پاورپوینت کامل فیلسوفان درخدمت سیاستمداران نباشند ۶۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فیلسوفان درخدمت سیاستمداران نباشند ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فیلسوفان درخدمت سیاستمداران نباشند ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فیلسوفان درخدمت سیاستمداران نباشند ۶۶ اسلاید در PowerPoint :

نسبت میان علم و سیاست کم و بیش معلوم است و در پیوستگی و همبستگی این دو کمتر چون و چرا می‌شود. حتی آنهایی که ظرایف این نسبت را نمی‌دانند لااقل می‌پذیرند که سیاست باید پشتیبان علم باشد و در جایی که علم نباشد سیاست کارساز نیست. درباره فلسفه و سیاست قضیه قدری پیچیده است زیرا نسبت میان آنها کمتر انکار می‌شود. اما نظرهایی که در این باب اظهار می‌شود بیشتر نیندیشیده و غیرفلسفی است. توجه داشته باشیم که وقتی در باب نسبت میان علم و فلسفه و هنر بحث می‌شود این بحث ناگزیر فلسفی است اما چون غیرفیلسوفان در چنین بحثی وارد شوند، پیداست که آن را از مدار فلسفه خارج می‌کنند. اما نسبت میان هنر و سیاست کمتر مطرح بوده و اگر هم از آن پرسش شود پاسخ‌دادن به پرسش دشوار است. فلسفه و سیاست را هم از آن جهت به هم مربوط می‌دانند که فلسفه را با ایدئولوژی اشتباه می‌کنند و البته فهم نسبت میان ایدئولوژی و سیاست آسان است زیرا ایدئولوژی اگر وجهی از سیاست نباشد راهنمای سیاست‌های دوران جدید است.

نسبت میان علم و سیاست کم و بیش معلوم است و در پیوستگی و همبستگی این دو کمتر چون و چرا می‌شود. حتی آنهایی که ظرایف این نسبت را نمی‌دانند لااقل می‌پذیرند که سیاست باید پشتیبان علم باشد و در جایی که علم نباشد سیاست کارساز نیست. درباره فلسفه و سیاست قضیه قدری پیچیده است زیرا نسبت میان آنها کمتر انکار می‌شود. اما نظرهایی که در این باب اظهار می‌شود بیشتر نیندیشیده و غیرفلسفی است. توجه داشته باشیم که وقتی در باب نسبت میان علم و فلسفه و هنر بحث می‌شود این بحث ناگزیر فلسفی است اما چون غیرفیلسوفان در چنین بحثی وارد شوند، پیداست که آن را از مدار فلسفه خارج می‌کنند. اما نسبت میان هنر و سیاست کمتر مطرح بوده و اگر هم از آن پرسش شود پاسخ‌دادن به پرسش دشوار است. فلسفه و سیاست را هم از آن جهت به هم مربوط می‌دانند که فلسفه را با ایدئولوژی اشتباه می‌کنند و البته فهم نسبت میان ایدئولوژی و سیاست آسان است زیرا ایدئولوژی اگر وجهی از سیاست نباشد راهنمای سیاست‌های دوران جدید است.

تفکر سخن نابهنگام و خلاف‌آمد عادت است. ولی چه کنیم که اهل عادت این معنی را نمی‌پسندند و نمی‌پذیرند فیلسوف باید این بی‌اعتنایی و انکار را برخود هموار سازد و به راه خود برود. تفکر هوایی است که روح برای تنفس و زنده‌ماندن به آن نیاز دارد

هنر و فلسفه دعوی‌های شخصی و گروهی نیستند که بتوان از طریق آنها به مقاصد خاص رسید. مقاصد و اغراض فلسفه را راه نمی‌برند بلکه در فلسفه و هنر است که مصلحت و سود و زیان تعین پیدا می‌کند

۱- نسبت میان هنر و فلسفه با سیاست را از چند وجه می‌توان ملاحظه و تحقیق کرد. از یک لحاظ می‌بینیم که در تمام دوران تاریخ فلسفه از زمان یونانیان تاکنون سیاست و هنر همواره فصل و بخش مهمی از فلسفه بوده است (اگر در دوره اسلامی و در فلسفه قرون وسطی این دو بخش جای شایسته‌یی نیافت جهات خاص دارد که در اینجا مجال بحث آن نیست) و اگر اینها جزیی یا بخشی از فلسفه‌اند نسبت میان آنها باید مسلم باشد ولی سیاستی که فیلسوفان در آثار خود آورده‌اند سیاست به معنایی که معمولا از آن می‌فهمیم و می‌بینیم با آن موافقت و مخالفت نیست، بلکه بنیانگذاری سیاست و تحکیم بنای آن و طرح و نقد نظام‌های سیاسی است و به این جهت سیاستمداران کمتر می‌توانند در آنها دستورالعمل مناسب برای حل مسائل خود بیابند. فیلسوف دستورالعمل سیاسی نمی‌دهد. سقراط که در آتن همه وظایف مدنی خود را انجام می‌داد و با سیاستمداران دوستی و معاشرت داشت هرگز وارد شغل سیاسی نشد. افلاطون هم که یک‌بار به فکر عمل سیاسی افتاد خیلی زود دریافت که راه فیلسوف و راه سیاستمدار دو راه متفاوتند هرچند که مبداشان یکی باشد حتی اگر مبدا تفکر فلسفی و خرد سیاسی را یکی ندانیم ،نمی‌توانیم منکر شویم که در آثار افلاطون، ارسطو، روسو، لاک، کانت و… سیاست و مابعدالطبیعه با هم تناسبی دارند. البته معلوم نیست که اگر درباره این تناسب و مناسبت از فیلسوفان پرسش می‌کردند آنها چه پاسخ می‌دادند اما تا این اواخر چنین پرسشی مطرح نشده بود. اکنون که تاریخی بودن فلسفه مطرح شده ناگزیر باید بپرسیم که چه تناسبی میان فلسفه و سیاست فیلسوفانی مثل ارسطو و کانت وجود دارد. فهم این نسبت و تناسب چندان آسان نیست و اگر فهم این نسبت آسان نباشد تناسب و مناسبت میان فلسفه و عمل سیاسی و کار سیاستمداران را چگونه دریابیم و بدانیم که فیلسوفان و سیاستمداران با هم چه سر و کاری می‌توانند داشته باشند. از تاریخ فلسفه هم که نظر ‌برداریم در گزارش‌های تاریخ عمومی هم می‌بینیم که در گذشته فیلسوفان و هنرمندان در عین حال مورد توجه شاهان و امیران بوده‌اند و هرچند که آنها معمولا میلی به نزدیک‌شدن به مرکز قدرت سیاسی نداشته‌اند.

اگر امثال فارابی و ابن‌سینا هم مدتی از عمرشان را در دربارها گذرانده‌اند شاید پناه حمایت حکام و فرمانروایان را فرصتی برای تفکر و نوشتن آثار خود یافته باشند. فیلسوفان و هنرمندان معمولا نه به درد کار سیاسی می‌خورند و نه خود رغبتی به این کار دارند. فیلسوفان و هنرمندان ممکن است عیوب راه و روش حاکمان زمان خود را بشناسند اما نمی‌خواهند و نمی‌توانند زمام امور را به دست گیرند. پس آیا بگوییم که هنر و فلسفه با سیاست

سر و کاری ندارد و نسبتی میان‌شان نیست؟به وجه ظاهر اکتفا نباید کرد، درست است که سیاستمدار برای حل مسائل سیاست مستقیما به هنر و فلسفه رجوع نمی‌کند و آثار هنری و فلسفی در عمل به کارش نمی‌آیند و شاید در اوقاتی گمان کند که اصلا به فلسفه و هنر نیازی نیست اما تاریخ (که نباید با تاریخ‌نگاری اشتباه شود) حرف دیگری دارد و چیز دیگری می‌گوید. تاریخ می‌گوید سقراط و افلاطون و آیسخولوس و اوری پیدس و سوفوکل و سازنده مجسمه ونوس میلو که تقریبا همزمان بودند یونان و به ویژه مدینه آتن را مثال شهر هنر و تفکر و سیاست کرده‌اند. تا آنجا که می‌توان گفت اگر اینها نبودند مدینه آتن و یونان و حتی اسکندر هم نبود و تاریخ کشور ما نیز سیر دیگری پیدا می‌کرد. این وضع به یونان و مدینه آتن اختصاص ندارد. تاریخ کشور ما هم با شعر و فلسفه پیوسته است. درست است که فردوسی به سیاست کاری نداشت اما او افسانه ایران را تجدید کرد و به تجدید عهد تاریخی تعین بخشید. او اهل سیاست و حکومت نبود ولی سیاست و ‌تاریخ بی‌‌او چیزی کم داشت. او شاعر بود و شاید به اجمال می‌دانست که شعر با زندگی و سیاست چه می‌کند.

همه شاعران بزرگ این را کم و بیش دریافته‌اند و درمی‌یابند که شعرشان حکم جان در تن جامعه و زندگی اجتماعی و روابط و مناسبات انسانی دارد. شاعران پاسداران زبانند و چون سخن‌شان سخن دل و حکایت صدق و صفاست زلال درک و عقل و تفاهم و همزبانی و وحدت تاریخی را ضمان می‌شوند. آنها بی‌سلاح رزم رسمی از وطن خویش دفاع می‌کنند و برای مردمان پیروزی و شادی می‌آورند، هرچند که خود شکست می‌خورند.

قد خمیده ما سهلت نماید اما/ بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

سعدی هم که به قول خودش در «جهان گشته و آفاق را سر به سر دیده» به شیراز برمی‌گردد تا با شعرش بنای آسودگی پدید آمده در فارس را تحکیم کند و دوام بخشد. مولانا نیز با اینکه ناگزیر می‌شود از شرق به غرب مهاجرت کند مرزبان جانب غربی می‌شود. معهذا وقتی می‌پرسیم فلسفه و هنر به چه کار می‌آید مردمی که همه وقت‌شان با رنج زیستن می‌گذرد مجالی برای پرداختن به این قبیل مطالب و مسائل ندارند و توقع پاسخی از آنان نباید داشت. آنان هم که بیشتر اهل تمتعند اگر سر و کارشان با اشیای هنری و فرهنگی بیفتد آن را شیء مصرفی تلقی می‌کنند و تباهش می‌سازند. اینان تفاوتی میان هنر و اشیاء مصرفی نمی‌گذارند. می‌مانند اهل دانش و معرفت و حکمت و هنر که تعدادشان بالنسبه قلیل است. آورده اینان هم کمتر متاع بازار است که اگر پرسش شود چه آورده‌اند صفت کالای خود را بگویند. آنها چیزی تولید نکرده‌‌اند که نیازهای معلوم و هرروزی مردمان با آن رفع شود. به تقاضای صریحی هم پاسخ نداده‌اند. بنابراین طبیعی بوده است که در وصف هنر و فلسفه و معرفت و حکمت کمتر سخن گفته شود. گذشتگان درباره ذات هنر و فلسفه و علم به اشاره اکتفا کرده‌اند اما در زمان ما این اشاره تفصیل پیدا کرده و صورت دیگر یافته است. نکته قابل تامل این است که تا این اواخر سخنانی که در وصف فلسفه و هنر گفته می‌شد کمتر ناظر به استفهام انکاری بود. یعنی اگر می‌گفتند مثلا فلسفه، علم به اعیان موجودات است مرادشان این نبود که پاسخی به منکر فلسفه داده باشند. سقراط هم که با سوفسطاییان مواجه شد می‌خواست و می‌بایست به آنها تذکر بدهد که کارشان را از میان راه آغاز کرده‌اند و نمی‌دانند که دانش و مهارت‌شان مقدماتی داشته است و در هوای فکر و نظر یونانی است که می‌توانسته‌اند به شغل آموزگاری و تعلیم فنون و مهارت‌ها بپردازند. او به جای اینکه بگوید فلسفه به چه کار می‌آید می‌کوشید مدعی را قانع کند که اگر چیزی مقدم بر آموزش و فنون آموزشی نباشد علم و آموزش رسمی قوام پیدا نمی‌کند. ما همه‌چیز را در مدرسه نمی‌آموزیم و اگر همه‌چیز را بتوان از معلم رسمی آموخت و هرچه مردمان از دانش و معرفت دارند آن را از این طریق آموخته باشند، قاعدتا باید استادان و آموزگاران از شاگردان و متعلمان داناتر باشند. در این صورت دانش و دانایی اگر تنزل نکند به همان صورت که بوده است، می‌ماند. مهم‌تر اینکه اگر بگوییم علم صرفا آموزشی است باید بیندیشیم که نخستین آموزگار، آن را از کی و از کجا آموخته است. البته اگر معنی آموزش را چندان وسیع بدانیم که هرچه را می‌فهمیم و در می‌یابیم آموخته بدانیم در این صورت به مشکلی بر نمی‌خوریم. اتفاقا وقتی سقراط (در نوشته افلاطون) با پروتاگوراس بحث می‌کرد، می‌خواست به سوفسطایی بزرگ بگوید تو که مدعی آموزش هنرها و فضیلت‌ها هستی خود درک‌ها و دانسته‌هایی داری که آنها را از آموزگارانی مثل خود نیاموخته‌یی. سقراط هرجا در برابر سوفسطاییان قرار می‌گرفت از فلسفه‌یی دفاع می‌کرد که ناظر به بنیاد علم و عمل و قوانین حاکم بر زندگی آدمی است. البته این دفاع، دفاع از شغل فلسفه و مطالبی که پس از سقراط در

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.