پاورپوینت کامل پندارها و گفتارها ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پندارها و گفتارها ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پندارها و گفتارها ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پندارها و گفتارها ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
اشاره: انتشارات اطلاعات سه کتاب در باره ماندلا به چاپ رسانده که با استقبال خوانندگان روبرو شده است. آنچه در پی میآید، بخشها و گزیدههایی تلخیصشده از کتاب «پاورپوینت کامل پندارها و گفتارها ۴۶ اسلاید در PowerPoint»ست که سال ۱۳۹۰ برای اولین بار چاپ شد و عمدتاً کوتهنوشتههایی از ماندلا در زندان و یا خاطراتی است که به صورت پراکنده نقل کرده است.
ترجمه علیاکبر عبدالرشیدی
اشاره: انتشارات اطلاعات سه کتاب در باره ماندلا به چاپ رسانده که با استقبال خوانندگان روبرو شده است. آنچه در پی میآید، بخشها و گزیدههایی تلخیصشده از کتاب «پاورپوینت کامل پندارها و گفتارها ۴۶ اسلاید در PowerPoint»ست که سال ۱۳۹۰ برای اولین بار چاپ شد و عمدتاً کوتهنوشتههایی از ماندلا در زندان و یا خاطراتی است که به صورت پراکنده نقل کرده است.
خانه واقعی من
زندگی در الکساندرا [شهرکی شلوغ که مردم آن را «شهر تاریک» میخواندند و در آن زمان از داشتن برق محروم بود] هیجانانگیز بود. سیاستهای دولت، بافت اجتماعی شهر را نابود و آنجا را به شهر ارواح تبدیل کرده بود. در آنجا بود که زندگی کردن در شهر را فرا گرفتم و با اهریمن برتری سفیدپوستان بر سیاهان از نزدیک آشنا شدم. در این شهرک چند ساختمان زیبا وجود داشت، اما با وجود آنها، شهرک بیشتر به یک بیغوله میمانست. شهرکی کثیف و شلوغ بود که کودکان گرسنه و لاغرش بدون لباس و شاید با پارچه کثیفی که به دورشان پیچیده بودند، از این سو به آن سو میرفتند. در این شهرک پیروان همه نوع فرقه مذهبی زندگی میکردند. همه گونه خلافکار و خلافکاری در آن یافت میشد. هزینه زندگی بسیار پایین و شبها قانون تفنگ و چاقو بر آن حاکم بود. پلیس اغلب برای رؤیت کارت عبور یا برای مطالبه مالیات و مصادره مشروبات الکلی وارد عمل میشد و عده زیادی را دستگیر میکرد. در این شهرک پنجاه هزار نفر زندگی میکردند. این شهرک یکی از معدود محلهایی بود که در آن سیاهان افریقایی آزاد بودند زمینی بخرند که به آنها تعلق داشته باشد و به دور از ظلم و ستم مأموران و مقررات شهرداری کسب و کاری به راه بیندازند.
این شهرک در عین اینکه نماد زندگی سیاهان بود، چالشهایی را هم در برابر انسان قرار میداد. به وجود آمدن این شهرک به این معنا بود که گروهی از مردم از روستاها بریده و سکونت در اینجا را انتخاب کردهاند. ساکنان این شهرک از هر نقطه افریقا آمده بودند و هر یک به زبانی سخن میگفتند. در عین حال از نظر سیاسی، مردمی آگاه و بهوش بودند، سخن خود را به راحتی میگفتند و میل به همبستگی و وحدت داشتند. این خصوصیات باعث شده بود که سفیدان نگران این شهرک شوند. برایم روشن بود که رهبری این مردم را یکی از شهرنشینان برعهده خواهد داشت؛ شهرنشینانی که یا کارگران تندرو و خشن بودند و یا تجار جاهطلبی که با مهاجرت در جستجوی رفاه و خوشبختی، اما از تبعیضهای نژادی به ستوه آمده بودند. تا چهارده سال پیش که دستگیر و زندانی شدم این شهرک را برای خودم خانه و مأوایی میدانستم که در آن یک چهاردیواری یا خانهای نداشتم. درست برخلاف اورلاندو که من در آنجا چهاردیواری و خانهای داشتم و همسر و فرزندانم در آنجا زندگی میکردند، اما مأوا و خانه واقعی من نبود.
سفید و سیاه
در معاشرتهای ما هم سفیدان حضور داشتند و هم سیاهان. این اختلاط فوقالعاده بود، اما این میهمانیها هم همیشه برپا نمیشد. این اتفاقات چیز تازه و جدیدی نبود. نظم حساب شدهای هم در برپایی آنها وجود نداشت… آن سفیدان در بستر یک سنت اجتماعی مردمسالار بزرگ شده بودند. یعنی دقیقاً آدمهایی معتقد به مردمسالاری بودند. با نظام اختناق و سرکوب مخالف بودند و حتی خود را متعهد به مبارزه با آن میدانستند. به همین دلیل بود که در معاشرت با سیاهپوستان، احساس آرامش میکردند.من زیاد بهاین میهمانیها نمیرفتم، یعنی اهل میهمانیرفتنهای فراوان نبودم. حتی یک بار گله کردند که: «بابا! این نلسون هم که اهل میهمانی رفتن نیست.»
در این گونه مجالس من معمولاً سخن نمیگفتم. فقط در بحثها شرکت میکردم. آن هم نه در محافل سیاسی، بلکه در محافل علمی و دانشگاهی؛ مثلاً یک بار گروهی از بلوم فونتین به ژوهانسبورگ آمده بودند. مرا از ژوهانسبورگ دعوت کرده بودند تا بحثی را اداره کنم. بهاین جلسه رفتم، ولی به جلسات سیاسی و میتینگها نمیرفتم تا اینکه به «اتحادیه جوانان کنگره ملی افریقا» پیوستم. حتی آن موقع هم عصبانی بودم؛ خیلی عصبانی بودم. من از سیاست خبر نداشتم. از نظر سیاسی عقبمانده بودم. من با آدمهایی دمخور شده بودم که سیاست را میدانستند. میتوانستند در مورد اتفاقاتی که در افریقای جنوبی یا در خارج درحال وقوع بود، صحبت کنند. بعضی از آنها از نظر مقام علمی در سطح بالایی بودند و البته آدمهای متواضعی هم بودند. هر چه بود، آنها بیشتر از من میدانستند.
در دانشگاه فورتهیر دو مدرک کارشناسی در رشته تاریخ گرفتم. سعی کردم عمیقاً با تاریخ افریقای جنوبی و تاریخ اروپا آشنا شوم؛ اما آنچه کسی چون گور رادبه میدانست بسیار بیشتر از آن بود که من میدانستم. علت این بود که او فقط تاریخ را نخوانده بود. او میتوانست تاریخ را تحلیل کند و از یک دیدگاه خاص بگوید چه اتفاقی در تاریخ افتاده است. من تاریخ را میخواندم و با اینگونه آدمها دمخور بودم تا تاریخ راتر و تازه به من ارائه دهند. گوش دادن به حرفهای آنها بسیار جالب بود.
مخالف کمونیسم
آن روزها قطـعاً مخالف کمونیسم بودم. من فقط بهاین علت آنجا میرفتم که دعوت شده بودم. البته کنجکاو و علاقهمند هم بودم بروم ببینم چه میگویند. در آنجا اروپائیان، هندیها، رنگینپوستان و سیاهان را در کنار هم میدیدید. این جمع برای من تازگی داشت. من قبل از آن، از اینگونه نشستها سراغ نداشتم و این آدمها را هم نمیشناختم. به این جلسات، این آدمها و این بحثها علاقهمندبودم. من اصلاً به سیاست علاقهای نداشتم. من به جنبه اجتماعی سیاست علاقهمند بودم… من بیشتر از آنکه به کمونیسم علاقه داشته باشم، از اعضای حزب کمونیسم خوشم میآمد. دیدن سفیدپوستانی که از دلمشغولیهای سیاهان کاملاً بیاطلاع بودند، برای من تجربه جالبی بود. برای همین بود که وقتی وارد فعالیتهای سیاسی شدم، به کمونیستها حمله میکردم. حرفهای آنها اصلاً ربطی به آزاد کردن من از قید و بندهای فکری گذشته نداشت. به نظر من مارکسیسم ما را به یک عقیده بیگانه مقید میکرد.
زنجیر و بال
در حقیقت «گاهی زنجیرههایی که بر جسم انسان بسته میشوند بالهایی هستند که روح انسان را به پرواز در میآورند.» تا به حال که اینگونه بوده و از این به بعد هم اینگونه خواهد بود. ویلیام شکسپیر هم درقطعه «دوستش دارید» همین نکته را به صورتی دیگر بیان میکند:
چه شیرین است که با تفاوتها سر و کار داشته باشیم
یکی از وزغ، زشتی و سم بدش میآید
اما همین آدم در سر جواهری گرانبها دارد.
با وجود این عدهای هم معتقدند که «فقط اهداف بزرگ موجد نیروی عظیم در ذهن انسانهاست.»
درک من از اندیشههای بزرگ در طول ۲۶ سال ا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 