پاورپوینت کامل برخاستن چپ از دنده راست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل برخاستن چپ از دنده راست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل برخاستن چپ از دنده راست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل برخاستن چپ از دنده راست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
شهرهترین سخن شیخ حسن روحانی در مبارزات انتخاباتی ۲۴ خرداد ۹۲ آن بود که خطاب به سردار محمدباقر قالیباف گفت: «من سرهنگ نیستم، حقوقدانم»؛ جملهای که نفسها را در سینهها حبس کرد
شهرهترین سخن شیخ حسن روحانی در مبارزات انتخاباتی ۲۴ خرداد ۹۲ آن بود که خطاب به سردار محمدباقر قالیباف گفت: «من سرهنگ نیستم، حقوقدانم»؛ جملهای که نفسها را در سینهها حبس کرد و میلیونها مخاطب تلویزیون ایران را میخکوب کرد و کلید ورود روحانی به نهاد ریاستجمهوری شد. شاید بسیاری از مخاطبان و رأیدهندگان گمان کنند که روی این جمله ساعتها کار شده و روحانی تنها آن را در زمان مناسب به کار برده است. درست است که روحانی از گروه حرفهای مشاوران بهره برده است و شاید روی بسیاری از جملات او در مناظرههای تلویزیونی کار شده بود اما حداقل دربارهی این جملهی طلایی، حافظه روحانی بیش از مشاوران حرفهای به کارش آمد. شاید حملهی انتحاری ژنرال قالیباف به شیخ دکتر، او را به گذشته دور برد. به روزگار جوانی؛ به دوره سربازی؛ به تابستان ۱۳۵۰ که شیخ ما در عهد شباب، سرباز بود و فارغالتحصیل تازهی دانشکده حقوق دانشگاه تهران که در آن مدرسهی مدرن، بابت جامهی سنتیاش طعنه میشنید اما این همه هیچ بود هنگامی که با لباس روحانی وارد پادگان نظامی شد «و آن روز دریافتم که محیط پادگان [از حیث طعنه به روحانیت] به مراتب از دانشگاه بدتر است زیرا از لحظه ورود به پادگان متلک گفتن و صلوات فرستادن برخی درجهداران و سربازان شروع شد» (خاطرات، ص ۳۲۵) بهجز لباس، ریش روحانی هم مایهی کنایه بود: «روزی یکی از استادان دروس نظامی با درجه سرهنگی وارد کلاس شد و وقتی من را در انتهای کلاس دید گفت، بهبه! فیدل کاسترو هم که در کلاس ما هست! دانشجویان برگشتند و به من نگاه کردند و خندیدند. بعد آن جناب سرهنگ پیش من آمد و گفت: «آقای دانشجو شما با فیدل کاسترو نسبتی دارید؟! گفتم: من خودِ فیدل کاسترو هستم!» (همان، ص ۳۲۶) اما اوج این نزاع همان جا بود که بعد به کار روحانی آمد؛ در تابستان ۱۳۵۱ روحانی در ادامهی دورهی سربازی به اردوی نظامی در پادگان لشکرک رفت: «با فرمانده جدیدی به نام سرلشکر امین افشار روبهرو شدیم. وی افسری متکبر، تندخو و بدقلق بود و دانشجویان را خیلی اذیت میکرد. در روزهای اول ورود ما به پادگان ضمن بازدید از گروهانهای مختلف من را در صف دید و گفت: آقای دانشجوریش! همین الان برو و ریش خودت را بتراش. به او گفتم: من ریش را نمیتراشم. گفت چرا؟ گفتم من معمم هستم. گفت برو ریش را کوتاه کن. گفتم نمیتوانم کوتاه کنم چون آخر هفته برنامه منبر و سخنرانی دارم. گفت بهبه! مگر نمیدانی سخنرانی کردن برای تو که الان یک نظامی هستی، ممنوع است؟ گفتم: نه ممنوع نیست. من حقوقدان هستم و میدانم قانون ممنوعیت برای امثال من نیست.» (همان، ص ۳۲۶)
۴۱ سال بعد همین جمله در موقعیتی مشابه تکرار شد. باز هم روحانی مقابل یک نظامی قرار گرفت و از هویت دینی، موقعیت روحانی و دانش حقوقی خود استفاده کرد و به سردار محمدباقر قالیباف گفت: من سرهنگ نیستم، من حقوق خواندهام. روحانی ۴۱ سال قبل آنقدر برای حفظ محاسن خود تلاش کرد تا سرانجام از ارتش مجوز ریش گرفت و هرگز محاسنش را کوتاه نکرد تا به روزگار ما رسید و بار دیگر برابر یک سرهنگ قرار گرفت و این بار هم چندان کوششی کرد که از میان نامزدهای نظامی و شبهنظامی عبور کرد و به ریاستجمهوری رسید. اما این راه طولانی چگونه طی شد؟
زادگاه راستمدرن، آوردگاه با چپ مدرن
۱۰ سال قبل از هشتم آبانماه ۱۳۸۲ برای اولین بار سردبیر وقت روزنامهی شرق در تیتر اول این روزنامه ذیل عنوان «حسن روحانی کیست؟» لقب شیخ دیپلمات را برای او به کار بسته و به زندگی روحانی پرداخت. این مقاله در آن زمانه اعتراضهای بسیاری از روشنفکران چپگرا را برانگیخت. روحانی گرچه دبیر امنیت ملی دولت خاتمی بود اما چهرهی محبوب اصلاحطلبان چپگرا نبود. آنان که در آن زمان اکثریت دولت، مجلس و شوراهای شهر را در اختیار داشتند از آینده روحانی نگران بودند که بر جای خاتمی بنشیند. اصلاحطلبان چپگرا حتی از قرار دادن نام روحانی در فهرست انتخاباتی خود در مجلس ششم خودداری کرده بودند و به پنج دوره نمایندگی و زندگی پارلمانی او پایان داده بودند. انتخاب روحانی بهعنوان دبیر شورای امنیت ملی و مدیر پرونده هستهای توافق ناگزیری بود که میان جناحهای حاکمیت وقت مرکب از اصلاحطلبان و اصولگرایان رخ داده بود و تا حدود زیادی به خوی و خصلت میانهروی سیدمحمد خاتمی بازمیگشت که در مرکز جبهه اصلاحات قرار داشت نه در جناح چپ آن. فاصله روحانی از گرانیگاه چپ اسلامی البته تا اندازه زیادی متأثر از تجربهی همکاری برخی روشنفکران چپ اسلامی با او در مرکز تحقیقات استراتژیک بود. مرکزی که اکبر هاشمیرفسنجانی برای حفظ جریان چپ پس از تحولات پایانی دههی ۶۰ تأسیس کرده بود و ابتدا قصد داشت آیتالله سیدعبدالکریم موسویاردبیلی را به ریاست آن انتخاب کند اما با پرهیز آیتالله، این سیدمحمد موسویخوئینیها رهبر معنوی جناح چپ اسلامی بود که به ریاست مرکز رسید و برخی از باهوشترین روشنفکران اصلاحطلب مانند سعید حجاریان، عباس عبدی، محسن کدیور، علیرضا علویتبار و … را به همکاری با این نهاد فراخواند. گویی بخش عمدهای از دانشجویان پیرو خط امام (تسخیرکنندگان سفارت آمریکا در تهران و سران دفتر تحکیم وحدت: اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان) در این مرکز جمع شده بودند. این روشنفکران جوان پس از استعفای موسویخوئینیها از ریاست مرکز- که نوعی قهر جمعی سران جناح چپ مانند موسوی، خاتمی، کروبی و خوئینیها با حاکمیت بعد از انتخابات مجلس چهارم بود- به شیوه بزرگان خود عمل نکردند و چند سال در آن نهاد ماندند و پروژههایی مانند «توسعه سیاسی» را در این مرکز پیگیری کردند. نتایج تحقیقات آنها بهصورت کتاب و جزوه و مجلهای به نام «راهبرد» که سید عطاالله مهاجرانی سردبیر آن بود منتشر میشد و گرچه بعداً اکثریت این روشنفکران از مرکز خارج شدند اما پارهای پیوندها برقرار ماند؛ از جمله در انتخابات مجلس پنجم هنگامی که حزب کارگزاران سازندگی تأسیس شد علیرضا علویتبار سردبیر هفتهنامهی «بهمن» نشریه غیررسمی این حزب شد که صاحبامتیاز آن سیدعطاالله مهاجرانی عضو موسس کارگزاران سازندگی بود. «بهمن» پس از انتخابات مجلس پنجم با فشار بیرونی و اختلاف درونی از انتشار بازماند . همچنانکه تحریریه «راهبرد» پس از انتخابات ریاستجمهوری هفتم و انتخاب سیدمحمد خاتمی تغییر کرد. روشنفکران چپ اسلامی- همان دانشجویان پیرو خط امام- که در سالهای تحقیق تغییر کرده بودند و خود را «چپ مدرن» میخواندند با وجود همکاری با روحانی و هاشمی در مرکز تحقیقات ریاستجمهوری همچنان دل در گرو خاتمی و خوئینیها داشتند و با دوم خرداد، هویت سیاسی خود را پررنگتر کردند و مبانی نظری دولت اصلاحات را ساختند. بر مبنای همین تمایز بود که آنان از طرح عنوان «شیخ دیپلمات» ناراضی بودند و روحانی را «راست» میدانستند که با «چپ» قابل جمع نیست. از نظر این روشنفکران دکتر حسن روحانی به جناح راست مدرن تعلق داشت که در حذف چپ سنتی نقش کارگزار راست سنتی را ایفا میکرد و هرگونه طرح روحانی در آن مقطع (یک دهه قبل- ۱۳۸۲- زمان نگارش مقالهی شیخ دیپلمات) تلاش برای آلترناتیو ساختن برای جناح چپ مدرن بود؛ درست در روزگاری که دولت اصلاحات به پایان خود نزدیک میشد و از آن مهمتر و زودتر مجلس اصلاحات هم روزهای پایانی خود را میگذراند. اما ریشهی نزاع راست مدرن و چپمدرن چه بود؟
ریشههای راستمدرن، تمایز از راست سنتی و چپ سنتی
دوگانهی «راستمدرن و چپمدرن» صورتبندی جامعهشناختی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و مشاوران آن از آرایش نیروهای سیاسی دههی ۷۰ بود. پس از درگذشت امام خمینی و بهخصوص پس از درگذشت سیداحمد خمینی ستاره جناح چپ در حاکمیت جمهوری اسلامی افول کرد. این جناح سیاسی از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۸ اکثریت حاکمیت را در دست داشت. نخستوزیر (میرحسین موسوی)، رئیس دیوان عالی کشور (موسوی اردبیلی)، دادستان کل کشور (موسویخوئینیها) و اکثریت مجلس سوم در دست این جناح بود و فرزند ارشد رهبر انقلاب اسلامی سید احمد خمینی نیز از آن حمایت میکرد. جناح چپ اسلامی مدافع عدالت اجتماعی و اقتصاد دولتی بود و بهعنوان جناحی ضدغرب شناخته میشد که سابقهی تسخیر سفارت آمریکا در کارنامهی نخبگان آن به چشم میخورد. این جناح از نظر فرهنگی البته به روشنفکران مذهبی و روحانیان نوگرا نزدیکتر بود و به نوعی دموکراسیخواه بهشمار میرفت اما با لیبرالیسم اقتصادی مخالفت شدید داشت و در دههی ۶۰ از الگوی دموکراسی اکثریتی دفاع میکرد. معتقد به اجتهاد مذهبی بود و خواستار تجدیدنظر در فقه موجود برای پذیرش اختیارات نهاد دولت بهعنوان نماینده اکثریت جامعه بود. در مقابل جناح چپ اسلامی از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۶۸، جناح اپوزیسیون درون حاکمیت شکل گرفت که به نام راست سنتی شناخته میشد. این جناح، فراکسیون اقلیت دولت اول میرحسین موسوی و فراکسیون اقلیت مجلس سوم را در اختیار داشت و تا حدودی رئیس وقت جمهوری از آن حمایت میکرد. جناح راست سنتی مدافع اقتصاد بازار و اسلامسنتی بود و از موضع تجاری به بهبود روابط با غرب فکر میکرد هرچند از نظر فرهنگی ضدغرب به شمار میرفت و روحانیان سنتی را به روشنفکران جدید ترجیح میداد. جناح راست سنتی گرچه از اقتصاد بازار دفاع میکرد اما با سیاست درهای باز موافق نبود و لیبرالیسم سیاسی را رد میکرد و مدافع نوعی آریستوکراسی توافقی بود. برخی از چهرههای راستسنتی با اقتدار نهاد دولت بهعنوان یک نهاد فرادستی در اقتصاد مخالف بودند و از موضع سنت در برابر دولت میایستادند و با بانکداری دولتی و مالیاتهای مدرن مخالف بودند.
در میانهی این دو جناح سنتی چپ و راست، گروهی قرار داشتند که نه چپ بودند و نه راست. رئیس وقت مجلس قدرتمندترین فرد این جناح سوم بود که گرچه در دههی ۶۰ تا حدودی از جناح چپ اسلامی دفاع میکرد (این رفتار هاشمیرفسنجانی با رفتار رئیس وقت جمهوری در قبال جناح راست سنتی قابل قیاس است: هر دو در میانه و مرکز حاکمیت قرار داشتند با اندکی گرایش به دو جناح اما مستقل از آنها) اما در نهایت هاشمی خود را معتدل و اعتدالی میخواند. در مجلس البته تعداد افرادی که به هاشمی اقتدا کنند، کم بود. یکی از این افراد حسن روحانی بود که همواره تالی هاشمی شمرده میشد. آنها هر دو از جناح راست برخاسته بودند، با انقلاب اسلامی رادیکالیزه شدند و در دولت اسلامی مدرنیزه شدند. گرچه خطبههای عدالت اجتماعی هاشمی در دههی ۶۰ معروف بود و مشهور اما او هرگز چپ نبود و نشد: دفاع او از نقش نهاد دولت بهویژه در دوره جنگ دفاعی ذاتی نبود، دفاعی تاکتیکی بود. هاشمی از موضع مدرنیسم از دولت دفاع میکرد نه از نگاه سوسیالیسم. روحانیت سنتی شیعه در تاریخ هزار سالهی خود ضدنهاد دولت بود و تأسیس دولت اسلامی اتفاقی نادر به حساب میآمد که نیاز به اجتهاد داشت و نظریهپردازان راستسنتی مانند آیتالله آذریقمی این واقعیت را نمیپذیرفتند. هاشمیرفسنجانی همانند امام خمینی نظریه «لویاتانی» دولت مدرن را میپذیرفت و آن را یکی از نشانههای تجدد و تجدید حیات شیعه میدانست. این در حالی بود که روشنفکران چپ اسلامی، دولتی مارکسی بلکه لنینی را قبول داشتند که نهتنها متکفل اقتدار سیاسی بلکه متولی عدالت اجتماعی بود. تئوری دولت توماس هابز، تئوری دولت مطلقه بود و تئوری دولت کارل مارکس تئوری دولت توتالیتر. هابز دولت را قلب جامعه مدرن میدانست و مارکس دولت را مغز جامعه فرض میکرد. نظریه دولت مدنی بعداً در گذار از توماس هابز به جان لاک دموکراتیزه شد و از «دولت مطلقه» به «مطلق دولت» تحول یافت اما نظریه دولت سوسیالیستی در عبور از کارل مارکس به ولادیمیر لنین توتالیترتر شد و از «دولت گذار» به «دولت ابدی» و از «حکومت شورایی» به «دیکتاتوری فردی» تغییر کرد. همین تفاوت نگاه عیناً در ایران دهههای ۶۰ و ۷۰ نضج گرفت.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل دولت اسلامی دو گرایش اصلی در سیاست ایران عبارت بودند از «دولتگرایی» و «بازارگرایی». دولتگرایان- که به نام جناح چپ جمهوری اسلامی معروفند- از اقتدار مرکزی نهاد دولت برای پیشبرد انقلاب، جنگ و سپس توسعه کشور دفاع میکردند و در فقه سیاسی از ولایت مطلقه فقیه با قرائت امامخمینی برای عبور از فقه سنتی جانبداری میکردند. در مقابل بازارگرایان- که به نام جناح راست جمهوری اسلامی معروفند. با اقتدارگرایی نهاد دولت مخالف بودند و از فقه سنتی در برابر نظریههای جدید دفاع میکردند. بازارگرایان مانند اقتصاددانان کلاسیک به نظم نامرئی و دستهای پنهان بازار معتقد بودند و دولتگرایان مانند اقتصاددانان نهادگرا به کنترل نهایی نهاد دولت باور داشتند. مهمترین نماد رقابت میان دو جناح در دههی ۶۰ از یک سو ستاد تعزیرات حکومتی بود که با لیبرالیسم اقتصادی در تضاد بود و از سوی دیگر شورای نگهبان بود که در برابر لیبرالیسم سیاسی قرار میگرفت. این نزاع بنیادی گرچه نیروهای سیاسی را به دو جناح راست و چپ تقسیم میکرد اما در میانهی خود جریانی را پرورش میداد که نه راست بود و نه چپ. نه دولتگرا بود و نه بازارگرا. نه مدافع فقه سنتی بود و نه مدافع فقه انقلابی. گرچه از دولت مدرن دفاع میکرد اما به حذف نهاد بازار فکر هم نمیکرد. این جریان همان جناحی بود که بهزودی راستمدرن نام گرفت.
تولد مفهوم توسعه در اندیشه راستمدرن
با پایان جنگ و آغاز دههی ۷۰ مفهوم توسعه جایگزین مفاهیم دههی ۶۰ شد. در این دوره سه کانون تفکر دربارهی توسعه شکل گرفت: اول- مدرسهی فکری دکتر عبدالکریم سروش که به اصلاح فکر دینی و تحول در معرفت دینی پرداخت و نظریه قبض و بسط شریعت در آن شکل گرفت. حلقهکیان مرکز این مدرسه بود. دوم- مرکز تحقیقات استراتژیک ریاستجمهوری که در آن افرادی مانند دکتر سعید حجاریان به اصلاح اندیشه سیاسی و تحول در چپ اسلامی روی آوردند و پروژه توسعه سیاسی را طراحی کردند و سوم- موسسه عالی پژوهش در برنامهریزی و توسعه که چهرههایی چون دکتر محمد طبیبیان به اصلاح فکر اقتصادی و طرح تئوری تعدیل اقتصادی پرداختند. از مدرسه اول روشنفکران دینی از مدرسهی دوم سیاستمداران اصلاحطلب و از مدرسهی سوم اقتصاددانان آزادیخواه برخاستند. روشنفکران دینی البته با تجدیدنظرطلبی گسترده در مفاهیم مذهبی به سرعت به دگراندیشان پیوستند، اما دو گروه دیگر هر یک با تأخیر به حاکمیت رسیدند. ابتدا با حمایت اکبر هاشمیرفسنجانی از نظریه توسعه، قرائتی درون نظام ارائه شد و آن را سازندگی خواند که دربرگیرنده رشد اقتصادی بهعنوان جوهر توسعه بود. هاشمی در دولتهای خود اساس را بر بازسازی اقتصادی کشور پس از جنگ قرار داد و در این راه از مشاوره مدرسان موسسه عالی پژوهش در برنامهریزی و توسعه بهره برد. اقتصاددانان آزادیخواهی مانند محمد طبیبیان در این موسسه فنسالاران توسعهگرا تربیت میکردند. نقش دکتر مسعود نیلی در نگارش برنامهی چهارم توسعه و تدوین استراتژی توسعهی صنعتی بهعنوان درخشانترین سند جامعه توسعه کشور در همین فرآیند قابل تحلیل است. ادامهی آکادمیک این مدرسهی فکری در دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه صنعتیشریف شکل گرفت و در پیدایش اندیشه سیاسی راستمدرن نقش مهمی ایفا کرد. راستمدرن در آغاز تنها بهصورت کادر اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی جلوهگر شد و سیاست تعدیل اقتصادی را پیشنهاد و اجرا کرد. این سیاست- که صورت علمی سیاست هدفمندی یارانهها در دولت محمود احمدینژاد بود- با مخالفت مشترک جناح راست سنتی و جناح چپسنتی در میانهی راه متوقف شد.
آتش تهیه این توقف را روشنفکران چپ اسلامی بر روی دولت هاشمیرفسنجانی ریختند. آنان سیاست تعدیل اقتصادی را نفی عدالت اجتماعی میدانستند و همزمان با نقد سیاست تنشزدایی در بهبود روابط با غرب به نقد آزادسازی اقتصادی میپرداختند. بهره این آتش را نمایندگان راستسنتی در مجلس چهار بردند و از موضع محافظهکارانه با وجود اعتقاد به اقتصاد بازار به مهار لیبرالیزه کردن اقتصاد و در واقع مهار راست مدرن پرداختند. راست مدرن در واکنش به این عهدشکنی راستسنتی در دولت هاشمیرفسنجانی به استقلال تشکیلاتی روی آورد و حزب کارگزاران سازندگی را ساخت. کارگزاران هنوز مهمترین حزب سیاسی راستمدرن است و با همین زاویه دید اقلیت موثر و مقتدر مجلس پنجم را بهدست آورد. اما پایان دوره ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی و فقدان نامزد معتقد به برنامه اقتصادی راستمدرن آن را ناگزیر به ائتلاف و عدول از برنامه اقتصادی خود کرد. حزب کارگزاران سازندگی در آغاز کوشید، دوره ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی را با تغییر قانون اساسی تمدید کند اما هنگامی که با مخالفت نهادهای نظام مواجه شد در جستوجوی گزینه نزدیک به هاشمی برآمد. گزینه اول حسن روحانی بود که ازسوی سید عطاالله مهاجرانی عضو موسس کارگزاران سازندگی مطرح شد. کارگزاران امیدوار بودند که با معرفی یک عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز بهعنوان نامزد انتخابات ریاستجمهوری حمایت این نهاد مرکزی جناح راست سنتی را به دست آورند و شانس علیاکبر ناطقنوری رهبر راست سنتی را برای ریاستجمهوری از بین ببرند. در این زمان تضاد راستسنتی و راست مدرن صریح و روشن شده بود. گرچه به نظر میرسید هر دو جریان راستگرا به معنای مدافع اقتصاد غیردولتی باشند، اما یک جریان (راست سنتی) از بازار سنتی دفاع میکرد و جریان دیگر (راست مدرن) از اقتصاد آزاد. راستسنتی طرفدار نوعی انحصار بازار بود و راستمدرن حامی بازار آزاد. باوجود این تفاوت، امکان ائتلاف، دیگر وجود نداشت. جامعه روحانیت مبارز پیشنهاد کارگزاران سازندگی را نپذیرفت و کارگزاران از میانه راست (حسن روحانی) به میانه چپ (سیدمحمد خاتمی) رفت. اما اگر در سال ۱۳۷۶ حسن روحانی با حمایت مشترک راستسنتی و راست مدرن به ریاستجمهوری میرسید چگونه رهبری بود؟ آیا به برنامههای راست مدرن پایبند میماند؟ برای قضاوت درباره این موقعیت محتمل باید زندگی حسن روحانی را بررسی کنیم.
جریان سوم روحانیت: راستمدرن و روحانی دانشگاهی
حسن روحانی از نسل روحانیانی است که از آغاز بهعنوان جریان سوم روحانیت معاصر شیعه شناخته میشد. اگر فرض کنیم جریان اول، روحانیانی سنتی بودند که از مشی سنتی روحانیت در دوری از سیاست و پرهیز از دولت دفاع میکردند و جریان دوم روحانیانی انقلابی بودند که مدافع حضور در سیاست و اقتدار نهاد دولت (اسلامی) بودند، جریان سوم روحانیت را میتوان روحانیانی دانست که ضمن حضور در سیاست و حمایت از تشکیل نهاد دولت (اسلامی) با دولتی شدن روحانیت مخالف و خواستار استقلال نهاد روحانیت از نهاد حکومت هستند… اگر جریان اول روحانیت مخالف تجدد بود و جریان دوم از تجدد قرائتی انقلابی و چپ ارائه میکرد، جریان سوم مدافع تجددی بود که ریشه در سنتهای حوزوی داشت. پیوند میان نظریه اقتصاد آزاد با بازار سنتی و فردگرایی مدرن با فردگرایی سنتی نمودهای این جریان سوم روحانیت بود.
چهرههای شاخص جریان اول (روحانیت سنتی) را میتوان در اکثریت جامعه روحانیت مبارز و چهرههای شاخص جریان دوم (روحانیت چپ) را میتوان در مجمع روحانیون مبارز دید. گرچه هر دو جریان در طول زمان تغییر کردهاند و روحانیت سنتی از نفی نهاد دولت و تجدد به پذیرش محافظهکارانه آنها و روحانیت انقلابی از نفی نهاد بازار به نهادگرایی اقتصادی رسیده است اما در نهایت هر دو جریان کمو بیش صورت اولیه و ریشههای فکری خود را حفظ کردهاند؛ شکافی که میتوان آن را حتی در نهاد مرجعیت هم مشاهده کرد؛ در میان مدرسین سنتی حوزه علمیه قم که آیتالله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی نماد آن بودند و در میان مدرسین انقلابی حوزه علمیه قم که آیتالله العظمی سیدروحالله خمینی استاد آنان بودند. این اختلافنظر در درون جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به جایی رسید که میان دو جناح فکری جدایی افتاد.
حسن روحانی از آغاز به جریان سوم روحانیت تعلق داشت. روحانیانی مانند آیتالله دکتر بهشتی و امام موسی صدر که دانشآموخته حوزه و دانشگاه بودند و ضمن برخاستن از نهاد سنت، مهمترین نهاد عصر تجدد یعنی دانشگاه را هم تجربه کردهاند. مهمترین وجه تمایز آن جریان روحانیت از جریانهای اول و دوم شیوه آموزش آنان است. قاعدتاً روحانیت، دانشآموختگان حوزههای علمیه تلقی میشوند و با همین منطق بود که استادان سنتگرای حوزه علمیه با تحصیل طلاب در دانشگاهها مخالف بودند. اما روحانیانی مانند بهشتی، صدر و روحانی پس از انقلاب اسلامی و قبل از فراگیر شدن تحصیل طلاب در دانشگاه در این کار پیشتاز بودند. گرچه علمایی مانند آیتالله مرتضی مطهری قبل از همه مجبور شده بود از حوزه به دانشگاه مهاجرت کند اما مطهری قبل از تدریس فرصت تحصیل در دانشگاه را نیافته بود؛ کاری که بهشتی موفق به آن شد. دکتر بهشتی همواره الگوی فکری و اجرایی دکتر روحانی بوده است. روحانی گرچه تحصیل در حوزه علمیه قم را از مدرسه آیتالله العظمی گلپایگانی آغاز کرد اما در ادامه مسیر در همین مدرسه با برنامه آموزشی جدید دکتر بهشتی آشنا شد و آن را فرا گرفت: «در مدرسه آیتالله گلپایگانی در سال ۱۳۴۰ برای اولین بار شیوه جدیدی اعمال شد که طراح آن شهید بهشتی بود… شهید بهشتی به این فکر افتاده بود که تحولاتی در حوزه به وجود آورد و روش درسی آن را تغییر دهد. ایشان برای این کار مدرسه علوی (مدرسه آیتالله گلپایگانی) را انتخاب کرده بود.» (خاطرات، ص ۹۲) روحانی نهتنها جذب درس بهشتی که مجذوب سبک زندگی او شده بود:
«چهره، رفتار و سبک برخورد ایشان برای من خیلی جذاب بود. چون آقای بهشتی برخلاف معمول فضلا و علمای حوزه، بسیار منظم، با ابهت و شیکپوش بود. من برای اولین بار یک شخص روحانی را میدیدم که بسیار باوقار و شیکپوش بود. لباس وی بسیار تمیز بود و به جای نعلین کفش میپوشید. شهید بهشتی با ویژگیهایی چون ابهت، تُن صدای تأثیرگذار، چهره بشاش، مدیریت بسیار قوی، بیان سنجیده و آرام و آشنایی با علوم روز و زبان انگلیسی خود را از دیگر فضلا و مدرسین متمایز کرده بود. آن موقع، مدرس یا طلبهای که لباسش اتو شده باشد، دیده نمیشد. یادم هست که آستین قبا و حتی عبای وی اتو داشت.» (همان، ص ۹۳)
دکتر بهشتی در مدرسهی علوی «امتحان» برقرار کرد و شیوه سنتی رشد تحصیلی در حوزه را تغییر داد. مدرسه علوی از مدرسین جدید و درسهای جدید استفاده کرد. گلستان سعدی را بهعنوان متن درس ادبیات فارسی به آموزههای حوزوی افزود و درس فیزیک و ریاضی را برقرار کرد. اما هنگامی که کار به تدریس «جبر» رسید دکتر بهشتی با مخالفت آیتالله گلپایگانی مواجه شد که میپنداشت تدریس علم جبر به معنای ترویج قاعده جبر در کلام اسلامی است و همین به پایان کار مدرسه علوی با روش بهشتی منتهی شد.
روحانی اما به توصیه بهشتی راه دانشگاه را در پیش گرفت. روحانی از طلاب مورد علاقه بهشتی بود. دکتر بهشتی به روحانی توصیه کرده بود که در تعطیلات تابستانی حوزه «کتاب غیردرسی» ازجمله سخنرانیهای راشد و نیز تفسیر الهی قمشهای را بخواند. (خاطرات، ص ۱۰۱) بهشتی تا حدی مراقب روحانی بود که او را از فعالیت سیاسی به سبک روحانیت انقلابی بر حذر میداشت: «شهید بهشتی یکی دو بار من را خواست و به شخص من توصیه کرد که دنبال مباحث سیاسی و پخش اعلامیه و تظاهرات نروم و در عوض درس خود را خوب بخوانم. او میگفت من لازم میدانم که شماها درسهایتان را درست بخوانید چون در آینده به وجود شماها نیاز است.»(همان، ص ۱۱۱) روحانی پس از پایان دورهی تحصیل در حوزه به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از دوره لیسانس به عنوان یک دانشآموخته راهی خدمت سربازی شد که روحانیت سنتی با حفظ وضع طلبگی خود همواره از آن پرهیز داشته اما روحانی نه فقط به دانشگاه که به ارتش رفت و آموزش نظامی هم دید. با پایان این دوره آموزشی مدرن، روحانی درباره آینده خود با دو چهره نواندیش روحانیت – آیتالله بهشتی و آیتالله مطهری – مشورت کرد: «مرحوم آقای مطهری فرمودند از نظر من شما دو راه پیش رو دارید یکی اینکه به تحصیلات دانشگاهی خود تا دریافت دکترا ادامه دهید. دیگر اینکه برای چند سالی به حوزه علمیه قم برگردید و دروس حوزوی خود را تکمیل کنید. به ایشان گفتم ادامه تحصیلات دانشگاهی یا حوزوی در داخل کشور در شرایط فعلی شاید امکانپذیر نباشد مگر اینکه برای مدتی به خارج از کشور بروم و تحصیلات دانشگاهی را آنجا به اتمام برسانم و برگردم. در نهایت توصیه مرحوم مطهری سفر به خارج برای ادامه تحصیلات دانشگاهی بود منتها ایشان مُصر بود که چند سالی در خارج بمانم و در رشته موردنظر به صورت عمیق تحصیلاتم را ادامه دهم.» (همان، ص ۳۸۷)
دکتر بهشتی – بهعنوان یک روحانی غربدیده- در ارائه این پیشنهاد به روحانی جدیتر بود: «شهید بهشتی خیلی قاطعتر از آقای مطهری سفر به خارج را توصیه و تأکید کردند و با بازگشت به حوزه علمیه قم خیلی موافق نبودند. در مجموع نظر ایشان این بود که برای سالهای آتی نیاز به افراد آشنا به مسائل روز و مدیران کارآمد برای مسائل اجتماعی و بهویژه مسائل فرهنگی و احتمالاً اداره کشور در صورت پیروزی انقلاب داریم و لذا موکداً از من خواستند که برای مدتی به خارج بروم. بعد هم فرمودند نگران مخارج و مسائل جانبی نباشم و تأمین مخارج را ایشان برعهده میگیرند.»
دکتر بهشتی به وعده خود عمل کرد و به روحانی توصیه کرد ابتدا برای آموزش زبان انگلیسی به لندن برود و سپس برای تحصیل به دانشگاه هاروارد در بوستون آمریکا برود. در لندن هم دکتر کمال خرازی را بهعنوان رابط و نماینده خود معرفی کرد. روحانی اول اردیبهشت سال ۱۳۵۷ به لندن پرواز کرد. در لندن با دکتر کمال خرازی دیدار کرد. «از آن پس بین من و ایشان و آقای دکتر سروش ارتباط نزدیکی برقرار شد» (همان، ص ۳۹۵) سروش در آن دوره از روشنفکران دینی موردعلاقه انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در بریتانیا بود. روحانی در گذشته از جمله روحانیانی بود که با محافل نواندیشی دینی رابطهای نزدیک داشت. او همان خطیب مشهور روحانیت بود که با وجود برخی نقدها بر دکتر شریعتی، هرگز علیه شریعتی سخن نگفت و حتی نقش شریعتی در جلب و جذب جوانان به اسلام را میستود. موضع روحانی درباره شریعتی چنان اعتدالی بود که در ۲۶ آبان ۱۳۵۷ در دیدار با سیدحمید روحانی با وجود اینکه به برخی حرفهای شریعتی نقد داشت نظرات سیدحمید روحانی درباره مرحوم دکتر شریعتی را منفی و تند میخواند که «برای من قابلقبول نبود» (ص ۴۲۳)
روحانی سرانجام پس از آموختن انگلیسی در کالج زبان، ویزای تحصیل چهارساله از دانشگاه هاروارد را اخذ کرد: «برای ویزا به غیر از پذیرش دانشگاه در آمریکا داشتن حداقل دوازده هزار پوند در حساب بانکی لازم بود که برای تأمین این مبلغ از آقای کمال خرازی و آقای عبدالکریم سروش و چند نفر از دوستان کمک گرفتم.» (ص ۴۰۵) اما اوج گرفتن انقلاب اسلامی مانع تحصیل روحانی شد. در دفترچه خاطرات روحانی میخوانیم: «امروز ۲۰/۸/۱۳۵۷ شنیدم که آیتالله مطهری به لندن آمده است. خبر خیلی خوشحالکنندهای برایم بود. ایشان به منزل دکتر عبدالکریم سروش وارد شده بود. منزل آقای سروش به منزل ما نزدیک بود و فقط چند ایستگاه مترو فاصله داشت… هم من و هم دکتر سروش نسبت به برنامه حکومت اسلامی در بخش سیاسی و اقتصادی سوالاتی مطرح کردیم و ایشان به آن سوالات پاسخ دادند.» (همان، ص ۴۲۲)
روحانی با سروش گفتوگوهای سیاسی و نظری جدیتر هم داشته است:
«روز جمعه ۱۰/۹/۱۳۵۷ با دکتر عبدالکریم سروش عازم پاریس شدیم. در مسیر راه چند ساعته در قطار و کشتی بحثهای زیادی داشتیم. تقریبا در این مسیر نسبتاً طولانی بحث ما قطع نشد… وقت به بحث ما دو نفر پیرامون حکومت اسلامی اختصاص یافت. ضمناً آقای سروش کتابی درباره حرکت جوهری ملاصدرا تحتعنوان نهاد ناآرام جهان نوشته بود که میگفت میخواهم یک نسخه از این کتاب را تقدیم امام کنم. بحث اصلی ما دو نفر در مسیر رفت و برگشت که مجموعاً بیش از ۱۰ ساعت طول کشید، شکل حکومت اسلامی، نقش نظرات و آرای مردم، جایگاه احکام تأسیسی و احکام امضایی در اسلام، نظام اقتصادی اسلام و نظایر اینها بود» (همان، ص ۴۳۲) داوری روحانی نسبت به مباحث آن روز جالب است: «یکی دیگر از مباحث آن شب ما حد ورود روحانیت در امور سیاسی کشور بود. امروز که به گذشته برمیگردم و آن مباحث را در حدی که به یادم مانده مرور میکنم میبینم نظرات هردوی ما با آنچه در این سی سال در ایران اجرا شده است فاصله زیادی دارد.» (همان، ص ۴۳۳)
روحانی در سفرهایی که از لندن به پاریس برای دیدار با امام خمینی داشت به پارهای از این شبهات میپرداخت. ازجمله «خدمتشان عرض کردم در جلسات دانشجویی یکی از سوالاتی که مطرح میشود بحث حقوق زنان در نظام اسلامی است. ابتدا امام فرمودند در این مقطع موضوع اصلی سقوط رژیم شاه است. عرض کردم به هر حال برای همراهی همه مردم با انقلاب باید به این شبهات پاسخ داده شود. عرض کردم ما به سهم خودمان پاسخ میدهیم ولی بیان حضرتعالی در این زمینه است که بسیار مهم است و شبهات را رفع میکند. امام فرمود زنها همه حقوق خودشان را در حکومت اسلامی خواهند داشت و در حکومت اسلامی مقام و جایگاه زنان بهتر خواهد شد. دوباره خواهش کردم که اگر مناسبتی را میبینند در مصاحبه یا سخنرانی به این مساله اشاره کنند.» (همان، ص ۴۲۳) در دیداری دیگر روحانی به امام میگوید: «بعضی فکر میکنند ما به دنبال خلافت اسلامی هستیم و در حکومت اسلامی آینده جایی برای نظرات و آرای مردم وجود ندارد. نهادی به نام مجلس شورای ملی وجود نخواهد داشت و به جای مجلس و قانون، فتوای مراجع جایگزین خواهد شد. خدمتشان عرض کردم اگر مصلحت میدانند ویژگیهای حکومت اسلامی را در مصاحبهها و سخنرانیهای خود بیان بفرمایند» (همان، ص ۴۳۴) سروش هم همان روز به حضور امام خمینی رسید و «ظاهراً کتابش را تقدیم امام کرده بود.» (همان)
روحانی در دیداری دیگر با آیتالله منتظری – آنچنان که دوست دارد تکرار کند- از موضع یک حقوقدان با یکی از رهبران نهضت اسلامی گفتوگو میکند:
«راجع به قوه قضائیه در حکومت اسلامی مفصل صحبت کردیم. قضاتی که مجتهد خواهند بود، قضاتی که مجتهد نیستند ولی ماذون خواهند بود و نحوه استفاده از حقوقدانان تحصیلکرده دانشگاهها.» (ص ۴۴۷)
از میان چهرههای انقلاب البته آیتالله منتظری تنها کسی بود که روحانی را به بازگشت به ایران دعوت کرد و روحانی که آقای منتظری را: «ملا و باسواد، بیآلایش و متواضع و مجاهد، مبارز و فداکار» میخواند در نهایت در برابر این دعوتها تسلیم میشود. سفر به آمریکا و تحصیل در هاروارد را وامینهد و به ایران بازمیگردد.
تفکیک امر نظامی از امر سیاسی؛ برنامه راستمدرن
جالب اینجاست که حسن روحانی در ایرانِ پس از انقلاب بیش از آنکه از دانش حقوقیاش در دانشگاه استفاده کند از تجارب نظامیاش در پادگان استفاده کرد. از اولین مسوولیتهای او ساماندهی به ارتش بهعنوان مهمترین نهاد حافظ رژیم پهلوی بود. ارتش ساخته و پرداختهی حکومت سلطنتی بود و بسیاری از نهادهای انقلابی و سازمانهای چپ خواستار انحلال آن پس از انقلاب بودند. از میان روحانیان اما تنها روحانیای که از این نهاد آگاهی نسبی داشت روحانی بود. روحانی سرهنگ نبود اما سرهنگها را خوب میشناخت. این موقعیت البته تأثیر آشکاری در روابط جریانهای چپ با روحانی داشت. سازمانهای سیاسی چپ غیرمذهبی مدافع جدی انحلال ارتش بودند و ارتش را مدافع سلطنت و مخالف انقلاب میدانستند و سازمانهای سیاسی چپ مذهبی نیز سپاه را جایگزین یا حداقل موازی با ارتش ساخته بودند و از این حیث نقش روحانی در احیای ارتش از نظر هر دو چندان مثبت نبود. این زاویه انتقادی با شروع جنگ ایران و عراق بیشتر هم شد. روحانی در دوره جنگ نقش مهمی پیدا کرد و پس از آنکه اکبر هاشمیرفسنجانی فرماندهی جنگ را برعهده گرفت، روحانی عملاً جانشین و قائممقام او شد. سپاه نیز با شروع جنگ از صورت یک سازمان «نیمه سیاسی- شبهنظامی» (که برای انتخابات مجلس هم نامزد معرفی میکرد) خارج شد و در شکل اولیه خود بهعنوان یک نهاد امنیتی- اطلاعاتی هم باقی نماند و بهصورت یک سازمان رزم نیمهحرفهای و سپس تماماً حرفهای درآمد. در این موقعیت تازه بود که سپاه با ارتش هماوردی پیدا کرد و به علت اعتمادی که نظام سیاسی جدید به این نهاد نظامی داشت نقش آن میرفت که از ارتش برجستهتر شود و حتی بهصورت جدی طرح ادغام ارتش و سپاه با سلطهی سپاه طرح شود. مهمترین نیروی سیاسی مخالف این ایده (که دارای موقعیت مذهبی هم بود) جناح میانه یا معتدل روحانیت بود. رهبر واقعی این جناح اکبر هاشمیرفسنجانی بود اما به علت جایگاه او در مقام ریاست مجلس و به علت نفوذی که در همه جناحهای سیاسی راست و چپ داشت نفر دوم و مدیر اجرایی جریان اعتدالی دکتر حسن روحانی بود.
روحانی در مجلس شورای اسلامی فراکسیونی مستقل از ر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 