پاورپوینت کامل سقوط تدریجی یک شاه – صادق زیباکلام ۹۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سقوط تدریجی یک شاه – صادق زیباکلام ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سقوط تدریجی یک شاه – صادق زیباکلام ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سقوط تدریجی یک شاه – صادق زیباکلام ۹۹ اسلاید در PowerPoint :
تاریخ معاصر ایران، چه قبل و چه بعد از انقلاب، شاهد تحریفهایی پیرامون برخی تحولات و رخدادهای سیاسی مهم تاریخی است. از آن جمله، موضوعات زندگی و سرنوشت محمدرضا پهلوی است. کمتر جنبهای از زندگی فردی و غیرفردی شاه سابق را میتوان سراغ گرفت که آنچه پیرامون آن در هیبت ثبت و ضبط تاریخی درآمده بیطرفانه بوده باشد. از جمله سرنوشت وی در دوران انقلاب و سرانجام خروج او از کشور در ۲۶ دی ماه سال ۵۷ و نهایتا مرگ وی در تیر ماه سال ۵۹ است.
تاریخ معاصر ایران، چه قبل و چه بعد از انقلاب، شاهد تحریفهایی پیرامون برخی تحولات و رخدادهای سیاسی مهم تاریخی است. از آن جمله، موضوعات زندگی و سرنوشت محمدرضا پهلوی است. کمتر جنبهای از زندگی فردی و غیرفردی شاه سابق را میتوان سراغ گرفت که آنچه پیرامون آن در هیبت ثبت و ضبط تاریخی درآمده بیطرفانه بوده باشد. از جمله سرنوشت وی در دوران انقلاب و سرانجام خروج او از کشور در ۲۶ دی ماه سال ۵۷ و نهایتا مرگ وی در تیر ماه سال ۵۹ است.
اگر از مابقی تاریخی که پیرامون دوران سلطنت وی بعد از انقلاب تدوین شده بگذریم، در خصوص روایت زندگی وی در دوران انقلاب و نهایتا خروجش از کشور، به نوعی قلب تاریخ میرسیم. تصویری که از شاه در دوران انقلاب ترسیم شده، تصویر منطبق بر همه واقعیت نیست. در این تصویر، شاه صرفا مجری اوامر آمریکا و انگلستان است که حسب دستورات کاخ سفید و مقامات لندن با خشونت و بیرحمی هرچه تمامتر، مردم ایران را سرکوب میکند، به دستور آمریکاییها هر روز از کشته پشته میسازد، منتظر فرمان از سفارت آمریکاست تا به کمک ارتش و قوای مسلح خود، از طریق کودتا و کشتار وسیع مردم بار دیگر قدرت را به دست گیرد، او در عین حال نگران است چون هر قدر سرکوب میکند، هر قدر امثال کشتار ۱۷ شهریور به راه میاندازد، نشانهای از عقبنشینی مردم به چشم نمیخورد و لاجرم با چراغ سبز آمریکاییها، وقتی هم خودش و هم سفارت آمریکا به این نقطه میرسند که سرکوب و کشتار مردم جواب نمیدهد و او چارهای به جز کنارهگیری از قدرت ندارد، بیمناک از آتش انتقام مردم، در ۲۶ دی با کمک آمریکاییها از کشور فرار میکند. این یک روایت است که بارها شنیدهایم؛ اینکه شاه و هم آمریکاییها امیدشان را برای بازگشت به قدرت از دست ندادهاند و با وجود آنکه انقلاب، پیروز شده است؛ با این همه آمریکاییها شاه را در آبان ۵۸ به آمریکا میبرند تا مقدمات بازگشت وی به کشور را همچون سناریو کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ یکبار دیگر تکرار کنند. اما دانشجویان انقلابی مسلمان که خطر را احساس کرده بودند و متوجه نقشه پلید بازگشت نظامی شاه به کمک سفارت آمریکا در تهران شده بودند، با تسخیر انقلابی سفارت آمریکا، این توطئه خطرناک محمدرضا پهلوی و آمریکا را عقیم میسازند. در واقع دانشجویان مسلمان خط امام یا اشغال سفارت آمریکا یا در حقیقت «جاسوسخانه آمریکاییها در ایران» ماشین مرکز توطئه و خرابکاری شاه و آمریکاییها را از حرکت میاندازند و انقلاب را بیمه میکنند.
اینها روایت تاریخی دقیقی نیست. فقط به عنوان یک نمونه نگاهی بیندازیم به همین داستان بردن شاه در آبان ۵۸ به آمریکا برای اجرای کودتای نظامی و بازگرداندن وی به کشور، همچون سناریوی ۲۸ مرداد ۳۲. طبق این روایت، آمریکاییها آنقدر سادهلوح، عقبافتاده و نادانند که عقلشان نمیرسیده که در مهر، آبان، آذر یا دی ۵۷ که ارتش همچنان یکپارچه پشتسر شاه قرار داشت بعلاوه قوای مسلح دیگر همچون پلیس، ژاندارمری، گارد شاهنشاهی، دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی هم در نهایت قدرت وفاداری پشت شاه ایستاده بودند، شاه هم در کشور بود و نظام از هم نپاشیده بود، اقدام به کودتا کنند.
آنان تیرماه سال بعد و زمانی به فکر کودتا میافتند که ارتش و قوای مسلحه از هم پاشیده، فرماندهان آن متواری یا اعدام شده یا در بازداشت بسر میبردند، خود شاه از کشور رفته بود و مهمتر از همه اینها، در جریان فروپاشی رژیم شاه، میلیونها نفر مسلح شده بودند. همه این واقعیتها به کنار، آخرین فکری که آبان ماه ۵۸ در مخیله شاه و آمریکاییها میگذشت بازگشت به ایران و به راه انداختن یک کودتای نظامی بوده. سرطان غدد لنفاوی تمامی پیکر شاه را گرفته بود و او در هفتهها یا حداکثر ماههای پایانی عمرش بسر میبرد (او نزدیک به هفت ماه بعدش فوت میشود).
هواپیمای شاه که در فرودگاه نیویورک بر زمین مینشیند او را روی برانکاد مستقیما به بیمارستان میبرند و تمام چند هفتهای که او در آمریکا بسر میبرد، در همان بیمارستان بوده و از همان بیمارستان هم عازم فرودگاه شده و از آنجا به مصر پرواز میکند و چند ماه بعدش هم در بیمارستان نظامی آسوان آن کشور فوت میکند. به دلیل درد زیاد به واسطه سرطان (که در مراحل آخرش بوده) پزشکان شاه به طور منظم به او مسکنهای قوی تزریق میکردند و در بخش عمدهای از اقامتش در نیویورک او عملا در بخش مراقبتهای ویژه کلینیک مخصوص سرطان نیویورک در حالت اغما و خواب بوده. این واقعیتها را وقتی میگذاریم کنار روایتهای تاریخی که ما از شاه و آمریکاییها بعد از انقلاب نقل میکنیم تنها نتیجه منطقی که میشود گرفت آن است که یقینا دو تا محمدرضا پهلوی وجود داشته است!
بالطبع در یک یادداشت کوتاه نمیتوان به کالبدشکافی وضعیت رژیم شاه و نگاه شاه به خودش، به رژیمش، به مملکتش، به مردمش، به آمریکا و به دنیا پرداخت. شاه در سال ۵۷ بدون تردید فاصله زیادی پیدا کرده بود از ۳۷ سال قبلش در شهریور ۱۳۲۰ که بعد از سقوط ناگهانی «پدر» به قدرت رسیده بود. بسیاری از ویژگیها، رفتارها، منشها و باورهای شاه در طی این ۳۷ سال دچار تغییر و تحولات عمیقی شده بود. از جمله مهمترین این دگرگونیها، احساس قدرت و توانمندی زیادی بود که در سالهای پایانی حکومتش در وی پدید آمده بود. او یک سال قبل از انقلاب و در مراسم اعطای سردوشی به فارغالتحصیلان دانشکده افسری با غرور خاص اعلام کرد: «هیچ کس نمیتواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی ارتش ۷۰۰ هزار نفری، تمام کارگران و اکثریت مردم ایران برخوردارم. من قدرت را در دست دارم.» (زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، چاپ هفتم، انتشارات روزنه، ۱۳۹۰، ص ۱۵۸)
او نه بلوف میزد و نه به آنچه میگفت بیاعتقاد بود. دستکم تا چند ماه قبل از انقلاب او واقعا یقین داشت که رژیم و حکومتش پایدار و مستحکم است و هیچ خطری، او و حاکمیتش را تهدید نمیکند. نهتنها قوای مسلحهاش در نهایت وفاداری و عزم و اراده خللناپذیری پشت وی بودند، بلکه گارد جاویدان ۵۰ هزار نفریاش در حد «پرستش» به او وفادار بودند. صدها هزار نیروی انتظامی، گارد ویژه نیروی انتظامی، ژاندارمری، رنجرها، کلاهسبزها و… با همه وجود پشت شاه بودند. تشکیلات پرکار، دقیق و کاملا حرفهای اطلاعاتی و امنیتیاش (ساواک) همه مخالفان وی را شناسایی و سرکوب کرده بود. دستگاههای امنیتی وی نهتنها مخالفان و منتقدان رژیم در داخل کشور را کاملا گرفتار و در کنترل داشته بلکه حتی در خارج کشور هم آن چنان رعب و هراس ایجاد کرده بودند که اگر کسی در خارج از کشور سخنی و حرکتی در مخالفت با رژیم شاه مرتکب شده بود، از بیم مجازات، دیگر به کشور باز نمیگشت.
در عین حال و با وجود همه اینها، نمیتوانیم و نباید اینگونه نتیجهگیری کرد که پس شاه تصور میکرده که او با ترور و سرنیزه بر کشور حکومت میکرده است. از دید شاه او به هیچوجه نه خود را مستبد میدانست و نه دیکتاتور. برعکس او معتقد بود که از حمایت و پشتیبانی وسیعی از سوی مردم کشورش برخوردار است. از دید شاه، مخالفان، منتقدان و ناراضیان وی صرفا محدود میشدند به معدودی که وی از آنها به نام «ارتجاع سرخ و سیاه» نام میبرد. مقصود وی از «ارتجاع سرخ» مارکسیستها بودند که وی آنها را مزدور و وابسته به کمونیسم بینالملل و بعضا سرسپرده به اتحاد شوروی میدانست. «ارتجاع سیاه» هم به اعتقاد وی مذهبیون قشری و متعصب بودند که علت مخالفتشان با رژیم او به واسطه اصلاحات و اقدامات ترقیخواهانهای چون اصلاحات ارضی (توزیع زمینهای ملاکین بزرگ در میان رعیت و کشاورزان در سال ۱۳۴۰)، اعطای حق رای و حق طلاق به زنان و وارد کردن آنها به مشاغل و مناصب فرهنگی، اداری و اجتماعی بود. او سه سال قبل از انقلاب در مصاحبهای با اوریانا فالاچی، به وی میگوید که «جدای از این دو قشر، مابقی مخالفان و ناراضیانش تعداد انگشتشماری روشنفکر، نویسنده، هنرمند و این تیپ افراد هستند که در همه جوامع از جمله جوامع غربی هم این جماعت مخالف و منتقد حکومتهایشان هستند.» (زیباکلام، ۱۳۹۰: ۱۹۶). او حتی خیلی جدی و با عصبانیت در همان مصاحبه به فالاچی میگوید که کدام یک از اقدامات ترقیخواهانه و اصلاحات وی به نفع ایران و مردمش نبوده و از فالاچی میخواهد که آنها را نام ببرد! اما چرا چنین شده بود و چرا شاه دچار این تصور و باور شده بود که مردم ایران یا کسر قابل توجهی از مردم طرفدار وی هستند؟ چندین پاسخ برای این سؤال کلیدی و مهم وجود دارد؛ نخست آنکه شاه واقعا تصور میکرد که او در ایران موفق شده بود یکسری تغییر و تحولات بنیادی ایجاد کند و توانسته بود به گفته خودش «چهره کشورش را زیر و رو کند». شاه واقعا اعتقاد پیدا کرده بود که اقدامات و سیاستهایی که وی تحت عنوان «انقلاب سفید شاه و ملت» از سال ۱۳۴۰ به اجرا در میآورد توانسته چهره ایران را تغییر دهد. او قاطعانه باور پیدا کرده بود که سیاستهایش توانسته ایران را از هیبت یک کشور در حال توسعه خارج کند و آن را تبدیل به یک کشور توسعهیافته صنعتی و کشاورزی کند. (زیباکلام، ۹۰: ۲۰۱). این احساس یا تصور برومندی و توانمند بودن کشور به ویژه در سالهای تقارن با انقلاب به اوج خود میرسید. به گونهای که شاه باور کرده بود که ایران به یک وضعیت باشکوه تاریخی از پیشرفت و ترقی رسیده که وی آن را «تمدن بزرگ» نامگذاری میکند. به دنبال او، ماشین قدرتمند تبلیغاتی حکومتی به همراه شخصیتهای رژیم و رسانههای کشور شبانهروز تبلیغ میکردند که ایران در آستانه ورود به تمدن بزرگ قرار گرفته (همان، ۲۰۵۱۹۸). جالب است که وقتی از اواخر سال ۵۵ و اوایل سال ۵۶ به تدریج اعتراضات و انتقادات به رژیم وی به راه میافتاد، واکنش شاه این بوده که این مخالفتها و انحرافات توسط قدرتهای خارجی در کشورش به راه افتاده.
شاه واقعا معتقد بود آن اعتراضات و ناآرامیها را غربیها و مشخصا آمریکا و انگلستان به راه انداخته بودند. سفرای انگلستان و آمریکا بعدها در خاطراتشان پیرامون دوران انقلاب ایران نوشتند که اگرچه در ابتدا برای ما سخت بود باور کنیم که شاه واقعا جدی است وقتی به ما میگفت: چرا دولتهای شما سیاستشان را نسبت به من تغییر دادهاند و از مخالفان من حمایت میکنند اما به تدریج متوجه شدیم که او جدی بود و واقعا فکر میکرد که همه آن ناآرامیها را ما در کشورش به راه انداختهایم (زیباکلام، ۱۳۹۰، ۶۵۵۷)
این خیلی طبیعی بود که چرا شاه حاضر نبود واقعیتهای تظاهرات، ناآرامیها و اعتراضات را بپذیرد و ببیند. از این بابت وضعیت او بیشباهت با رژیمهای دیگر کشورها نبود. همانطور که صدام حسین، معمر قذافی، حسنی مبارک، زینالعابدین بنعلی و سایر رهبران خودکامه هرگز باور نمیکردند که این همه نسبت به آنها و عملکردشان نارضایتی وجود داشته باشد. این رژیمها معمولا از یک سو جلو صدای هرگونه اعتراض و انتقادی را میگیرند و از سوی دیگر فضای جامعهشان مملو از تکریم و تمجید به پادشاه یا رئیسجمهور است. هر سیاست او، هر تصمیم او، هر فکر و اندیشه او بیعیب و نقص، تاریخی و بینظیر بوده و صد البته که به نفع مردم و کشور تفسیر میشود. یکی پس از دیگری مطبوعات، رسانهها، رجال و شخصیتهای دیگر به منقبت و بزرگداشت آن تصمیم میپردازند و اجازه کوچکترین مخالفت یا حتی یک انتقاد کمرنگ هم به آن تصمیم یا نظر داده نمیشود. آنقدرها طول نمیکشد که به تدریج شاه باورش میشود که او همان است که میگویند. بالطبع او نمیتواند بپذیرد که ممکن است آن تصمیم، سیاست با نظر خیلی هم درست نبوده. محمدرضا پهلوی مصداق کامل چنین وضعیتی شده بود. آنچه محمدرضا پهلوی میاندیشد «حقیقت مطلق» و «مطلق حقیقت» بود. بهترین تدبیرها و سیاستها عبارت بود از آنچه اعلیحضرت اندیشیده و اراده میکردند. مابقی ایران صرفا گوش به فرمان و وظیفهای جز اطاعت از «اوامر ملوکانه» نداشتند.
یک مسابقه هولناک در میان مسئولان رژیم شاه در دو دهه آخر آن رژیم در نزدیکتر کردن خود به شاه، بیشتر تعظیم و تکریم کردن و بیشتر ابراز وفاداری کردن نسبت به اعلیحضرت به وجود آمده بود. کلید هرگونه پیشرفت و موفقیت در ارتش، دولت، مجلس، دانشگاه و هر وزارتخانهای این بود که مسئولان چه میزان بتوانند نظر مساعد وی را نسبت به خود جلب کنند. نخستوزیر امیرعباس هویدا خود را صرفا مجری اوامر و دستورات ملوکانه توصیف میکرد. مهندس عبدالله ریاضی که سالها رئیس مجلس بود در مراسم رسمی «سلام» در حالی که تا کمر در برابر اعلیحضرت خم میشد، میگفت: «بزرگترین افتخار مجلس و نمایندگان ملت برآوردن منویات ملوکانه است.» شاید درباریان هم هر کدام شکل دیگری سر به آستان «ذات اقدس همایونی» ساییده و مراتب بندگی و کوچکی خود را به «فرمانده کبیر پرچمدار تمدن بزرگ، سایه خدا، پدر تاجدار، خدایگان شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشداران و…» ابراز میداشتند. در یک مقطعی از زمامداریاش، در اطراف وی رجال استخواندار و آریستوکرات الیگارشی قاجار حضور داشتند و تا حدودی جلو تبدیل شاه به یک دیکتاتور را میگرفتند؛ مردانی همچون تیمسار یزدانپناه، ذکاءالملک فروغی، مرتضی قلیخان، احمد قوامالسلطنه، حسین علاء، محمد مصدق و علی امینی.
شخصیت، تربیت و اصالت این رجال به گونهای بود که جلو «خودبزرگبینی»های شاه را میتوانستند بگیرند و اغلب هم میگرفتند. اما این نسل از اواخر دهه ۱۳۳۰ و اوایل دهه ۱۳۴۰ دیگر نبودند. آخرین بازمانده این نسل دکتر علی امینی بود که در سال ۱۳۴۰ به مدت ۱۴ ماه بیشتر نتوانست با شاه کار کند. جای آن نسل را به تدریج امیراسدالله علم، دکتر منوچهر اقبال، امیرعباس هویدا، مهندس عبدالله ریاضی، مهندس جعفر شریف امامی، جمشید آموزگار و… گرفتند که فقط خود را خدمتگزار شاه میدانستند. شاه یقینا روزی که به دنبال کنارهگیری پدرش در شهریور ۱۳۲۰ به تخت نشست خود را به هیچ روی همه کاره نمیپنداشت. او حتی ۱۲ سال بعدش و بعد از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دکتر مصدق و بازگشت دوبارهاش به تاج و تخت و قدرت، نه خود را خدایگان «شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشداران» تصور میکرد نه خود را عقل کل میپنداشت و نه مخالفان و منتقدانش را گمراه و نادان و وابسته به قدرتهای خارجی تصور میکرد. اما اشتهای سیریناپذیرش به قدرت از یک سو و احاطه شدن با دربار، دولت، قوای مسلحه، مجلس، دولتمردان، سناتورها، مطبوعات، رادیو و تلویزیون که شبانهروز او را تقدیس و تمجید میکردند، مثل همه دیکتاتورهای دیگر واقعا باورش شد که نابغه است. واقعا فکر میکرد که فقط او درست میفهمد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 