پاورپوینت کامل ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد ۶۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد ۶۳ اسلاید در PowerPoint :
دبا: مراسم رونمایی از تندیس استاد ایرج افشار ساعت ۹:۳۰ روز یکشنبه ۲۸اردیبهشت ماه ۱۳۹۳، در محل دائرهالمعارف بزرگ اسلامی با حضور جمعی از پژوهشگران، اندیشمندان و فرهیختگان کشور برگزارشد.آنچه در زیر می خوانید متن کامل سخنرانی دکتر احمد اقتداری در این مراسم است:
دبا: مراسم رونمایی از تندیس استاد ایرج افشار ساعت ۹:۳۰ روز یکشنبه ۲۸اردیبهشت ماه ۱۳۹۳، در محل دائرهالمعارف بزرگ اسلامی با حضور جمعی از پژوهشگران، اندیشمندان و فرهیختگان کشور برگزارشد.آنچه در زیر می خوانید متن کامل سخنرانی دکتر احمد اقتداری در این مراسم است:
بنام خداوندی که جان دهد و جان ستاند
|
سعـدیا مرد نـکونـام نـمـیرد هرگز
|
مـرده آنـست که نـامـش بـه نـکوئـی نـبرنـد
|
پاورپوینت کامل ایرج افشار نکونام بـزیست و نکونام بـمرد ۶۳ اسلاید در PowerPoint ؛
خدایش بیامرزاد !
من بـنام شاگرد ایرج افشار ، دوست و همراه و همـقدم و همـسفر ایرج افشار در مدت شصت و پنج سال در کوه و دشت و بیابان و کویر و جنگل و چمن و دَمَن ، در روستاها و شهرهای داخل و خارج کشور ، وظیف خود می دانم از همت عالی اولیاءِ محترم مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی ، بخصوص تدبیر متعالی جناب سید کاظم موسوی بجنوردی ، رئیس محترم مرکز برای نصب مجسم آن مرد بزرگ خادم حقیقی فرهنگ ایران در این تالار شکوهمند فرهنگی سپاسگزاری نمایم .
یقیناً نظر بزرگواران مرکز بر اعتلاءِ فرهنگ ایران و پاسداری و نگاهبانی یاد و نام ایرج افشار ، آن فـقید سـعیدِ کم نظیرِ تاریخ و ادب و فرهنگ ایرانـزمین بوده است .
آقایان آرش ، بهرام و کوشیار افشار ، فرزندان برومند مرحوم ایرج افشار از من خواسته اند خاطراتی از همـسفری هایم با آن مرحوم بـعرض برسانم. با اغـتـنـام فرصت بـعرض شما دوستداران ایرج افشار می رسانم :
|
شرح آن یاری که یارش یار نیست
|
من چه گویم یک رگـم هـشیار نیست
|
هم اکنون این شعر مرحوم صفی علیشاه ، عارف مـشـهور بـیاد می آورم :
|
دیدی آخر ای صفی معشوقت اندر خانه بود ؟
|
دور دنیا گـشـتـنـت افسانه بود ؟
|
ایرج افشار دفتری داشت که همواره در سفر و حَـضَـر همراه خود داشت و بسیار منظم و مرتب ، در آن نام اشخاص و تلفن های آنها و شهرها یا روستاهایی که در آن زندگی می کردند ، می نوشت و بـهنگام سفر از روی آن دفتر یادداشت ، دوستی و یا آشنایی و یا معلمی یا نویسنده ای را که در گوشه کنار کشور ، آنها را می شناخت خبر می کرد و با آنها قول و قرار می گذاشت و چون به نزدیکی آن شهر یا روستا می رسید ، دوباره و چندباره به او تلفن می کرد و از رسیدن خود و همراهانش بدان شهر یا روستا خبر می داد . و میزبان خوش عهد و پیمان را در مدخل شهر یا روستا ملاقات می کرد و به خان او یا هـتـلی که او در نظر گرفته بود ، می رفت . ما را که همراهان و شناخته شده یا ناشناخت میزبان او بودیم ، به خان میزبان یا هتلی معلوم می برد و رنج راه را از جان و تن خست ما بـدر می کرد .
افشار از بامدادان هر روز بر اتومبیل خودش سوار می شد و پشت رُل می نشست و تا غروب آفتاب می راند . و چون غروب می شد در هر کجا بود توقف می کرد و در خانه ای یا هتلی یا مسجدی یا در بـُن درّه ای یا بر سر سنگی فرود می آمد و آرام می گرفت و در هیچ زمان و در هیچ وضعیت ، رانندگی اتومبیل را به هیچکـس واگذار نمی کرد . اگر سفری بود که مقصدش نامعلوم و میزبانش نامعلوم بود ، به نزدیکی های غروب هر که را در راه می دید ، توقف می کرد و او را سوار می کرد و از آبادی و زادگاهش می پرسید و بالاخره او را راضی می کرد که آن شب را در خان او بمانیم و بر سفر او بگذرانیم . البته فردا صبح ، بـموقع حرکت از آن خانه و خداحافظی از آن مرد ، مبلغی متناسب با زحمت و اجرت و قیمت غذاهایی که به سفر شام و صبحانه آورده بود به او پرداخت می کرد و آدرس و تلفن خود و همراهانش را به او می داد و تأکید می کرد که در تهران تلفن های او را بی جواب نخواهد گذاشت .
بـیـاد می آورم در سفری از گردن حیران آستارا گذشته بودیم . از شهر نَمین بـسوی دشت مُغان می راند ، هوا تاریک شده بود ، راه پر پیچ و خم و در حال ساختمان بود ، منـطـقـه را نمی شناخت و آشنایی هم در آن نواحی نداشت . مردی در جاده پیاده راه می سپرد ، او را سوار کرد . آن مرد گفت من به فلان آبادی می روم . او را به آبادی او که بسیار بـدور از ما بود رسانید . چون افشار خواهش کرد که به خانه اش برویم و چند ساعتی تا صبح استراحت کنیم و البته مزد زحمتش را بـپردازیم ، آن مرد گـفـت من تـنها یـک اطاق دارم و زن و بچه ام در آن می خوابند . چـون افـشار گفت عـیـبـی ندارد ما در حیاط خانه می خوابیم ، کیس خواب داریم و برای شـمـا زحـمـتـی ایجاد نمی کنیم یا ما را به مسجد ده راهنمایی کن ، آن مرد گفت به ما قدغن اکید شده است که غریبه را به دِه خودمان راه ندهیم و من نمی توانم شما را در هیچ کجای ده جای دهم !
به خور و بیابانک می رفتیم . در راه جندق رهگذری را سوار کرد . چون به جندق رسیدیم معلوم شد او از خانواد یکی از دوستان افشار است . ما را به منزل آن دوست راهنمایی کرد و پذیرایی شدیم .
در جنوب ایران ، در خوزستان و ایلام و لرستان و استان هرمزگان و کهگیلویه و ممسنی و فارس و بوشهر ، افشار شهرت زیادی داشت و به هر جای می رفتیم میزبانی دانشمند ، معلم ، نویسنده ، شاعر و همه پاکیزه سیرت ما را پذیرا می شد و تلفن های ما بوسیل افشار به او داده می شد . همان تلفن ها گرفتاریهای مکرر و متـنوعی برای ما ایجاد می کرد . این گرفتاریها یا بـسبب اطلاع دستگاههای امنیتی بود که آن تلفن ها را از میزبان آن شب ما گرفته بودند یا خود دریافته بودند که ما بدان نقاط سفر کرده ایم . سین جیم ها در برگشت به تهران شروع می شد و تا ما ثابت کنیم که ما مقصد و مقصودی جز گردش نداشته ایم و در کار سیاست و حکومت و غیره نبوده ایم ، ماهها طول می کشید تا دست از سر ما بردارند . این اتفاقات رنج آور هم در دور گذشته اتفاق می افتاد هم در دوران پس از انقلاب .
در فیروزآباد فارس مهمان مردی ترک زبان قـشـقـایی شدیم ، خوب پذیرایی شدیم . معلوم شد از خویشان محمد بهمن بیگی نویسند قشقایی معروف بود . ماهی چند گذشت . افشار گفت همان مرد میزبان قشقایی با خانمش به تهران آمده و به خان من وارد شده است و اکنون نیازمند هفت میلیون تومان پول است که بتواند پسرانش را به خارج از کشور بفرستند چون در مخاطرات زمانه قرار گرفته اند . از من خواست پولی تهیه کنیم تا به او بدهد . گفتم من کفـگیـرم به ته دیگ خورده و هیچگونه موجودی نقدی یا غیر نقدی ندارم . نمی دانم افشار چه کرد و چگونه مشکل را حل نمود ولی می دانم مدتی در زحمت و فشار روحی بود .
بعد از غروب آفتاب به روستایی در نزدیکی های ساوه رسیدیم . گمان میکنم نام روستا « قـار » بود . مردی با موتور سیکلت در سرازیری راه روستا پیدا شد . افشار او را صدا زد و گفت ما خسته ایم و اتومبیل نـقـصی پیدا کرده است ، ما را در اطاقی جای بده . آن مرد ما را به خـانـه اش برد و مهربانی ها نمود . فردا صبح مبلغی بیش از آنچه مستحق بود به او پرداخت کرد . چند روز بعد در تهران به من و به افشار تلفن کرد و از ما خواست که به دیدار مغاز برادرش که مبل ساز است ، در جنوب شرق تهران برویم و از برادرش مبل بخریم . من و البته افشار به او جواب دادیم که ما احتیاج به مبل نداریم و در صدد خرید مبل نیستیم . گفت پس برای ما مشتری مبل پیدا کنید ، گفتیم ما اهل تجارت و کسب و کار نیستیم . پشت تلفن برآشفت و مقداری بد و بیـراه به من گفت که شما مردمان حق ناشـنـاس هستید ، اگر می دانـسـتـم که اینـقـدر نامرد هستید شما را در خانه ام جای نمی دادم . گویا با افشار هم همین گونه رفتار کرده بود و او را از طریق تلفن مورد عتاب و خطاب قرار داده بود .
در سفر به مناطق خوزستان و کهگیلویه و ممسنی و فارس و بوشهر و هرمزگان چون معتـقد بود که من مردمان این مناطق را بـیش از او می شناسم ، همواره در باب آثار و بناهای تاریخی ، لهجه ها ، مردمان و خصوصیات میزبان که از روی دفتر تلفن او را می شناخت از من سـؤالاتی می کرد . در جلسات نشسـت و برخاسـت ، سـخـنان آنها را با دقت و حوصله گوش می داد و من که خست راه بودم و از بیهوده گویی و بی اطلاعی و مهملاتی که حاضرین محلی بـهم می بافـتـند ناراحت می شدم ، گـهـگـاه پرخـاش می کردم و یا در حضور جمع خود را به خواب می زدم و می خوابیدم . افشار ناراحت می شد و می گفت در هر حال میزبان ما هستند و باید به سخنان آنان با حوصله و بردباری گوش داد و تحمل کرد و رفتار تو با آنها غیر مؤدبانه است . و کار ما به بـحـث و جـدل دراز می کشید و نه او از عقید خود می گذشت و نه من عدول می کردم .
آثار قدیمه و اطلال و مسجدها و رباط ها و کاروانسراها را که چندین بار دیده بودیم ، در سفر جدید چون بدانها می رسید دوباره توقف می کرد و می دید و دقت می کرد . من دیگر از اتومبیل پیاده نمی شدم و آن اثر یا کاخ و کوخ را قابل دیدار مجدد نمی یافتم و او گله مند می شد که چرا قبر فلان یا مسجد بـهـمان یا خراب فلان را برای بار دوم و چـنـدم مورد توجه قـرار نمی دهم .
با روستاییان و کشاورزان و چوپانان و مأمورین دولتی چنان گرم و پر آزرم صحبت می کرد که گویی سالهاست با آنها رفـیـق و انیس و جلیس است و تمام اعمال و گـفـتـار آنـها را بی چون و چـرا می پذیرفـت یا وانمود می کرد که پذیرفته است . بـیـاد می آورم از راه یزد و حاشی کویر خور و بیابانک به طبس می رفتیم . در مدخل شهر طبس مأمورین کشف قاچاق ما را متوقـف کردند و ساعتـه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 