پاورپوینت کامل پرتوهای اندیشه ۹۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پرتوهای اندیشه ۹۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پرتوهای اندیشه ۹۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پرتوهای اندیشه ۹۳ اسلاید در PowerPoint :
پاورپوینت کامل پرتوهای اندیشه ۹۳ اسلاید در PowerPoint / احمد راسخی لنگرودی
اندیشه به مثابه خورشید با فروغهایی همراه است. ممکن نیست انسان بیندیشد اما پرتوی از آن را در خود مشاهده نکند. کسی که به لزوم اندیشه و خرد در زندگی توجه دارد و پیوسته چراغ پیروی از مبانی خرد و الگوی عقلانیت را در خود فروزان میدارد، از افق خاص و منظر ویژهای به زندگی فردی و اجتماعی خود مینگرد؛ چرا که نوع نگاه و کیفیت نظر در زندگی فردی و اجتماعی انسان مؤثر است.
اندیشه، ما را به حقیقتی رهنمون میدارد که یگانه معنا، مبنا و ضمانت نظام زندگی است. اندیشه اساسا معرِّف زندگی و شخصیت ماست؛ غایت و هدف زندگی را برای ما ترسیم میدارد و خبر از جاودانگی و چگونه جاودانه ماندن میدهد. تفکر با حوزه معیشت و زندگی روزمره آدمی بیگانه نیست؛ زیرا مصلحتهای زمانه و آنچه باعث خیر و صلاح و آسایش انسان است، تبیین میدارد. اما نباید پنداشت آنچه جستجویش در شعاع تفکر قرار میگیرد، لایههای بیرونی و سطح ظاهر نظام زندگی است؛ بلکه تفکر در عمق و بنیادهای نظام زندگی، رسالت خود را دنبال میکند و سروکاری با روزمرگی و بیهودگی عمر ندارد. میکوشد تنها از رهگذر اصولی و مبنایی با مقوله زندگی نسبت برقرار سازد و در جوهر آن نفوذ کند. میکوشد محیط بر معیشت آدمی، آن را در همه احوال نظاره و هدایت کند و از انحراف در مسیر خطا و اشتباهکاریها باز دارد.
این مهم در عرصه بایدها و نبایدهای زندگیِ انسان محقق میشود، و گذر از مرز هستها و نیستها و متقابلا ورود به عرصه بایدها و نبایدها موجب توسعه و گسترش روزافزون هستی آدمی میگردد که تنها از رهگذر اندیشه آدمی و عمل اندیشیدن ممکن میشود. طبیعتاً حیوانات را در ورود به عرصه بایدها و نبایدها و قلمرو اخلاقیات راهی نیست.
اندیشه به آدمی قدرت عبور از حیطه گُمانها، وهمیات و مشهورات میدهد و آدمی را از این نیرو برخوردار میسازد که در شرایطی، خود را معتاد به آداب عقلگریز نکند و از سر آسانگروی و سهلانگاری تن به پارهای آرایشهای بیبنیان و اعمال توجیهناپذیر ندهد و با سرگرمیهای ساده روزانه و عادات بیمعنای زمانه انس نگیرد.
طبیعیاست که بیاعتنایی به سرمایه خرد، پسرفت فرد و جامعه را به دنبال خواهد داشت و ساختار معنوی فرد و جامعه از اساس فرو خواهد ریخت. تفکر به ما میآموزد عرصه زندگی انسانی عرصه واقعیتها و حقایق است. این عرصه هیچگاه ادعاهای توخالی و خیالورزانه را برنمیتابد و سر سنخیتی با خوابگردی و خوابآلودگی نشان نمیدهد.
بدینسان عرصه زندگیفردی و اجتماعی در شرایطی مقرون بیداری و هوشیاری خواهد بود که زمینه عقلانیت و امکان خردورزی فراهم باشد و بازوهای توانمند فرد و اجتماع از طریق گسترش شبکه ارتباطات ذهنی و استدلالی فعال گردد.
ارزش زمان در ساحت اندیشه
زمان در تفکر ظاهر میشود و اندیشه، اندیشه زمانه است. زمان در تفکر ظاهر میشود و متقابلا تفکر نیز در زمان شکل میگیرد. جامعهای که اندیشه را در مرکز پدیدهها قرار میدهد و در همه جریانات اعم از خرد و کلان، سهمی بالا برای اندیشیدن قائل میشود، طبیعتاً در درک زمان، تولید و بهرهوری، خود را جلودار نشان میدهد و بیش از همه به کار و تلاش اهتمام میورزد. در آن جامعه کار و فعالیت چون رودی زنده و همیشه جاری به طور چشمگیر جریان دارد و کارها بر اساس تدبیر، انتخاب، برنامه و زمانمند انجام میگیرد. جامعه میداند که در برنامهریزی تقدم و تأخر با چیست؛ مقتضای زمانه کدام است؛ در شرایط حاضر چه چیز از درجه بالای اهمیت برخوردار میباشد و چه چیز فاقد اعتبار و ارزشمندی است؟
در این جامعه مدیریت زمان جدی گرفته میشود، زندگی رنگ پرباری به خود خواهد گرفت و در پس هر فعالیتی امید، رضایت و درخششی است. چنین جامعهای به قول خواجه عبدالله انصاری، در سطحی برتر قرار گرفته و عارف در وقت است و در یک کلام، وقت جام اوست: «عارف را دیروز و فردا چه بود؟ آن روز الست را هنوز شب نیامده و عارف در آن روز است، عارف در وقت است، او ابنالوقت و او ابنالازل است. تو از پدر زادی و عارف از وقت؛ تو در خانه نشستی و عارف در وقت؛ تو بر مرکب سواری و وی بر وقت؛ تو بنده وقتی و عارف آشامنده وقت؛ وقت جام اوست، او به وقت قائم است و بر وقت موقوف است…»
جامعه اندیشهورز قدردان خود است؛ چون گذشت زمان را به درستی میفهمد و میداند غفلت از مقوله زمان، مقوله عقبماندگی را به دنبال دارد؛ در آن صورت غفلت را چه نسبتی است با عقلانیت! اما برعکس، جامعهای که عقل و اندیشه در آن، امری خارجی قلمداد میشود و خرد در گستره کار و فعالیت به کمترین مقدار گرفته میشود، اساساً با امری به نام «زمان» بیگانه است، درنتیجه «گذشته»، «حال» و «آینده» برایش بیمعنا و امری یکسان جلوه میکند، گزینه «گذشته» آن جامعه را نه به کار میآید و نه مایه عبرت میشود.
فاقد تأملات عقلانی در باب فردای خویش است. هیچ طرح و برنامهای برای زندگی بشری خود ندارد. با دغدغههای اصیل بشری بیگانهاست. شادبودن و شادزیستن و شادماندن هدف غاییاش را تشکیل میدهد. گمان میکند چنین بودن و چنین زیستن برگ برندهای است که نصیبش میشود و آنان را از درد و اندوه پایاننگری مصون میدارد. از این رو هیچ عهد و پیمانی با جاودانگی نبستهاست، بیخبر از حدیث پایان میزید و بیخبر از سلسله پایانها بیهوده عمر را امتداد میدهد. غافل از آنکه پایان دریچهای است رو به حقایق که اگر در آغاز با اندیشیدن بدان، این دریچه گشوده گردد، جهت آدمی را تغییر میدهد و وی را از آنچه هست، به آنچه باید، رهنمون میدارد.
آن جامعه را چه اهمیتی است که زمان سراسیمه میگذرد و عناوین متنوع «گذشته»، «حال» و «آینده» بر خود مینشاند! نتیجتاً این جامعه به دشواری خواهد توانست کاری درخور و قابل عرضه در مسیر پیشرفت و توسعه خود به انجام رساند. هیچ ارادهای برای تجلی در چنین جامعهای دیده نمیشود. چنین جامعهای را چه فرقی میکند از آبشخور اندیشه و اراده خود خورد یا از چشمهسار اندیشه و اراده دیگران؟
در پرتو عقل حقیقتاً مفهوم تازهای به نام «انسان» زاده میشود. در این مفهوم انسان موجودی است زنده که به معنای درست میزید، پیوسته میاندیشد، زمان را و تنوع عناوین آن را (گذشته، حال و آینده) میفهمد؛ کار میکند، به اراده و خواست خود عنایت ویژه دارد، امید میورزد، آغاز زندگی خود را به پایان آن پیوند میزند، سودای استیلا بر طبیعت را در سر میپروراند و خود را در این مأموریت به عنوان فردی مسئول و وظیفهمند احساس میکند، بیش از پیش در پی آن است که با استفاده از عقل و اراده تجلی کند و در فراگرد دانایی و کارآیی، هستی خود را پی افکند و خود را در این دو شبکه تبلور بخشد. تلاش اندیشهورزانه او به کارآفرینیهای پیوسته میانجامد؛ زیرا عقلگرایی متضمن نو شدن و بیقراری است و اندیشه نو، کار نو را میطلبد و فعالیت و تلاش مداوم را اقتضا دارد.
در ساحت عقلو در قلمرو تفکر، نگاه به مقوله تاریخ انسان نیز رنگی دیگر به خود میگیرد؛ چرا که در این منظر تاریخ انسان، تنها شرح و توصیف وقایع نیست، بلکه صورتی از اندیشه و دانایی است که در آن، زمان و شدن و صیرورت، تکامل و رشد را به دنبال دارد که خود ترسیمی است از زندگی و کار. در سپهر اندیشه، گذشته انسان نیز اهمیت و منزلت ویژه مییابد. در این ساحت «گذشته» فقط گذشته نیست و هیچگاه راه به نیستی ندارد که سرمایهای ارزشمند و جاودانه است، و رهتوشهای گرانسنگ برای پوییدن است.
البته اهمیت و منزلت «گذشته» فقط در یک رشته عبرتآموزیها و آزمون و خطاهای خشک و نمایشی محدود نمیشود که اگر اهمیتش صرفاً در این محدوده شناخته گردد، سطحیترین و نخستین برداشتی است که در اهمیت آن ارائه دادهایم. در سپهر اندیشه، «گذشته» خودِ آینده و بنیانگذار و سازنده آن است. اهمیت مورد نظر هیچگاه به معنای تلاش برای وارونه کردن تغییرات و تحولات به منظور بازسازی گذشته نیست، چنان که نوگرایی و تجددخواهی نیز به معنای وانهادن گذشته و سیر در فضاهای مبهم و تاریک، برکنار از دلالتهای سایه و روشن گذشته نیست؛ بلکه برعکس «گذشته» سنگ بنای عمارت «آینده» را تشکیل میدهد.
کسی که چندان با تفکر و اندیشه سر و کاری ندارد، علاوه بر آینده، گذشته را نیز آنچنان که باید نمیشناسد، حتی مدعی انقطاع و بیارتباطی با گذشته میشود.
اهمیت و منزلت «گذشته» فقط در یک رشته عبرتآموزیها و آزمون و خطاهای خشک و نمایشی محدود نمیشود که اگر اهمیتش صرفاً در این محدوده شناخته گردد، سطحیترین و نخستین برداشتی است که در اهمیت آن ارائه دادهایم. در سپهر اندیشه، «گذشته» خودِ آینده و بنیانگذار و سازنده آن است.
اهمیت مورد نظر هیچگاه به معنای تلاش برای وارونه کردن تغییرات و تحولات به منظور بازسازی گذشته نیست، چنان که نوگرایی و تجددخواهی نیز به معنای وانهادن گذشته و سیر در فضاهای مبهم و تاریک، برکنار از دلالتهای سایه و روشن گذشته نیست؛ بلکه برعکس «گذشته» سنگ بنای عمارت «آینده» را تشکیل میدهد.
کسی که چندان با تفکر و اندیشه سر و کاری ندارد، علاوه بر آینده، گذشته را نیز آنچنان که باید نمیشناسد، حتی مدعی انقطاع و بیارتباطی با گذشته میشود. از این رو بهطور ژرف و عمیق قادر به آیندهنگری و آیندهسازی هم نیست. او به یک معنا آیندهای ندارد، چون بیاعتنا به گذشته خود و دیگران میزیید. عدم توجه به گذشته و رویدادهای تلخ و شیرین آن انسان را دچار روزمرگی میکند. کسی که با روزمرگی روزگار میگذراند، نتیجتاً جز آنچه پیش پایش قرار دارد، چیز دیگری را نمیبیند و نمییابد.
دامنه دید او بس محدود است. شعاع نگاهش از حد «اکنون» فراتر نمیرود و در نتیجه احساس مسئولیت تاریخی در وی بیگانه میآید، در حالی که التفات به گذشته تاریخی خود و بازخوانی آن، طوق تکلیف بر گرده آدمی میافکند و آدمی را با تمام وجود بر سر میز وظیفه مینشاند. او متعهد میشود تحت آموزههای گذشته، پای در خاک اکنونِ خود گذارد و از رهگذر آن آموزهها، صحنهگردان فردا و فرداهای خود شود.
آنجا که نقش اندیشه برجسته میشود و عقل اساس و محور وقوع رویدادهای تاریخ به شمار میآید، انسان وصفی ریشهدار و عنوانی تاریخی به خود میگیرد. از قصه آفرینش و تراژدی هبوط آدمی گرفته تا شیءواره شدنش در عصر تکنولوژی، از قصههای هزار ویکشب و داستانهای حماسی دیروز گرفته تا قویترین رمانهای عشقی و جذابترین نثرهای ادبی امروز همه و همه نسبت آدمی را با مقوله «گذشته» و متقابلاً نسبت «گذشته» را با مقوله «اندیشه» نشان میدهد.
در سپهر اندیشه، فرصتی استثنایی و بس سازنده برای آدمی فراهم میآید تا گذشته و اکنون، و نیز فرجامین نقطه خویش را به نقادی کشاند. بدینسان آدمی خود را در این سپهر پیدا میکند و بر تمامیت خود وقوف و آگاهی مییابد؛ زیرا فهم گذشته و وقوف بر آن فقط انسان را درخور و شایسته است و بس چارپایان را درکی از آن نیست. آنها نه در گذشته میزیند و نه فهمی از آن دارند و نه آن را یاد میکنند.
البته اصالت دادن به عقل و روی آوردن به اندیشه، چندان هم که تصور میشود هموار نیست؛ با عوارضی همراه است، اضطراب و دلهره، ترس و دلشوره را درپی دارد. در پارهای، عُسرت و تنگی و تنهایی و ناآرامی در احساس آدمی پدیدار میسازد. اما در اینجا این پرسش قابل طرح است که: اندیشیدن چرا باید اضطرابآور باشد؟ چرا ترس و دلشوره را در احساس آدمی پدیدار میسازد؟ این چگونه اصالتی است که آدمی را دلآزار میآید و آرامش از وی میستاند؟ اساساً ما را با اصالتهای دردآور و اندیشههای اضطرابآور چکار؟
اندیشه دلالت دارد که «اکنون» همچنان رفتنی است و ما را «فردایی» نامعلوم در انتظار نشسته است. ناپیدایی فردا و فراروی از امکانهای موجود به سوی امکانهای آینده، پروا در جان آدمی میافکند. نگرش به آینده ما را نهیب میزند که مرگ فرا میرسد؛ رخدادی محتوم که روزی فرا خواهد رسید و امکان زیستن را در این نشئه از ما خواهد ستاند و ما را برای همیشه در خانه خلوت و تنهایی خود فرو خواهد نشاند.
اندیشه ما را رهنمون به این واقعیت است که انسان محدود به «اکنون» نیست. او در مقام فرافکنی از قبل در آینده است و «اکنون» نیز ره به همان طریق دارد. او در پرتو این درک در محضر انبوهی از پرسشها قرار میگیرد که جملگی در ساحت بشری تعریف میشود.
پرسش از اینکه سهم خود را از هستی در زمانِ سپری شده، در چه کاری مشغول داشتهام و آن را به منزله یک سرمایه در چه طریقی مصروف نمودهام؟ در امتداد زمان چه میزان از امکانات موجود را در طراحی ساختار بشری خود به کار گرفتهام و در جهت فعلیت بخشیدن به ساحت انسانی خود اهتمام ورزیدهام؟ تا «اکنون» به چه میزان در هرم هستی ایفای نقش نمودهام؟ و با گذشتههایی که رقم زدهام و «اکنون»هایی که رقم میزنم، جایگاهم در کجاست؟ چگونه میتوان هوشیارانه بر زمان مدیریت کرد و زمان را به سادگی در کنترل خود درآورد؟ نسبت من با دیگران و جهان و تاریخ چیست و من به عنوان موجودی اندیشنده، متناسب با هستی خود چه نقش و مسئولیتی را در جهان ایفا نمودهام و نقش درخور و ارزنده چگونه نقشی است؟ و…
ردیفی از این دست پرسشها، و پرسشهای بسیار دیگر که انسان آگاه به زمان را پیوسته با خود مواجه میسازد؛ شعلهای فروزان و بیقرار در وجود او میافکند که نهایتاً به هوشیاری و بیداری وی میانجامد. پرسشهایی که پوستین ملکوک غفلت و جامه نازیبای ناآگاهی را از اندام آدمی میزداید و زیور بیداری و هوشیاری بر تن وی مینشاند.
در مواجهه با چنین پرسشهای بیدارگرانهای، دیگر زندگی عنوان بیمعنایی به خود نمیگیرد؛ پر است از طراوت و معنا. از آغاز تا انجام آن، میتوان حالتی فرارونده و پیشتاز را شاهد و ناظر بود. با اغتنام فرصتهای دست داده شده در جهت کمال آدمی چرخه عزم و اراده را به گردش آورد؛ بر زمینه «اکنون» دریچهای روشن برای فردای بهتر خود گشود و با هوشیاری به شکار لحظههای اکنونی خود پرداخت و از آنچه هست به آنچه باید، رهنمون شد.
اندیشه به مثابه خورشید با فروغهایی همراه است. ممکن نیست انسان بیندیشد اما پرتوی از آن را در خود مشاهده نکند. کسی که به لزوم اندیشه و خرد در زندگی توجه دارد و پیوسته چراغ پیروی از مبانی خرد و الگوی عقلانیت را در خود فروزان میدارد، از افق خاص و منظر ویژهای به زندگی فرد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 