پاورپوینت کامل پسامدرنیسم و فلسف? تاریخ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پسامدرنیسم و فلسف? تاریخ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پسامدرنیسم و فلسف? تاریخ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پسامدرنیسم و فلسف? تاریخ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

پسا مدرنیسم نمون کاملی از مفهوم‌های هزار و یک رنگِ نیم دوم قرن بیستم و نیم اول قرن بیست و یکم است. این مفهوم در نسبت با فلسف تاریخ‌نگاری به طرق مختلف در نظر گرفته شده‌است؛ هم به عنوان فرمی ‌بالقوه برای رهایی از محدودیت‌ها و سنت‌های مدرنیسم و هم به عنوان سوق دهنده‌ای به سمت کلبی مسلکیِ نیهیلیستی (nihilistic cynicism)، که خود تهدیدی‌ست در راستایِ پایان دادنِ خودِ تاریخ. پسا مدرنیسم واکنش‌های احساسی شدیدی را برانگیخته، این واکنش‌ها نمون آشکارِ آن‌دسته از ناهنجاری‌های شناختی هستند که وقتی بروز می‌یابند که اَشکال جدیدِ تفکر، افق‌های سنتی را به چالش می‌کشند، و این خود حاکی از دلالت‌های ضمنیِ بسیار وسیع آن است؛ در حال حاضر تاثیراتِ پسا مدرنیسم هم در زمین کنشِ تاریخ‌نگاری و هم (به ویژه) در زمین فلسف تاریخ‌نگاری شایان توجه است.

پسا مدرنیسم نمون کاملی از مفهوم‌های هزار و یک رنگِ نیم دوم قرن بیستم و نیم اول قرن بیست و یکم است. این مفهوم در نسبت با فلسف تاریخ‌نگاری به طرق مختلف در نظر گرفته شده‌است؛ هم به عنوان فرمی ‌بالقوه برای رهایی از محدودیت‌ها و سنت‌های مدرنیسم و هم به عنوان سوق دهنده‌ای به سمت کلبی مسلکیِ نیهیلیستی (

nihilistic cynicism

)، که خود تهدیدی‌ست در راستایِ پایان دادنِ خودِ تاریخ. پسا مدرنیسم واکنش‌های احساسی شدیدی را برانگیخته، این واکنش‌ها نمون آشکارِ آن‌دسته از ناهنجاری‌های شناختی هستند که وقتی بروز می‌یابند که اَشکال جدیدِ تفکر، افق‌های سنتی را به چالش می‌کشند، و این خود حاکی از دلالت‌های ضمنیِ بسیار وسیع آن است؛ در حال حاضر تاثیراتِ پسا مدرنیسم هم در زمین کنشِ تاریخ‌نگاری و هم (به ویژه) در زمین فلسف تاریخ‌نگاری شایان توجه است.

فلسف تاریخ‌نگاری (

Philosophy of Historiography

) هم دربرگیرند نظریه‌پردازیِ خودِ تاریخ‌نگاران دربار کنشِ تاریخ‌نگاری است و هم دربرگیرند بحث‌های نظریِ فیلسوفان دربار این موضوع. هر دوی این‌ها به ریشه‌های تاریخ‌نگاری در دوران کلاسیک باستان باز می‌گردند و البته هر دو نیز اکنون بسیار از پسا مدرنیسم تاثیر پذیرفته‌اند.

اما خودِ اصطلاحِ پسا مدرنیسم نیز پروبلماتیک است. در این‌جا می‌توان آن‌را به عنوان آن‌چه که تلاش‌های ما برای تئوریزه کردن شرایطمان در دور پست‌مدرنیته را دربر می‌گیرد، در نظر گرفت – که اصطلاح پست‌مدرنیته به‌طور نسبتا قابل اغماضی، برای توصیف دور تاریخیِ ما در دورانِ پس از مدرنیته به‌کار می‌رود. بنابراین پست‌مدرنیته بیش‌تر یک فرایندِ جاریست تا یک موقعیت تثبیت شده؛ اما در رابطه با پسا مدرنیسم، مهم‌ترین نکته این است که این اصطلاح دربردارند آن سویه‌هایی از فلسفه است که بنیان‌های مدرنیته را به چالش کشیده و چه بسا جایگزین آن‌ها شده‌اند، بنیان‌هایی که از اوایل انقلابِ فکری و عصر روشنگری نشات گرفته‌اند. با این تفاسیر، تا آن‌جا که به فلسف تاریخ‌نگاری مربوط می‌شود، تمرکز پست‌مدنیزم بر موضوعاتی هم‌چون روایت (

narrative

)، مرکزیت (

centricity

)، زبان، دانش‌شناسی (

epistemology

) و حقیقت (

truth

) است؛ و متفکرانی هم‌چون‌ هایدن وایت (

Hayden White

) (البته بر خلاف نظر خودش)، ژان فرانسوا لیوتار (

Jean-François Lyotard

)، میشل فوکو (

Michel Foucault

)، ژاک دریدا (

Jacques Derrida

) و فرانک انکرسمیت (

Frank Ankersmit

) نمایندگان شایست آن به‌شمار می‌آیند.

چالش‌های پسا مدرنیسم

همان‌طور که از گذشته نیز این‌گونه تصور شده، تاریخ‌نگاری در یک تعریف ساده، یک باز- نمایش از چیزی است که واقعا اتفاق افتاده؛ شرحی که با بیش‌ترین درستیِ ممکن، با جست‌وجوی منصفانه و بی‌طرفان مدارک و شواهدِ باقی مانده ساخته می‌شود. از زمان توسیدید (

Thucydides

)(قرن پنجم پیش از میلاد)، تاریخ‌نگاران طرز کارشان را بر اساس روشِ علوم مدل‌سازی می‌کردند، به‌گونه‌ای که آن‌ها را کاملا از نویسندگان شعر و افسانه متمایز کند؛ این امر در قرن نوزدهم توسط لئوپالد فون رانکه (

Leopold von Ranke

) به شکل موثری تثبیت شد، به‌گونه‌ای که این اندیشه تا اکنون نیز به‌طور گسترده‌ای پایدار باقی مانده است. همان‌طور که می‌دانیم تاریخ‌نگاری به‌طور گسترده‌ای به عنوان فراهم آورند بنیان‌هایی قابل اتکا برای هویت‌ شخصی و ملی؛ و در آن‌جا‌که عقاید مذهبی منسوخ شده‌اند، به عنوان فراهم آورند یک جایگزین سکولار برای انتقال و تایید معنای زندگی، ارج نهاده می‌شود.

بنابر این مخاطرات این کار بسیار زیاد است، در واقع اولین مجروح حمل پسا مدرنیسم به تاریخ‌نگاریِ سنتی، معتبر بودنِ ادعایِ حقیقت و معناداریِ روایت‌های تاریخی‌ست. در تعبیری نامعمول، آن‌گونه که یکی از پیشروان برجست پسا مدرنیسم، ژان فرانسوا لیوتار، می‌گوید، همین بی‌باوریِ پسا مدرنیسم نسبت به کلان-روایت‌ها یا فرا-روایت‌ها (

grand or meta-narratives

)، شاخص اصلی آن است. در این‌جا او به‌طور ضمنی به ردِ حکایت‌هایی که برای مدت‌های طولانی در مرکز فلسف تاریخ (در معنای متافیزیکی‌اش) بودند اشاره دارد؛ جایی که هم فلاسفه و هم تاریخ‌دانان، گذشته را با پیش‌فرض گرفتنِ وجود برخی سمت‌وسوها تفسیر می‌کردند. چه این سمت‌وسو را خدا یا خرد مقدر کرده باشند و چه در اثر اصلاحات سیاسی و توسعه تکنولوژیک میسر شده باشد، پسا مدرنیسم صحت هر نوع اعتقادی از این دست را به پرسش می‌کشد. البته این بدین معنا نیست که تاریخ‌دانان دیگر به کشف و تفسیرِ حرکت‌های دارای هدف و مقصود در گذشته ادامه نداده‌اند، بلکه بدین معناست که پایه‌های توجیه تئوریک برای انجام چنین اقداماتی سست شده است.

آژیر خطر برای روایت سنتی تاریخ‌نگاری در ۱۹۷۳ به صدا درآمد:‌هایدن وایت در اثر عظیم و تاثیرگذارش، فرا تاریخ (

Metahistory

)، توضیح داد که چگونه تاریخ‌دانان، به‌ناچار آن فرمِ روایتی را بر می‌گزینند که از طریقِ آن شرحشان از رخدادهای گذشته در یک نقش از پیش طرح شده جمع می‌گردد. وایت معتقد است که رویدادها به خودیِ خود هیچ معنای ذاتی‌یی ندارند: معنا، تنها در دستگاه ارزشیِ یک متنِ معین به آن‌ها نسبت داده می‌شود؛ و به همین شکل آن متن نیز به نوب خود معنایش را از متنی دیگر می‌گیرد؛ و به همین ترتیب در یک پسرویِ بی پایان این سیر ادامه دارد. علاوه بر این، زبان و قراردادهای رواییِ(

rhetorical conventions

) زمان تاریخ‌دانان، ضرورتا روش‌های بازنمایی (

representation

) را برای آن‌ها محدود می‌سازد؛ لذا هر حکایت یا روایتِ دارایِ معنا و مقصودی، اگر نخواهیم بگوییم دلبخواهی، در بهترین حالت اتفاقی خواهد بود و در گذشته یافته نمی‌شود، بلکه بر آن تحمیل می‌گردد.

به علاوه این روایت از یک نقطه‌نظرِ خاص و ضرورتا محدود، جزیی و جانب‌دارانه تحمیل می‌شود؛ هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که روایتی مسلط وجود دارد که فرضا از یک مرکز دارای حق امتیاز ویژه نشات گرفته است؛ هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند که در یک نقط ارشمیدسی بیرونی قرار گرفته؛ یا این‌که قائل به وجودِ یک بنیادِ دارایِ وجود مستقل شود، که از آن جا، روایت کننده می‌تواند از هیچ کجا روایت کند. با وجود همه تلاش‌هایی که ممکن است برای بی‌طرفی، غیر شخصی‌سازی، و فاصله‌گیری یا اجتناب از بروز عقاید شخصی انجام گیرد، ناشدنی است که امید داشته باشیم حقیقت دربار تاریخ به‌دست بیاید و باز-نموده (

re-presented

) شود و یا حتی امکان چنین چیزی فراهم باشد؛ یا حتی این‌که عقیده داشته باشیم که این یک هدفِ با معنی‌ست. بر این اساس، انتخابِ بین روایت‌های مخالف – که ممکن است از نظر تجربی به میزان یکسانی قابل پذیرش باشند – به موضوع زیبایی شناسی و یا اخلاق تبدیل می‌شود.

در نتیج مرگِ کلان روایت‌های جهان‌شمول، روایت‌هایی که از گروه‌هایی با علایقِ متعدد و متنوع الهام می‌گرفتند، بسط یافتند که بعدها کوشیدند جایگاه و سهمشان را در گذشته‌ای که سابق بر این کم‌وبیش (عمدا یا سهوا) از آن حذف شده بودند باز پس بگیرند. در این نقط سرنوشت‌ساز برای فلسف تاریخ‌نگاری، پسا مدرنیسم به‌صورت یک اصطلاح فراگیر که دربردارند تعدادی از این‌گونه حرکت‌های کوچک‌تر است، نمودار می‌گردد؛ که مهم‌ترینِ آن‌ها پسا-استعمارگرایی و فمینیسم است.(که درونِ دید گسترده‌تری نسبت به جنسیت توسعه می‌یابد.)

پسا-استعمارگرایی که چالشی بنیادی برای سنتِ تاریخیِ اروپا محورِ مسلط بود، خودش تباری طولانی دارد. از عهد باستان، به تاریخ‌نگاری‌های محدودی که در آن یک دولت یا گروه اجتماعیِ دیگر، ادعای حقیقتِ خاصِ خودش را داشت و نسخه‌ای جانب‌دارانه و جزیی‌نگر از رویدادها ارائه می‌کرد انتقاداتی وارد می‌شد. برای مدتی طولانی در دنیای غرب، نقطه نظرات تاریخ‌نگارانه در اغلب موارد از یک مرکزیت مستقر شده در اروپا نشات می‌گرفت؛ و از همان نقط ثابت جغرافیایی بود که گذشته درک، مشخص و ارزیابی می‌شد و برندگان و بازندگان، استعمارکنندگان و مستعمره‌ها نیز به همین ترتیب تعریف و توصیف می‌شدند. اما، این هجم نسبتا ناگهانیِ طیف وسیعی از دیدگاه‌های جایگزین بود که تحت عنوان کلی پسا-استعمارگرایی منجر به بی‌اعتقادی گسترده‌تری نسبت به کلان‌روایت‌ها شد.

یک مثال اولیه و تاثیر گذار از نقد پسا-استعماری، کتابِ شرقی‌گرایی (

orientalism

) اثرِ ادوارد سعید (

Edward Said

) بود (۱۹۷۸)، او در آن عنوان کرده بود که اصطلاح شرق (

the Orient

) خودش امری ساخته‌شده به دست غربی‌هاست که حامل شباهت‌های بسیار اندکی (اگر اصلا شباهتی وجود داشته باشد) با آن‌چه ادعای توصیفش را داشتند، بود. لغت شرقی‌گرایی برای در بر گرفتنِ خصوصیات یک دیگریِ بسیار مرموز و مبهم به‌کار برده می‌شد که اروپاییان آرزو داشتند از آن دور بمانند؛ بدین گونه این مفهوم نقش مهمی ‌در شکل دادن به هویت یک غرب که برتر انگاشته می‌شد بازی می‌کرد، که سپس تحت سلطه و غلب غرب در قالب چیزی که غرب آن‌را به عنوان یک فرهنگ پَست می‌شناخت و توصیف می‌کرد، تثبیت شد. مباحث ادوارد سعید آشکارا از جنبه‌های مختلف به فلسفه تاریخ‌نگاری مربوط می‌شود، چرا که واژگان، ساختار و بالاتر از همه، واقع‌بینیِ روایت‌های پیشین را به چالش می‌کشد و پیش‌زمینه‌های پست مدرنِ مهمی ‌همچون نقطه‌نظر (

perspective

)، بازنماییِ زبانی، دسته بندی دوقطبی، دخالت‌گری ایدئولوژیک و قدرت را پیش می‌نهد.

برجسته‌ترین دلالت‌های ضمنیِ مرکز زداییِ رادیکالِ پسا استعمارگرایی (و به همین ترتیب پسا مدرنیسم)، خودشان به دلیل اهمیتِ عملی و همچنین نظری وسیعی که داشتند به سرعت گسترده شدند. اول، روایت‌های هژمونیک که سابقا تردید ناپذیر و بی‌رقیب می‌نمودند، به آگاهی‌ها و گرایشاتِ جایگزینی که بالقوه بی‌شمار بودند نیاز پیدا کردند؛ باید فضایی، یا گوش شنوایی برای شنیدنِ صدایِ خاموش، یا خاموش شد دیگران پیدا می‌شد؛ یا حداقل به وجود آن‌ها اندکی توجه می‌شد – حتی در روایت‌هایی که عموما اروپایی باقی مانده بودند. دوم، مجموع متنوعی از روایت‌هایی که به یک اندازه متقاعد کننده بودند به نوب خود می‌توانستند پیش‌نهاده شوند، این روایت‌ها نمایان‌گر- البته در این مورد بازنمایان‌گرِ- کسانی بودند که سابقا نادیده گرفته شده یا به کلی حذف شده بودند، یا کسانی که در بهترین حالت تحت عنوان دیگریِ پست و فرودست نگریسته و طبقه‌بندی شده بودند. سوم، در یک پیشرفت جدید و شاید سازنده‌تر تلاش‌هایی صورت گرفت (و صورت می‌پذیرد) تا روایت‌های گروه‌های دو به دو ناسازگار و متخاصم را در هم بیامیزد، به‌طوری که بتواند مشوقِ به رسمیت شناخته‌شدنِ گذشت مشترکشان گردد. هدف از این نوع مشترکاتِ تازه‌آشکارشده، پِی‌ریزیِ بنیان‌های آینده‌ایست که می‌توانست (در واقع باید) بدین‌گونه به اشتراک گذاشته شود، البته ازین پس به همراه احترام برابر و متقابل؛ و جالب است که این تلاش‌ها که، به بیانی مدرنیستی، باید به عنوان یک مداخل ایدئولوژیکِ نپذیرفتنی نفی می‌شدند، با مواضع پست‌مدرنِ تاریخ‌نگاری و فلسف تاریخ‌نگاری ممکن گشته‌اند.

چالش‌های پسا استعماری با نقدهای فمنیستی همراستا شده‌اند. نقدهای فمنیستی در ابتدا تنها بر روی غیاب نسبی زنان از بایگانی‌های تاریخی انگشت می‌گذاشتند، اما تجزیه و تحلیل‌های پیچیده‌تر مشکلات بنیادیِ بیشتری را درون شیو خودِ تاریخ، که ساختار‌های نهادی و حتی کاربردهای زبانیِ آن به شدت به سوی مرد و مردانگی متمایل بودند، نمایان ساخت. این‌جا نیز بار دیگر مساله مربوط به خودنمایی‌های علمی‌ست: از اوایل مدرنیته همواره ادعا می‌شد- به ویژه در عرص علم و از سوی کسانی که جویای مواضع علمی‌بودند – که مدرنیته بر مبنای مزیت‌ها و فرآیندهایی همچون واقع بینی، بی‌طرفی، عقل‌گرایی و منطق بنا شده است، هم این ویژگی‌ها در فرهنگ غربی به مردانگی نسبت داده می‌شوند؛ و این در واقع خوارشماری و به حاشیه راندنِ زن و زنانگی­- اگر نگوییم حذف مستقیم آن – است. روایتِ زنان از گذشته – تاریخ‌نگاری زنانه – اغلب به ذهنی‌بودن، شخصی‌بودن، درگیری‌های عاطفی و توجه و تکی بیش از حد به احساس در مقابل عقل متهم می‌شود؛ لذا در تطبیق یافتن با ملاک‌هایی که در مدل مدرنیستی و مسلط، به تاریخ‌نگاری نسبت داده شده‌اند، شکست می‌خورَد و به طبقه‌ای از نوشته‌های زیردستِ تاریخ‌نگاری‌هایِ درست منتسب می‌شود. درحالی‌که یکی دیگر از دستاوردهای پست مدرنیته این است که چنین تاریخ‌نگاری‌هایی را مورد توجه جدی قرار داده است: فلسف تاریخ‌نگاری پست‌مدرن، ویژگی‌هایی که در تاریخ‌نگاری‌های زنانه گرامی ‌داشته می‌شوند را محترم می‌شمارد، و رویکرد بیش‌تر رمانتیک، سوبژکتیو، عاطفی و شاعران آن‌ها را پذیرا می‌شود.

هم‌چنین نه تنها زنانگی بلکه مردانگی نیز تحت موشکافی انتقادی قرار می‌گیرد؛ بر این اساس کل مقول گسترده‌ترِ جنسیت برای مطالعه و مباحثه باز می‌ماند. مطالعات انسان‌شناسانه داده‌های بیشتری در خصوص عوامل فرهنگیِ (در مقابل طبیعی) موثر بر تبعیض‌های جنسیتی فراهم می‌کنند؛ و تاکید مضاعفی بر اهمیت تاریخ‌نگاری فرهنگی دارند، افزون بر این تاکید پسا مدرنیسم بر نسبی‌گرایی و مخالفتِ آن با ذات‌باوری در حوز فلسف تارخ‌نگاری، موجب تقویتِ این‌گونه گرایشات شده است.

این تاکید پسا مدرنیسم، به درونِ هست واقعی تاریخ‌نگاری، یعنی سرشت انسانی به خودیِ‌خود، نیز نفوذ می‌کند. در واقع اعتقاد به برخی ویژگی‌های ذاتیِ تغییر ناپذیرِ سرشت انسانی، و هم‌چنین اعتقاد به این‌که آن‌ها حداقل تا حدی قابل شناسایی‌اند، هم زیربنایِ هم تلاش‌هایی‌ست که برای فهم و توضیح تاریخ صورت می‌گیرند و هم زیربنایِ خوشبینی نسبت به بهره‌گیری از تاریخ برای پیش‌بینیِ آینده. به عبارتی یک پیوستگیِ این چنینی باید پیش فرض گرفته شود تا تاریخ‌دان را قادر سازد با توضیح رویدادهای گذشته بر مبنای فهم امروزی، از گذشته معنایی برگیرد. بنا براین، این تردیدِ پسا مدرنیسم به پیش فرض‌انگاشتنِ سرشت ذاتیِ انسان، برای فلسف تاریخ‌نگاری نتایج جانبی جدی و خطرناکی در پی دارد.

در واقع ثابت شده که نسبی‌گرایی، نه منحصرا دربار سرشتِ انسانی بلکه در ابعادی گسترده‌تر، یکی از مناقشه بر انگیزترین جنبه‌های پسا مدرنیسم است، چرا که اغلب پنداشته می‌شود که نسبی‌گرایی، به‌سوی سرازیریِ لغزانی رهنمون است که درواز نیهیلسمی ‌بی‌بنیاد است – وضعیتی که در آن هیچ‌گونه باور و ادعایی مبنی بر فهمیدن، به صورت تجربی توجیه‌پذیر نیست؛ و این به سختی با شک‌گراییِ دانش‌شناسانه (گرچه گاهی از آن تفکیک‌پذیر نیست) گره خورده است؛ در واقع باید گفت که هم اکنون، شک‌گرایی به عنوان یکی از اجزای اصلیِ پسا مدرنیسم، هم‌چنان تاثیری قابل ملاحظه بر فلسف تاریخ‌نگاری دارد.

در این زمینه تمرکز اصلی شک‌گرایی بر روی به زیر سؤال بردنِ پایه‌هایی‌ست که ادعای شناختِ تاریخ بر آن‌ها بنا شده‌ است – و یا تردید افکنی دربار این‌که آیا تاریخ‌نگاری هرگز می‌تواند ادعاهایِ دانش‌شناسان خود را توجیه کند. خودِ این تردیدها تاریخ بسیار دور و درازی دارند: در واقع این بازیابی متون کلاسیک در رنسانس بود که نه تنها فیلسوفان طبیعی بلکه حتی تاریخ‌دانان را نیز بر انگیخت تا شالوده‌های رشت خود را دوباره بسنجند، فرآیندی که در مورد تاریخ‌دانان در شکاکیت بسیار گسترده‌ای که تحت عنوان پیرونیزم تاریخی[۲] از آن یاد می‌شود به اوج خود رسید. درست به مانندِ مطالعات علمی‌ طبیعت، در مطالعات تاریخ‌نگاران گذشته نیز، نفوذ به هست درونی یا ذات (

essence

)، ناممکن بود، نمود (

appearance

) هم آن چیزی بود که می‌شد به آن دست‌یافت. نمود، و نه واقعیت (

reality

)، مجبور بود که به تنهایی بار هرگونه ادعایِ حقیقت (

truth

) را به‌دوش کشد، ولی به هر حال پیرونیست‌های رادیکال به نوعی ایمان داشتند که نمی‌توان نوشت تاریخی را از افسانه تمیز داد.

اعترافِ لرد بولینگبروک (

Henry St. John, Lord Bolingbroke

)، در قرن هجدهم، دربار سرانجام بالقو تاریخ‌نگاری، اغلب درپسا مدرنیسم نیز دوباره تکرار شده است، همان زمانی که ادعای ناممکن بودنِ تمییز تاریخ‌نگاری از افسانه، یک بار دیگر به وسیل نظریه‌پردازانی همچون‌هایدن وایت، جار زده شده است. چه در مورد بولینگبروک و چه وایت، با هر نوع نظری که سرشتی کمتر از واقعیت (

Factual

) برای تاریخ‌نگاری قائل است به شدت مخالفت شده؛ در واقع آن‌ها به دنبال توافق بر سر این بودند که ادعاهای تاریخ‌نوشته‌ها را بر طبق اعتبار شواهد و مدارک بسنجند. البته بسیاری از فیلسوفان علم و فیلسوفان تاریخ‌نگاری به راحتی با تهدید شک‌گرایانه بدین طریق کنار آمدند که دیگر کمتر دربار دستیابی به هر نوع حقیقت نهایی، ادعاهای جسورانه کردند.

شک‌گراییِ پسا مدرنیسم به هر حال کاملا با پرسش‌های بعدیِ معطوف به زبان گره خورده است و این‌ها چالش بزرگ دیگری را برای فیلسوفان تاریخ‌نگاری به وجود آورده است. مشکل بنیادی این‌جا نیز دوباره همان است که در روزگار باستان به آن توجه شده و مطرح شده بود، مشکلِ مرجع یا منبع (

refrence

) و یا ارتباطِ سستِ زبان و جهانی بیرونی که می‌خواهد توصیف کند. در این زمینه، پسا مدرنیسم کارِ زبان‌شناسِ قرن بیستمی، فردینان دو سوسور (

Ferdinand de Saussure

) را می‌پذیرد؛ او زبان را دستگاهی مستقل و خودبنیاد (

self-contained

) از نشانه‌ها می‌داند، که در درونِ خود مجموعه‌ای یک‌پارچه و پایدار است اما فاقد هر نوع ارجاع ضروری به جهان خارج است. در واقع در این‌جا نیز همچون فلسف شک‌گرایی، مفهومِ کلیِ جهان خارج – که گذشته را هم در برمی‌گیرد – پروبلماتیک می‌شود، به ویژه از آن جهت که جهان خارج نه ذاتی‌در‌خود و برای‌خود، بلکه موجودیتی است که در واقع بخشی از ساختارِ تفسیر ماست، به‌طوری که آن‌گاه که طبیعت یا گذشته را جست‌وجو می‌کنیم، علاوه بر این‌که در خارج از خود ساختاری که به خودیِ‌خود موجود است را می‌یابیم، در پی جستجوهایمان، خود را مسئول خلق و بنای آن نیز می‌یابیم – و البته (بنا به نظر وایت) خود را هم‌چنین مسئولِ تحمیل هر نوع فرم و معنایی که به آن نسبت داده شده است نیز می‌دانیم.

از این گذشته، تنها به دلایل زبان‌شناسانه هم که شده ناچار توضیحات ما ناکافی و ناکارا هستند؛ به اجبار، آن‌گاه که ما در درون آن‌چه که زندانِ زبان نامیده شده گرفتاریم، (منظور زبانِ خودِ ماست، هر آن‌چه که باشد)، ما تنها می‌توانیم در درون مرزهای محدودِ واژگان و ساختار بیانیِ (

rhetorical structure

) خود، جهان را و البته گذشته را بفهمیم، تشخیص دهیم و توصیف کنیم. پس ما نمی‌توانیم هرگز، تمامیت آن‌چه که در بیرونِ (و یا حتی در درونِ) ماست را به‌طور کامل توصیف کنیم. ما هرگز حتی ن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.