پاورپوینت کامل هنر، فلسفه و سیاست ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل هنر، فلسفه و سیاست ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هنر، فلسفه و سیاست ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل هنر، فلسفه و سیاست ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
نسبت میان «علم و سیاست» کم و بیش معلوم است و در پیوستگی و همبستگی این دو کمتر چون و چرا میشود. حتی آنهایی که ظرایف این نسبت را نمیدانند، لااقل میپذیرند که سیاست باید پشتیبان علم باشد و در جایی که علم نباشد، سیاست کارساز نیست.
نسبت میان «علم و سیاست» کم و بیش معلوم است و در پیوستگی و همبستگی این دو کمتر چون و چرا میشود. حتی آنهایی که ظرایف این نسبت را نمیدانند، لااقل میپذیرند که سیاست باید پشتیبان علم باشد و در جایی که علم نباشد، سیاست کارساز نیست.
در مورد «فلسفه و سیاست» قضیه قدری پیچیده است؛ زیرا نسبت میان آنها کمتر انکار میشود؛ اما نظرهایی که در این باب اظهار میشود، بیشتر نیندیشیده و غیرفلسفی است. توجه داشته باشیم که وقتی در باب نسبت میان علم و فلسفه و هنر بحث میشود، این بحث ناگزیر فلسفی است؛ اما چون غیرفیلسوفان در چنین بحثی وارد شوند، پیداست که آن را از مدار فلسفه خارج میکنند.
اما نسبت میان «هنر و سیاست» کمتر مطرح بوده و اگر هم از آن پرسش شود، پاسخ دادن به پرسش دشوار است. فلسفه و سیاست را هم از آن جهت به هم مربوط میدانند که فلسفه را با ایدئولوژی اشتباه میکنند و البته فهم نسبت میان «ایدئولوژی و سیاست» آسان است؛ زیرا ایدئولوژی اگر وجهی از سیاست نباشد، راهنمای سیاستهای دوران جدید است.
۱ـ نسبت میان هنر و فلسفه با سیاست را از چند وجه میتوان ملاحظه و تحقیق کرد. از یک لحاظ میبینیم که در تمام دوران تاریخ فلسفه از زمان یونانیان تا کنون، سیاست و هنر همواره فصل و بخش مهمی از فلسفه بوده است (اگر در دوره اسلامی و در فلسفه قرون وسطی این دو بخش جای شایستهای نیافت، جهات خاص دارد که در اینجا مجال بحث آن نیست) و اگر اینها جزئی یا بخشی از فلسفهاند، نسبت میان آنها باید مسلم باشد؛ ولی سیاستی که فیلسوفان در آثار خود آوردهاند، سیاست به معنایی که معمولاً از آن میفهمیم و میبینیم و با آن موافقت و مخالفت میکنیم، نیست، بلکه بنیانگذاری سیاست و تحکیم بنای آن و طرح و نقد نظامهای سیاسی است و به این جهت سیاستمداران کمتر میتوانند در آنها دستورالعمل مناسب برای حل مسائل خود بیابند.
فیلسوف دستورالعمل سیاسی نمیدهد. سقراط که در آتن همه وظایف مدنی خود را انجام میداد و با سیاستمداران دوستی و معاشرت داشت، هرگز وارد شغل سیاسی نشد. افلاطون هم که یک بار به فکر عمل سیاسی افتاد، خیلی زود دریافت که راه فیلسوف و راه سیاستمدار دو راه متفاوتند، هرچند که مبدأشان یکی باشد. حتی اگر مبدأ تفکر فلسفی و خرد سیاسی را یکی ندانیم، نمیتوانیم منکر شویم که در آثار افلاطون و ارسطو و روسو و لاک و کانت و … سیاست و مابعدالطبیعه با هم تناسبی دارند. البته معلوم نیست که اگر درباره این تناسب و مناسبت از فیلسوفان پرسش میکردند، آنها چه پاسخ میدادند؛ اما تا این اواخر چنین پرسشی مطرح نشده بود.
تناسب میان فلسفه و سیاست
اکنون که تاریخی بودن فلسفه مطرح شده، ناگزیر باید بپرسیم که چه تناسبی میان فلسفه و سیاست فیلسوفانی مثل ارسطو و کانت وجود دارد؟ فهم این نسبت و تناسب چندان آسان نیست و اگر فهم این نسبت آسان نباشد، تناسب و مناسبت میان فلسفه و عمل سیاسی و کار سیاستمداران را چگونه دریابیم و بدانیم که فیلسوفان و سیاستمداران با هم چه سروکاری میتوانند داشته باشند؟ از تاریخ فلسفه هم که نظر برداریم در گزارشهای تاریخ عمومی هم میبینیم که در گذشته فیلسوفان و هنرمندان موردتوجه شاهان و امیران بودهاند. هر چند که آنها معمولاً میلی به نزدیکشدن به مرکز قدرت سیاسی نداشتهاند و مگر حافظ نگفته است که:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست / نور ز خورشید جو، بو که برآید
اگر امثال فارابی و ابنسینا هم مدتی از عمرشان را در دربارها گذراندهاند، شاید پناه حمایت حکام و فرمانروایان را فرصتی برای تفکر و نوشتن آثار خود یافته باشند. فیلسوفان و هنرمندان معمولاً نه به درد کار سیاسی میخورند و نه خود رغبتی به این کار دارند. فیلسوفان و هنرمندان ممکن است عیوب راه و روش حاکمان زمان خود را بشناسند، اما نمیخواهند و نمیتوانند زمام امور را به دست گیرند. پس آیا بگوییم که هنر و فلسفه با سیاست سروکاری ندارد و نسبتی میانشان نیست؟
به وجه ظاهر اکتفا نباید کرد. درست است که سیاستمدار برای حل مسائل سیاست مستقیماً به هنر و فلسفه رجوع نمیکند و آثار هنری و فلسفی در عمل به کارش نمیآیند و شاید در اوقاتی گمان کند که اصلاً به فلسفه و هنر نیازی نیست، اما تاریخ (که نباید با تاریخنگاری اشتباه شود) حرف دیگری دارد و چیز دیگری میگوید. تاریخ میگوید سقراط و افلاطون و آیسخولوس و اوری پیدس و سوفوکل و سازنده مجسمه ونوس میلو که تقریباً همزمان بودند، یونان و به خصوص مدینه آتن را مثال شهر هنر و تفکر و سیاست کردهاند. تا آنجا که میتوان گفت اگر اینها نبودند، مدینه آتن و یونان و حتی اسکندر هم نبود و تاریخ کشور ما نیز سیر دیگری پیدا میکرد.
این وضع به یونان و مدینه آتن اختصاص ندارد. تاریخ کشور ما هم با شعر و فلسفه پیوسته است. درست است که فردوسی به سیاست کاری نداشت، اما او افسانه ایران را تجدید کرد و به تجدید عهد تاریخی تعیّن بخشید. محمود غزنوی و کارگزارانش در کار فردوسی درمانده بودند. تعصب و کوتهنظری محمود او را از فردوسی دور میکرد؛ اما چیزی در درون به او و نزدیکانش میگفت که قدرت حکومت و شکوه تاج و تخت به شعر و هنر و تفکر و علم بستگی دارد. فردوسی هم کم و بیش میدانست که چه کرده است و تعصب و کوتهنظری محمود را با پسفرستادن صلهاش پاسخ داد. او اهل سیاست و حکومت نبود؛ ولی سیاست و تاریخ بیاو چیزی کم داشت. او شاعر بود و شاید به اجمال میدانست که شعر با زندگی و سیاست چه میکند. این ابیات به او منسوب است:
بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیاید گزند
نمیرم از این پس که من زندهام / که تخم سخن را پراکندهام
بعضی پژوهندگان تردید کردهاند که این ابیات از فردوسی باشد. من هم که در این باب تتبعی نکردهام، احساس میکنم که لااقل بیت اول از این سه بیت فردوسیوار نیست؛ اما چه این ابیات از فردوسی باشد و چه نباشد، گفته شاعری است که نسبت میان شعر و زبان و سیاست را احساس میکرده است. همه شاعران بزرگ این را کم و بیش دریافتهاند و درمییابند که شعرشان حکم جان در تن جامعه و زندگی اجتماعی و روابط و مناسبات انسانی دارد. شاعران پاسداران زبانند و چون سخنشان سخن دل و حکایت صدق و صفاست، زلال درک و عقل و تفاهم و همزبانی و وحدت تاریخی را ضمان میشوند. آنها بیسلاح رزم رسمی از وطن خویش دفاع میکنند و برای مردمان پیروزی و شادی میآورند، هر چند که خود شکست میخورند:
قدّ خمیده ما سهلت نماید، اما / بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
سعدی هم که به قول خودش «در جهان گشته و آفاق را سر به سر دیده»، به شیراز برمیگردد تا با شعرش بنای آسودگی پدید
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 