پاورپوینت کامل مایاکوفسکی؛ شاعری که سه بار مرد ۶۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مایاکوفسکی؛ شاعری که سه بار مرد ۶۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مایاکوفسکی؛ شاعری که سه بار مرد ۶۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مایاکوفسکی؛ شاعری که سه بار مرد ۶۸ اسلاید در PowerPoint :
سال ۱۳۵۲ بود. دبیرستان را تمام کرده بودم، دانشگاه قبول شده بودم و نمیدانستم تابستان گرم و ملالآوری را که در پیش بود چطور سر کنم که «کاوه میرعباسی» زنگ زد و پرسید حوصله ترجمه داری یا نه. با کاوه هممدرسه و همکلاس بودیم و سالی زودتر کتابی برای کودکان را مشترکا ترجمه کرده بودیم.
سال ۱۳۵۲ بود. دبیرستان را تمام کرده بودم، دانشگاه قبول شده بودم و نمیدانستم تابستان گرم و ملالآوری را که در پیش بود چطور سر کنم که «کاوه میرعباسی» زنگ زد و پرسید حوصله ترجمه داری یا نه. با کاوه هممدرسه و همکلاس بودیم و سالی زودتر کتابی برای کودکان را مشترکا ترجمه کرده بودیم. «اسماعیل عباسی» که در آن هنگام سرویراستار انتشارات «بابک» بود همراه جلیل روشندل «شعر چگونه ساخته میشود» مایاکوفسکی را ترجمه کرده بود و در برنامههایش برای نشر، ترجمه ادبیات روس اوایل سده۲۰ را هم داشت. زندگینامه ولادیمیر مایاکوفسکی را به کاوه داده بود، به دنبال مترجمی برای زندگینامه سرگی یسنین میگشت و کاوه مرا معرفی کرده بود
.
مشغول کار شدم، اما هرچه جلوتر میرفتم، یسنین کمتر به دلم مینشست. کاوه را هفتهای یکی، دوبار میدیدم، من از نالههای یسنین مینالیدم و او از وجدی که شعر حماسی مایاکوفسکی در او برمیانگیخت. فکر میکنم حرفهای کاوه و شور سن آن روزگارم که حماسه را بر غنا ترجیح میداد سبب شد بروم شعر مایاکوفسکی را بخوانم
.
ترجمه زندگینامه یسنین سرانجامی نیافت. کاوه هم نمیدانم به چه دلیل ترجمه خودش را هرگز تمام نکرد. تابستان تمام شد. کاوه برای ادامه تحصیل راهی فرنگ شد و من هم شدم دانشجوی دانشگاه تهران. اما ویروس مایاکوفسکی گرفتارم کرده بود
.
تصور میکنم در سال ۱۳۵۶ بود که خودم، زندگینامه مایاکوفسکی به قلم خودش را، همراه با چند شعر، منتشر کردم: ترجمهای بسیار بد و پر از غلط که ۱۰سالی از ترجمه شعر منصرفم کرد
.
اواسط دهه ۶۰ بود که رضا خاکیانی ترجمه بنژامن کوریلی از «ابر شلوارپوش» را بهام هدیه داد و فهمیدم که پس از آن همه سال، ویروس مایاکوفسکی از وجودم بیرون نرفته و فقط نهانی شده است. وسوسه ترجمه شعر برگشت و ۱۸ماه از زندگیام به شادی ترجمه« ابر» گذشت. کمی با تجربهتر شده بودم و چون روسی بلد نبودم و اصل شعر برایم نامفهوم بود، ترجمه کوریلی را با دو ترجمه فرانسوی دیگر و ترجمه انگلیسی چاپ پروگرس مسکو مقایسه میکردم و همزمان هرچه کتاب درباره مایاکوفسکی پیدا میکردم، میخواندم. بعد از« ابر»، به سراغ «نیلبک مهرههای پشت» رفتم که پیش از آن، در سال ۵۶، ترجمه شکستخورده بخشهایی از آن را منتشر کرده بودم و بعد، خیلی ساده، تصمیم گرفتم ویروس را در خودم بکشم بیخبر از اینکه اینبار ویروس، از میان آنهایی که« ابر» را خوانده بودند، یارانی یافته که جانسختترش خواهند کرد
.
بدینسان بود که علی شفیعی برایم ترجمهاش را آورد از خاطرات ورونیکا پولونسکایا، واپسین عشق مایاکوفسکی که روایتی از روزهای واپسین زندگی و چرایی مرگ او میداد که با آنچه پیش از آن منتشر شده بود، منافات داشت: اتحاد شوروی سقوط کرده بود و سندهایی که پلیس سیاسی توقیف کرده بود، یکی پس از دیگری منتشر میشد
.
بدینسان بود که ۱۰سالی دیرتر، دوستی دیگر برایم از چاپ «سانسورنشده» یادداشتهای لیلی بریک از مایاکوفسکی خبر آورد که بیدرنگ درصدد تهیه آن برآمدم
.
و بدینسان بود که سال گذشته، «زندگی بر میز قمار» را خواندم، زندگینامه مفصل مایاکوفسکی به قلم پژوهشگر سوئدی، بنگت یانگفلوت و بهتزده دریافتم که هنوز انبوهی از یادداشتهای لیلی بریک در آن متن «سانسورنشده» نبود چون دولت روسیه، بهمحض رهایی از دغدغههای امنیتی استقرار، دسترسی به آنها را تا ۲۰۵۰ ممنوع اعلام کرده است
.
مایاکوفسکی شاعری استثنایی، از روزگاری استثنایی بود. بهتعبیر بوریس پاسترناک، «از همان گهواره، نازپرورده آینده» بود
.
روسیه، پس از سدهها فترت و خوابرفتگی، بهناگهان بیدار شده است: موسیقی و بالهاش با ایگور ستراوینسکی و سرگی دیاگیلف میدرخشند؛ تجسمیکارانش، واسیلی کاندینسکی و ولادیمیر تاتلین و کازیمیر مالویچ، هنر مدرن را پدید آوردهاند؛ از نویسندگانش، فئودور داستایوسکی، زیگموند فروید را تکان داده که خود همچنان جهان آن روز را تکان میدهد و در پراگ، برلین، پاریس و جهان انگلیسیزبان، مترجمان چشمانتظار آثار جدیدتر لئو تالستوی و آنتون چخوفاند
.
از همان کودکی، حافظهاش زبانزد خاص و عام است: پدرش عاشق شعر بود و کتابهای پوشکین و لیرمانتوف و نکراسوف را بلند میخواند، ولودیای کوچک همه این شعرها را از بر میخواند. از همان نوجوانی، سوداهای انقلابی دارد. پس از مرگ پدر، خانواده از ۱۹۰۶ در مسکو مستقر شده است. مادر برای کمکخرج اتاق به دانشجویان کرایه میدهد و این دانشجویان، ولودیای نوجوان را با مارکسیسم آشنا کردهاند. در ۱۹۰۸، پلیس سیاسی مسکو، پروندهای به نام او که تازه ۱۵سالش شده، باز میکند و تا ۱۹۱۰، چندین بار بازداشت و سهبار زندانی میشود. در دوبار نخست، بهمدت یکماه و در بار سوم، برای ششماه که از این ششماه، پنجماه را در زندان بوتیرکی، در سلول انفرادی، میگذراند
.
در اوایل فوریه ۱۹۲۲، در شعر« عاشقم»، از این دوران مینویسد: «جوانی مشغله از پس مشغله دارد/ پسر و دختر ابلهانه دستور زبان یاد میگرفتیم/ اما/ از دبیرستان اخراجم کردند/ به گشتزنی در زندانهای مسکو فرستادند/ در دنیای کوچک حریم هرکس/ غزلهای مووِزوِزی مخصوصِ اتاقخواب میروید/ من اما/ عشق را/ در بوتیرکی یاد گرفتم. […] من/ از پشتِ دریچه سلول ۱۰۳/ عاشقِ یک بنگاهِ کفن و دفن شدم./ نگاهِ هرروزه به آفتاب/ دل را قرص میکند./ این پرتوهای کوچک دانهای چند؟»/ من/ برای لکه زردی بر دیوار/ دنیا میدادم
.»
در بوتیرکی، برای کشتن وقت، بایرون و پوشکین و شکسپیر را میخواند، اما شوقی در او برانگیخته نمیشود. بهسراغ شاعران سمبولیست میرود: کنستانتین بالمونت و آندری بیلی. فرم مدرن شعرها او را شیفته میکند، اما مضمونها و زبان تصویریشان برایش بیگانه است. تجربه زیستهاش از واقعیت به بیان دیگری نیازمند است. پس شعر میگوید، دفترچهای کامل از شعر که در هنگام آزادی از زندان، در ژانویه ۱۹۱۰، نگهبانان ضبط میکنند شعرها آنقدر بد است که دیرتر خواهد گفت که از این بابت «سپاسگزار» است
.
دانشآموز اخراجی هنرستان است. پس از آزادی، مدتها در انتخاب میان ادامه تحصیل یا فعالیت سیاسی سرگردان است. در ۱۹۲۲، در اینباره مینویسد: «در آن زمان، برایم تنها دورنمای [فعالیت سیاسی]، نوشتن بیانیههایی بر اساس اندیشههایی بود که اگرچه از کتابهایی درست در آمده بودند، اما زاده خودم نبودند. اگر خواندههایم را ازم میگرفتند، برایم چه میماند؟ روش مارکسیستی. اما آیا آنگاه روش مارکسیستی، سلاحی نمیشد در دستهایی بیش از اندازه جوان؟ کاربرد این سلاح با دوستان همقطار کاری نداشت، اما آیا در مقابل حریفان هم موفق میشدم؟
»
اگرچه این نوشته به ۱۲سال دیرتر از آن روزگار برمیگردد، اما بازسازیای به قصد توجیه نیست و از جدالی خبر میدهد که از همان هنگام در دل او، میان هنر و سیاست، وجود داشت، در تمام زندگیاش ادامه یافت و سرانجام مرگش را رقم زد
.
پس به فعالیت سیاسی بدرود میگوید، اما چون در توانمندی ادبی خود تردید دارد، به نقاشی روی میآورد و خود را آماده شرکت در مسابقه ورودی مدرسه نقاشی، تندیسسازی و معماری مسکو میکند که تنها موسسهای است که از دانشجویانش گواهی حسن رفتار سیاسی نمیخواهد و در کلاس طراحی پذیرفته میشود
.
۱۸
سال دارد و قدش و اعتماد بهنفسش چنان بالا، نیش زبانش چنان برنده و حرکتهایش چنان تند است که همهجا جلب توجه میکند. همیشه سیگاری به گوشه لب دارد و یک دم قرار ندارد. رخت و لباسش هم مزید بر علت است: موهای بلند شانهنکرده، کلاه سیاه لبه پهن که تا بالای ابرو پایین میکشد، پیراهن و کراوات سیاه – خلاصه، بهتعبیر بنگت یانگفلوت، «قهرمانی بایرونی در جستوجوی هویت
.»
اما اینها همه ظاهرسازی است و بهتعبیر بوریس پاسترناک، «وقاحت کلامی» او نقابی بر «کمرویی بیپایان» او و «اعتماد بهنفس ظاهری» پیامد «بیجسارتی توام با اضطراب» و «نومیدی بیدلیل» اوست
.
مدرسه نقاشی، تندیسسازی و معماری مسکو استاد جوانی دارد به نام داوید بورلیوک. بورلیوک فقط ۱۱سال از مایاکوفسکی بزرگتر است و اوایل، رابطهشان بد است و بورلیوک حتا در این فکر است که «کتک سیری» به این «غول کثیف و ژولیده و بیادب و بددهن» «با لباسهای خاکگرفته» بزند. شبی، در پاییز ۱۹۱۲، یکدیگر را در کنسرتی از راخمانینوف میبینند و بهتعبیر مایاکوفسکی، هر دو از شدت «ملال صوتی موسیقی رسمی» به خیابانهای مسکو پناه میبرند، با هم از هر دری میگویند و مایاکوفسکی، یکی از شعرهای خودش را – به اسم اینکه «آشنای دوری» گفته میخواند. بورلیوک فریب نمیخورد: «شعر را خودت گفتی. تو نابغهای!» و از فردایش، در همهجا، مایاکوفسکی را بهعنوان «دوست شاعر نابغهام، مایاکوفسکی» معرفی میکند و مایاکوفسکی – بهتعبیر خودش – «چارهای نمییابد جز آنکه شاعر شود»، چون در آن شب پاییز ۱۹۱۲، «بهشکلی کاملا نامنتظره، شاعر شده» بود
.
در دسامبر ۱۹۱۲، نخستین مانیفست فوتوریست با امضای ولادیمیر مایاکوفسکی، داوید بورلیوک، ولمیر خلبنیکوف و آلکسی کروچونیخ منتشر میشود
.
در تابستان ۱۹۱۴، جنگ نخست جهانی آغاز شده و مایاکوفسکی که از شعرخوانی در روسیه برگشته و دیگر بهجای رخت و لباس کثیف و پاره سابق، پالتو سیاه شیک و کلاه سیلندر میپوشد و عصای خوشگلی نیز برای خودش خریده که در هوا میچرخاند، دل به دختر ۱۸ساله جوانی میبندد به نام الزا کاگان که دیرتر به نام الزا تریوله مشهور خواهد شد. الزا خواهری دارد به نام لیلی که همه او را به نام خانوادگی شوهرش، اوسیپ، لیلی بریک صدا میزنند
.
الزا که دلباخته ولادیمیر شده است، در منزل لیلی زندگی میکند. شبی، مایاکوفسکی در آنجا به دنبالش میآید و هنوز از راه نرسیده شروع میکند از خودش تعریفکردن و اینکه بزرگترین شاعر روسیه است و هیچکس هم نمیتواند شعر ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 