پاورپوینت کامل خودشناسی، پیام مولوى ۷۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خودشناسی، پیام مولوى ۷۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خودشناسی، پیام مولوى ۷۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خودشناسی، پیام مولوى ۷۷ اسلاید در PowerPoint :

مولانا جلال‏الدین محمد بلخى در تاریخ ایران اسلامى یکى از شخصیت‏هاى‏شگفت‏انگیزى است که از بسیارى جهات شبیه و نظیرى برایش نمى‏توان یافت. امواج‏خروشان اندیشه‏هاى این شخصیت شگفت‏انگیز که از ژرفاى هستى او ناشى مى‏شود، پى‏درپى و دمادم است و در هر موجى از این امواج، رمزى از رموز بى‏پایان وجود انسان‏آشکار مى‏گردد. او خود به گوناگونى اندیشه‏هاى خویش آگاهى دارد و به‏درستى‏ مى‏داند که با پیدایش یک اندیشه محکم و متین جهان‏هایى ویران مى‏شود و جهانى‏جدید و عالمى نو رخ مى‏نماید، چنان که گوید:

مولانا جلال‏الدین محمد بلخى در تاریخ ایران اسلامى یکى از شخصیت‏هاى‏شگفت‏انگیزى است که از بسیارى جهات شبیه و نظیرى برایش نمى‏توان یافت. امواج‏خروشان اندیشه‏هاى این شخصیت شگفت‏انگیز که از ژرفاى هستى او ناشى مى‏شود، پى‏درپى و دمادم است و در هر موجى از این امواج، رمزى از رموز بى‏پایان وجود انسان‏آشکار مى‏گردد. او خود به گوناگونى اندیشه‏هاى خویش آگاهى دارد و به‏درستى‏ مى‏داند که با پیدایش یک اندیشه محکم و متین جهان‏هایى ویران مى‏شود و جهانى‏جدید و عالمى نو رخ مى‏نماید، چنان که گوید:

از یک اندیشه که‌ آید در درون

صد جهان گردد به یک دم سرنگون

مولوى در آثار خود قصه مى‏گوید و افسانه مى‏سراید؛ ولى در هر قصه و افسانه‏دروازه‏اى را به جهان معانى مى‏گشاید که کمتر کسى مى‏تواند به این جهان‏هاى‏پررمزوراز راه داشته باشد. او همواره از پوست به مغز مى‏رسد و به‏خوبى مى‏داند که مغزهمواره در درون پوست به‏کمال مى‏رسد؛ بنا بر این قصه‏هایى که مى‏گوید و افسانه‏هایى‏که مى‏سراید، به منزله پوستها و قشرهایى هستند که مغزهاى گرانبهایى را به انسان‏ارزانى مى‏دارند. او خود به این مسئله اشاره کرده مى‏گوید:

بشنو اکنون صورت افسانه را

لیک هین از کَه جدا کن دانه را

ستایشگر خرد

مولوى بدون هیچ‏گونه تردید، اندیشمند بزرگ و ژرف‏اندیشی است که‏برخلاف آنچه برخى از ظاهرپرستان مى‏گویند، براى عقل و خرد اهمیت فوق‏العاده قائل‏شده، پیوسته از عقل و خرد ستایش مى‏کند. شاید کمتر عارفى را بتوان یافت که به ‏اندازه‏ مولوى از عقل تمجید به‏عمل آورده باشد. اگر خواسته باشیم سخنهاى مولوى رادرباره اهمیت عقل و خرد بازگو نماییم، سخن به درازا خواهد کشید و این مقدمه کوتاه‏گنجایش آن را نخواهد داشت، ولى از باب نمونه مى‏توان به برخى از اشعار او در این‏باب اشاره داشت. در جایى گوید:

از عدم چون عقل زیبا رو گشاد

خلعتش داد و هزارش نام داد

کمترین زآن نامهاى خوش‌نفس

آنکه نبوَد هیچ او محتاج کس

گر به صورت واگشاید عقل رو

تیره گردد روز پیش نور او

چنان که در این ابیات دیده مى‏شود، در نظر مولوى عقل آنچنان روشن ودرخشان است که اگر صورت واقعى خود را نمایان سازد، روزهاى روشن عالم در برابرعظمت نور او تیره و تاریک خواهند بود. نکته دیگرى که مولوى به آن اشاره مى‏کند، این است که مى‏گوید: عقل به‏واسطه‏وسعت و گسترش خود از نامهاى فراوان برخوردار است که در میان این نامهاى‏فراوان، کمترین آنها این است که به چیزى نیازمند نیست، اگرچه بسیارى از امور به آن ‏نیازمند شناخته مى‏شوند.

تردیدى نیست که همه چیز به عقل شناخته مى‏شود؛ ولى عقل به‏واسطه چیزهاى‏دیگر شناخته نمى‏شود. عقل، هم خود را مى‏شناسد و هم امور دیگر را مورد شناسایى‏قرار مى‏دهد و البته این ویژگى در هیچ ‏یک از موجودات عالم امکان وجود ندارد.مولوى در میان عقل و عشق دشمنى نمى‏بیند و آنها را با یکدیگر ناسازگار نمى‏شناسد. او چنین مى‏اندیشد که عقل خالص و خالى از شوائب اوهام، با عشق پاک متحد و یگانه‏است و با نوشیدن شراب عشق مست مى‏گردد. به همین مسئله اشاره شده آنجا که گفته‏است:

چون عشیق از جام وحدت مست شد

عقل با عشق آمد و هم‏دست شد

با این همه، باید یادآور شویم که مولوى در برابر برخى از فلاسفه، موضع مخالف‏گرفته و نسبت به آنها زبان به انتقاد گشوده است. او از فلاسفه پیروى نمى‏کند، بلکه ‏پیروى سنت مصطفوى را برگزیده و اندیشه‏هاى خود را از این سنت و معارف آن‏به‏ دست آورده است. او استدلال محض و صورت منطق را به‏تنهایى براى کشف حقایق‏معنوى کافى نمى‏داند. به همین جهت، پاى استدلالیان را چوبین دانسته، در سخن‏معروف خود گفته است:

پاى استدلالیان چوبین بود

پاى چوبین سخت بى‏تمکین بود

مولوى بر این باور است که حقیقت وابسته به استدلال نیست؛ زیرا حقیقت راعقل استدلالى نیافریده است. البته ممکن است حقیقت در صورت استدلال ظهور پیداکند، ولى حقیقت مخلوق استدلال نیست، بلکه استدلال جلوه‏اى از جلوه‏هاى حقیقت‏به‏شمار مى‏آید. حدود هندسى روشن و آشکار است. براهین آن نیز محکم و معتبرشناخته مى‏شود؛ ولى نور و رنگ از حدود هندسه خارج است، اگرچه ممکن است‏هندسه از طریق رمز به نوعى آنها را نشان دهد. برهان محض و صورت استدلال بدون‏ مسبوق بودن به پاره‏اى از معطیات قبلى کارى از پیش نمى‏برد و چیزى را نشان ‏نمى‏دهد.

عقل استدلالى همه عقل نیست و ظرفیت کامل عقل، از آنچه فقط صورت ‏استدلال خوانده مى‏شود، بیشتر است. درست است که منطق از خطاى در ادراک‏جلوگیرى به‏ عمل مى‏آورد و در تعریف منطق نیز به این مسئله اشاره شده است؛ ولى‏توانایى منطق در آنچه «حفظ ذهن انسان از خطا» نامیده مى‏شود، فقط از لحاظ صورت‏است، اما در آنچه به مادّه برهان مربوط مى‏شود، نمى‏توان به توانایى منطق اعتماد داشت. به ‏نظر مى‏رسد مولوى نیز به‏ همین مسئله نظر داشته، آنجا که پاى استدلالیان را چوبین دانسته، پاى چوبین را سخت بى‏تمکین شمرده است. شاید مولوى در آنجا که‏پاى استدلالیان را چوبین مى‏داند، به‏چیزى اشاره مى‏کند که مى‏توان آن را نوعى «شهودماقبل منطقى» به‏شمار آورد. کسانى هستند که از این نوع شهود بى‏نصیب نیستند.

نکته‏اى که نباید در اینجا نادیده انگاشته شود، این است که: برخوردار بودن ازشهود ماقبل منطقى، نمى‏تواند انسان را از آنچه صورت استدلال منطقى خوانده مى‏شود بى‏نیاز سازد؛ زیرا آنچه به‏حوزه ادراک و شهود انسان وارد مى‏شود، در مقام بیان و انتقال به غیر، صورت استدلال پیدا مى‏کند و صورت استدلال، جز رعایت موازین‏منطقى چیز دیگرى نیست. نکته قابل ملاحظه این است که خود مولوى در مقام ردّ منطق‏ و نکوهش از استدلال، سخن خود را در قالب استدلال منطقى بیان کرده و آنچه در بیت‏معروف خود آورده است، به ‏طور دقیق، یک استدلال منطقى شناخته مى‏شود. او وقتى‏ مى‏گوید: «پاى استدلالیان چوبین است»، آن را صغراى یک قیاس قرار مى‏دهد، و هنگامى که «پاى چوبین را سخت بى‏تمکین» مى‏داند، آن را کبراى قیاس مى‏شناسد و به ‏این ترتیب، با تشکیل دادن یک قیاس منطقى، به نکوهش از قیاس منطقى مى‏پردازد. ازاینجا مى‏توان دریافت که اگر کسى بخواهد به ردّ منطق مبادرت کند، باید از سلاح منطق ‏استفاده نماید.

با توجه به آنچه در اینجا ذکر شد، مى‏توان گفت: جلال‏الدین محمد بلخى، هرگز با عقل مخالفت نکرده. او آن را شریفترین گوهر هستى مى‏شناسد. کسانى که به شهود معنوى یا شهود ماقبل منطقى اشاره مى‏کنند، از یک امر نامعقول سخن نمى‏گویند؛ زیرا باید میان امر «نامعقول» و آنچه «فوق معقول» شناخته مى‏شود، تفاوت قائل شد. البته‏ عقل حدّ دارد، ولى حد عقل، دیوارى است که از آن نمى‏توان به آسانى باخبر شد. انسان ‏نیز داراى حدّ است، ولى هیچ حدى را نمى‏توان براى او درنظر گرفت، مگر اینکه‏ مى‏تواند از آن عبور کند و آن را پشت سر بگذارد. تعالى‏جویى انسان به همین خصلت‏بستگى‏دارد و از همین طریق مى‏تواند به ناکجاآباد هستى دست پیدا کند. مولوى خود به‏همین مسئله اشاره کرده، سیر و سفر درازآهنگ انسان را به‏گونه‏اى توضیح داده که ‏پس ‏از طى مراحل جمادى و نباتى و حیوانى، از فرشته برتر و بالاتر مى‏رود و به‏آنچه دروهم نمى‏گنجد، دست مى‏یابد، مولانا پایان آن سیر و سفر را در این بیت خلاصه کرده و چنین گفته است:

بار دیگر از ملک پرّان شوم

آنچه اندر وهم ناید، آن شوم

سیر و سفر معنوى انسان را پایانى نیست و مقصد نهایى او در هیچ وهم و تصورى نمى‏گنجد. عقل آدمى براى تعالى ساخته شده و انسان عاقل، پیوسته تعالى‏مى‏جوید. مولوى بر این باور است که حضرت ختمى مرتبت(ص) مَظهر و مُظهر عقل کل‏است. و به همین جهت، در میان ابلهان، سر در گلیم پنهان داشت. او در تفسیر آیه کریمه: «یا ایها المزّمل» به این مسئله اشاره کرده است. دربسیارى موارد، خردمندان و اهل عقل و تأمل از بیم گروههاى نادان که خیال‏ سرورى و ریاست بر خلق را در سر خود مى‏پرورانند، روى از خلق نهان مى‏دارند و سرخود را در گلیم مى‏کشند. مولوى آیه کریمه قرآن را بر این اساس تفسیر کرده، در چندبیت چنین مى‏گوید:

احمقان سرور شدستند و ز بیم

عاقلان سرها کشیده در گلیم

خواند مزّمل نبى را زین سبب

که برون آ از گلیم، اى بوالهَرب!

مولوى درباره اهمیت عقل تا آنجا پیش مى‏رود که فرشتگان را تجسم عقل‏ مى‏داند و مى‏گوید: عقل جنس ملک است اگرچه ملک را صورت هست و پر و بال هست و عقل را نیست، اما درحقیقت یک چیزند و یک فعل مى‏کنند و یک طبع دارند. به‏صورت ‏نمى‏باید نظر کردن، چون در حقیقت یک فعل مى‏کنند؛ مثلاً صورت ایشان را اگربگذارى، همه عقل شود و هیچ از پروبال او چیزى بیرون نماند. پس دانستیم که همه‏عقل بودند، اما مجسم شده بودند، ایشان را «عقل مجسم» گویند.۱

مولوى به همان اندازه که براى عقل و خرد اهمیت قائل مى‏شود، عشق را نیزعظیم مى‏شمارد و چنین مى‏اندیشد که عقل خالص و قدسى که از شوائب اوهام پاک و منزه مى‏شود، با عشق ناسازگار نیست. در نظر او عشق و عقل از خصلت‏هاى ذاتى‏انسان شناخته مى‏شوند و عظمت انسان نیز به‏واسطه عشق و عقل است. اگر کسى بتواندحقیقت عقل و عشق را بشناسد، حقیقت انسان را نیز مى‏شناسد. اندیشه‏هاى مولوى همانند یک اقیانوس، موجهاى دمادم ایجاد مى‏کند و در هر یک از این امواج، پیام مهمى براى بشر نهفته است؛ اما به‏ هیچ‏وجه گزاف نیست‏اگر ادعا کنیم که عمده‏ترین پیام مولوى، در مجموع آثار منظوم و منثور خود، همان‏چیزى است که مى‏توان آن را «خودشناسى» نامید. او در کتاب «فیه مافیه» مى‏گوید:

علماى اهل زمان در علوم موى مى‏شکافند و چیزهاى دیگرى را که به ایشان تعلق ‏ندارد، به‏غایت دانسته‏اند و ایشان را بر آن احاطه کلى گشته است و آنچه مهم است وبه او نزدیکتر از همه است، خودى اوست و بى‏خودى خود را نمى‏داند.۲

چنان که در این عبارت دیده مى‏شود، براى انسان همه چیز را شناختن و خود را نشناختن، یک خسران بزرگ به‏شمار مى‏آید. بزرگان اهل معرفت به‏جمله معروف «من‏عرف نفسه فقد عرف ربه» تمسک کرده‏اند و آن را به ‏عنوان یک حدیث معتبر شناخته‏اند. کسانى نیز در سند آن تردید روا داشته و آن را به‏عنوان یک حدیث‏نمى‏شناسند. مولوى در کتاب «فیه مافیه» خود، این حدیث رامعتبر دانسته، آن را به‏ حضرت على(ع) منسوب ساخته است.۳

به مقتضاى این حدیث، شناختن خود مستلزم شناختن خداست و کسى که‏ خود را نشناسد، نمى‏تواند به ‏شناختن خداوند دست یابد. البته باید توجه داشت که آنچه ‏تحت عنوان «خود» و «خودى» مطرح مى‏شود، غیر از آن چیزى است که تن و بدن ‏خوانده مى‏شود. مولوى تن را چشم‏بندى عظیم خوانده، مى‏گوید: «آخر تو به این تن چه نظر مى‏کنى؟ تو را به این تن چه تعلق است؟ تو قائمى بى‏این و هماره بى‏اینى! اگر شب است، پرواى تن ندارى و اگر روز است، مشغولى به‏کارها. هرگز با تن نیستى. اکنون چه مى‏لرزى بر این تن؟ چون یک ساعت با وى‏نیستى، جاهاى دیگرى. تو کجا و تن کجا؟ این تن‏مغلطه‏اى عظیم است.»۴

مولوى در این عبارت که در «فیه‏مافیه» آمده، وادى خودى انسان را ازوادى تن او جدا دانسته، معتقد است: خودى انسان به‏رغم اینکه به تن تعلق دارد، همواره به غیرتن توجه مى‏کند، زیرا درحال خواب، تن مورد غفلت است و درحال‏بید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.