاست های کارتر شوند و عملکرد دولت وی را در این زمینه زیر سؤال ببرند. دوم آن که با جسارت، ترور نشدن امام خمینی را در آن زمان خطا اعلام نمایند تا راه برای بروز قابلیت های موساد در آینده گشوده تر گردد.

آیا در حقیقت صهیونیست ها معتقدند با حذف فیزیکی شخصیت های برجسته ملت های منطقه، برای همیشه می توانند اربابی خود را بر آنان تحمیل کنند؟ بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اسرائیلی ها با این استدلال که من بعد هر شخصیت برجسته را در همان آغاز مطرح شدن می بایست از میان برداشت، با وقاحت تمام، مسئولیت ترور شیخ احمد یاسین در فلسطین، آیت الله محمدباقر حکیم در عراق و… را به عهده گرفتند. اما آیا با تشدید کشتار و شکنجه و فرافکنی نتیجه عملکردهای خشونت طلبانه خویش قادر خواهند بود اعتماد غرب را مجدداً به پایگاهی که به منظور حفاظت از منافع سرمایه داران اروپایی و آمریکایی ایجاد شد، جلب نمایند؟

قطعاً پاسخ این سؤال که در شرایط انفجارآمیز خاورمیانه متجلی است، برای طالبان خشونت بیشتر، رضایت بخش نخواهد بود؛ زیرا از یک سو باید به این نکته توجه داشت که شخصیت های جهان اسلام صرفاً رهبرانی کاریزما نیستند که توانمندی های فردی شان توده ها را به گرد آنان جمع کرده بلکه این والامقامان، منادی اندیشه و تفکری اند که با شهادتشان در راه ترویج آن تفکر، گسترش اندیشه رهایی بخش را تسریع می کنند. از سوی دیگر صهیونیست ها هرگز قادر نخواهند بود نقش خود را در دامن زدن به خشونت های ساواک و به طور کلی اختناق سیاه در ایران دوره پهلوی و همچنین تشویق و ترغیب افسران عالی رتبه به کشتار بیشتر مردم به پاخاسته در برابر دیکتاتوری از تاریخ پاک کنند.

حتی در آن زمان همه صاحبان اندیشه سیاسی و حتی وابستگان به دربار و غرب معتقد بودند که جنایات ساواک و فشارها و تحقیرها بر ملت ایران، جامعه را به سوی انفجار سوق خواهد داد. هرچند آمریکایی ها این مسئله را بسیار دیر فهمیدند، اما اسرائیلی ها که موجودیتشان با سرکوب و اشغالگری عجین شده است، هرگز نمی خواهند به این واقعیت اعتراف کنند.

برای نمونه، رئیس سازمان برنامه و بودجه دهه چهل در این زمینه می نویسد: «وقایعی که سرانجام منجر به انقلاب ایران شد، به حدی سریع انجام گرفت که حیرت انگیز بود. همان طور که قبلاً گفته شد، همیشه اعتقاد داشتم دولت آمریکا و دولت انگلیس با توجه به حساسیتی که شاه نسبت به نظر آنها داشت قادر بودند او را وادار به انجام اصلاحات ضروری بنمایند و از وقوع چنین انفجاری جلوگیری کنند، چون قدرت شاه بیشتر به اتکای حمایت آمریکا بود.

ولی به هیچ وجه نمی توانستم حدس بزنم روزی قدرت به دست روحانیون بیافتد. نارضایتی عمومی و پیدا شدن شخصی مصمم مانند آیت الله خمینی از یک طرف، و ضعف شاه و عدم سیاست روشنی از سوی کارتر و دولت آمریکا از طرف دیگر دست به دست هم دادند و شرایطی به وجود آوردند که منجر به انقلاب گردید.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا عروضی، انتشارات پاکاپرینت، سال ۱۹۹۱، جلد دوم، ص۵۶۰) ابتهاج که ارتباط ویژه ای با انگلیسی ها و سپس با آمریکایی ها داشت و بعد از کودتای ۲۸ مرداد با توافق هر دو کشور به ریاست سازمان برنامه و بودجه گماشته شد، در فرازی دیگر می گوید: «در ملاقات با او (راجر استیونز، معاون وزیر خارجه انگلیس) وضع ایران را تشریح کردم و گفتم شما و آمریکایی ها با پشتیبانی از روش حکومت ایران مرتکب گناه بزرگی می شوید؛ چون می دانید چه فسادی در ایران وجود دارد.

می دانید که مردم ناراضی هستند، ولی حمایت شماست که باعث ادامه این وضع شده است و نتیجتاً تمام مردم ایران نسبت به انگلیس و آمریکا بدبین شده اند… استیونز در جواب گفت درست که اوضاع و احوال ایران رضایت بخش به نظر نمی آید، ولی به قول ما «شیطانی که می شناسیم از شیطانی که نمی شناسیم بهتر است.»(همان ص۵۲۷)

حامیان محمدرضا پهلوی به صراحت او را شیطان می دانستند، اما چه کسانی بیش از همه صفات شیطانی را در این دست نشانده بیگانه در ایران تقویت می نمودند؟ خواننده کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» به سهولت از زبان خود صهیونیست ها بر این واقعیت واقف می شود که حتی در زمانی که آمریکایی ها به دنبال آن بودند تا ساواک حفظ ظواهر را بنماید، عوامل موساد تلاش داشتند تا بر میزان خشونت و سرکوب این سازمان مخوف بیفزایند: «من اصرار می ورزیدم؛ البته با ظرافت که مرتباً با ژنرال ها، چه از ساواک و چه از رکن اطلاعات نظامی ملاقات های متعدد داشته باشم.» (ص۱۷۵)

این مقام برجسته موساد در همین حال از این که آمریکایی ها مانند آن ها نظامیان را تشویق به سرکوب نکرده بودند و از تجربیات اسرائیلی ها در این زمینه استفاده نمی کردند انتقاد می کند: «در ۲۱ دسامبر ۱۹۷۸، روزنامه «نیویورک تایمز» در مقاله ای- با استناد به منابع اطلاعاتی آمریکا- ارزیابی کرد که شاه هنوز کمند قدرت را محکم در دست دارد و می تواند ده پانزده سال دیگر در قدرت بماند! مایه حیرت نیز بود که فصل نامه «اکونومیست رویو» هر سال، پی درپی تاکید می کرد که ایران یکی از باثبات ترین کشورهای جهان است که به سرعت به سوی پیشرفت و عمران می رود!

در ماه اوت آن تابستان، در حالی که من و همکارانم در سفارتمان در تهران تلاش می کردیم اوضاع و رویدادهای جاری ایران را درست ارزیابی کنیم و بفهمیم که کار به کجا خواهد کشید، شاه خود تعطیلات تابستان را با دو میهمان بلندپایه و مهمش، یکی ملک حسین پادشاه اردن هاشمی و دیگری کنستانتین پادشاه تبعیدی یونان سپری می کرد… سفیر ایالات متحده در ایران، سالیوان نیز در حال گذراندن تعطیلات تابستانی بود و به وطن خود بازگشته بود و فقط اوایل سپتامبر مرحمت فرموده و به تهران بازگشت.

هنگامی که اوضاع، دیگر به وخامت گراییده بود و در پی هماهنگی هایی که میان مقامات ما در اسرائیل با آمریکایی ها صورت گرفت، اوری لوبرانی (سفیر سابق اسرائیل در ایران) به ایالات متحده اعزام شد.» (ص۱۷۴) در این فراز، آقای تسفریر صرفاً می خواهد بگوید آمریکایی ها خطای فاحشی مرتکب شدند و کمتر به اسرائیلی ها در ایران اتکا کردند.

این ادعای خلاف واقع در فرازهای دیگر کتاب نیز تکرار شده است: «هرچند به شدت می خواهم از دادن تذکر خودداری کنم، اما نمی توانم شکیبایی را نیز حفظ کرده و نگویم که آیا بهتر نبود آمریکایی ها حداقل با اسرائیلی های با تجربه ای مانند «دان شومرون» و «اهورباراک» در طراحی این عملیات یک مشورتی می کردند؟ پس اتحاد و دوستی برای چه موقعی است؟ ما که خرده تجربه ای داریم! هرچند به پای آمریکای پهناور و ابرقدرت از حیث نظامی و امنیتی نمی رسیم، ولی شاید توانایی ما نیز دقیقاً نهفته در همین نکته باشد!»(ص۴۶۹)

آیا هیچ محققی را می توان یافت که تأیید کند اگر آمریکایی ها در ایران به اسرائیلی ها اتکای بیشتری می کردند، رژیم پهلوی حفظ می شد؟ به عکس، آن چه در چنین آثار مکتوبی سعی در کتمانش می شود عواقب باز گذاشته شدن دست اسرائیلی ها در امور ایران توسط کاخ سفید است. آقای تسفریر با انتقاد از مطالب تملق آمیز مطبوعات آمریکایی در مورد اقتدار و قدرت محمدرضا پهلوی و این که وی ایران را به سوی ترقی پیش می برد، سعی دارد بی خبری واشنگتن را از واقعیت های ایران به رخ بکشد. اولاً خوب است از این مقام عالی رتبه موساد سؤال شود که در این ایام، مطبوعات اسرائیلی چه مطالبی را از اوضاع ایران منتشر می ساختند؟

آیا خبر از فقر و بیچارگی ملت ایران می دادند؟ آیا جامعه را به علت خفقان و کشتار و شکنجه ساواک در آستانه انفجار ترسیم می نمودند؟ پاسخ به این سؤالات منفی است. کمترین انتقادی در رسانه های اسرائیل از رژیم شاه نمی شد. ثانیاً خوب است رئیس موساد در ایران بداند که مطالب تملق آمیز در مطبوعات غرب از محمدرضا پهلوی نیز به همت صهیونیست ها درج می شده است: «ما از حساسیتهای دستگاه سیاسی ایران در برابر رسانه های باختر (غرب) آگاه بودیم و می دانستیم که سران ایران می خواهند در باخترزمین چهره ای پسندیده از خود نمایش دهند… رفته رفته شمار نوشته هایی که به همت و یاری ما در رسانه های جهان چاپ می شود فزونی می گیرد؛ تا جایی که کیا (رئیس اطلاعات ارتش) از من خواسته بریده

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.