پاورپوینت کامل آرا و افکار تولستوی ۷۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آرا و افکار تولستوی ۷۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آرا و افکار تولستوی ۷۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آرا و افکار تولستوی ۷۶ اسلاید در PowerPoint :

وقتی کتاب مرگ ایوان ایلیچ را می‌خوانیم بسیار طبیعی است که از خود بپرسیم: این‌ها پرسش‌های ساده‌ای است که شاید زیاد به زبان بیاوریم اما کمتر به آن‌ها فکر می‌کنیم و در‌‌ همان دم که به زبان می‌آید از خاطر می‌رود ما این پرسش‌های ساده را دوست نمی‌داریم راستی چرا این‌ها را دوست نمی‌داریم؟

وقتی کتاب مرگ ایوان ایلیچ را می‌خوانیم بسیار طبیعی است که از خود بپرسیم: این‌ها پرسش‌های ساده‌ای است که شاید زیاد به زبان بیاوریم اما کمتر به آن‌ها فکر می‌کنیم و در‌‌ همان دم که به زبان می‌آید از خاطر می‌رود ما این پرسش‌های ساده را دوست نمی‌داریم راستی چرا این‌ها را دوست نمی‌داریم؟ اگر از کرده و گذشته خود راضی هستیم چرا گذشته خوب را به خاطر نیاوریم و از آن احساس رضایت نکنیم از کسانی که مدام به دیگران گوشزد می‌کنند که همه کارشان برای خدا و مردم و به حکم تقوی است توقع نداشته باشیم که به این پرسش‌ها بیندیشند آن‌ها همین چند لحظه را هم باید صرف خدمت به خدا و مردم و تقوی کنند اما ما آدم‌های معمولی چه می‌کنیم و در سفر عمر به کجا می‌رویم؟ این پرسش‌ها را پیش نیاوردم که در این‌جا خود و دیگران را مواخذه کنم (اگر توفیق داشته باشم قدری به این پرسش‌ها خواهم اندیشید و پاسخ‌هایی خواهم نوشت قبلاً هم اندکی اندیشیده‌ام) یا از مرگ و حقیقت آن بپرسم به‌خصوص که به پرسش مرگ هرگز نمی‌توان پاسخ روشن داد، زیرا «کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست/ اینقدر هست که بانگ جرسی می‌آید»

۱- مرگ ایوان ایلیچ مثل مرگ همه مردم عادی است. تولستوی می‌توانست مرگ شخص دیگری را حکایت یا روایت کند. هنر او این است که در مرگ ایلیچ عظمت و حقارت آدمی را دیده است این حقارت و عظمت در نسبت با مرگ و در آیینه آن ظاهر می‌شود چنانکه افلاطون در فیدون عظمت سقراط را در آیینه مرگش نشان داده است مردمان چنان می‌میرند که زندگی کرده‌اند زندگی هم چنانکه افلاطون در صدر تاریخ فلسفه گفته است مشق مردن است یعنی هر لحظه می‌میریم و زنده می‌شویم تا این‌که امکان دم بدم شدن و در کار بودن ما پایان می‌یابد به عبارت دیگر ما با مرگ زندگی می‌کنیم و علم و عقل و فهم آینده نیز به مرگ بستگی دارد این‌که ارسطو انسان را حیوان مدنی بالطبع تعریف کرده و درد و مثال مشهور او را ناطق و فانی دانسته است بی‌وجه نیست و شاید ناظر به نسبت میان عقل و سیاست و مرگ باشد تولستوی در داستان خود کاری به پرسش از چیستی مرگ و جهان پس از مردن ندارد و با این‌که روح دینی داشته است نخواسته است برای ما از اعتقاد به تجرد و بقای نفس بگوید او مثل همه نویسندگان بزرگ روس و شاید صریح‌تر از همه آن‌ها به روح تاریخی روسیه تعلق دارد هرچند که به اعتباری از همه آن‌ها متجدد‌تر و غربی‌تر و جهانی‌تر است نویسندگان روس در تاریخ ادبیات جهان یک صفت ویژه دارند که کمتر به آن پرداخته شده است.

مقصود تکرار این سخن مشهور و مسلم نیست که ادبیات هر قوم و کشوری با زبان و تاریخ آن کشور و قوم بستگی دارد قضیه این است که ادبیات روس نه فقط روسی است بلکه تردید در برابر تجدد و پرسش از آینده روسیه در نسبت با آن است و نویسندگان بزرگ روس هرگز با تجدد دل یک دله نکرده‌اند بی‌وجه نیست که نیست‌انگاری اروپایی پیش از آنکه در تفکر اروپا آشکار شود در ادبیات روس و در آثار داستایوسکی و گوگول و تولستوی و… کشف شد و ظهور و جلوه کرد و بلیغ‌ترین صورت آن را گزارش کردند چنانکه می‌دانیم نیچه هم درس نیست‌انگاری را به قول خودش از داستایوسکی آموخته است تجدد نیست‌انگار است اما با نیست‌انگاری آن را تعریف نمی‌توان کرد تفکر در نسبتی که نیست‌انگاری با علم و آزادی دارد پشت آدمی را می‌لرزاند و او را به ستوه می‌آورد آیا قابل تأمل نیست که چرا شاعر روس با تجدد دل یک دله نکرده است و به آینده تاریخ خود در نسبت با تجدد می‌اندیشد و نگران آینده است و چگونه در پیشاپیش آنچه از غرب به عنوان تجدد به روسیه می‌آمده است باطن پنهان آن یعنی نیست‌انگاری را دیده است در آثار تولستوی و مخصوصاً در آناکارنینای او می‌توان مثال و صورت و وصفی زیبا از نیست‌انگاری یافت درست است که تولستوی در آخر عمر در برابر نیست‌انگاری رسمی موضع صریح گرفت اما نه نیست‌انگاری، محدود به نیست‌انگاری رسمی است و نه موضع‌گیری سیاسی و اخلاقی در برابر آن آسان است آنچه می‌دانم این است که با این موضع‌گیری‌های عادی اخلاقی سیاسی، از نیست‌انگاری نمی‌توان گذشت تولستوی هم در آثار هنری خود چنین قصدی نداشت او نه فقط در نوشته‌هایش بلکه در زندگی عادی و خصوصی هم یکی از روسی‌ترین نویسندگان روس بود و حتی به روستای خود سخت وابستگی داشت و همه عمر زندگی روستایی روسی را حفظ کرد.

۲- مرگ ایوان ایلیچ گزارش زندگی و مرگ مردی است که درس حقوق خوانده و بیشتر عمر کوتاه خود را در مقام قضا سربرده است. او همواره به شغل و مقام خود اهمیت می‌داده و می‌کوشیده است که وظایف خود را به‌درستی انجام دهد بعضی نویسندگان شرح احوال تولستوی نوشته‌اند که نویسنده در مرگ ایوان ایلیچ داستان واقعی مرگ قاضی ایوان ایلیچ مچنیکوف را روایت کرده است. ایوان ایلیچ واقعی قاضی دادگاه شهر تولاو برادر مچنیکوف انقلابی بالنسبه مشهور روس بود که در ۱۸۸۱ به بیماری سرطان درگذشت. می‌گفتند قاضی در بستر مرگ از زندگی بی‌حاصلش اظهار نارضایتی کرده است در ایوان ایلیچ تولستوی این نارضایتی صورتی خاص و بیانی شاعرانه دارد و شاید به همین جهت مچنیکوف گمان کرده است که تولستوی قدر شخصیت برادرش را نشناخته و احساس نارضایتیش را به چیزی نگرفته است. مچنیکوف از آدم‌هایی مثل برادرش که زندگی حرفه‌ای را بسیار اهمیت می‌دادند خوشش نمی‌آمد ولی فکر می‌کرد که شخصیت او از آنچه در اثر تولستوی ظاهر شده است بسیار والا‌تر بوده است. (رجوع شود به: لئو تولستوی پاتریشیا کاردن ترجمه شهر نوش پارسی‌نژاد نشر ماهی ۱۳۸۵ ص ۵۴)

به نظر می‌رسد که مچنیکوف قضیه را صرفاً سیاسی و اجتماعی می‌دیده و نارضایتی برادرش از اهتمام به شغل قضا در دستگاه تزاری را بیش از حد اهمیت می‌داده و نمی‌دانسته و نمی‌توانسته است دریابد که تولستوی کاری به ایوان ایلیچ و شخصیت او نداشته و نمی‌خواسته است که مرگ یک قاضی را گزارش کند بلکه او به مرگ و نسبت آن با زندگی و گفتار و رفتار مردمان می‌اندیشیده است اتفاقاً ایوان ایلیچ در وصف تولستوی یک قاضی دقیق و علاقه‌مند به شغل قضاست که چون به مرگ نزدیک می‌شود کم کم بیهودگی علایق عادی زندگی در نظرش آشکار می‌شود مرگ مچنیکوف، تولستوی را متوجه مرگ نکرده است مچنیکوف هم یکی از آدم‌هایی است که تولستوی خبر مرگشان را شنیده و زندگی‌شان را در آیینه مرگ دیده است تولستوی مخصوصاً در داستان‌هایی که بعد از طی دوره جوانی نوشت و مخصوصاً در جنگ و صلح و آناکارنینا خود و قهرمانانش را همواره همخانه مرگ می‌دیده است در آناکارنینا آنا هرچه به مرگ نزدیک‌تر می‌شود بینشی بیشتر پیدا می‌کند و از زبان اوست که می‌شنویم یا می‌خوانیم که «حتی نتوآن استم وضعیتی را به تصور در آورم که زندگی در آن عذاب آور نباشد…. و پی بردم همه ما برای رنج بردن خلق شده‌ایم…. همه ما این را می‌دانیم و باز وسیله‌ای برای فریب خویش ابداع می‌کنیم…» (همان صفحه ۴۵)

تولستوی تجربه خود از مرگ را گزارش کرده است نه این‌که صرفاً واقعه مرگ خاص مچنیکوف را حکایت کرده باشد در وصف تولستوی ایوان ایلیچ «مردی قابل و سرخوش و نیک نفس و اهل معاشرت… و در اجرای آنچه وظیفه خود می‌شمرد دقیق و سختگیر» بود اما چیزهایی را وظیفه خود می‌شمرد که بلندپایگان و روسایش وظیفه می‌دانستند … از‌‌ همان جوانی… مجذوب بزرگان و صاحبان قدرت بود… و جهان‌بینی آن‌ها را (می‌پذیرفت) در پایان تحصیل به لیبرالیسم گرایید اما همیشه اندازه نگاه می‌داشت (ص ۲۲ و ۲۳ ترجمه فارسی) تولستوی وصف خود از این قاضی عالی رتبه را با ذکر علایق او کامل می‌کند ایوان ایلیچ پس از ارتقاء به مقام قاضی دیوان استیناف مدتی از وقت و همت خود را صرف آراستن خانه‌اش کرد خانه‌ای که آن را بر وفق ذوق غالب و مشهور آراست و می‌پنداشت که خانه ممتازی برای خود و همسر و فرزندانش ساخته است در این وصف است که قدر ایوان ایلیچ معلوم می‌شود اگر فکر و قدر هرکس به قدر همت اوست و مردمان آن می‌ارزند که می‌ورزند ایلیچ با اهتمام تام به آرایش خانه قدر و قیمت خود را معلوم کرده و جان بر سر این آرایش گذاشته است یک بار که می‌خواست به خانه‌آرا بگوید که پوشش دیوار‌ها چگونه باید باشد پایش لغزید و از نردبان افتاد و با این‌که توآن است خود را نگاه دارد پهلویش به دستگیره خورد و آسیب دید و همین آسیب‌دیدگی موجب بیماری منتهی به مرگش شد گویی تولستوی می‌خواهد بگوید که زندگی ایوان ایلیچ برای خودش به اندازه رنگ دیوار اتاقش می‌ارزید و آن را به همین قیمت فروخت ولی مگر مردم نباید در فکر آسایش و آراستن خانه و زندگی خود باشند؟

تولستوی کسی را نصیحت نمی‌کند و قصدش سرزنش کردن هم نیست او با نگاه طنز به بوروکراسی فرارسیده و فراگرفته از غرب می‌نگرد و از غفلتی که لازمه آن بوده است می‌گوید ایوان ایلیچ خانه و خانواد‌ه‌ای دارد که متجددمآب است او مدت کمی پس از ازدواج با همسرش اختلاف پیدا کرده و مدام با هم بگو مگو داشته‌اند اما آن‌ها اگر در لحظاتی با هم مهربان بودند یا می‌خواستند تظاهر به مهربانی کنند به زبان فرانسه حرف می‌زدند حتی زن، شوهرش را بجای ایوان، به حکم فرنگی‌مآبی، ژان خطاب می‌کرد و وقتی سارا برنار هنر پیشه فرانسوی به مسکو رفته بود همسر و دختر ایوان فارغ از بیماری شوهر و پدرشان خود را هفت قلم آرایش کرده و به سالن تئا‌تر برای دیدن بازی او رفته بودند آن‌ها قبل از رفتن قدری تعارف کرده و دروغ گفته بودند تا ضرورت رفتن خود به تا‌تر و تنها گذاشتن بیمارشان را توجیه کنند ایوان هم به یاد آورده بود که خود او می‌خواسته است که همسر و فرزندانش ذوق هنری خود را پرورش دهند و به این جهت لژی را در تئا‌تر خریداری کرده بود اما وقتی آن‌ها رفتند احساس کرد که دروغ و تظاهر از پیشش رفته است. دروغ و تظاهر اختصاص به سنین خاص در زندگی و دوران خاص در تاریخ ندارد دروغ و فریب همه جا هست اما همه آدم‌ها یکسان خود را فریب نمی‌دهند و مثل هم دروغ نمی‌گویند دروغ‌هایی که ایوان ایلیچ را آزرده می‌کرد تظاهر‌ها و دروغ‌های عادی بود که خود او و همکارانش هم از گفتن آن‌ها پروا و ابایی نداشتند و می‌گفتند ولی وصف تولستوی از زندگی و مخصوصاً غفلت از مرگ و توجه به تغییر معنی آن در جهان متجدد، در نیمه قرن نوزدهم که غرب در اوج شکوفایی بود در نوشته تولستوی بسیار اهمیت دارد.

۳- قضیه مرگ چنانکه اشاره کردیم در اثر تولستوی دو وجه دارد یکی به چیستی مرگ باز می‌گردد که نویسنده با اشاراتی از آن گذر کرده است و دیگر فراموشی مرگ البته این دو را از هم جدا نمی‌توان کرد در گزارش تولستوی هم ایوان ایلیچ در یکی از آخرین روزهای عمر خود به اعتراض برخاست که «…. چرا مرا به این روز انداختی… و چرا مرا این قدر عذاب می‌دهی اما این اعتراض‌ها پاسخی نداشت و او می‌گریست زیرا که می‌دانست … پاسخی از جایی نخواهد شنید اما گه‌گاه مرگ را حاضر می‌دید وقتی درد شدید‌تر شد پیش خود گفت بدترش کن؛ باز هم بزن ولی آخر چرا من با تو چه کرده‌ام؟ این عذاب برای چیست بعد ساکت شد و منتظر ماند که صدای روح خود را بشنود و شنید که چه می‌خواهی؟….. بگو آخر چه می‌خواهی؟ و او جواب داد می‌خواهم این قدر عذاب نکشم می‌خواهم زندگی کنم و با توجه و تمرکزی که درد را مغلوب کرده بود گوش تیز کرده منتظر پاسخ بود. ندای درونی باز پرسید می‌خواهی زندگی کنی؟ چه جور زندگی و او جواب داد بله زندگی کنم مثل گذشته با آبر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.