پاورپوینت کامل بصیرت در تاریخنگاری ۶۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بصیرت در تاریخنگاری ۶۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بصیرت در تاریخنگاری ۶۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بصیرت در تاریخنگاری ۶۷ اسلاید در PowerPoint :
«روزهای کودکی من ساعات و دقایق پربار و آموزندهای بود، بخصوص سفر از کچو به قمشه گذشتن از اردستان و زواره و دیههای اصفهان و دیدن فقر و ذکاوت مردم این نواحی شوق زندگی را در کالبدم بیدار میکرد. پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگی محترمانهای داشتند، آنان قناعت را به جد، کمال رکن زندگی خود قرار داده بودند. روزهای پنجشنبه با او پیاده به اسفه میرفتیم و در خانه اسفندیار که او هم کودک بود، وارد میشدیم. من با اسفندیار به سیر باغ و صحرا میرفتم. در اسفه مرد وارسته و ملائی با فراغت میزیست که اهالی او را ملا و بعدها که من به اصفهان آمدم، به «ملانجات علی» مشهور شد. این مرد همه آداب و رسوم دست و پاگیر را شکسته و هیچ قید و بندی را نپذیرفته بود و خودش و عیالش در فقر مفرط و اوج آزادگی به سر میبردند.
«روزهای کودکی من ساعات و دقایق پربار و آموزندهای بود، بخصوص سفر از کچو به قمشه گذشتن از اردستان و زواره و دیههای اصفهان و دیدن فقر و ذکاوت مردم این نواحی شوق زندگی را در کالبدم بیدار میکرد. پدر و جدم هر دو در قمشه زاهدانه زندگی محترمانهای داشتند، آنان قناعت را به جد، کمال رکن زندگی خود قرار داده بودند. روزهای پنجشنبه با او پیاده به اسفه میرفتیم و در خانه اسفندیار که او هم کودک بود، وارد میشدیم. من با اسفندیار به سیر باغ و صحرا میرفتم. در اسفه مرد وارسته و ملائی با فراغت میزیست که اهالی او را ملا و بعدها که من به اصفهان آمدم، به «ملانجات علی» مشهور شد. این مرد همه آداب و رسوم دست و پاگیر را شکسته و هیچ قید و بندی را نپذیرفته بود و خودش و عیالش در فقر مفرط و اوج آزادگی به سر میبردند. همیشه دم در خانه گلی که آن هم متعلق به خودش نبود، مینشست و یا در صحرا به جمعآوری خوشه گندم و باقیمانده زردک و چغندر میپرداخت. از کسی چیزی نمیخواست، گاهی با پدر و جدم در اسفه به مباحثه مینشست و هر دو اعتقاد داشتند عالمی متبحر ودر علوم عقلی و نقلی شاخص و بینظیر است.
روزی از من سؤال کرد: «سیدحسن، در این ده از چه چیز تعجب میکنی؟» من هم با کمال سادگی همان طوری که فکر میکردم، گفتم: «جناب ملا، از شخص شما! نه آخوند دهی،نه رعیتی و نه آدم ده هستی و نه فقیری، نه چیز داری، نه مثل مائی، نه مثل دیگرانی، نه از کسی میترسی و نه به همه اینها بیتوجهی، به همه سلام میکنی، به همه خدمت میکنی.» آن مرد بزرگ در مقابل این حرفهای کودکی نه ساله، یکباره از جا جست پیشانی مرا بوسید و گفت: «درست است، درست است؛ همینطورکه گفتی، من هیچ نیستم و هر هیچ بودن مایه تعجب است!» بعد رو کرد به پدرم و گفت: «تنها کسی که در تمام عمر دانست من کیستم، این پسر شماست. به عقیده من که این بچه هم از همان هیچها خواهد شد!» سپس او و پدرم بحثی را درباره «هیچ» آغاز کردند که هیچ برایم یک دنیا شد، ملای آن روز ملانجات علی فعلی آزادگی را به من آموخت.
در ۹ سالگی مفهوم هیچ بودن را که بالاخره در بحث او و پدرم به «وارستگی» رسیده بود، آموختم. همه چیز داشتن و هیچ نداشتن و به اوج بینیازی رسیدن، آفریننده قدرت و تهور است. ملانجاتعلی به این مقام رفیع رسیده و هنوز هم درحالی که اهالی اسفه کما و بیش قدرش را نمیدانند، مقام و منزلت خود را در دنیای آزادگی حفظ نموده است. او آزاد، سرفراز، مؤمن زندگی میکند و آزاد هم میمیرد. وجود او و چند نفر دیگر در دیه اسفه موجب شده که این ده دارای مردمانی آزادمنش، با ایمان، فعال و طالب علم باشد. اینها برای جامعه برکت و موجب اعتلای روحند، حالا به خوبی متوجه میشویم که ارزش وجودی ملای گرانقدر اسفه، به مراتب بالاتر و ارزشمند از مدعیان متشرع و صاحب قدرت زمان است. اهل علم و مخصوصاً لباسپوشان دین باید یا شیوه زندگی مولا(ع) را انتخاب کنند تا مردم ارزشهای والای اسلام و ایمان را بفهمند و ببینند و یا اینکه لباس خود را برکنند. تا زمانی که به من میگویند آخوند و من هم اعتراف دارم که آخوندم، باید اسمم بامسمّی باشد!»
انسان و عظمت ارزشهای او
این قسمت را به هیچعنوانی نمیخواستم مطرح کنم؛ ولی بهخاطر اینکه مشخص شود چرا به انتشار کتاب زرد رضا نمیدهم، گوشهای از نظرات کسی را که باید انسانهای قرون معاصر از داشتنش به خود ببالند با ساده نمودن مطالب آوردم. واقعیت این است که انتشار کتاب زرد غربالی به دست اسلامیان و خصوصاً شیعیان میدهد که اهل مذهب را غربال کنند… و بشنوید از سخن ارباب کیخسرو و رئیس تدارکات مجلس زردتشتی مذهب. من این حکایت را از زبان شیخالاسلام ملایری و بدون هیچگونه تغییری از زبان حائریزاده و در این روزگار از زبان فرزند مدرس نقل میکنم. دکتر مدرس در خاطرات خود همین مطلب را از قول خود ارباب کیخسرو آورده است. خود ارباب ظاهراً آن تهور را نداشته که در خاطراتش بنویسد یا فراموش نموده، ولی در نامهای که فعلاً موجود است، از طرف خواهرزاده مدرس از او که دوران انزوا و مغضوب بودن را میگذرانده، سؤال شده و او چنین رویدادی را صحیح و عنوان نموده، برای آقای سید جلال تهرانی یادم هست که نقل کردهام، به هر حال قصه چنین است.
مقام و عظمت مدرس در عالم روحانیت به طور واقع و یقین در جهان علم و سیاست پراکنده شد، و روحانیت اسلام را به درجهای رسانید که خود من ناظر صحنهای از آن بودم، کما اینکه این مرد بزرگ پاکدل را در محدوده کارهایش میشناختم و از نظرات علمی و سیاسی او فقط در کار نمایندگیاش مطلع بودم. زمانی که برای مطالعه مجالس اروپا و تهیه لوازم مجلس شورای ملی به اروپا رفتم، نمایندگان مجلس آن زمان فرانسه و بسیاری از بزرگان علم و سیاست را ملاقات نمودم. در یکی از جلسات یکی از اعضای مجلس که تردید دارم رئیس مجلس بود یا نایب او، طی نطقی مفصل و در اشاره به روابط تاریخی ایران و فرانسه عین این جمله را بیان داشت که: «نمایندگان مجلس ما باید افتخار کنند که زمانی پارلمانترند که سیاستمداری توانا و فیلسوفی سیاستشناس به نام ال سید مدرس در ایران عضو برجسته پارلمان است» و تصادفاً لفظ «ال سید» که همان السید در زبان اروپاییان است، به معنی قهرمان و بزرگترین مرد برجسته معنی می دهد،و من تازه در آنجا فهمیدم که مدرس چه شخصیت بیهمتا و بینظیری است. شاید همین مطلب هم رضاخان را به سختی آشفت و چندین بار به بهانه چاپ نطقی غیر رسمی در روزنامههای فرانسه با این کشور اظهار ناخشنودی نمود.این یک رویداد تاریخی است و به احتمال قوی اسناد آن موجود است که اگر محققی وقت صرف کند، آنها را خواهد یافت و شاید در تاریخ همه پارلمانها چه در گذشته و چه در آینده بیسابقه باشد.
بخشی دیگر از کتاب زرد
«استعداد آموختن و فضلیتهای متعالی انسان در وجود همه کس به ودیعت نهاده شده، باید این استعدادها را شناخت و به کار گرفت. جامعه باید بداند در هر زمینهای به چه علمی و چه تعدادی نیازمند است و طبق نیاز خود جوانان خود را تربیت کند. اینکه ما راهها را برای آموختن محدودکنیم و تنها برای افرادی معین میدان تعلم را باز گذاریم، به حقوق انسانی در جامعه اسلامی ستم کردهایم. دولتها مسئول فراهم نمودن وسایل کلی تعلم فرزندان جامعهاند؛ چون آنان را برای حفظ موقعیت و اجرای برنامههای خود به خدمت میگیرند، کلیه برنامههای علمی که امروز در دارالعلم و مراکز علمی جهان تدریس میشود، باید در مدارس قدیم و جدید ما هماهنگ تدریس شود. میگویند مدارس و علوم قدیمه یا عتیقه و مدارس جدید، این جدا نمودن در حقیقت پاره پاره نمودن ریسمان علم است که همه را به یک نقطه مشخص میرساند و آن از میان برداشتن جهل و در نتیجه فقر است. بزرگترین بلای جوامع بشری هم همین فقر و جهل است. حالا دعوای ما بر سر این است که علوم جدید و مدارس جدید اشاعه کفر است و بدین وسیله نفی علم میکنیم که فراگیری آن در دین ما صریحاً مورد تأکید قرار گرفته. طلاب علوم مدارس عتیقه و محصلین مدارس جدیده باید همه علوم را بخوانند، طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجی را بلد نباشد، علمش ناقص است؛ من هم میدانم علمم ناقص است، زبان عربی زبان قرآن و دین من است زبان اعتقادی من است باید بلد باشم،حسرت میخورم که چرا یکی دو زبان خارجی را تحصیل نکردم، علمم ناقص است باید بفهمم آنها چه میگویند. هر بار با سران ترکان عثمانی که الحق در حق ما بدی کردند، در نجف صحبت میکردم، مترجم نه مقصود آنان را به من حالی میکرد و نه میتوانست مقصود مرا به آنان بفهماند. علم همه ملل به درد ما میخورد. همه جا یک خانواده میشود. من صدای همه بزرگان دانش جهان را میشنوم و یا خواهم شنید. باید الفاظ آنان را بفهمم، شایدحرفشان برایم سودمند باشد، بدش را رها میکنم و خوبش را میپذیرم، حالا اگر کسی بگوید: آخوند را چه به دانستن لسان انگلیس و یا فرانسه ویا جای دیگر، من قبول نمیکنم. لباس من مربوط به انتخاب من و عقیده من و فرهنگ مذهبی من است؛ این برایم امتیازی و عزت شوکتی نیست. لباس سلطان و هر سپاهی دیگر تعیّن او نیست، لباس حرفه اوست. با همین لباس کارگری و عملگی و هیاری (روزمرد) کردهام و خدشهای هم به اسلام و مقام علمی طلبگی وارد نشده است.
زمانی که مردم با ظلالسلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، سه نفر در مدرسه روزی در درس حاضر شدند، رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها به خوبی میتوانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. این سه نفر آمدند و نشستند و با لباس نو و تمیز وقتی از در مدرسه وارد شدند، متوجه شدم که بلد نیستند با نعلین تازهخریده و نو خود راه بروند، با اینکه به خوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکماند و یکی هم ذوالمأموریتین بود، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم. در هشتی نشستم، نان و دوغ خوردیم، گفتم: مأموریت شما به جای خود خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست؛ ولی حالا که اینجا آمدهاید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب میدانم! گفتند: چه کنیم؟ ظلالسلطان ما را میکشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: من هم خوشحالم؛ ولی باید مطالب مرا که میگویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. اینها که من گویم، چیزهائی است که اگر درست به او بگوئید، او هم چیزی میفهمد و به شما مرتبه و مقام میدهد. هر روز صبح بیائید، میگویم برادرم و خواهرزادهام به شما درس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 