پاورپوینت کامل ایدئولوژی مدرنیسم ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ایدئولوژی مدرنیسم ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ایدئولوژی مدرنیسم ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ایدئولوژی مدرنیسم ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

مقاله «پاورپوینت کامل ایدئولوژی مدرنیسم ۶۳ اسلاید در PowerPoint» «لوکاچ» نخستین‌بار در سال ۱۹۵۸ منتشر شده است. ۲۴سال قبل از آن، لوکاچ در قالب مقاله‌ای حمله‌ای بی‌رحمانه علیه اکسپرسیونیسم آلمانی ترتیب داد و همان سرآغاز پیکاری بر سر رئالیسم و مدرنیسم میان جمعی از متفکران آلمانی شد و نام‌های بزرگی چون بلوخ، برشت، بنیامین و آدورنو را به‌میدان کشاند

ترجمه‌ی مهدی امیرخانلو: مقاله «پاورپوینت کامل ایدئولوژی مدرنیسم ۶۳ اسلاید در PowerPoint» «لوکاچ» نخستین‌بار در سال ۱۹۵۸ منتشر شده است. ۲۴سال قبل از آن، لوکاچ در قالب مقاله‌ای حمله‌ای بی‌رحمانه علیه اکسپرسیونیسم آلمانی ترتیب داد و همان سرآغاز پیکاری بر سر رئالیسم و مدرنیسم میان جمعی از متفکران آلمانی شد و نام‌های بزرگی چون بلوخ، برشت، بنیامین و آدورنو را به‌میدان کشاند. چنان‌که جیمسون («زیبایی‌شناسی و سیاست») خاطرنشان کرده، بخش اعظم جذابیت این پیکار ناشی از پویش درونی آن است که به‌سرعت از پدیده محلی اکسپرسیونیسم فراتر رفت و در گستره خود مسایل مربوط به هنر مردمی، ناتورالیسم، رئالیسم‌سوسیالیستی، آوانگاردیسم و سرانجام مدرنیسم را گرد آورد. در حقیقت تاریخ این پیکار، تاریخ حیات زنده نسلی است که مرزهای قلمرو زیباشناسی را با «یادآوری‌های بی‌طرفانه» و «خمیره‌ای از نمودهای محض» درنوردیدند و آن را با خود واقعیت و قلمروهایی از شناخت و عمل پیوند زدند. در این میان لوکاچ از هر حمله نویی که به او شد، برای پرداختن آرای خود سود جست و بدین‌سان در تکاپو برای بسط ایده‌هایش درباره نوشتار رئالیستی مطلوب هرگز میدان نبرد را خالی نکرد. مقاله حاضر یکی از آخرین و بلکه آخرین حمله او به اردوگاه مدرنیسم است که خلاصه‌ای از آن ترجمه شده است.

تعجبی ندارد که تاثیرگذارترین مکتب ادبی معاصر باید هنوز به دگماهای ضدرئالیسمِ «مدرنیستی» متعهد باشد. اگر قرار است امکان‌های یک رئالیسم بورژوایی را بسنجیم، باید تحقیق خود را از همین‌جا آغاز کنیم. باید دو گرایش اصلی در ادبیات بورژوایی معاصر را مقایسه کنیم و به پاسخ‌هایی که این دو به پرسش‌های زیباشناختی و ایدئولوژیک زمانه ما داده‌اند، بنگریم.

باید بر اساس ایدئولوژیکی که دو گرایش فوق بر آن استوارند، تمرکز کنیم و از رهیافتی که عموم منتقدان بورژوا-مدرنیست به‌کار بسته‌اند، اجتناب ورزیم: همان دغدغه افراطی معیارهای فرمی و مسایل سبکی و تکنیک‌های ادبی. چنین رهیافتی از قراردادن مسایل فرمی تعیین‌کننده در جای درست خود عاجز است و چشم بر دیالکتیک ذاتی آن شیوه‌ها می‌بندد و آنچه به ما عرضه می‌کند قطب‌بندی کاذبی است [میان نوشتار «مدرن» و «سنتی»] که، با اغراق در اهمیت تفاوت‌های سبک‌شناختی، اصول متضادی را که در واقع شالوده این سبک‌های متضاد را می‌سازند و آنها را تعیین می‌کنند، پنهان می‌دارد.

مثالی بزنیم: مونولوگ درونی. برای نمونه، مونولوگ بلوم در توالت یا مونولوگ مولی در تختخواب، در آغاز و پایان «اولیس»، را مقایسه کنید با مونولوگ سحرگاهی گوته در «لوته در وایمارِ» توماس مان. واضح است که تکنیکی مشابه به‌کار گرفته شده و یادداشت‌های شخصی مان درباره جویس و روش او گواه این مدعا خواهد بود. با این حال، به سختی بتوان دو رمان دیگر پیدا کرد که این‌همه از اساس با هم متفاوت باشند. می‌خواهم به این واقعیت اشاره کنم که تکنیک «جریان سیال ذهن» برای جویس صرفا تمهیدی سبک‌شناختی نیست: این تکنیک به‌تنهایی اصل فرم‌دهنده حاکم بر شخصیت‌پردازی و الگوی روایی در آثار اوست. تکنیک در اینجا چیزی مطلق است؛ جزیی از آن جاه‌طلبی زیباشناختی است که «اولیس» را با آن می‌شناسیم. از سوی دیگر، مونولوگ درونی برای مان صرفا تمهیدی تکنیکی است که به مولف امکان می‌دهد تا وجوه مختلف جهان گوته را بکاود، به‌نحوی که بدون این تمهید چنین امکانی برای او فراهم نبود. از طریق مونولوگ‌ها، مولف به عمق و هسته فردیت گوته راه می‌برد و نیز به روابط پیچیده او با گذشته، حال و حتی تجربه آینده‌اش. سیلان ذهن تنها به‌ظاهر آزاد و رهاست. مونولوگ با نهایت دقت و انضباط هنرمندانه تنظیم شده است: دنباله به‌دقت طرح‌ریزی‌شده‌ای که به‌تدریج به عمق فردیت گوته نقب می‌زند. هر فرد یا رویدادی که به‌طور آنی از دل این سیلان ظاهر و باز محو شده است، در الگوی کلی اثر وزنی معین گرفته و موضعی مشخص یافته است. میان نیت جویس و نیت مان [در استفاده از «جریان سیال ذهن»] تفاوتی آشکار وجود دارد. [در کار جویس] الگوهای دایما نوسان‌کننده داده‌های حسی و حافظه‌ای، میدان‌های نیرویی که با قدرت شارژ شده‌اند اما بی‌هدف و بی‌راستایند، همگی به ساختاری حماسی پروبال می‌دهند که ایستاست و باور مولف این آثار به ماهیت اساسا ایستای رویدادها را نشان می‌دهد.

این جهان‌بینی‌های متضاد – پویا و رو به رشد در برابر ایستا و حسی – برای تحقیق پیرامون دو مکتب ادبی فوق اهمیتی حیاتی دارد. من بعدا به این تضاد برخواهم گشت. حالا فقط می‌خواهم اشاره کنم به اینکه تاکید ویژه بر مسایل فرمی می‌تواند به سوء‌تفاهمی جدی در مورد ویژگی یک اثر هنری بینجامد.

آنچه سبک یک اثر هنری را تعیین می‌کند، چیست؟ نیت چگونه فرم را تعیین می‌کند؟ تمایز مورد نظر ما، تمایز میان «تکنیک‌های» سبک‌شناختی آن‌هم به‌معنایی فرمالیستی نیست، بلکه تمایز در جهان‌بینی، ایدئولوژی، یا (تصویر جهان) است که شالوده‌ساز اثر هنری است. تلاش هنرمند برای بازتولید جهان‌بینی‌اش است که «نیت» او را برمی‌سازد و اصل فرم‌دهنده‌ای است که سبک نوشته مفروضی را پایه می‌گذارد. اگر اینگونه به موضوع بنگریم، مسایل سبکی را نمی‌توان از زمره مقولات فرمالیستی برشمرد. این مسایل ریشه در محتوا دارند؛ هر فرم معین متعلق به محتوایی معین است.

محتواست که فرم را تعیین می‌کند. اما هیچ محتوایی نیست که انسان مرکز ثقل آن نباشد. هر اندازه موضوع آثار ادبی متنوع باشد (تجربه‌ای معین، هدفی آموزشی) باز پرسش اصلی این است و خواهد بود که: چیست انسان؟

اختلاف در همین است: اگر پرسش فوق را در بستری انتزاعی و فلسفی طرح کنیم و از تمام ملاحظات فرمی بپرهیزیم، به حکم سنتی ارسطویی می‌رسیم (که خود فارغ از ملاحظات زیباشناختی صرف صادر شده بود). انسان حیوانی اجتماعی است. حکم ارسطو را می‌توان در مورد کل ادبیات رئالیستی صائب دانست. آشیل و ورتر، ادیپ و تام جونز، آنتیگون و آنا کارنینا: وجود فردی آنها – یا بنابر قاموس هگل، «وجود فی‌نفسه» آنها؛ یا بنابر قاموسی مُد روزتر «وجود هستی‌شناختی» آنها – را نمی‌توان از محیط تاریخی و اجتماعی‌شان متمایز کرد. اهمیت انسانی آنها و فردیت معین‌شان را نمی‌توان از بستری که در آن آفریده شده‌اند، جدا کرد.

نظرگاه هستی‌شناختی که تصویر انسان در آثار نویسندگان پیشرو مدرنیست را برمی‌سازد، درست در نقطه مقابل نظرگاه فوق است. از نظر این نویسندگان، انسان موجودی فطرتا منزوی، غیراجتماعی و ناتوان از ورود به رابطه با انسان‌های دیگر است. توماس ولف زمانی نوشته بود: «جهان‌بینی من بر این اعتقاد راسخ استوار است که انزوا به‌هیچ‌رو وضعیتی نادر یا چیزی غریب در چشم من یا انگشت‌شماری انسان تنهای خاص نیست. انزوا واقعیت اصلی وجود بشر است.» بنابر این تصور، شاید انسان بتواند تماسی با دیگران برقرار کند اما تنها به شیوه‌ای تصادفی؛ از حیث هستی‌شناختی تنها از راه تامل پس‌نگر، زیرا «دیگران» نیز به‌همین اندازه منزوی و به دور از روابط انسانی درجه یک هستند.

این انزوای بنیادی انسان را نباید با آن انزوای فردی که در ادبیات رئالیستی سنتی یافت می‌شود یکی انگاشت. در دومی، ما با موقعیتی ویژه سروکار داریم که در آن انسان‌ها برحسب شخصیت یا حوادث زندگی‌شان در آن واقع می‌شوند. انزوا می‌تواند به‌دلیل شرایطی عینی به‌وجود آید. مثلا در مورد فیلوکتتِس، قهرمان سوفکل، که در جزیره لمونز گرفتار شده است. همچنین می‌تواند ذهنی باشد، یعنی حاصل ضرورتی درونی، چنانکه در مورد ایوان ایلیچ (تولستوی) یا فردریک مورو در «تربیت احساساتِ» فلوبر می‌بینیم. اما چنین شرایطی تنها گوشه‌ای یا مرحله‌ای، اوجی یا حضیضی، در حیات اجتماعی به‌عنوان یک کل است. تقدیر این افراد، سرشت‌نمای تیپ معینی از بشر در دل وقایع تاریخی یا اجتماعی خاصی است. در کنار یا ورای انزوای آنها، حیات معمول، نزاع و همبستگی سایر انسان‌ها، چنانکه پیش‌تر بوده، همچنان به‌پیش می‌رود. خلاصه، انزوای آنها یک تقدیر اجتماعی مشخص است و البته وضع کلی بشر نیست.

«وضع بشر»، بی‌تردید متعلق به نظریه و عمل مدرنیستی است. در این بررسی قصد ندارم حوصله تنگ خوانندگان را با پرداختن به فلسفه سر ببرم، اما نمی‌توانم از جلب نظر آنها به توصیف هایدگر از هستی بشر به‌منزله «پرتاب‌شدن به درون وجود» بپرهیزم. از انزوای هستی‌شناختی فرد، به‌سختی می‌توان تصویری روشنگرتر از این به‌دست داد. انسان «به درون وجود پرتاب شده» است. پس نه‌فقط اساسا ناتوان از برقراری ارتباط با چیزها یا اشخاص بیرون از خود است که به‌علاوه تعیین نظری خاستگاه و هدف تجربه او نیز ناممکن است.

بنابر این عقیده، انسان موجودی غیرتاریخی است. این نفی تاریخ در ادب مدرنیستی دو شکل متفاوت پیدا می‌کند. در اولی، قهرمان با محدودیت بسیار درون تجربه شخصی خود تعریف می‌شود. هیچ واقعیت از پیش موجودی برای او، ورای خود او، قابل تصور نیست که بر او تاثیر گذارد یا او بر آن تاثیر گذارد. در دومی، خودِ قهرمان فاقد تاریخ شخصی است. او «به درون جهان پرتاب شده» است: به‌نحوی بی‌معنا، به‌نحوی غیرقابل درک. تماس با جهان موجب هیچ رشدی در او نمی‌شود؛ نه او به جهان شکل می‌دهد و نه جهان به او. تنها «رشد» قابل تصور در چنین ادبیاتی، انکشاف تدریجی «وضع بشر» است. این

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.