پاورپوینت کامل دو رویداد مهم در سده‌های میانه (الف جنگهای صلیبی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دو رویداد مهم در سده‌های میانه (الف جنگهای صلیبی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دو رویداد مهم در سده‌های میانه (الف جنگهای صلیبی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دو رویداد مهم در سده‌های میانه (الف جنگهای صلیبی) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

جنگهای صلیبی اوج حوادث قرون وسطی و شاید جالبترین واقعه‌ای بود که در تاریخ اروپا و خاور نزدیک روی می‌داد. اکنون دو دین بزرگ جهان، اسلام و مسیحیت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حکمیت نهایی بشر – یعنی به میدان جنگ- واگذار می‌کردند. تمام ترقیات قرون وسطایی، جمیع عرصه‌ی بازرگانی و جهان مسیحی، همه‌ی شور اعتقاد مذهبی، و کلیه‌ی قدرت فئودالیسم و فریبندگی شوالیه‌گری در دویست سال جنگی که برای روح بشر و منافع بازرگانی درگرفت به اوج کمال و ذروه‌ی اعتلا رسید.

علل جنگهای صلیبی
جنگهای صلیبی اوج حوادث قرون وسطی و شاید جالبترین واقعه‌ای بود که در تاریخ اروپا و خاور نزدیک روی می‌داد. اکنون دو دین بزرگ جهان، اسلام و مسیحیت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حکمیت نهایی بشر – یعنی به میدان جنگ- واگذار می‌کردند. تمام ترقیات قرون وسطایی، جمیع عرصه‌ی بازرگانی و جهان مسیحی، همه‌ی شور اعتقاد مذهبی، و کلیه‌ی قدرت فئودالیسم و فریبندگی شوالیه‌گری در دویست سال جنگی که برای روح بشر و منافع بازرگانی درگرفت به اوج کمال و ذروه‌ی اعتلا رسید.
اولیت علت مستقیم صلیبی پیشتازی ترکان سلجوقی بود. دنیا خود را با سلطه‌ی مسلمانان بر خاور نزدیک وفق داده بود؛ خلفای فاطمی مصر در حکومت بر فلسطین طریق مدارا پیش گرفته بودند و، صرف نظر از چند واقعه‌ی استثنایی، فرقه‌های مسیحی آن سامان از آزادی زیادی در پیروی از تعالیم دینی خویش برخوردار بودند. حاکم، خلیفه‌ی دیوانه‌ی قاهره، کلیسای قیامت را ویران کرده بود (۱۰۱۰) لکن خود مسلمانان مبالغ معتنابهی خرج تعمیر مجدد آن کرده بودند. در سال ۱۰۴۷، جهانگرد و شاعر ایرانی، ناصر خسرو، کلیسای مزبور را چنین توصیف کرد: «…جایی وسیع است چنانکه هشت هزار آدمی را در آن جای باشد، همه را به تکلیف بسیار ساخته از رخام رنگین و نقاشی و تصویر، و کلیسا را از اندرون به دیباهای رومی آراسته و مصور کرده و بسیار زر طلا بر آنجا به کار برده، و صورت عیسی علیه‌السلام را چند جا ساخته که بر خری نشسته است.» این فقط یکی از کلیساهای متعدد در بیت‌المقدس بود. زائران مسیحی حق داشتند آزادانه به اماکن معتبرکه رفت‌وآمد کنند؛ سالیان سال بود که زیارت فلسطین نوعی عبادت یا کفاره محسوب می‌شد؛ همه جای اروپا، انسان کسانی را می‌دید که برگهای نخل فلسطین را چلیپاوار، به نشانه‌ی زیارت از اماکن متبرکه، زیور خویش می‌کردند؛ پیرز پلومن معتقد بود که این قبیل افراد «رخصت داشتند که از ان پس تمام عمر سخن دروغ بگویند.» لکن در ۱۰۷۰ ترکان بیت‌المقدس را از چنگ فاطمیان بیرون آوردند، و زائران مسیحی از این پس ناقل روایاتی بودند درباره‌ی تعدی ترکان و بی‌حرمتی آنها نسبت به نام پیر لومیت (پیر منزوی) از جانب سیمون، بطرک بیت‌المقدس، نامه‌ای نزد پاپ اوربانوس دوم به رم آورد که در طی‌آن تعقیب‌و آزار مسیحیان فلسطین بتفصیل بیان، و از پاپ عاجزانه تقاضای کمک شده‌بود(۱۰۸۸).
دومین علت مستقیم جنگهای صلیبی تضعیف خطرناک امپرطوری بیزانس بود. امپراطوری مزبور مدت هفت قرن میان تقاطع بزرگراههای اروپا و آسیا قرار داشت و مانع تهاجم لشکریان آسیایی و خیل جماعات چادرنشین استپها به اروپا بود. اکنون این امپراطوری بر اثر نفاقهای داخلی، بدعتهای مخرب، و شقاق ۱۰۵۴ که مایه‌ی جدایی آن از غرب شده بود، آن قدر ضعیف بود که دیگر نمی‌توانست موفق به انجام این امر خطیر تاریخی شود. در حالی که بلغارها، پچنگها، کومانها، و روسها بر دروازه‌های اروپایی آن هجوم می‌بردند، ترکان مشغول تکه تکه کردن ایالات آسیایی آن امپراطوری بودند. در ۱۰۷۱ سپاهیان بیزانس تقریباً در مناذگرد تارومار شدند. ترکان سلجوقی ادسا ]الرها یا اروفه[، انطاکیه (۱۰۵۸)، طرسوس، حتی نیقیه را تسخیر کردند و از آن سوی بوسفورچشم بر خود شهر قسطنطنیه دوختند. امپراطور آلکسیوس اول (۱۰۸۱-۱۱۱۸)، با امضای عهدنامه‌ی خفت‌آوری، بخشی از آسیای صغیر را نجات بخشید، لکن برای مقابله با هجومهای بیشتر فاقد قوای نظامی بود. اگر قسطنطنیه به دست ترکان می‌افتاد، تمامی اروپای خاوری در برابر لشکریان آنها مفتوح می‌شد و فتح تور (۷۳۲) بی‌نتیجه می‌ماند. آلکسیوس غرور مذهبی را فراموش کرد، سفرایی نزد پاپ اوربانوس دوم و شورای پیاچنتسا گسیل داشت، و اروپای لاتین را تشویق کرد او را در هزیمت دادن ترکان از اروپا یاری کند. آلکسیوس می‌گفت که مبارزه با این جماعت کفار در خاک آسیا عاقلانه‌تر خواهد بود تا آنکه دست روی دست نهند و منتظر سیل آنها از طریق شبه جزیره‌ی باکان به پایتختهای اروپایی باشند.
سومین علت مستقیم جنگهای صلیبی چس جاه‌طلبی شهرهای ایتالیایی مانند پیزا، جنووا، ونیز، و آمالفی بود که می‌خواستند دامنه‌ی قدرت تجاری روزافزون خود را بسط دهند. هنگامی که نورمانها سیسیل را از دست مسلمانان بیرون آوردند (۱۰۶۰-۱۰۹۱) و لشکریان مسیحی حوزه‌ی حکومت مسلمین را در اسپانیا کاهش دادند (از ۱۰۸۵ به بعد)، مدیترانه‌ی باختری به روی بازرگانان مسیحی باز شد. شهرهای ایتالیایی از راه بنادر صادر کنده‌ی کالاهای داخلی و مصنوعات ورای آلپ ثروتمند شدند و درصدد برآمدند به برتری مسلمانان در مدیترانه‌ی خاوری پایان داده، بازارهای خاور نزدیک را به روی امتعه‌ی اروپای باختری بگشایند. اطلاع نداریم که این سوداگران ایتالیایی تا چه حد به شخص پاپ تقرب داشتند.
تصمیم نهایی از جانب خود اوربانوس گرفته شد. این فکر به مخیله‌ی سایر پاپها هم خطور کرده بود. مثلاً ژربر، که به اسم سیلوستر دوم مقام پاپی را احراز کرد، از عالم مسیحیت خواستار نجات بیت‌المقدس شد، و بنا به اصرار او جماعتی از مبارزان مسیحی بی‌نتیجه قدم به خاک سوریه گذاشتند (حد ۱۰۰۱). گرگوریوس هفقتم در گرماگرم مبارزه‌ی متهدم کننده‌ای با هانری چهارم گفته بود: «جان برکف نهادن در راه انجات اماکن متبرکه در نظر من بمراتب خوشتر است تا حکومت بر عالمی.» هنگامی که اوربانوس در مارس ۱۰۹۵ ریاست شورای پیاچنتسا را به عهده گرفت، آتش آن مبارزه هنوز سرد نشده بود. در این شورا اوربانوس به حمایت از تقاضای سفیران آلکسیوس سخن گفت، اما توصیه کرد تا مجمع عظیمتری به نمایندگی از جانب قاطبه‌ی مسیحیان برای اعلام جنگ علیه اسلام تشکیل نشده است، در گرفتن تصمیم شتاب نورزند. احاطه‌ی وی بر اوضاع زیادتر از آن بود که تصور کند در چنین امر خطیری، در یک سرزمین دوردست، پیروزی مسیحیان قطعی باشد. بی‌شک اوربانوس پیش‌بینی می‌کرد که شکست در این مهم به حیثیت مسیحیت و کلیسا سخت لطمه خواهد زد. شاید اشتیاق داشت که جنگجویی نامرتب بارونهای فئودال و دزدان دریایی نورمان را به صورت مبارزه‌ای مقدس درآورد و اروپا و امپراطوری بیزانس را از خطر مسلمانان برهاند. آرزوی اوربانوس آن بود که کلیسای شرقی را دوباره به زیر سلطه‌ی حکومت پاپی، و عالم مسیحی را به صورت جهان نیرومندی تحت فرمان پاپها درآورد و بار دیگر شهر رم را به پایتخت جهان مبدل کند. این مفهوم ذاهنی ناشی از نهایت دولتمردی بود.
از مارس تا اکتبر ۱۰۹۵ اوربانوس به سیاحت در ایتالیای شمالی و فرانسه‌ی جنوبی مشغول بود و از امرا و بزرگان قوم برای کمک ضروری در این راه نظر خواست. در کلرمون، واقع در اوورنی، شورای تاریخی روحانی اجلاس کرد؛ هرچند که یک روز سرد ماه نوامبر بود، هزاران نفر از مردم نواحی و جوامع مختلف چادرهای خود را در میان صحرا برافراشتند، و چنان اجتماع عظیمی برپا شد که هیچ تالاری گنجایش آن همه مردم را نداشت؛ هنگامی که هموطن خود اوربانوس دوم را بر بالای صفه بلند کردند، و وی به زبان خود آنها به ایراد مؤثرترین خطابه‌ها در تاریخ قرون وسطی پرداخت، قلب همه از فرط احساسات در تپش افتاد. پاپ خطاب به حاضران چنین گفت:
ای نژاد فرانک! نژاد محبوب و برگزیده‌ی خدا!… از مرزهای اورشلیم و از جانب قسطنطنیه خبر غم‌انگیزی آورده‌اند که قومی ملعون بکلی از خدا بی‌خبر جابرانه بر اراضی این مسیحیان هجوم برده و با ویرانی و ایجاد آتشسوزی مردم را از زاد و بومشان بیرون رانده‌اند. اینان جماعتی از اسرار را به مملکت خویش برده و بخشی از آنها را زیر شکنجه‌های بیرحمانه به قتل رسانده‌اند. این مردم محرابها را با لوث وجود خویش آلوده می‌سازند و سپس آنها را ویران می‌کنند. قلمرو یونانیان اکنون به دست آنها تکه تکه شده است و یونانیان از ان اراضی وسیعی که پیمودن سراسر آن حتی بیش از دو ماه طول می‌کشد محروم شده‌اند.
اکنون اگر شما رنج قصاص این اعمال ناحق و بازگرفتن این اراضی را بر خود هموار نسازید، این مهم از دست چه کسی ساخته است؛ آری شمایید که خداوند بین الطاف خویش بیش از دیگران حشمت در جنگاوری، شجاعت عظیم، و نیرو ارزانی داشته است تا سر مردمی را که در مقام مخالفت با شما قد علم می‌کنند بر خاک بسایید. بگذارید کردار نیاکان شما – جلال و عظمت شارلمانی و سایر شهریاران این سرزمین- مشوق شما باشد. بگذارید مزار مقدس منجی و خداوندگار ما که اکنون در تصرف اقوام پلید است و اماکن متبرکه‌ای که اکنون ملوث شده است شما را برانگیزد. … بگذارید هیچ‌گونه تشویشی در امور خانوادگی و هیج نوع تملکی شما را از این امر خطیر باز ندارد. زیرا در این سرزمینی که اکنون شما در آن سکنا دارید، و از همه سو دریا و قله‌ی کوهها آن را دربرگرفته است برای نفوس عظیم شما بسیار تنگ است. خوراکی که از آن عاید می‌شود بسختی تکافوی نیازهای مردمی را که به کار کشت مشغولند می‌کند. از این روست که شما یکدیگر را می‌کشید و می‌درید، به جنگ دست می‌برید، و بسیاری از شماها در این زد و خورد داخلی به هلاکت می‌رسید.
لذا، بگذارید نفرت از میان شما رخت بربندد؛ بگذارید کشاکشهای شما پایان یابد. قدم در طریق کلیسای قیامت نهید؛ آن سرزمین را از چنگ قومی تبهکار بیرون آورید و خود بر آن استیلا یابید؛ اورشلیم بهشتی است آکنده از لذات و نعمتها، سرزمینی است بمراتب ثمربخشتر از همه‌ی سرزمینها. آن شهر شاهی، که در قلب عالم قرار گرفته است، از شما تمنا دارد که به یاریش بشتابید. مشتاقانه رنج این سفر را برای آمرزش گناهان خویش تقبل کنید، و در عوض به حشمت فناناپذیر ملکوت الاهی پشتگرم باشید.
از میان جمعیت غریو پرهیجانی به آسمان برخاست که: «مشیت خدا چنین است!» اوربانوس نیز با آنها هماواز شد و از ایشان تقاضا کرد که این جمله را شعار نبرد خود سازند، و به افرادی که حاضر به شرکت در جنگ صلیبی شده بودند دستور داد که بر روی سینه‌ یا پیشانی خویش علامت صلیب را نقش کنند. ویلیام آو ممزبری می‌نویسد؛ «بی‌درنگ پاره‌ای از خواص جلو پای پاپ به زانو افتادند و جان و مال خویش را وقف خدمت خدا کردند.» هزاران نفر از عوام نیز به همین سان پیمان بستند. رهبانان و زاهدان از گوشه‌ی عزلت به درآمدند تا در واقع، و به معنی کلمه، مجاهدان لشکر مسیح باشند. پاپ پر جنب‌وجوش از آن محل روبه‌سوی دیگر شهرها نهاد، که از جمله بود تور، بوردو، تولوز، مونپلیه، و نیم…. و مدت نه ماه مردم را به شرکت در جنگ صلیبی تشویق می‌کرد. هنگامی که بعد از دو سال غیبت به رم بازگشت، مردمان آن شهر، که کمتر از دیگر شهرهای مسیحی دیندار بودند، مقدمش را با شور تمام پذیره شدند. اوربانوس، بدون مواجهه با مخالفت شدیدی برای آزاد ساختن صلیبیون از بند تعهداتی که مانع از شروع جنگ صلیبی می‌شد، اختیارات لازم را به دست گرفت و برای دوره‌ی این جنگ، سرفها و اسالها را از تعهداتی که در برابر اربابان خود داشتند رها ساخت. وی به عموم صلیبیون این امتیار را تفویض کرد که از این پس در دادگاههای کلیسایی محاکمه شوند نه در محاکم اربابی؛ و تضمین کرد که در غیاب آنها اسقفان هر محل حافظ دارایی آنها باشند. وی به موجب فرمانی – هرچند که کاملاً ضمانت اجرایی نداشت- همه‌ی جنگهای مسیحیان را ممنوع کرد و، فوق قوانین مربوط به تبعیت و سرسپردگی فئودال، اصل جدیدی برای فرمانبرداری وضع کرد. اکنون اروپا بیش از پیش متحد شده بود و اوربانوس دوم خویشتن را، دست کم از لحاظ نظری، مالک الرقاب شایسته تو مقبول سلاطین اروپا می‌دید. تمامی جهان مسیحی به طرزی بی‌سابقه به جنبش درآمد و با شور فراوانی خود را برای جنگ مقدس با عالم اسلام آماده ساخت.

نخستین جنگ صلیبی
انگیزه‌های فوق‌العاده‌ای جماعت کثیری را از زیر پرچم سپاهیان صلیبی گردآورد. به موجب آمرزشی تام، مقرر شد که هرکس در جنگ کشته تشود، از هرگونه عقوبتی که به واسطه‌ی ارتکاب گناه دامنگیرش شده است برهد. سرفها، که بسته به اراضی مخصوص بودند، اجازه‌ی حرکت یافتند؛ رعایای پادشاهان از مالیاتها معاف شدند؛ بدهکاران تا مدتی از پرداخت ربح فراغت یافتند؛ زندانیان آزاد دشند؛ و پاپ، با جسارت، اختیارات خویش را تعمیم بخشید و مجازات افرادی را که محکوم به مرگ شده بودند به خدمت مادام‌العمر در فلسطین تخفیف داد. هزاران تن از ولگردان به رهروان این قافله‌ی مقدس پیوستند. افرادیکه از فقری ناگزیر به امان امان آمده بودند، ماجراجویانی که حاضر بودند تن به مخاطرات در دهند، پسران کهتری که امید تهیه‌ی تیولنشینهایی را که در مشرق زمین در سر می‌پختند، بازرگانانی که به دنبال بازارهای جدید برای کالاهای خود بودند، شهسوارانی که با عزیمت سرفهای خویش به جنگ خود را دست تنها می‌دیدند، مردمان کمرویی که از زخم زبان اطرافیان و تهمت ترسویی احتراز داشتند – همگی به جماعتی از مؤمنین واقعی پیوستند تا سرزمینی را که محل ولادت و وفات عیسی مسیح بود نجات دهند. به حکم آن نوعی تبلیغاتی که هنگام رواج دارد، درباره‌ی محدودیتها و ناتوانیهای مسیحیان مقیم فلسطین، فجایع مسلمانان، و کفرهای آیین محمد(ص) همه گونه راه مبالغه و اغراق سپرده شد. مسلمانان را به پرستش تندیس پیغمبر اسلام متهم می‌کردند و حتی، طبق شایعات بی‌اساسی که بر سر زبان مؤمنین مسیحی افتاده بود، سخنانی نامربوط درباره‌ی پیغمبر اسلام می‌گفتند. افسانه‌های غریبی از ثروت سرشار مشرق زمین و لعبتان پری پیکری که در انتظار مردانی دلاور نشسته بودند نقل مجالس بود.
بدیهی است که این همه انگیزه‌های متنوع نمی‌توانست توده‌ی مردمان متشابهی را که واجد شایستگی تشکیلات نظامی باشند به دور هم گرد آورد. در بسیاری موارد، زنان و کودکان به اصرار تمام همراه شوهران و پدر و مادر خود به راه افتادند. شاید این قبیل پافشاریها بی‌دلیل هم نبود، زیرا بزودی فواحش را نیز جمع کردند تا آماده‌ی خدمت به سلحشوران باشند. اوربانوس ماه اوت ۱۰۹۶ را موعد حرکت سپاه صلیبی تعیین کرده بود، لکن کشاورزان بی‌حوصله، که اولین دسته از داوطلبان جنگ بودند نمی‌توانستند درنگ کنند. یک چنین جماعت مبارزی که عده‌ی آنها به حدود دوازده هزار نفر می‌رسید (و از این عده فقط هشت نفر شهسوار بودند) در ماه مارس، به سرکردگی پیرمنزوی و والتر بی‌پول یا گوتیه‌ی بی‌پول، از فرانسه عازم فلسطین شدند؛ دسته‌ی دیگری که محتملا مرکب از پنج هزار نفر بود، به سرپرستی گوتشالک کشیش، از آلمان به راه افتاد؛ و هیئت سومی به رهبری امیکو، کنت لینینگن، از خطه‌ی راینلاند در آلمان حرکت کرد. همین گروههای بی‌نظم و ترتیب بودند که اغلب به یهودیان آلمان و بوهم هجوم بردند، به تقاضاهای مردمان و کشیشان محل هیچ گونه ترتیب اثری ندادند، و شهوت خونریزی را در جامه‌ی دینداری پنهان ساختند و چند صباحی بدل به جانوران درنده شدند. افرادی که تازه در صف لشکریان صلیبی درآمده بودند وجوهی اندک و غذایی ناچیز به همراه آورده بودند، و رهبران بی‌تجربه‌ی آنها نیز برای تغذیه‌ی افراد آذوقه‌ی کافی نداشتند. بسیاری از آنها دوری مسافت و دست کم گرفته بودند، و همچنانکه در کناره‌ی راین و دانوب راه می‌سپردند، به هر خمی که می‌رسیدند، کودکانشان از فرط بی‌طاقتی مدام می‌پرسیدند که آیا به اورشلیم نرسیده‌اند؟ هنگامی که کیسه‌های آنها تهی شد و گرفتار بی‌غذایی شدند، از راه اضطرار به چپاول مزارع و خانه‌هایی که در سر راه آنها قرار داشت دست زدند. دیری نگذشت که هتک ناموس نیز بر تاراج اموال افزوده شد. مردم بشدت در مقابل آنها مقاومت ورزیدند. برخی از شهرها دروازه‌های خود را به روی آنها بستند، و بعضی دیگر بی‌درنگ توفیقشان را از دادار مسئلت نمودند. سرانجام این سپاه کاملاً تهیدست، که تعداد زیادی از نفرات آن بر اثر قحطی و طاعون و جذام و تب و مبارزات حین راه به هلاکت رسیده بودند، به دروازه‌ی قسطنطنیه رسید. آلکسیوس به آنها خوش آمد گفت، لکن شکم آن جماعت گرسنه را به طرز دلخواه سیر نکرد؛ از این رو صلیبیون به حومه‌های شهر ریختند و قصرها، خانه‌ها، و کلیساها را غارت کردند. آلکسیوس برای نجات پایتخت خویش از شر این ملخهای عابد، کشتیهایی در اختیار آنها گذاشت تا از تنگه‌ی بوسفور عبور کنند، ملزوماتی برایشان فرستاد، و به آنها دستور داد که در آن سوی بوسفور توقف کنند تا قوای مسلحتری از عقب برسد. صلیبیون به علت گرسنگی یا بیتابی به اوامر آلکسیوس اعتنایی نکردند و به سوی نیقیه پیش تاختند. نیروی منظم و با انضباطی از ترکان، که همگی کمانداران ماهری بودند، از شهر بیرون آمدند و این نخستین لشکر اولین جنگ صلیبی را تقریباً بکلی مضمحل کردند. والتر بی‌پول از جمله کشتگان این نبرد بود، اما پیر منزوی، که از سپاه مهارناپذیر خویش منزجر شده بود، قبل از شروع مبارزه به شهر قسطنطنیه بازگشت، و تا ۱۱۱۵ در عین سلامت می‌زیست.
در خلال این احوال، هر یک از امرا و اربابان فئودال که دعوت پاپ را برای شرکت در جنگ صلیبی لبیک گفته بود، در حوزه‌ی خویش قوای خود را گرد آورده بود. در میان این امرا و سالاران هیچ یک از پادشاهان اروپا نبود، و در واقع هنگامی که اوربانوس مردم را به جنگ صلیبی دعوت می‌کرد، فیلیپ اول پادشاه فرانسه، ویلیام دوم پادشاه انگلیس، و هانری چهارم امپراطور آلمان همگی محکوم به تکفیر پاپی بودند. لکن عده‌ی زیادی از کنتها و دوکها حاضر شدند که در چنین جهادی شرکت کنند – و تقریباً تمامی آنها از قوم فرانک یا فرانسوی بودند. اولین جنگ صلیبی اقدام خطیری بود که بیشتر از جانب فرانسویان صورت گرفت، و تا این تاریخ هنوز مردمان خاور نزدیک اقوام اروپای باختری را فرانک (فرنگی) می‌نامند. گودفروا دو بویون (بویون آبادی کوچکی در بلژیک) صفات یک راهب را با شایستگیهای یک سرباز در وجود خویشتن جمع داشت، به عبارت دیگر، در تمشیت امور حکومت و اداره‌ی جنگ شجاع و لایق بود و پرهیزکاریش به سرحد تعصب می‌رسید. بوهموند، امیر تارانت، (تارانتو) فرزند روبر گیسکار بود. وی تمام شجاعت و کاردانی پدرش را به ارث برده بود و هوای آن در سر داشت که از متصرفات سابق امپراطوری بیزانس در خاور نزدیک برای خویشتن و لشکریان نورمانش قلمروی ایجاد کند. همراه وی برادر زاده‌اش تانکرد اهل اوتویل بود که بعدها قهرمان حماسه‌ی معروف به رهایی اورشلیم اثر شاعر ایتالیایی تاسو شد. وی مردی بود زیباروی، بی‌باک، دلاور، بخشنده، و دوستار شکوه و ثروت، که عموماً او را برسبیل یک شهسوار مسیحی مطلوب تحسین می‌کردند. رمون، کنت تولوز، که قبلاً در نبرد با مسلمانان در اسپانیا شرکت جسته بود، اکنون در پیری جان و ثروت عظیم خویش را وقف جهادی بمراتب بزرگتر می‌کرد. لکن خلقی آتشین نجابت وی را آلوده، و آز دینداریش را لکه‌دار کرد.
این جماعات از راههای گوناگون عازم قسطنطنیه شدند. بوهموند به گودفروا پیشنهاد کرد که شهر مزبور را بگیرند. گودفروا به بهانه‌ی آنکه وی فقط برای مبارزه با جماعت کفار سفر کرده است، از قبول چنین امری خودداری ورزید، لکن این فکر بکلی از بین نرفت. شهسواران نیمه وحشی و نیرومند مغرب زمین مردان تحصیلکرده و مهذب مشرق را به دیده‌ی تحقیر می‌نگریستند و آنها را بدعتگذارانی غرق در خوشگذرانی و شهوات می‌دانستند. گنجینه‌ها و نفایسی که در کلیساها، قصرها، و بازارهای پایتخت امپراطوری بیزانس بر روی هم انباشته شده است آنها را به تحیر و غبطه‌ وا‌می‌داشت، چه معتقد بودند که ثروت باید از آن مرد دلیر باشد. آلکسیوس شاید از این گونه خیالاتی که به مخیله‌ی منجیان وی خطور می‌کرد بویی برده بود، و شاید آنچه از برخورد با خیل لجام گسیخته‌ی کشاورزان (که غرب خود وی را برای شکست آنها شماتت کرده بود) دیده بود او را به رعایت جانب احتیاط و شاید هم به تزویر متمایل می‌کرد. وی برای مقابله با ترکان یاری خواسته بود، اما منتظر نبود که قوای متحد اروپا در پشت دروازه‌های پایتختش گرد آیند. هرگز آلکسیوس نمی‌توانست خاطر جمع باشد که عشق این جنگجویان به فتح قسطنطنیه از گشودن بیت‌المقدس کمتر است، یا در صورت بیرون آوردن اراضی سابق امپراطوری از چنگ ترکان، متصرفات مزبور را به بیزانس بازپس دهند. از این رو پیشنهاد کرد که حاضر است همه گونه آذوقه، مساعده‌ی مالی، وسایط حمل و نقل، و کمک نظامی در اختیار صلیبیون گذارد و به رهبران آنها رشوه‌های شایسته‌ای تقدیم کند، به شرط آنکه اشراف او را شهریار فئودال خود شرند، سوگند وفاداری نسبت به وی یاد کنند، و هر سرزمینی را که در جنگ فتح کردند، به حکم تعهدات، به عنوان تیول وی نگاه دارند. اشراف مغرب زمین، که در برابر سیم و زر نرم شده بودند، به این امر تن در دادند.
در اوان سال ۱۰۹۷ سپاهیان صلیبی، که رویهمرفته در حدود سی هزار نفر می‌شدند و هنوز زیر فرمان سرداران مختلفی بودند، از تنگه‌ی یوسفور عبور کردند. بخت با صلیبیون یار بود، چه تشتت میان مسلمانان به مراتب از نفاق مسیحیان فزونتر بود. نه فقط قدرت مسلمانان در اسپانیا تحلیل رفته و در آفریقای شمالی گرفتار منازعات مذهبی شده بود، بلکه در شرق خلفای فاطمی مصر بر نواحی جنوبی سوریه تسلط داشتند، و حال آنکه سوریه‌ی شمالی و قسمت اعظم آسیای صغیر در دست دشمنان آنها یعنی ترکان سلجوقی بود. ارمنستان علیه فاتحان علم طغیان برافراشت و با فرانکها هماواز شد. به این نحو، سپاهیان اروپایی پیش تاختند و نیقیه را به محاصره درآوردند، و چون آلکسیوس قول داد که به شرط تسلیم به کسی آسیبی نخواهد رسید، پادگان ترک نیقیه تسلیم شد (۱۹ ژوئن ۱۰۹۷). امپراطور یونانی پرچم خویش را برفراز دژ شهر به اهتزاز درآورد، آن خطه را از چپاول بی‌ملاحظه‌ی مبارزان مسیحی نجات داد و، با هدایای کلانی، موجبات رضایت خاطر سرداران فئودال را فراهم ساخت؛ اما لشکریان مسیحی زبان به شکوه گشودند که آلکسیوس با ترکان متحد بوده است. بعد از یک هفته استراحت، صلیبیون عزم انطاکیه کردند و در نزدیکی اسکی شهر (دورولایوم) با سپاهی از ترکان به سرداری قلج ارسلان روبه‌رو شدند. در جنگ خونینی که روی داد (اول ژوئیه ۱۰۹۷) صلیبیون فاتح شدند. انگاه بدون احتمال خطر مواجهه با دشمنی، مگر کمبود آب و خوراک و گرمایی که قاعدتاً خون غربی با آن مأنوس نبود، در آسیای صغیر شروع به پیشرفت کرد. در آن هشتصد کیلومتر راهپیمایی دشوار، گروهی از مردان و زنان و تعدادی از اسبها و سگها از فرط تشنگی به هلاکت رسیدند. چون از سلسله جبال توروس عبور کردند، برخی از اشراف لشکریان خود را از قوای اصلی جدا کردند تا در پی فتوحاتی خصوصی روان شوند، چنانکه رمون، بوهموند، و گودفروا عزم ارمنستان کردند و تانکرد و بودوئن اول (برادر گودفروا) رو به ادسا آوردند؛ در این ناحیه بود که بودوئن، به حیله‌های جنگی و نیرنگ، اولین مملکت لاتینی شرق ]اورشلیم[ را بنیاد نهاد (۱۰۹۸). اکثریت عظیم صلیبیون شاکی بودند که اینگونه تأخیرها قرین نحوست است؛ لکن اشراف مراجعت کردند و پیشرفت به سوی انطاکیه ادامه یافت.
وقایع نگار و مؤلف کتاب اعمال فرانکها انطاکیه را «شهری بغایت زیبا، چشمگیر، و لذتبخش» توصیف کرده است. این شهر مدت هشت ماه در محاصره بود. در این مدت بسیاری از صلیبیون بر اثر گرسنگی یا باران سرد زمستانی جان سپردند. برخی با جویدن «نیهای شیرینی به نام زوکرا» (شکر) غذای نوظهوری پیدا کردند. این اولین باری بود که فرانکها لب به نیشکر می‌زدند. بتدریج طریقه‌ی فشردن و گرفتن عصاره‌ی آن را از گیاهانی که برای همین منظور کاشته می‌شد فرا گرفتند. فواحش شیرینیهایی بودند بمراتب خطرناکتر؛ یکی از کشیشان عالی‌رتبه‌ی محبوب که در باغی همخوابه‌ی سوری خود را در آغوش گرفته بود، به دست ترکان به قتل رسید. در ماه مه ۱۰۹۸ خبر آمد که لشکر عظیمی از مسلمانان به سرداری کربوغا امیر موصل بزودی از راه فرا خواهد رسید؛ چند روزی قبل از رسیدن این لشکر؛ انطاکیه گشوده شد (سوم ژوئن ۱۰۹۸)؛ بسیاری از صلیبیون که می‌ترسیدند در برابر کربوغا تاب مقاومت نداشته باشند، در اورونتس بر کشتی نشستند و فرار کردند. آلکسیوس، که با لشکری یونانی پیش می‌تاخت، بر اثر هزیمت سپاهیان فراری اغفال شده، تصور کرد که صلیبیون شکست خورده‌اند، به همین سبب بازگشت تا مگر آسیای صغیر را در مقابل ترکان حراست کند. این گناهی بود که هرگز به خاطر آن آلکسیوس را عفو نکردند. پیر بارتلمی، کشیشی اهل مارسی، برای آنکه قوت قلبی به سپاهیان صلیبی داده باشد، نیزه‌ای را به دست گرفته، مدعی شد که این اهل همان نیزه‌ای است که با آن پهلوی عیسی را دریده‌اند. مسیحیان هنگامی که رو به میدان جنگ نهادند، این نیزه را همچون علم مقدسی بر بالای سر خود حمل کردند، و سه نفر شهسوار که جامه‌ی سفید بر تن داشتند به اشاره‌ی آدیمار نماینده‌ی پاپ ناگهان از پشت تپه‌ها ظاهر شدند، و نماینده‌ی پاپ مدعی شد که این سه نفر قدیس موریس، قدیس تئودور، و قدیس جورج شهدای راه دینند. صلیبیون، که از دیدن این علایم غیبی الهام گرفت بودند، اینک متحداً به سرکردگی بوهموند به پیروزی قاطعی نایل آمدند. پیر بارتلمی، که متهم به ارتکاب یک تزویر مذهبی شده بود، پیشنهاد کرد که حاضر است برای اثبات صدق گفتار خویش از میان آتش عبور کند. وی رنج گذشتن از میان تل هیمه‌ای سوزان را بر خود هموار ساخت؛ ظاهراً وی سالم از میان آتش بیرون آمد، لکن روز بعد بر اثر سوختگی و فشار قلبی جان سپرد. پس از این واقعه نیزه‌ی مقدس را از میان علمهای لشکریان صلیبی برداشتند.
برای قدردانی از زحمات بوهموند، با رضایت عموم او را امیر انطاکیه کردند. وی رسماً آن ناحیه را به عنوان فیف (تیول) سالار خویش آلکسیوس ضبط کرد، اما در واقع چون شهریار مستقلی حکومت کرد. سرکردگان سپاه صلیبی مدعی شدند که آلکسیوس به علت کوتاهی در رسانیدن کمک به آنها تعهدات خویش را زیر پا گذاشته و آنان را از بند تعهدات رهانیده است. سرداران صلیبی بعد از آنکه شش ماهی را به تجدید قوا و تجهیز مجدد سپاهیان فرسوده‌ی خود مشغول بودند، لشکریان خویش را به طرف اورشلیم حرکت دادند. سرانجام در هفتم ژوئن ۱۰۹۹، بعد از یک جنگ سه ساله که قوای صلیبی را به دوازده هزار نفر مبارز کاهش داد، با دلی خوش و تنی کوفته به مقابل دیوارهای اورشلیم رسیدند. از شوخیهای تاریخ بود که فاطمیان حریفان این مبارزان، یعنی ترکان، را یک سال قبل از این واقعه‌ از شهر بیرون کرده بودند. خلیفه‌ی فاطمی پیشنهاد کرد که اگر صلیبیون به عقد صلح راضی شوند، وی حاضر است تأمین جانی و مالی عموم زائران مسیحی و مؤمنین مقیم اورشلیم را تضمین کند. اما بوهموند و گودفروا خواستار تسلیم بلاشرط شدند. پادگان خلیفه‌ی فاطمی، که مرکب از هزار نفر بود، مدت چهل روز مقاومت ورزید. در ۱۵ ژوئیه گودفروا و تانکرد در رأس لشکریان خویش از دیوار شهر گذر کردند، و در این حال صلیبیون، که در عین شجاعت سالها رنج و مرارت را تحمل کرده بودند، از رسیدن به مقصد عالی خویش سر از پا نمی‌شناختند. کشیشی رمون نام اهل آژیل، که خودش شاهد این واقعه بوده است، می‌نویسد:
چیزهای بدیعی که از هر سو به چشم می‌خورد. گروهی از مسلمانان را سر از تن جدا کردند…. گروهی دیگر را با تیر کشتند یا مجبور کردند که از برجها خود را به زیر افکنند. پاره‌ای را چندین روز شکنجه دادند و آنگاه در آتش سوزانیدند. در کوچه‌ها توده‌هایی از کله و دست و پای کشتگان دیده می‌شد. هر طرف اسب را هی می‌کردی در میان اجساد کشتگان و لاشه‌ی اسبان بودی.
سایر معاصران نیز بتفصیل مطالبی درباره‌ی این واقعه نگاشته‌اند و حکایت می‌کنند که چگونه زنان را به ضرب دشنه به قتل می‌رساندند، ساق پای کودکان شیرخوار را گرفته بزور آنها را از پستان مادرانشان جدا ساخته به بالای دیوارها پرتاب می‌کردند، یا با کوفتن آنها بر ستونها گردنشان را می‌شکستند؛ و چطور هفتاد هزار مسلمانی که در شهر مانده بودند به هلاکت رسیدند. یهودیانی را که جان سالم به در برده بودند در کنیسه‌ای جمع کردند و زنده زنده سوزانیدند. فاتحان همگی روبه سوی کلیسای قیامت نهادند، که به عقیده‌ی ایشان زمانی سردابه‌ی آن قرارگاه عیسای مصلوب بود. در آنجا یکدیگر را در آغوش کشیدند و از فرط سرور و فراغ بال گریستند و برای پیروزی خویش حمد خداوند مهربان را گفتند.

مملکت لاتینی اورشلیم
گودفروا دو بویون، که سرانجام به امانت و درستی کم نظیرش معترف شده بودند، برای حکومت بر اورشلیم و حول و حوش آن انتخاب شد، و از سر فروتنی عنوان مدافع کلیسای قیامت را بر خود نهاد. در اینجا، یعنی سرزمینی که ۴۶۵ سال قبل از این حکمفرمایی بیزانس بر آن پایان یافته بود، هیچ‌گونه تظاهری به تبعیت از آلکسیوس نشد؛ مملکت لاتینی اورشلیم بی‌درنگ بدل به کشور مستقلی شد. دین رسمی این خطه، که زیر نظر کلیسای یونانی بود، تابع کلیسای لاتین شد، بطرک اورشلیم به قبرس گریخت، و حوزه‌های روحانی مملکت پادشاهی جدید به اجرای مراس نیایش همگانی به زبان لاتینی، داشتن یک اسقف ایتالیایی، و سیادت پاپ گردن نهادند.
تاوان حق حاکمیت، صلاحیت دفاع از خویش است. دو هفته بعد از آزادی عظیم، یک سپاه مصری به سوی عسقلان رفت تا شهری را که برای پیروان کیشهای متعدد مقدس بود آزادی بخشد. گودفروا آن سپاه را هزیمت داد، لکن یک سال بعد درگذشت (۱۱۰۰). برادرش، یودوئن اول (۱۱۰۰-۱۱۱۸) که لیاقت گودفروا را نداشت، جانشین وی شد و عنوان بلندپایه‌تر پادشاه برخود نهاد. در دوران سلطنت فولک، کنت آنژو (۱۱۳۱-۱۱۴۳)، کشور جدید شامل قسمت اعظم خاک فلسطین و سوریه بود، اما مسلمانان هنوز حلب، دمشق و حمص (امسا) را در دست داشتند. سلطنت مزبور به چهار امیرنشین فئودال تقسیم می‌شد که مرکزشان بترتیب عبارت بود از اورشلیم، انطاکیه، ادسا و طرابلس. این چهار امیرنشین هرکدام خود به چندین فیف (تیول) تقریباً مستقل تقسیم می‌شد که فرمانروایان حسود آن با یکدیگر جنگ می‌کردند، سکه به نام خود می‌زدند، و به طرق مختلف خود را مستقل از دیگران قلمداد می‌کردند. پادشاه به رأی بارونها انتخاب می‌شد و سلسله مراتبی از روحانیون که فقط تابع اوامر شخص پاپ بودند در کار او نظارت داشتند. عامل دیگری که اختیارات پادشاه را تضعیف می‌کرد واگذاری چندین بندر از جمله یافا، صور، عکا، بیروت، و عسقلان به ونیز، پیزا، یا جنووا در عوض کمک دریایی و گرفتن ملزومات از طریق دریا بود. سازمان مملکتی و قوانین در محکمه‌ی قضات اورشلیم تعیین وضع می‌شد، و این نظامات یکی از منطقی‌ترین و دقیق‌ترین مجمع‌القوانینهای دولت فئودال بود. بارونها به ناحق تمامی حقوق مالکیت زمین را مدعی شدند، مالکان سابق اراضی را اعم از مسیحی یا مسلمان بدل به سرفهای خود کردند و آنها را مکلف به قبول تعهداتی ساختند به مراتب شدیدتر از آنچه در اروپای فئودال معاصر رایج بود.
مملکت نوبنیاد اورشلیم عناصر ضعف فراوانی داشت؛ اما از حمایت بیمانند گروههای جدیدی مرکب از رهبانان مبارز برخوردار بود. مدتها قبل از این حوادث، از ۱۰۴۸ میلادی، سوداگران آمالفی با اجازه‌ی مسلمانان بیمارستانی برای زائران مستمند یا بیمار مسیحی در اورشلیم ساخته بودند. در حدود ۱۱۲۰ رمون دوپوپی خدمتگزاران این مؤسسه را به صورت یک فرقه‌ی مذهبی درآورد که اعضای آن به قید سوگند ملزم به رعایت پاکدامنی، فقر، فرمانبرداری، و حراست مسیحیان در فلسطین بودند. این فرقه، که اعضای آن به شهسواران مهمان‌نواز یا شهسواران یوحنای حواری اشتهار یافتند، به یکی از عالی‌ترین انجمنهای خیریه‌ی دنیای مسیحی تبدیل شد. تقریباً در همین تاریخ (۱۱۱۹) اوگ دوپین و هشت نفر دیگر از شهسواران صلیبی خود را وقف انضباط، رهبانیت، و شمشیر زدن در راه اعتلای مسیحیت کردند. این جماعیت از بودوئن دوم اقامتگاهی در نزدیکی محل هیکل سلیمان گرفتند، و به همین سبب دیگری نگذشت که به شهسواران پرستشگاه مشهور شدند. قدیس برنار نظامات سختی را برای آنان وضع کرد که رعایت آنها دیری نپایید. این زاهد مسیحی، در مقام تمجید، شهسواران مزبور را «ماهرترین افراد در فن جنگ» خواند و به آنها دستور داد که «بندرت استحمام کنند» و موی سر خود را از ته بتراشند. برنار خطاب به شهسواران پرستشگاه نوشت: «آن مسیحی که در جهاد کافری را به هلاکت رساند مسلماً به پاداش خود نایل می‌شود، و هرگاه خودش کشته شود، نیل به چنین پاداشی قطعی‌تر خواهد بود. فرد مسیحی به مرگ کافر افتخار می‌کند، چه از این طریق است که عیسی را تسبیح توان گفت.» آغاز این نامه حاوی جمله‌ای بود که گویی طنینی از اوامر پیامبر اسلام خطاب به مسلمانان محسوب می‌شد. برنار معتقد بود که اگر افراد خواهان پیروزی بر دشمن خود باشند، باید به آنها یاد داد که با وجدان آسوده‌ای دشمن را بکشند. یک شهسوار مهمان‌نواز جبه‌ای سیاه بر تن می‌کرد که بر روی آستین چپش صلیب سفیدی نقش بسته بود؛ یک شهسوار پرستشگاه جبه‌ی سفیدی بر تن می‌کرد، و روی شنل علامت صلیب سرخی داشت. از نظر دینی، افراد هر فرقه‌ای از افراد فرقه‌ی دیگر متنفر بودند. پیروان هر دو فرقه از امر حراست و بهبود حال زائران بتدریح به حمله بر قلعه‌ها و مواضع مسلمانان پرداختند؛ هرچند که عده‌ی پیروان و شهسواران پرستشگاه فقط سیصد نفر، و مجموع نفرات فرقه‌ی دیگر در حدود ششصد نفر بود، با اینهمه در ۱۱۸۰ هر دو سهم شایانی در مبارزات صلیبی ایفا کردند و به عنوان سلحشوران شهرت عظیمی به دست آوردند. هر دو فرقه برای جلب کمک مالی تلاشی می‌کردند و از کلیسا و حکومتها، و از فقیر و غنی، پول می‌گرفتند. در قرن سیزدهم هر فرقه‌ای در اروپا صاحب تمولی عظیم بود شامل دیرها، دهکده‌ها، و شهرها. هر دو با ساختن قلعه‌های عظیمی در سوریه مایه‌ی اعجاب و شگفتی مسیحیان و مسلمانان شدند، و در عین حال که فرد فرد این سلحشوران فقر را شعار خود ساخته بودند، همگی در میان آلام و مشقات جنگ از تجمل سرشاری برخوردار می‌شدند. در ۱۱۹۰، آلمانیهای ساکن فلسطین، به یاری معدودی از هواخاهان خویش در وطن، به تأسیس فرقه‌ی توتونی شهسواران دست زدند و بیمارستانی را در نزدیکی عکا بنیاد نهادند.
بعد از آزادی اورشلیم بیشتر صلیبیون به اروپا بازگشتند و از قدرت حکومتی که در معرض هجوم قرار داشت به طرز خطرناکی کاستند. زائران فراوانی به اورشلیم می‌آمدند، لکن عده‌ی آنها که تمایل به اقامت و جنگیدن داشتند معدود بود. در سمت شمال، یونانیها دنبال فرصت بودند تا دوباره با انطاکیه، ادسا، و دیگر شهرهایی که طبق ادعای آنها به امپراطوری بیزانس تعلق داشت تسلط یابند. در سمت مشرق، در قبال دست اندازیهای مسیحیان و استمداد مسلمانان، بتدریج اعراب به جنبش درآمده متحد می‌شدند. آوارگان مسلمان اورشلیم داستان الم‌انگیز سقوط آن شهر به دست صلیبیون را نقل می‌کردند. این جماعت در مسجد عظیم بغداد گرد آمده، خواستار آن بودند که جهان اسلامی بیت‌المقدس را آزاد سازد و بنای مقدس قبه‌الصخره را از دست ناپاک کفار بیرون آورد. خلیفه قدرت کافی برای چنین عملی نداشت، اما غلامزاده‌ی جوانی، زنگی نام، امیر موصل، دعوت آوارگان را لبیک گفت. در ۱۱۴۴، سپاه کوچک وی، که با کفایت تمام اداره می‌شد، ادسا، موضع مقدم جناح خاوری مسیحیان، را از چنگ آنان بیرون آورد، و چند ماه بعد زندگی ادسا را بار دیگر برای عالم اسلام فتح کرد. خود وی به قتل رسید، اما پسرش نورالدین محمود زنگی جانشین وی شد، که از لحاظ جرئت دست کمی از پدر نداشت و از نظر کفایت بمراتب از وی برتر بود. خبر این حوادث اروپا را به تدارک دومین جنگ صلیبی برانگیخت.

دومین جنگ صلیبی
قدیس برنار به پاپ ائوگنیوس سوم ملتجی شد تا بار دیگر مسیحیان را زیر پرچم صلیبی گرد آورد. اما ائوگنیوس، که در این موقع گرفتار منازعه با مردم بدبین روم بود، از برنار استدعا کرد که خود وی این مهم را به عهده گیرد. پیشنهاد پاپ عاقلانه بود، زیرا برنار، قدیسی که وسیله‌ی رسیدن وی به مقام پاپی را فراهم ساخته بود، آدمی بود بمراتب بزرگتر از خود وی. هنگامی که برنار از حجره‌ی خویش در کلروو به قصد ترغیب فرانسویان به جنگ صلیبی بیرون آمد، آن شکاکیتی که در قلوب مؤمنان پنهان است خاموش، و بیمهایی که از شنیدن ماجراهای جنگ صلیبی اول در میان مردم قوت یافته بود زایل شد. برنار مستقیماً نزد پادشاه فرانسه، لویی هفتم، شتافت و او را تشویق کرد که خود در رأس سپاه صلیبی قرار گیرد. آنگاه در حالی که پادشاه فرانسه در کنار وی ایستاده بود، خطاب به انبوه مردم در وزْله بیاناتی ایراد کرد (۱۱۴۶). هنگامی که سخن وی به پایان رسید، انبوه مردم همگی حاضر به خدمت شدند. صلیبهایی که فراهم آورده بودند به هیچ وجه کفایت جمعیت را نمی‌داد، به همین سبب برنار جبه‌ی خود را ریش ریش کرد تا حاضران هر تکه‌ای را به علامت پیوستن به سپاه صلیبی بردارند. آنگاه خطاب به پاپ نوشت: «شهرها و قلعه‌ها همه تهی شده‌اند، حتی در مقابل هر هفت نفر زن یک نفر مرد باقی نمانده است، و همه جا پر از زنان بیوه‌ای است که هنوز شوهرانشان زنده هستند.» بعد از آنکه برنار فرانسه را آماده‌ی جنگ صلیبی کرد، متوجه آلمان شد. در آنجا، بر اثر بلاغت پرشور خود، امپراطور کونراد سوم را متقاعد کرد که جنگ صلیبی تنها امر مقدسی است که می‌تواند مایه‌ی وحدت گوئلفها و هوهنشتاوفن – دو گروهی که قلمرو امپراطور را به دو پاره کرده بودند- شود. بسیاری از اشراف از کونراد تبعیت کردند، از جمله فردریک امیر سوابیا، که بعدها به بارباروسا (ریش قرمز) معروف شد و در جنگ سوم صلیبی جان سپرد.
در عید فصح سال ۱۱۴۷، کونراد و لشکریان آلمانی عزم اورشلیم کردند. هنگام عید پنجاهه، لویی و فرانسویان به حرکت درآمدند. تأخیر در حرکت آنان برای رعایت احتیاط بود، زیرا مطمئن نبودند که آلمانیها دشمن خونین آنها هستند یا ترکها. آلمانیها نیز به نوبه‌ی خویش همین تردید را درباره‌ی ترکها و یونانیها داشتند. در مسیر آنها آن قدر شهرهای بیزانس تاراج شد که بسیاری دروازه‌های خود را بر روی مبارزان صلیبی می‌بستند و جیره‌ی ناچیزی را با زنبیلها از فراز حصار شهر به لشکریان آلمانی نثار می‌کردند. مانوئل کومننوس، که در این موقع امپراطور رم شرقی بود، با لحن ملایمی پیشنهاد کرد که آن سپاهیان اصیل بهتر است به جای رفتن از جانب قسطنطنیه، در محل ستسوس از تنگه‌ی هلسپونت عبور کنند؛ اما کونراد و لویی از قبول چنین پیشنهادی خودداری ورزیدند. جمعی از مشاوران لویی وی را تشویق کردند که قسطنطنیه را برای فرانسه متصرف شود؛ لویی به چنین امری تن در نداد، شاید هم یونانیان از وسوسه‌ی وی آگاه بودند. به هر حال، مردم امپراطوری شرقی از هیبت و اسلحه‌ی شهسواران غربی متوحش شدند، و دین محارم و زنانی که همراه ایشان بودند مایه‌ی تفریح خاطر آنها شد. در معیت لویی، پادشاه فرانسه، الئونور آن ملکه‌ی مزاحم سفر می‌کرد، و جمعی از مغنیان و غزلسرایان به دنبالش بودند. دو کنت تولوز و فلاندر هر دو کنتسهای خود را همراه داشتند و بخشی از باروبنه‌ای که به دنبال قافله‌ی فرانسویان حرکت می‌کرد عبارت بود از جامه‌داران و صندوقهای مملو از لباس و اسباب بزکی که برای حفظ زیبایی این بانوان در مقابل هرگونه تغییرات و تبدیلات آب و هوا، جنگ، و مرور زمان ضرورت داشت. مانوئل با شتاب تمام وسایل حرکت سپاهیان آلمان و فرانسه را از تنگه‌ی بوسفور فراهم ساخت و مقادیری سکه‌ی قلب برای دادوستد با صلیبیون در اختیار یونانیها گذاشت. در آسیا، بر اثر کمیابی آذوقه و قیمتهای گزافی که بونانیان مطالبه می‌کردند، برخوردهای بسیاری بین منجیان و نجات یافتگان روی داد، و فردریک ریش قرمز تأسف می‌خورد از اینکه برای نیل به امتیاز مقابله با کفار ناگزیر بود با تیغ خویش خون مسیحی را بریزد.
علی‌رغم نصایح مانوئل، کونراد اصرار داشت همان خط سیری را بپیماید که اولین سپاهیان صلیبی طی کرده بودند. با وجود بلدهای یونانی، یا شاید با حضور آنها، لشکریان آلمانی پی در پی به بیابانهای بی‌آب و علف و دامهایی که مسلمانان گسترده بودند درافتادند، و تلفاتی به آنها وارد آمد که دلسرد کننده بود. در محل دورولایوم ]اسکی شهر فعلی[ یعنی همان نقطه‌ای که سپاهیان جنگ صلیبی اول قلج ارسلان را شکست داده بودند، سپاه کونراد با عمده‌ی قوای مسلمانان روبه‌رو شد و چنان درهم شکست که از هر ده نفر مسیحی فقط یکی جان سالم به در برد. لشکریان فرانسوی که مسافت زیادی با جبهه‌ی جنگ فاصله داشتند، با شنیدن خبر دروغین فتح آلمانیها فریب خوردند و بی‌محابا پیش تاختند و، بر اثر هجومهای لشکریان مسلمان و گرسنگی متحمل تلفات سنگینی شدند. چون بقیه‌السیف فرانسویها به آتالیا رسیدند، لویی از ناخدایان کشتیهای یونانی تقاضا کرد که سپاهیانش را از طریق دریا به شهر مسیحی طرسوس یا انطاکیه برسانند. ناخدایان برای هر مسافر کرایه‌ای فوق‌العاده مطالبه کردند. لویی، به اتفاق چند تن از اشراف، به همراه الئونور و معدودی از بانوان به کشتی نشست و عزم انطاکیه کرد و سپاهیان فرانسه را در آتالیا به جا نهاد. لشکریان مسلمان بر آن شهر تاختند و تقریباً تمامی فرانسویان را از دم تیغ گذراندند (۱۱۴۸).
لویی به اتفاق بانوان به اورشلیم رسید، لکن سپاهی همراه وی نبود، و کونراد، که در آغاز کار با لشکریان عظمی از راتیسبون حرکت کرده بود، اینک افراد سپاهش انگشت شمار بودند. از این عده که جان سالم به در برده بودند، و از سربازانی که در خود اورشلیم بودند، لشکری فراهم آمد که تحت فرماندهی سه سردار مختلف، کونراد، لویی، و بودوئن سوم (۱۱۴۳-۱۱۶۲)، به سوی دمشق حرکت کرد. هنگامی که دمشق در محاصره بود، میان اشراف نزاع افتاد که چون شهر گشوده شود، حکومت از آن کدام یک باشد. در این حیص و بیص، جاسوسان مسلمان به میان سپاه مسیحی رخنه کردند و برخی از سرداران را به زور رشوه واداشتند که عمداً دست از هجوم بردارند یا عقب‌نشینی اختیار کنند. هنگامی که خبر رسید که امرای حلب و موصل با سپاه عظیمی برای نجات دمشق درحرکتند، تفوق با کسانی بود که عقب‌نشینی را تجویز می‌کردند، در نتیجه، لشکریان مسیحی به دسته‌هایی چند تقسیم شدند و به سوی انطاکیه، عکا، یا بیت‌المقدس گریختند. کونراد، بیمار و مغلوب، سرشکسته به آلمان مراجعت کرد. الئونور و بیشتر شهسواران فرانسوی به وطن خود بازگشتند. لویی یک سال دیگر در فلسطین ماند و در این مدت اماکن متبرکه را زیارت کرد.
شکست مسیحیان در دومین جنگ صلیبی مایه‌ی بهت اروپا شد. همه جا مردم می‌پرسیدند که چگونه قادر متعال اجازه داده است که مدافعان راه وی اینسان خوار و خفیف شوند. مخالفان بر قدیس برنار تاختند و او را واعظ بی‌پروای خیال‌پردازی خواندند که مسبب قتل عده‌ی زیادی از مردم شده بود. اینجا و آنجا شکاکان جسوری در مهمترین اصول و مبانی دین تردید کردند. برنار در پاسخ مخالفان مدعی شد که مشیت قادر متعال ورای فهم آدمی است و این ضایعه قطعاً مجازاتی بوده است برای گناهان مسیحیان. لکن از این پس بذر تردیدهایی فلسفی که آبلار (فتـ ۱۱۴۲) پراکنده ساخته بود در اذهان حتی مردم عادی بارور شد. شور و رغبتی که سابقاً برای جنگهای صلیبی وجود داشت سریعاً روبه زوال گذاشت و عصر ایمان خود را آماده کرد تا در برابر هجوم اعتقادهای بیگانه با بی‌اعتقادهای محض با آتش و شمشیر به مدافعه برخیزد.

صلاح‌الدین ایوبی که بود؟ چه کرد؟
در خلال این احوال، در فلسطین و سوریه‌ی مسیحی تمدن عجیب نوینی گسترش یافته بود. اروپاییانی که از ۱۰۹۹ در این اراضی جاگزین شده بودند بتدریج، به سنت مردم خاور نزدیک عمامه بر سر می‌گذاشتند و رداهایی فراخ به تن می‌کردند، چه این نوع لباسها را برای آب و هوایم محل و مقابله با آفتاب سوزان و ریگ روان مناسب می‌دیدند. هر قدر جماعت مسیحی با مسلمانان ساکن این قلمرو مأنوستر شدند، ناآشنایی و عناد متقابل رو به کاهش گذاشت. سوداگران مسلمان ازادانه وارد آبادیهای مسیحی نشین می‌شدند و امتعه‌ی خود را می‌فروختند. بیماران مسیحی پزشکان مسلمان و یهودی را مرجح می‌شمردند. کشیشان مسیحی به مسلمانان اجازه می‌دادند تا در مساجد خود به عبادت مشغول شوند، و در شهرهای مسیحی نشین انطاکیه و طرابلس تدریس قرآن در مکتبهای مسلمانها مجاز شد. بین ممالک مسلمان و مسیحی قرارهایی برای حفظ جان و مال مسافران و بازرگانان دو طرف گذاشته شد. از آنجا که فقط عده‌ی قلیلی از زنهای مسیحی همراه صلیبیون به فلسطین آمدهد بودند، بسیاری از مسیحیان مقیم زنان سوری را به عقد ازدواج خود درآوردند، و دیری نگذشت که اولاد دو تیره‌ی آنها بخش عظیمی از جمعیت مملکت را تشکیل دادند. عربی زبان روزمره‌ی مردمان عادی شد. ملوک مسیحی علیه رقبای همکیش خود با امرای مسلمان پیمان بستند، و امرای مسلمان نیز گاهی برای دیپلوماسی یا جنگ دست یاری به سوی این قبیل ملوک «مشرک» دراز می‌کردند. میان افراد مسیحی و مسلمان دوستی خصوصی پیدا شد. ابن‌جبیر، که در ۱۱۸۳ از نقاط گوناگون سوریه‌ی مسیحی دیدن کرد، همکیشان خود را مردمانی مرفه‌الحال دید که فرانکها با ایشان بخوبی رفتار می‌کردند. وی از اینکه عکا «انباشته از خوکها و صلیبها»، و همه‌جا با بوی عفن اروپاییان متعفن شده است شکوه می‌کرد، اما تا اندازه‌ای هم امیدوار بود که این جماعت کفار بتدریج به برکت تمدن عالی‌تری که به آن رو آورده‌اند متمدن شوند.
در عرض چهل سال آرامشی که به دنبال جنگ صلیبی دوم آمد، مملکت لاتینی اورشلیم همچنان دستخوش اختلافات داخلی بود، حال آنکه دشمنان مسلمان آن به وحدت می‌گراییدند. نورالدین حیطه‌ی فرمانروایی خود را از حلب تا دمشق بسط داد (۱۱۶۴)، و هنگامی که درگذشت، صلاح‌الدین مصر و سوریه‌ی مسلمان را زیر لوای واحدی متمرکز کرد (۱۱۷۵). سوداگران جنووا، ونیز، و پیزا با رقابت مهلک خویش نظم بنادر شرق را بکلی برهم می‌زدند. شهسواران بر سر سلطنت اورشلیم میان خودشان می‌جنگیدند، و هنگامی که گی دو لوزینیان با لطایف‌الحیل اریکه‌ی سلطنت را به چنگ آورد (۱۱۸۶)، رنجش در میان طبقه‌ی اشراف فزونی گرفت. برادر گی موسوم به ژوفروا، بشکوه گفت: «اگر این گی یک پادشاه است، من استحقاق خدا شدن دارم.» رژینالد دو شاتیون در قلعه‌ی بزرگ کرک، آن سوی اردن و نزدیکی سرحد عربستان، خود را پادشاه خواند و بارها قرار ترک مخاصمه‌ای را که میان صلاح‌الدین و پادشاه لاتینی گذاشته شده بود زیر پا گذاشت. وی اعلام داشت که هدف وی هجوم بر عربستان و از بین بردن مقابر مدینه و با خاک یکسان کردن خانه‌ی کعبه در مکه است. لشکر کوچک وی، مرکب از ماجراجویانی شهسوار گونه، با کشتی از دریای سرخ متوجه جنوب شد، در الحورا قدم به خشکی نهاد، و به سوی مدینه حرکت کرد. این مبارزان چندان راه نپیموده بودند که ناگهان خود را با لشکری مصری مواجه دیدند. در جنگی که درگرفت تمامی مسیحیان به هلاکت رسیدند، مگر معدودی که با خود رژینالد گریختند. اعراب چند تنی را که به اسارت گرفته بودند به مکه بردند و در عید قربان آن سال به جای بز سر بریرند(۱۱۸۳).
تا این تاریخ صلاح‌الدین خویشتن را با زدوخوردهای مختصری علیه سلطنت فلسطین راضی ساخته بود؛ لکن اینک که تیشه‌ی بی‌حرمتی جدید بر ریشه‌ی دینداری و تقوای وی آشنا شده بود، سپاهی آراست که در سایه‌ی جنگاوری افراد آن فتح دمشق وی را مسلم شد، و سپس (۱۱۸۳) با لشکریان مملکت لاتینی اورشلیم در جنگی روبه‌رو شد که برای دو طرف بی‌نتیجه بود. چند ماه بعد، صلاح‌الدین بر رژینالد در کرک هجوم برد، اما موفق نشد به حصار شهر رخنه کند. در ۱۱۸۵ وی با مملکت لاتینی اورشلیم قرار متارکه‌ای چهار ساله گذاشت. اما در ۱۱۸۶ رژینالد صلح را نقض کرد، در کمین یک کاروان مسلمانها نشست و آن را غافلگیر کرد و غنایم زیاد و چند تن اسیر از آنها گرفت که یکی از این اسرا خواهر صلاح‌الدین بود. رژینالد گفت: «حالا که این جماعت به محمد توکل کرده‌اند، بگذار محمد بیاید و آنها را نجات بخشد.» محمد ]ص[ برای نجات آنها نیامد، اما صلاح‌الدین، که دیگ غضبش به جوش آمده بود، مسلمانان را به جهاد با مسیحیان دعوت کرد و سوگند یاد کرد که رژینالد را به دست خود بکشد.
مهمترین نبرد مبارزات صلیبی در حطین، نزدیکی طبریه، در چهارم ژوئیه‌ی ۱۱۸۷ روی داد. صلاح‌الدین که با وضع جغرافیایی محل آشنا بود، لشکریان خود را در مواضعی قرار داد که تمام چاههای آب را در اختیار داشتند. مبارزان مسیحی، گرانبار از اسلحه، که زیر آفتاب سوزان اواسط تابستان از دشت عبور کرده بودند، با عطش جانکاهی وارد معرکه‌ی قتال شدند. لشکریان مسلمان از بادی که به طرف دشمنانشان می‌وزید استفاده کردند و بوته‌هایی را آتش زدند، و دود این بوته‌ها بیش از پیش مسیحیان را به ستوه آورد. در هرج و مرج حیران کننده‌ای که روی داد، میان پیاده نظام و سوار نظام فرانکها جدایی افتاد، و پیاده‌‌نظام مضمحل شد. شهسواران، که در برابر اسلحه‌ی دشمن و عطش و دود کارد به استخوانشان رسیده بود، سرانجام خسته و کوفته بر زمین افتادند و کشته یا اسیر شدند. ظاهراً به فرمان صلاح‌الدین هیچ‌گونه شفقتی نسبت به شهسواران مهمان‌نواز یا شهسواران پرستشگاه نشان داده نشد. صلاح‌الدین دستور اکید داده بودکه گی، شاه اورشلیم، و رژینالد را به نزد وی ببرند؛ چون هر دو را پیش وی حاضر کردند، صلاح‌الدین به گی ظرف نوشابه‌ای داد که علامت بخشایش بود، اما رژینالد را آزاد گذاشت که یا محمد]ص[ را پیغمبر مرسلی بشناسد یا تن به مرگ دهد. چون رژینالد از پذیرفتن شق اول خودداری ورزید، صلاح‌الدین او را به قتل رساند. یکی از غنایمی که فاتحان از صلیبیون گرفتند «صلیب واقعی» بود که آن را کشیشی به هنگام مبارزات مثل علم حمل می‌کرد، و صلاح‌الدین آن را نزد خلیفه به بغداد فرستاد. سپس چون صلاح‌الدین مخالفی در راه خود ندید، به عزم فتح عکا راه افتاد، چهار هزار نفر از اسرای مسلمان را آزاد، و ثروت سرشار آن بندر پر از ازدحام را در میان لشکریان خویش توزیع کرد. چند ماهی تقریباً تمامی خاک فلسطین در تصرف وی بود.
هنگامی که صلاح‌الدین به اورشلیم نزدیک شد، بزرگان شهر به پیشواز آمدند تا تقاضای صلح کنند. صلاح‌الدین آنها را مخاطب قرار داد و گفت: «به نظر من بیت‌المقدس خانه‌ی خداست، همچنانکه شما چنین عقیده‌ای دارید. به همین سبب من خود بعمد از محاصره‌ی آن خودداری خواهم کرد و به آن یورش نخواهم برد.» وی پیشنهاد کرد که حاضر است بیت‌المقدس را آزادی دهد تا به تحکیم قلعه‌های آن بپردازند؛ بی‌هیچ تعرضی اراضی اطراف آن را تا بیست و پنج کیلومتر کشت و زرع کنند؛ و وعده داد که تا حلول عید پنجاهه کمبود غذا و وجوهات لازم را، هرچه باشد، جبران کند؛ و اگر تا آن موقع کمک ضروری برسد و امید نجات باشد، مسیحیان بتوانند شهر را حفظ و شرافتمندانه از آن دفاع کنند، وگرنه بدون خونریزی بیت‌المقدس را تسلیم وی کنند؛ نیز قول داد که در چنین صورتی جان و مال ساکنان مسیحی بیت‌المقدس مصون و محفوظ خواهد ماند. نمایندگان شهر از پذیرفتن پیشنهاد صلاح‌الدین خودداری ورزیدند و گفتند که هرگز حاضر به تسلیم شهری که در آن منجی آنان جان خویش را در راه ابنای بشر فدا کرده است نخواهند شد. محاصره‌ی شهر فقط دوازده روز به طول انجامید. هنگامی که اورشلیم تسلیم شد، صلاح‌الدین برای هر مرد ده سکه‌ی طلا (شاید معادل ۵,۴۷ دلار به پول امروزی)، برای هر زن پنج سکه، و برای هر طفلی یک سکه‌ی طلا فدیه مطالبه کرد و آزادی هفت هزار نفری را که فقیرتر بودند مشروط به تسلیم سی‌هزار بزانت طلا، یعنی حدود ۰۰۰,۲۷۰ دلار امروزی، دانست که هنری دوم پادشاه انگلیس برای شهسواران مهمان‌نواز فرستاده بود. یکی از وقایعنگاران مسیحی می‌نویسد که این شرطها «با قدردانی و ندبه» پذیرفته شدند. شاید بعضی از مسیحیان مطلع از این حوادث ۱۱۸۷ را با وقایع ۱۰۹۹ مقایسه می‌کردند. ملک عادل، برادر صلاح‌الدین، نیز از طبقه‌ی تهیدست‌تری که مشمول فدیه نشده بودند هزار نفر غلام به عنوان تحفه تقاضا کرد. این تقاضا پذیرفته شد، و عادل تمامی آنها را در راه خدا آزاد ساخت. بالیان، رهبر جماعت مسیحیان مقاوم، نیز به تقلید عادل خواستار هزار تن غلام شد و آنها را گرفت و آزاد کرد. هزار غلام دیگر را خلیفه‌ی مسیحی اورشلیم به همین‌سان مطالبه کرد و آزادی بخشید. آنگاه صلاح‌الدین گفت: «برادر من صدقه‌ی خود را داده است، بطرک و بالیان نیز صدقه‌ی خود را داده‌اند. اینکه نوبت به من می‌رسد.» وی تمام سالمندانی را که استطاعت پرداخت نداشتند آزاد کرد. بظاهر از شصت هزار اسیر مسیحی پانزده هزار نفر بدون فدیه ماندند و به غلامی درآمدند. در میان جماعتی که با دادن فدیه آزاد شدند زنان و دختران اشرافی بودند که به قتل رسیده یا در حطین اسیر شده بودند. صلاح‌الدین، که در برابر گریه‌ی این قبیل زنان به رقت درآمده بود، شوهران و پدرانی (از جمله گی‌شاه اورشلیم) را که در چنگ مسلمانان اسیر بودند آزاد کرد. ارنول، مباشر بالیان، نقل می‌کند که «صلاح‌الدین به زنان و دوشیزگانی که شوهران و پدرانشان جان سپرده بودند از خزینه‌ی خویش آن‌قدر مال بخشید که حمد خدا را گفتند و، در سایر اقالیم، به هرجا رفتند محبت و احترامی که صلاح‌الدین در حق آنها کرده بود ورد زبانشان بود.»
گی و اشرافی که از بند رهایی یافته بودند سوگند خوردند که مادام‌العمر دیگر قدمی در راه مخالفت با وی برندارند؛ اما چون به خطه‌ی امن مسیحی طرابلس و انطاکیه رسیدند، «به حکم کشیشان، از بار گران وعده‌ی خویش رهایی یافتند»، و در تدارک انتقام از صلاح‌الدین برآمدند. سلطان صلاح‌الدین به یهودیان اجازه داد تا دوباره در بیت‌المقدس اقامت گزینند و به مسیحیان نیز اجازه داد که، به شرط حمل نکردن اسلحه، حق ورود به شهر را داشته باشند. وی به زائران مسیحی کمک کرد و حافظ جان و مال آنها شد. بنای قبه‌الصخره که به دست مسیحیان مبدل به کلیسا شده بود، بار دیگر با گلاب مطهر شد؛ و صلیب طلایی که بر بالای گنبد نصب شده بود، در میان غریو شادمانی مسلمانها و غرولند مسیحیان، به زیر افکنده شد. آنگاه صلاح‌الدین با سپاهیان کوفته‌ی خویش به عزم محاصره‌ی صثور حرکت کرد، و چون تسخیر آن شهر را غیرممکن دید، بیشتر سپاه را مرخص کرد و خود، بیمار و فرسوده، در پنجاهمین سال عمر خویش به دمشق بازگشت (۱۱۸۸).

سومین جنگ صلیبی
باقی ماندن صور، انطاکیه، و طرابلس در دست مسیحیان برای آنها به منزله‌ی روزنه‌ی امیدی بود. ناوگان ایتالیایی هنوز بر مدیترانه تسلط داشت و حاضر بود که در برابر مبلغی صلیبیون تازه نفس را به مشرق زمین برساند. ویلیام، اسقف اعظم صور، به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشلیم را برای مردم ایتالیا و فرانسه و آلمان نقل کرد. در ماینتس تقاضای وی چنان در دل فردریک بار باروسا مؤثر افتاد که آن امپراطور بزرگ ۶۷ ساله تقریباً بی‌درنگ با لشکریان خویش عزم بیت‌المقدس کرد (۱۱۸۹) و همه‌ی مسیحیان در مقام تحسین او را موسای ثانی و راهگشای سرزمین موعود خواندند. لشکریان جدید در محل گالیپولی از هلسپونت عبور کردند و مسیر جدیدی در پیش گرفتند؛ اینان نیز همان اشتباهات جنگ اول صلیبی را تکرار کردند. دسته‌هایی از سپاهیان ترک مرتباً بر آنها هجوم بردند و ارتباط میان آنها و ملزوماتشان را قطع کردند. صدها نفر از گرسنگی جان سپردند، خود فردریک در رودخانه‌ی کوچک سالف در کیلیکیا با فضاحت غرق شد (۱۱۹۰)، و فقط بخشی از لشکریان وی جان سالم به در بردند و در محاصره‌ی عکا شرکت جستند.
ریچارد اول، مشهور به شیردل، که در همین اوان در سی و یک سالگی به پادشاهی انگلیس رسیده بود، تصمیم گرفت تا با مسلمانان روبه‌رو شود. چون ریچارد می‌ترسید که مبادا در غیاب وی فرانسویان بر متصرفات انگلیس در خاک فرانسه دست‌اندازی کنند، اصرار ورزید که پادشاه فرانسه فیلیپ اوگوست نیز باید در این سفر همراه وی باشد. فیلیپ، که جوانی بیست و سه ساله بود، با این پیشنهاد موافقت کرد. در محل وزله، دو شهریار جوان طی تشریفاتی هیجان‌انگیز به دریافت صلیب از دست ویلیام، اسقف اعظم صور، نایل شدند. لشکریان ریچارد، مرکب از نورمانها (زیرا عده‌ی معدودی از انگلیسیها در مبارزات صلیبی شرکت جستند)، از مارسی با کشتی به راه افتادند و سپاهیان فیلیپ از بندر جنووا حرکت کردند، و قرار شد که هر دو سپاه در سیسیل یکدیگر را ملاقات کنند (۱۱۹۰). در آنجا پادشاهان مسیحی مدت شش ماهی را به جدال گذرانیدند و به طرق مختلف خود را سرگرم کردند. تانکرد، پادشاه سیسیل، مایه‌ی رنجش خاطر ریچارد را فراهم ساخت، و ریچارد «سریعتر از آنکه کشیشی قدرت تلاوت ادعیه‌ی بامدادی را داشته باشد» شهر مسینا را تسخیر کرد و، در مقابل چهل هزار اونس طلا، آن شهر را به تانکرد مسترد داشت. ریچارد اکنون که با چنین غنیمتی قادر به پرداخت قروض خود شده بود، لشکریان خود را به کشتی نشاند و عزم فلسطین کرد. برخی از

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.