پاورپوینت کامل دوم خردادِ دوم ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دوم خردادِ دوم ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دوم خردادِ دوم ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دوم خردادِ دوم ۱۰۱ اسلاید در PowerPoint :
هیچ رئیسجمهوری ابدی نیست هیچ رئیسجمهوری قدسی نیست. قدسیتزدایی و راززدایی از مقام ریاستجمهوری گام بلندی در راه استقرار دولت مدنی است. اکنون باید زخمها را شست. باید از اسارت گذشته بیرون آمد و به آینده فکر کرد.
میگفتند ایران سرزمینی در چرخهی ابدی استبداد و انقلاب است. در میانهی دو بینهایت: اوج اقتدار و اوج آزادی. اقتدار بینهایت و آزادی بینهایت که در نهایت یکی از این دو دیگری را از بیخ و بن میکند و برجایش بینهایتی دیگر مینشاند.
میگفتند دستکم از صدوپنجاه سال قبل بدینسو هر نسل از ایرانیان یک انقلاب یا شبهانقلاب را تجربه کرده است. قیام تنباکو نشد، انقلاب مشروطه – نهضت ملی نشد، قیام سیتیر – قیام پانزده خرداد نشد، انقلاب اسلامی؛ و اینگونه شد که پدران و پدربزرگان و اجداد ما هر یک به انقلاب نسل خود افتخار میکردند و انقلاب نسل بعد را به کنایه و استبداد ماقبل را به ریشخند میگرفتند. ما نیز از نسل دوم خرداد بودیم. رویداد شگفتانگیزی که نمیدانستیم آن را چه بخوانیم. از پدران و پدربزرگان و پدران آنان آموخته بودیم که هر تحول سیاسی – اجتماعی سهمگینی را انقلاب بنامیم. گرچه روزگار «اصلاح» بود اما هنوز واژهی «انقلاب» طنین دلنشینتری داشت. مگر نه این بود که هر نسل ایرانی باید یک انقلاب میداشت و مگرنه این بود که ما از پدرانمان و پدران آنان هیچ کم نداشتیم؟! پس چرا نباید صاحبِ یک انقلاب باشیم؟! از همینرو بود که در توصیف روزگار ماقبل دوم خرداد – به شیوه همهی اهل انقلاب – افراط میکردیم و آن را چون عهد مادون بعثت میخواندیم. به شیوهی همهی انقلابیون رجز میخواندیم و کوس شجاعت و غریو پیروزی سر میدادیم و حریف را خوار میکردیم و بازگشت به گذشته را ناممکن میدانستیم. تیغ اول را به روی کسی کشیدیم که قابلهی دوم خرداد بود. شیخ اکبر هاشمیرفسنجانی که با اصلاحات اقتصادی طبقه متوسط جدیدی را خلق کرد که در دوم خرداد به سیدمحمد خاتمی رأی دادند و او با همهی اشتباهات سیاسی گذشتهاش در پاسداری از رأی مردم با آن خطبهی جمعهاش کوتاهی نکرد. ما اما آنقدر از محافظهکاریهای سیاسی و فرهنگی هاشمی دلآزرده بودیم که دوم خرداد دو ساله نشده با پدرخواندهاش تسویه حساب کردیم و آنگاه مغرورانه گفتیم که این راه هرگز برگشت ندارد. انقلابیون دوم خرداد با فتح مجلس ششم باور کرده بودند و این سخن قبیح را گفته بودند که به سان آنان که زبالههایشان را دم در خانههایشان میگذارند، محافظهکاران را هم دم در نظام میگذارند. اکنون یک انقلابی تمامعیار شده بودیم: مغرور و خیره سر. اما دوم خرداد را هم بازگشتی بود که هر عملی را عکسالعملی هست درست به همان قدرت و قوت. شکستهای ما از همانجایی شروع شد که خود را فاتحان ابدی صندوقهای رأی میدانستیم. از نهادهایی که خود موسس آنها بودیم، از شوراهای شهر، دموکراتیکترین نهاد سیاسی ایران. از رقابتیترین انتخابات همهی این سالها که بدنه اجتماعی اصلاحطلبان با قهر رأی ندادند و اصولگرایان را بر جای ما نشاندند. اگر در انتخابات بعدی و بعدی پای شورای نگهبان در هجران ما از قدرت در میان بود اینجا خبری از آیتالله جنتی نبود. ما بودیم و اعمالمان، مردم بودند و آرایشان. شکستهای بعدی هم همه تقصیر شورای نگهبان نبود. این شکست امروز اصولگرایان که از تفرقه بود را ما هشت سال قبلتر تجربه کردیم با چهار نامزد موازی. پس ما در هر چیز نسبت به اصولگرایان فضل تقدم داریم حتی در شکست! اکنون اما دوم خردادی دیگر روی داده است. در فاصلهای کمتر از یک نسل. درست است که از یک سال قبل از نسل چهارم انقلاب سخن به میان میآید اما هنوز نسل سوم و نسل دوم از میدان به در نشدهاند؛ درست است که ۱۶ سال از دوم خرداد گذشته است و رأی اولیهای تازهای به میدان آمدهاند اما این بار فاصله دو تحول آن اندازه اندک بوده که نگوییم این هم ادامهی آن چرخه ابدی «یا اقتدار یا آزادی»است. دوم خرداد تنها زمانی یک حادثه است که تکرار نشود؛ هر حادثهای که تکرار شود دیگر حادثه نیست، قاعده است. قاعدهای که هرگز در تاریخ معاصر ایران شکل نگرفته، اکنون در حال تشکیل و تدوین است و آن قاعده اصل «انتخابات آزاد» است. قبل از ۲۴ خرداد سخن گفتن از «انتخابات آزاد» توطئه بود، طعنه بود، کنایه بود اما اکنون اشاره به یک واقعیت است. نه از آنرو که انتخاباتی آزادتر از این انتخابات وجود ندارد، از آن جهت که از سال ۱۳۷۶ بدینسو شهروندان ایرانی برای تحول سیاسی به جای حضور در خیابان به شیوه جنگهای داخلی سوریه و لیبی به پای صندوق رأی میروند و از میان نامزدهای موجود – خیر الموجودین را انتخاب میکنند و این حرکتی مدنی و متمدنانه است. نهتنها پیروزی سیدمحمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ بلکه پیروزی محمود احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ نماد این حرکت مدنی است. اما از این هر دو مهمتر پیروزی حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ است. نه از آنرو که روحانی از خاتمی هم محبوبتر است و پیروزیاش از پیروزی محمود احمدینژاد هم شگفتتر، چه روحانی هم فضل تقدم خاتمی را قبول دارد و نیز برخلاف احمدینژاد حداقل براساس نظرسنجیها پیروزی روحانی در سال ۱۳۹۲ محتملتر از پیروزی ناگهانی احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ بود. اما اهمیت پیروزی روحانی در این نکته است که او نمادی از تداول مدنی قدرت در ایران است. او کسی است که استثنایی را به قاعده تبدیل کرد. او کسی است که نشان داد بازگشت به عصر ما قبل دوم خرداد ناممکن است. گرچه ممکن است مخالفان دوم خرداد به قدرت برسند اما حتی این اقتدار هم ابدی نیست. شیخ حسن روحانی حتی بیش از سیدمحمد خاتمی نماد دموکراسیخواهی است. این سخن ممکن است بر یاران و عشاق خاتمی گران تمام شود و یاران و عشاق روحانی را زیاده از حد خشنود سازد اما اگر از اشخاص عبور کنیم و به اوضاع توجه کنیم قبول خواهیم کرد حتی اگر خاتمی دموکراتتر از روحانی باشد، عصر روحانی دموکراتیکتر از عصر خاتمی خواهد بود چراکه ما برای رسیدن به اینجا راه بسیار طی کردهایم:
عبور از روشنفکری
دموکراسیخواهی نهضتی سیاسی و دموکراسی تدبیری سیاسی است و تنها با روشهای سیاسی میتوان بدان دست یافت. دموکراسی «روش» است نه «بینش» و تکنولوژی است نه ایدئولوژی. تکنولوژی دموکراسی با ایدئولوژیهای روشنفکری قابل جمع نیست. روشنفکران آرمانخواه و ایدهآلیست هستند و سیاستمداران عملگرا و رئالیست. سیاست چیزی جز رئال پولتیک نیست. سیدمحمد خاتمی روشنفکری آرمانخواه بود که در قامت یک چهره ایدهآل برای حامیان خود قلمداد میشد. هوادارانش او را رئیسجمهور ابدی خود میدانستند. پس از پایان دو دوره ریاستجمهوری حداقل در دو دوره دیگر (۱۳۸۸ و ۱۳۹۲) خاتمی همچنان نامزد ایدهآل اصلاحطلبان بود. ایدهآلیسمی روشنفکرانه و رومانتیسمی سیاسی که در خاتمی با آن عبای شکلاتی و محاسن حنایی جلوهگر میشد. خاتمی حرفهای روشنفکرانهی مهم و مبهمی میزد. از طرحهای کلان آزادی و عدالت سخن میگفت. اهل عدد و رقم نبود، اهل کتاب بود اما اهل حساب نبود. از افقی به جهان نگاه میکرد که روشنفکران از آن به جهان نگریسته بودند. از افق ولتر و روسو که پدران انقلاب فرانسه بودند و از افق جلال آلاحمد و علی شریعتی که الهامبخشان انقلاب ایران بودند. اما شیخ حسن روحانی سیاستمداری عملگراست که در صورت یک انتخاب ناگزیر برای ملت ایران پدیدار شده است. رئالیسم بیرحمانهای که ما را به حسن روحانی رسانده است ما را از هرگونه اغراق و مداهنه بینیاز میکند. روحانی دیپلمات است نه روشنفکر. اهل معامله است نه فلسفه. حقوقدان است نه فیلسوف. او نه فقط در برابر سرهنگها که برکنار از فیلسوفها ایستاده است. اگر ضرورتی در بیان فلسفه سیاسی آزادی بوده این مهم را خاتمی به انجام رسانده است اکنون سخن گفتن از آزادی آن اندازه بدیهی است که تکرارش ملالآور است. اکنون باید راه رسیدن به آزادی را جست و این راه را علم سیاست میگشاید.
گذار به علوم سیاسی
راه آزادی را اکنون نه باید از فلسفه و حکمت که از اقتصاد و سیاست جست. علوم انسانی – که در این چهار سال متهم ردیف اول منازعات سیاسی و حتی قضایی بود – هیچگاه به اندازه امروز اهمیت خود را به رخ نکشیده است و هرگز اینگونه مورد توجه عامه مردم قرار نگرفته است. رئیسجمهوری جدید در مباحثات و مناظرات خود هرگز در مقام یک حکیم ظاهر نشد. او از توشه آموختههای فقهی و حقوقی خود سعی کرد بهجای حرفهای کلی و طرحهای کلان حرفهای روشن بزند و این حرفهای روشن را در متون علوم اجتماعی خوانده بود. به جای طرح کلان جامعه مدنی از طرح نظامهای صنفی و حرفهای گفت، به جای طرح کلان تنشزدایی از مذاکره سیاسی با قدرتهای جهانی حرف زد، به جای دفاع کلان از آزادی و مبارزه با سانسور از ایجاد نهادهای قضاوت صنفی برای ممیزی حرف زد و به جای سخن گفتن از عدالت اجتماعی از رونق کسب و کار و تقویت بخش خصوصی حرف زد. در سخنان دکتر حسن روحانی به راحتی میتوان آموزههای دانشمندان علوم سیاسی، علوم اقتصادی و علوم اجتماعی را دید. نیازی نبود که استادان علوم انسانی به ستاد نامزد ریاستجمهوری بروند تا روحانی از آنها بیاموزد، کافی بود حسن روحانی با هوش و حافظهای که دارد متون آنها را بخواند و دریابد که ثقل روشنفکری ایرانی، امروزه کجاست. روشنفکری ایرانی در دهه گذشته از روشنفکری عمومی به روشنفکری تخصصی گذر کرده است. حکیمان همهچیزدان به دانشوران تخصصگرا بدل شدهاند. از روباه به خارپشت بدل شدهاند. دکتر حسن روحانی البته خود نیز بیربط به این راه نیست، او در حوزه علمیه فقه و در دانشگاه تهران حقوق خوانده است. دو دانش جزئینگر که کاری به روایتهای کلان از سنت و تجدد ندارند و در جزئیات بحث میکنند. روحانی در این دو دانش به درجه اجتهاد و دکترا رسیده است. جدلهای بیهوده درباره مدارک تحصیلی او مغرضانه است. ما روشنفکر قرن یا مولف سال را انتخاب نکردهایم. ما رئیسجمهوری برگزیدهایم که کلام و کردارش نشان میدهد دانشگاهدیده و جهاندیده است. برای آیتالله بودن و دکتر بودن انتخابات برگزار نمیکنند. انتخابات برای برگزیدن چهرهای باهوش و دانش و توان برای اداره امور اجرایی کشور است. درک فقهی و حقوقی دکتر حسن روحانی در کنار تجربههای سیاسی و خارجی او کلید انتخاب رئیسجمهور جدید بود. روحانی لحظهای در دفاع از اقتصاد آزاد، جامعه باز، حکومت قانون، حقوق شهروندی و روابط خود با جهان آزاد تردید به خرج نداده است. بر مجموع این آموزهها در علوم انسانی نام لیبرالیسم میگذارند اما از آنجایی که جمع کامل لیبرالیسم با اندیشههای دینی محل تردید برخی متفکران است، میتوان از این نامهای ایدئولوژیک پرهیز کرد و آن را در حد همین روشهای علمی برای زندگی سیاسی در قرن بیستویکم پذیرفت. دو دانش فقه و حقوق به حسن روحانی آموخته است به جای توقف در اصول، به فروع بپردازد و روشن و صریح بیندیشد. واژهها را دقیق به کار ببرد و کیفیت را به کمیت بدل کند.
نظریه امنیت ملی: عبور از دوگانه خودی و غیرخودی
دغدغه روحانی البته تنها آزادی نیست. آزادی گوهر گرانبهایی است که روشنفکران آن را برای انسان جدید تبیین و توصیف کردهاند. اما همواره برای بشر – حتی در اعلامیه جهانی حقوق بشر – امنیت مقدم بر آزادی بوده است. چرخه معیوب استبداد و آزادی در واقع شکل نهایی چرخه اصلی امنیت و آزادی یا ثبات و تحول است. انسان اجتماعی همواره در معرض این دوگانه بوده است که چگونه هم به ثبات دست یابد و هم به تحول، هم از هرج و مرج رهایی یابد و هم به آرامش و آسایش برسد. بهانه حکومتهای استبدادی برای استبداد حفظ امنیت بوده است و مردمی که از جنگهای داخلی و خارجی همچون تجربه سوریه میهراسند در نهایت امنیت (حفظ جان و مال و ناموس)را بر هرج و مرج ترجیح میدهند. روحانی بیگمان چهرهای امنیتی است و میتواند از این عنوان هراسزدایی کند و تعریف تازهای به نیروهای امنیتی بدهد. دکتر حسن روحانی چه در دوره جنگ ایران و عراق و چه پس از آن (بهخصوص در پرونده هستهای ایران) مفهوم مقام امنیتی را به معنایی فراختر تبدیل کرده است و به یک معنا به عنوان اولین و طولانیترین متصدی دبیری شورای امنیت ملی نماد این مفهوم است. امنیت ملی مفهومی فراتر از امنیت یک جناح سیاسی است. امنیت ملی پاسداری از حقوق و آزادی شهروندان – همه شهروندان – در برابر بیگانگان است و این ارزش سیاسی نه از راه جنگ که از راه دیپلماسی (مذاکره و معامله سیاسی) به دست میآید. امنیت ملی تجدیدنظر اساسی در مفهوم خودی و غیرخودی است. هر کسی که تبعه جمهوری اسلامی ایران باشد و متهم به جاسوسی، براندازی و خرابکاری در سازمان اداری کشور نباشد، خودی است و جاسوسها و تروریستها خودی نیستند. روحانی در ۱۶ سال دبیری شورای امنیت ملی از همین زاویه به نیروهای سیاسی نگریسته است و اکنون میتواند همین زاویه دید را در سطح ریاستجمهوری تثبیت کند. اقدام علیه امنیت ملی به عنوان یک جرم مشهود میتواند سه مصداق روشن (و نه بیشتر) داشته باشد: جاسوسی، تروریسم و خرابکاری و یک معیار قضایی: محاکمه در محاکم دادگستری یعنی هر عمل غیرقانونی و هر عمل مسلحانهای خلاف امنیت ملی است. معیار امنیت ملی دفاع از حق مشاع شهروندان در تفویض اعمال قدرت به نهاد دولت است. دولت تنها نهاد مشروع اعمال خشونت و مجازات براساس قانون منبعث از اراده شهروندان است. معیاری خودی و غیرخودی بودن هم فقط قانون است چنانکه مقام رهبری هم در همین انتخابات حتی منتقدان نظام سیاسی را به مشارکت سیاسی فراخواندند و رأی آنان را حقالناس نامیدند.
اقتدارگرایی در عین آزادیخواهی
جالب اینجاست که این مختصات در رئیسجمهوری جدید را پیش از روشنفکران، شهروندان ایرانی درک کردند. در هیچ دورهای از انتخابات تا این حد مردم عملگرا نشده بودند و از آرمانگرایی فاصله نگرفته بودند. آرمانگرایی اگر پایه واقعگرایی باشد خوب است اما در صورتی که مبنای عمل سیاسی قرار گیرد به بنیادگرایی و نابگرایی ختم میشود. اگر در انتخابات سال ۱۳۸۴ روشنفکران از مردم خواستند به هاشمی رأی دهند و شهروندان چنین نکردند، در انتخابات سال ۱۳۹۲ شهروندان بدون آنکه نهضتی روشنفکری در تشویق به رأی دادن ایجاد شود (بلکه برخلاف موج روشنفکری در تحریم انتخابات) به بدیل هاشمی رأی دادند. آنان حتی در نظرسنجیها بیش از بدیل خاتمی (محمدرضا عارف) به بدیل هاشمی (حسن روحانی) تمایل نشان دادند. علت را شاید بتوان در آن جست که گذشته از توانمندیهای فردی روحانی در او دو خواستهی همتا و همسان آزادی و امنیت را میدیدند. در شخصیت روحانی جنبههایی از اقتدارگرایی هاشمی و آزادیخواهی خاتمی با هم دیده میشد. اقتدارگرایی در کشور ما خارج از تعاریف آن در علم سیاست معنا شده است. «اقتدار» در علم سیاست نه «استبداد» (قدرت نامشروع) که ترجمه قدرت مشروع است. قدرتی که براساس رأی و اراده و رضایت شهروندان اعمال میشود. شهروندان ایرانی به همان اندازه که با بیقانونی و زورگویی و انحصارطلبی مخالفند با آزادیهای بیحدومرز و ناپایدار هم مخالفند. شهروندان ایرانی (مانند شهروندان همه کشورهای جهان) گرچه با جنگ و نابودی نفوس و منابع ملی مخالفند با زورگویی و استبداد و استعمار خارجی هم مخالفند. اما تنها راه پایان نزاع میان امنیت و آزادی پیروزی یکی بر دیگری نیست. میتوان امنیت را بر بنیان آزادی و آزادی را بر بستر امنیت پیگیری کرد. بازتعریف امنیت ملی براساس معیارهایی که آم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 