پاورپوینت کامل چراغ سبز مسجد مفتاحیان ۸۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل چراغ سبز مسجد مفتاحیان ۸۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل چراغ سبز مسجد مفتاحیان ۸۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل چراغ سبز مسجد مفتاحیان ۸۰ اسلاید در PowerPoint :

سرودن درباره مفهوم «امید و انتظار» در شعر معاصر وجوه و دیدگاه‌های مختلفی دارد و شاعران فراوانی با نگاه‌های گوناگون به آن پرداخته‌اند. عموم این نگاه‌ها در بیانی کلی، ذیل بحث «رهایی»، «تغییر»، «داد» و «آزادی» جان می‌گیرند.

سرودن درباره مفهوم «امید و انتظار» در شعر معاصر وجوه و دیدگاه‌های مختلفی دارد و شاعران فراوانی با نگاه‌های گوناگون به آن پرداخته‌اند. عموم این نگاه‌ها در بیانی کلی، ذیل بحث «رهایی»، «تغییر»، «داد» و «آزادی» جان می‌گیرند. نیما یوشیج- پیشگام شعر معاصر- در شعر معروف «مرغ‌آمین» با همین رویکرد می‌سراید: خلق می‌گوید: باشد تا جدا گردد/مرغ می‌گوید: رها شد بندش ازهر بند/ زنجیری که برپا بود/ مرغ می‌گوید: باشد تا رها گردد/ خلق می‌گویند: باشد تا رها گردد/. معنای انتظار را در سروده دیگر او «ترا من چشم در راهم»به وضوح می‌توان دید، به نحوی که برخی لحظه‌ها با زبان شعر مذهبی همخوانی دارد: ترا من چشم در راهم شباهنگام/ که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی/ وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم/ ترا من چشم در راهم/ گرم یادآوری یا نه/ من از یادت نمی‌کاهم/ ترا من چشم در راهم/. در اشعار دیگر او مانند «خروس می‌خواند» که نوید رسیدن سحر است یا داروک که نوید‌دهنده بارش باران است، همین فضای امیدوارانه را می‌توان یافت.

این مفاهیم را در شعر امروز ایران می‌توان در چند «نگاه و بیان» بررسی کرد: نخستین بیان، بیشتر جنبه شخصی دارد و کم و بیش احساس فردی شاعر را به نمایش می‌گذارد تا اصول و باورهای یک مکتب و مرام را. فروغ فرخزاد را می‌توان در زمره این شاعران جای داد. در شعر «کسی که مثل هیچ‌کس نیست» این رویکرد را به خوبی نشان می‌دهد. او در این شعر کاملا خواست‌های عمومی را به زبانی روان و نزدیک به زبان مردم بیان می‌کند. به نظر او کسی خواهد آمد که نان را قسمت می‌کند/ و پپسی را قسمت می‌کند/ و شربت سیاه سرفه را قسمت می‌کند/ و نمره مریضخانه را قسمت می‌کند/ و چکمه‌های لاستیکی را قسمت می‌کند/و سینمای فردین را قسمت می‌کند. این خواست‌ها اگرچه بیشتر جزیی و فردی است اما نباید از نظر دور داشت که همگی از «برابری در بهره‌گیری از امکانات» و «عدالت عامیانه» سخن می‌گویند. این عدالت را کسی که فروغ منتظر اوست تحقق می‌بخشد. او / می‌تواند کاری کند که لامپ‌الله/ که سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود/ دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان/ روشن شود/ آخ… / چقدر روشنی خوب است/ چقدر روشنی خوب است/.

در شعر «دلم برای باغچه می‌سوزد» نیز امید و انتظار باز هم شکل مصداقی پیدا کرده است. شاعر جامعه خود را در چند گروه می‌بیند و باورهای آنها را از زبان پدر، مادر، برادر و خواهرش بیان می‌کند. برادر فروغ «سعی می‌کند» که گرفتار «یأس فلسفی» باشد. ارزیابی شاعر از او چنین است: / برادرم به فلسفه معتاد است/ برادرم شفای باغچه را در انهدام باغچه می‌داند/ او مست می‌کند/ و مشت می‌زند به در و دیوار/ و سعی می‌کند که بگوید بسیار خسته و دردمند و مأیوس است/ او ناامیدیش را هم / مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش/ همراه خود به کوچه و بازار می‌برد/ و ناامیدیش آن قدر کوچک است که هر شب در ازدحام میکده گم می‌شود/. اما خودش در انتظار است و امید به آینده دارد: / حیاط خانه ما تنهاست/ /حیاط خانه ما/ در انتظار بارش یک ابر ناشناس/ خمیازه می‌کشد/. تفاوت انتظار فروغ با مادرش، که «گناهکار طبیعی» است اینچنین بیان شده است: مادر تمام زندگی‌اش/ سجاده ایست گسترده/ در آستان وحشت دوزخ/ مادر همیشه در ته هر چیزی/ دنبال جای پای معصیتی می‌گردد/ و فکر می‌کند که باغچه را کفر یک گیاه آلوده کرده است/ مادر تمام روز دعا می‌خواند/ مادر گناهکار طبیعی است/ و فوت می‌کند به تمام گل‌ها/ و فوت می‌کند به تمام ماهی‌ها/ و فوت می‌کند به خودش/ مادر در انتظار ظهور است/ و بخششی که نازل خواهد شد.

این شعر از حیاط خانه شاعر و بارش آورنده شادابی باغچه می‌گوید نه از مفاهیم کلی و مجرد. در بیان شاعر احساس آمدن کسی است که از پشت‌بام باید بیاید و فرازمینی است تا تغییراتی که او می‌خواهد تحقق بخشد. فرازمینی بودن در آیین کهن نوروزی نیز پیش می‌آید که روان رفتگان نیز به دیدار زندگان می‌شتابند و حتی از غذای آنان می‌خورند. خانه‌تکانی در یک معنا آماده کردن خانه برای بازگشت زندگان است.

من پله‌های پشت بام را جارو کرده‌ام/ و شیشه‌های پنجره را هم شسته‌ام/ کسی می‌آید/ کسی می‌آید/ کسی که در دلش با ماست/ در نفسش با ماست/ در صدایش با ماست/. امید و انتظار در شعر فروغ به مصادیق زندگی روزمره می‌پردازد و همین نگاه است که شعر او را رنگی دیگر می‌زند: / و مردم محله کشتارگاه/که خاک باغچه‌هاشان هم خونیست/ و آب حوض‌هاشان هم خونیست/ و تخت کفش‌هاشان هم خونیست/ چرا کاری نمی‌کنند/ چرا کاری نمی‌کنند/. این مورد نیز جزیی‌نگرانه است و به دوره و جغرافیای خاصی توجه دارد و لامکان و لازمان نیست. واقعیت‌گراست.

شعر فروغ بیشتر «وضع موجود» را در نظر می‌گیرد و برای همین در شعری چون «کسی که مثل هیچ کس نیست» شخصی که می‌آید به تقسیم برابر «آن چه هست» همت می‌گمارد نه «آن چه باید باشد». به عبارت دیگر در شعر و نگاه فروغ قرار نیست اتفاق بزرگ و خارق‌العاده‌یی بیفتد و همه‌چیز دگرگون شود. او گرچه وضع موجود را بر نمی‌تابد اما وضع مطلوب نیز خارج از واقعیت‌های موجود نیست و می‌شود با دستکاری و تغییر در واقعیت‌های ظالمانه، به آن رسید. درباره مرام کسی که می‌آید تا وضع آرمانی را محقق کند فقط می‌دانیم کسی است که ناگزیر می‌آید و جلوی / آمدنش را/ نمی‌شود گرفت/ و دستبند زد/ و به زندان انداخت/. و در عین حال چنین فردی از ویژگی‌های شاعرانه برخوردار است: / کسی که از باران/ از صدای شرشر باران/ از میان پچ‌پچ گل‌های اطلسی/ است و از پله‌های پشت بام به حیاط خانه می‌رسد. در واقع انتظار تغییر در شعر فروغ از نگاه یک مکتب خاص نیست و جنبه کاملا فردی دارد، هر چند دردها و آرزوهای عمومی را بیان می‌کند و از لطافت شاعرانه برخوردار است.

زبان شعری فروغ که زبان حسی، جنسی و محاوره‌یی و بعضا کودکانه است در بیان این مفاهیم عمومی، کمک فراوانی می‌کند و در انتقال اندیشه و احساس شاعر تاثیر زیادی دارد. شعر بلند «کسی که مثل هیچ کس نیست» در ادبیات معاصر و امروز پیروان بسیاری پیدا کرده است، زیرا با زبانی راحت و صمیمی، مفاهیم عمیق را ساده و روشن پیش چشم می‌گذارد.

دومین گروه از شاعرانی که انتظار را در شعر خود مطرح می‌کنند «انتظاری سیاه» را بیان می‌دارند. اخوان برجسته‌ترین چهر‌ه این گروه است این گروه را می‌توان شاعران متاثر از کودتای ۲۸ مرداد نامید. آنها آرزوی تغییر دارند ولی چنین حادثه‌یی را در افق آینده نمی‌بینند. اخوان در شعر «کاوه یا اسکندر» وضع موجود را ناامید‌کننده و سیاه می‌بیند: / در مزار آباد شهر بی‌تپش/ وای جغدی هم نمی‌آید به گوش/ دردمندان بی‌خروش و بی‌فغان/ خشمناکان بی‌فغان و بی‌خروش/ آب‌ها از آسیا افتاده است/ دارها بر چیده، خون‌ها شسته‌اند/ جای رنج و خشم و عصیان بوته‌ها/ پشکبن‌های پلیدی رسته‌اند/ مشت‌های آسمان کوب‌قوی/واشده ست و گونه‌گون رسوا شده ست/ یا نهان سیلی زنان، یا آشکار/ کاسه پست گدایی‌ها شده‌ست/ باز ما ماندیم و شهر بی‌تپش/.

اما این وضع سیاه، که اخوان آن ‌را نقد می‌کند آینده‌یی امیدوارانه‌ ندارد. اگر «حال» سیاه است «آینده» نیز نویدبخش نیست. در چنین نگاهی نتیجه‌گیری معلوم است: اگر قرار است آینده‌یی روشن وجود نداشته باشد همان بهتر که کاملا نابود شود/؛ حتی اگر در این نابودی «من» نیز از بین بروم.

به عبارت دیگر اگر «نجاتبخش» نخواهد آمد کاش «ویرانگری» بیاید که اگرچه من را هم نابود می‌کند اما در پی این ویرانی و نابودی، دشمن من نیز نابود می‌شود. برای همین اخوان که دل از آمدن کاوه بریده است آمدن اسکندر را انتظار می‌کشد که همه‌چیز و همه جا را خراب می‌کند: / کاوه‌یی پیدا نخواهد شد امید/ کاشکی اسکندری پیدا شود/. نکته جالب در شعر «کاوه یا اسکندر» آن است که اخوان در نسخه اولیه شعر به جای «کاوه» از «نادر» نام می‌برد اما از آنجا که نادر مظهر آینده‌یی همراه با امید نیست آن را با کاوه که مظهر براندازی ستم و برقراری داد است عوض می‌کند تا نشان دهد نمی‌توان در انتظار نجاتبخش بود و امیدی به آمدن او نیست.

این نگاه نومیدانه در سروده دیگر اخوان «قصه شهر سنگستان» هم به چشم می‌آید. آنجا که از نابودی آرمان‌ها و امیدها می‌گوید و همان‌ها را از غار می‌پرسد:

درخشان چشمه پیش چشم من خوشید /فروزان آتشم را باد خاموشید /فکندم ریگ‌ها را یک به یک در چاه /همه امشاسپندان را به نام آواز دادم لیک/ به جای آب دود از چاه سر بر کرد، گفتی دیو می‌گفت: آه /مگر دیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست؟ /مگر آن هفت انوشه خواب‌شان بس نیست؟/ زمین گندید، آیا بر فراز آسمان کس نیست؟ /گسسته است زنجیر هزار اهریمنی‌تر ز آنکه در بند دماوندست /پشوتن مرده است آیا؟ / و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سیاهی کرده است آیا ؟ /سخن می‌گفت، سر در غار کرده، شهریار شهر سنگستان /سخن می‌گفت با تاریکی خلوت /تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش/ ز بیداد انیران شکوه‌ها می‌کرد /ستم‌های فرنگ و ترک و تازی را /شکایت با شکسته بازوان میترا می‌کرد / غمان قرن‌ها را زار می‌نالید. اخوان با طرح این‌ سوال‌های پی در پی در واقع به یأسی عمیق می‌رسد و با پرسش‌هایی متوالی ازآینده و انتظاری که می‌توان داشت می‌گوید. اما این انتظار، به ناامیدی می‌رسد چرا که جواب همه این پرسش‌ها منفی است. اخوان هنرمندانه جواب منفی را از دل آخرین سوال و از زبان غار بیرون می‌کشد؛ این صدا بازتاب بخشی از درد دل اوست

/حزین آوای او در غار می‌گشت و صدا می‌کرد / غم دل با تو گویم، غار /بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟

صدا نالنده پاسخ داد

آری نیست

شعر کتیبه اخوان را می‌توان مانیفست این نگاه دانست. در این شعر ابتدا شاعر فضایی تلخ را به‌ تصویر می‌کشد که عده‌یی زن و مرد و پیر و جوان در زنجیر و خسته و دل‌شکسته و ناامید نشسته‌اند. در این میان ندایی امیدبخش به گوش می‌رسد که از آنها می‌خواهد سراغ سنگی بروند که آن‌سوتر افتاده است. نکته مهم این است ندا از امیدی خاص حرف نمی‌زند بلکه از رازی می‌گوید که از پیشینیان آمده است. زنجیریان که در آن حال، امیدی به چیزی ندارند و برایشان مهم نیست این ندا از کجا و از کدام سو می‌آید تن به خواست ندا می‌دهند که از آنها می‌خواهد سراغ سنگ بروند و به آنچه بر آن نوشته عمل کنند. روی سنگ نوشته شده که باید غلطیده شود تا رازی که روی دیگر سنگ نوشته شده معلوم شود. گروهی با امیدی که در دل‌شان زنده می‌شود می‌خواهند سنگ را بغلتانند تا راز آن سوی سنگ را بگشایند و با تلاش بسیار به کسی که زنجیرش کمی سبک‌تر بود، کمک کنند که نوشته آن سوی سنگ را بخواند. او نوشته را می‌خواند و به آن خیره می‌ماند. آنها که در پایین سنگ انتظار می‌کشیدند به این امید که راز سنگ یا راز پیشینیان آشکار شود اصرار می‌کنند که کسی که بالای سنگ است آنچه را می‌بیند بخواند:

/ یکی از ما که زنجیرش سبک‌تر بود /به جهد ما درودی گفت و بالا رفت /خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند /و ما بی‌تاب /لبش را با زبان ‌تر کرد ما نیز آنچنان کردیم /و ساکت ماند / نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند /دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد /نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری، ما خروشیدیم / بخوان !‌ او همچنان خاموش/برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگاه می‌کرد /پس از لختی / در اثنایی که زنجیرش صدا می‌کرد / فرود آمد، گرفتیمش که پنداری که می‌افتاد /نشاندیمش /به دست ما و دست خویش لعنت کرد/ چه خواندی، هان ؟

اما وقتی نوشته آن سوی سنگ را می‌خواند همه زنجیریان به رازی که گفته شده و نشانه‌ حرکت بی‌نتیجه تاریخ و دور باطل آن است پی می‌برند و انتظارشان برای فهم راز بزرگ کاملا به یأس تبدیل می‌شود. نوشته روی سنگ تکرار نوشته این سوی سنگ است:

/مکید آب دهانش را و گفت آرام /نوشته بود /همان /کسی راز مرا داند /که از این رو به آن رویم بگرداند/

و اینجاست که ناامیدی سراغ زنجیریان می‌آید و تاریخ تکرار شب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.