پاورپوینت کامل پژوهشی کوتاه درباره «داد» در شاهنامه ۶۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پژوهشی کوتاه درباره «داد» در شاهنامه ۶۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پژوهشی کوتاه درباره «داد» در شاهنامه ۶۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پژوهشی کوتاه درباره «داد» در شاهنامه ۶۵ اسلاید در PowerPoint :

«داد» در تقابل با «بیداد» است. آمدن «داد» رفتن «بیداد» را درپی دارد، این تقابل هم چون تقابل روز و شب، نیکی و بدی، شادی و غم،‌ مرگ و زندگی است؛ گویی تا زمانه زمانه است «داد» و «بیداد» در ستیز با یکدیگرند. به هر کجا که «داد» خانه بنیان کند، «بیداد» را گزیری جز گریز نیست. آبادی آن، ویرانی دیگریست. «داد» چشمه‌ها را پُرآب، رودخانه‌ها را خروشان،‌ دشت‌ها را سبز، دل‌ها را شاد، «بیداد» رودها را خشکان، جنگل‌ها و دشت‌ها را تباه،‌ ابرها را نازا و دل را غمین می‌دارد.

«داد» در تقابل با «بیداد» است. آمدن «داد» رفتن «بیداد» را درپی دارد، این تقابل هم چون تقابل روز و شب، نیکی و بدی، شادی و غم،‌ مرگ و زندگی است؛ گویی تا زمانه زمانه است «داد» و «بیداد» در ستیز با یکدیگرند. به هر کجا که «داد» خانه بنیان کند، «بیداد» را گزیری جز گریز نیست. آبادی آن، ویرانی دیگریست. «داد» چشمه‌ها را پُرآب، رودخانه‌ها را خروشان،‌ دشت‌ها را سبز، دل‌ها را شاد، «بیداد» رودها را خشکان، جنگل‌ها و دشت‌ها را تباه،‌ ابرها را نازا و دل را غمین می‌دارد.

بزد گردن غم به شمشیر داد

نیاید همی بر دل از مرگ داد

زمین گشت پُر سبزه و آب و نم

بیاراست گیتی چو باغ ارم

اما «بیداد» و ستم‌گری سرانجامی جز تباهی، رنج و اندوه ندارد، دل‌ها هم چون سنگ می‌شود، خردمندان گریزان و در گوشه‌اند.

به پستان‌ها در شود شیر خشک

نبوید به نافه درون نیز مشک

زنا و ریا آشکارا شود

دل نرم چون سنگ خارا شود

به دشت اندرون گرگ مردم خورد

خردمند بگریزد از بی‌خرد

حکیم طوس در کتاب گران‌سنگ شاهنامه همواره درباره «داد» سخن‌ها رانده است، بی‌گمان آنان که باور دارند که شاهنامه جز زندگی شاهان، جنگ‌ها، پیروزی‌ها، افسانه‌ها و اساطیر بهره‌ دیگری ندارد و به راستی به خطا رفته‌اند و از حکمت حکیم طوس بهره‌ نبرده و توشه‌ای نیندوخته‌اند، به گمان فردوسی آنان که «داد» را پیشه کرده‌اند به مقام فرشتگان رسیده و آنان که بر بیدادند، راهشان اهریمنی است. آنگاه که کاوه و فریدون بر ضحاک بیدادگر شوریده‌اند و کاوه چرم آهنگری را به نشانه داد و شورش بر بیداد، ‌پرچم و درفش می‌سازند و به همراه فریدون کاخ ستم ضحاک را ویران می‌نماید و ضحاک ستمکاره را به بند می‌کشد و در البرزکوه به زندان می‌افکند، این پیروزی فریدون جز از راه داد و دهش نبوده و این داد است که فریدون را به مقام فرشتگان رسانیده است.

فریدون فرخ فرشته نبود

به مشک و زعنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت این نیکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

هرکس که به «داد» و دهش برخیزد فریدون است و آن که به «بیداد» دست یازده ضحاک است. فریدون است که فرشته است و ضحاک اهریمن است. سیاوش فرزند کاوس شاه از این گونه ستم‌دیدگان است، آن‌گاه سودابه همسر شاه،‌ بر سیاوش دل می‌بندد و هوس، هوش و خرد او را می‌رباید و سیاوش دست ردّ بر خواهش نفسانی سودابه زده و آغوش او را به خود نمی‌گیرد و چون گُل از شرم «رخسار» او می‌شود و اشک از چهره سرازیر می‌گردد،‌ زمانه ستمی دیگر رقم می‌زند.

رخان سیاوش چو گُل شد ز شرم

بیاراست مژگان به خوناب گرم

چنین گفت با دل که از کار دیو

مرا دور داراد کیهان خدیو

نه من با پدر بی‌وفایی کنم

نه با اهرمن آشنایی کنم

سودابه سیاوش را به گناه ناکرده می‌آلاید و شاه بر فرزند بدخیال گشته و خشم می‌گیرد و راه‌ چاره آن است که سیاوش خود بر آتش بگذرد تا اگر بیداد کرده باشد، در آتش بسوزد و اگر بر «داد» است، آتش بر وی حرام گشته و گلشن شود. گذشتن او از آتش گواه داد اوست و بیدادی که بر وی رفته است.

رفتن سیاوش به جنگ با تورانیان و افراسیاب،‌ گریز و فرار سیاوش از این بیداد است که سرانجامی شوم برای او و همه‌ ایرانیان در پی دارد. بستن پیمان صلح بین او و افراسیاب و فرمان کاوس شاه بر شکستن پیمان، سیاوش پیمان‌شکنی را بیداد می‌داند و چاره‌ای در پیش ندارد که به نزد افراسیاب رفته و راه بیداد نپوید.

بریدن سر سیاوش پس از چندی به فرمان افراسیاب،‌ رسمی خلاف جوانمردی و مهمان‌نوازی است و آن گاه غلتیدن طشت خون سیاوش بر زمین و روییدن گیاهی ـ که هنوز به «پرسیاوشان» زبان‌زد است ـ از خون سیاوش،‌ پاداش نیکویی و داد سیاوش و نشانه‌ای از دادگران و در عین حال ستم و بیداد بیدادگران است.

گیاهی برآمد همان گه ز خون

بدان جاکه آن طشت شد سرنگون

گیا را دهم من کنونت نشان

که خوانی همی خون اسیاوشان

«داد» در این جا به گمان فردوسی پاکدامنی، جوانمردی و استواری بر پیمان و «بیداد» هوسناکی، خواهش نفسانی،‌ پیمان‌شکستن و مهمان‌کشی است. خداوند که آفریننده و جهان‌دار است، خود خرد مطلق که نه خود داد است.

به نام خداوند جان و خرد

در پندار و بینش فردوسی در شاهنامه، جان بی‌خرد «بیداد» است و جان خردمند «داد» است و دانایی از خرد برمی‌خیزد و سرچشمه از آن دارد و نادانی،‌ ناتوانی و زبونی از بیداد و بی‌خردی است. آن کس که خردمند و تواناست بر داد است و آن کس که نادان و بی‌خرد است، بر بیداد است. خون بی‌گناهان ریختن، به آزار زیردستان پرداختن همگی «بیداد» است و شومی آْن دامن بیدادگر را خواهد گرفت. به یاری بی‌گناهان شتافتن تسلی‌خاطر زیردستان و یاوری آنان و نجات بی‌گناهان خود «داد» است.

زخون ریختن دست باید کشید

سر بی‌گناهان نباید برید

نیاید جهان آفرین را پسند

که جویند بر بی‌گناهان گزند

فردوسی در شاهنامه، همواره به عشق به دیده احترام و تقدّس نگریسته است. عشقی که با پاکدامنی همراه بوده و از هوس و ناپاکی و آلودگی‌ها به دور باشد. عشق زال و رودابه، رستم و تهمینه،‌ بیژن و منیژه، این گونه است و عشق ناپاک سودابه به سیاوش از گونه دیگر بیدادهاست. این هوس گناه‌آلود و شیدایی اهریمنی سودابه چه رنج‌ها بر سیاوش نیاورد و سرانجام چه خون‌ها به کین‌خواهی مرگ سیاوش بر زمین نریخت. عشق پاک «داد» است و عشق ناپاک«بیداد».

در داستان ضحاک، می‌بینیم که اهریمن بر شانه‌های ضحاک بوسه می‌زند و از جای بوسه ماری سر بر می‌آورد و ضحاک در رنج می‌شود و آرامش و خوراک ماردوش‌های ضحاک می‌شود، اما در کنج این کاخ بیدادگران و فرومایگان،‌ دو تن که وظیفه‌ پخت غذا را برعهده دارند و در این بیداد شریک‌اند، برای نجات آن جوانان چاره‌ای می‌اندیشند که هر روز یکی از جوانان را نجات داده و مغز گوسفندی را با مغز جوان دیگر بیامیزند تا خوراک مارهای شانه ضحاک گردند.

در کنج این کاخ ستم، در خیل ستمکاران و فرومایگان، باز هم می‌توان به داد کوشید و خردمندانه از بیداد گریز داشت و این خود پند زمانه و نکته‌ای دیگر از داستان ضحاک است. آنجا که گشتاسب از راه بیداد فرزندش اسفندیار روئین تن که خواهان تاج و تخت شاهی اوست، شرط شاهی را آن می‌داند که اسفندیار، ‌رستم را بند بر دست و پای به کاخ شاهی آورد و از یک سو خود می‌داند که این راه،‌ راه مرگ اسفندیار است، به «بیداد» دست جسته است.

از آن سوی وقتی اسفندیار به نزدیکی زابلستان می‌رسد و پیام گشتاسب را به او می‌رساند رستمی که همواره بر داد بوده است و آزادی و آزادگی را برتر از آن می‌داند که بند بر دست و پای جهان پهلوان گذارده و او را نزدیک گشتاسب برند. رستم است که زمانه او را بر سر دو راهی قرار می‌دهد. سرانجام این بیداد گشتاسب چه خواهد بود؟ و چگونه از نیک‌نامی خود بگذرد و بدنامی را به خود راه دهد؟ با اسفندیار سخن می‌گوید، اندرز می‌دهد، ‌او را از این پیشنهاد زنهار می‌دهد و او را می ‌ستاید. بزرگی و رویین تنی او را به یاد می‌آورد و آگاه است که هر کس کشنده اسفندیار باشد، سرانجام شومی دارد.

دل رستم از غم پر اندیشه شد

جهان پیش او چون یکی بیشه شد

که گر من دهم دست بند ورا

و گر سرفرازم گزند ورا

دو کار است هر دو به نفرین بد

گزاینده رسمی نو و آیین بد

رستم چگونه می‌تواند پس از عمری آزادی و آزادگی و نبرد با پلیدان، فرومایگان، پلشتان و جنگ‌ها با دیو و اهریمن، اکنون خود را اسیر و زنجیر بر دست و پای بیند و خود و خانواده زال دستان را شرمسار نماید؟ به راستی این دو راهی کدام یک راه «داد» و کدامین،‌ راه «بیداد» است؟ چگونه یکی را بر دیگری برتری دهد؟ رستم که زمانه او را اسیر خود ساخته، از یک سوی نفرین ابدی آن که شهریار جوان را کشته است و از سوی دیگر بدنامی و حقارت آن که دست و پای بسته به نزد گشتاسب رود، در برابر خود می‌بیند.

ندیدست کس بند بر پای من

نه بگرفت پیل ژیان جان من

ز من هر چه خواهی تو فرمان کنم

به دیدار تو رامش جان کنم

مگر بند، کز بند عاری بود

شکستی بود، زشت کاری بود

نبیند مرا زنده با بند کس

که روشن روانم، نیست و بس

که گوید برو دست رستم ببند

نبندد مرا دست چرخ بلند

رستم انتخاب خود را کرده است. آن انتخاب، آزادگی‌، سرافرازی و نیک نامی است. هر چند که فرجام آن شوم باشد. چه کند که شهریار جوان روئین تن راه بیداد را گزیده است. باز هم می‌باید در آخرین لحظات این نبرد سرنوشت «داد» را بیازماید. آیا این بیداد نیست که برای هوس شاهی بیدادگر و بی‌خرد،‌ مردم بیگناه ار هر دو سپاه اسیر مرگ گردند؟ پس «داد» ایجاب می‌کند که این یل زمانه به اسفندیار روئین تن بگوید که بیائید از خون ریختن سپاهیان دست بشوئیم و خود به نبرد و جنگ تن به تن بپردازیم. به راستی منش و کنش پهلوان ایران زمین داد است، نه بیداد.

مبادا چنین هرگز آیین من

سزا نیست این کار در دین من

که ایرانیان را به کشتن دهیم

خود اندر جهان تاج بر سر نهیم

با نبرد تن به تن و آن که لابه و خواهش رستم کارگر نمی‌افتد. رستم در برابر این بیداد چرخ بازیگر و قبول سرافرازی و آزادگی دل و جان به نبرد کسی می‌دهد که مهربانانه او را دوست دارد، آرزو می‌کرد که زمانه هیچ گاه دست به این بازی نمی‌زد، خرد و بزرگی رستم، یل زمان آن است که باز هم از این‌دو بیداد آن را بر می‌گزیند که آزادی و آزادگی وی را تحقیر ننماید. سرانجام با تیرگز که بر چشم اسفندیار می‌افکند، او را به خاک و خون می‌کشد و خود نیز از این بیداد زمانه جامه بر تن می‌درد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.