پاورپوینت کامل «غلامِ عَجَمی» در گلستان سعدی ۸۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل «غلامِ عَجَمی» در گلستان سعدی ۸۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل «غلامِ عَجَمی» در گلستان سعدی ۸۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل «غلامِ عَجَمی» در گلستان سعدی ۸۲ اسلاید در PowerPoint :

در گُلستانِ سَعدی خوانده‌ایم: «پادشاهی با غُلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنتِ کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و ..

در گُلستانِ سَعدی خوانده‌ایم: «پادشاهی با غُلامی عَجَمی در کشتی نشست و غلام هرگز دریا ندیده بود و محنتِ کشتی نیازموده، گریه و زاری درنهاد و لرزه بر اندامش افتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و …».[۱]

حکایتی است معروف که زمانی در کتابهایِ درسیِ مدارس هم آمده بود و لابُد خوانندگانِ این سطور آن را در یاد دارند.

سخنِ ما بر سرِ «عَجَمی»‌بودنِ غلامِ داستانِ سعدی است. «غلامِ عَجَمی» یعنی چه؟ یا روشن‌تر بگویم: «غلامِ عَجَمی» چه ویژگی دارد که سعدی آن را به ذِکر مخصوص گردانیده است.

شارحان و گُزارندگانِ گُلستان، در ایران و عُثمانی و شبهِ‌قارّ هند، تا آنجا که من دیده‌ام، «عَجَمی» را در اینجا به معنایِ «غیرِ عرب» و «ایرانی»، و مانندِ آن گرفته‌اند.[۲]

پِژوهندگان و گُزارندگانِ باختریِ گلستانِ شیخ نیز در توضیحات و ترجَمه‌هایِ انگلیسیِ، «عَجَمی» را به «

Persian

» برگردانیده‌اند و همچُنین به «

Foreign».[۳

]

در بعضِ فرهنگهایِ معتبر[۴] همین عبارتِ سعدی را با «عَجَمی» به معنایِ ناگویازَبان و کسی که بشیوائی سخن نتوانَد گفت پیوند داده‌اند.

اینها البتّه همه به عنوانِ معنایِ واژ «عَجَمی» در جایِ خود و در پاره‌ای از کاربُردها، دُرُست و بجاست، لیک آیا با عبارتِ سعدی نیز هیچیک از این معانی، – آنسان که باید – سازگار می‌افتد؟

عَرَبی‌زبانان کسانی را که بروشنی به زبانِ عَرَبی گفت‌وگو و تفهیم و تَفاهُم نمی‌توانستند کرد، «عَجَمی» خوانده‌اند؛ و برخِلافِ اِنگار برخی از متأخّران، این خطاب، یکسره تحقیرآمیز و تخفیف‌آلود نیز نبوده است؛[۵] آنسان که «بربر»خواندنِ یونانیان دیگران را.[۶]

باری، همین دَلالَت «عَجَمی»‌بودن بر بیگانگی و جدائی از زبان و فرهنگِ عَرَبی، اندک اندک بدین واژه معنایِ مُطلَقِ «بیگانه» و «اَجنَبی» بخشیده است، و چون بیشترین «عَجَمی»‌هائی که مردمانِ عرب با ایشان سروکار داشتند ایرانیان بودند، «عَجَمی»، به گون ویژه، معنایِ «ایرانی» هم یافته است.

وانگهی، از همین رَهگُذَر، و با تکیه بر آن مفاهیمِ نازَبان‌آوری و بیگانگی، «عَجَمی» را در فارسی، افزون بر معانیِ پیشگُفته، گاه بر بیگان غیرِایرانی و حتّی بر کسی که زبانِ پارسی را بدُرُستی نَدانَد و پارسی‌گوی نباشد هم اطلاق کرده‌اند.

در قابوس‌نامه، در بابِ بیست و سوم که دربار «بَرده خریدن» است، أَمیر عُنصُرالمعالی کیکاووس بنِ اسکندر بنِ قابوس بنِ وُشمگیر بنِ زیار، فرزند را چُنین گوید: «… و تا عجمی یابی، پارسی‌گو مخر که عجم را به خویِ خود برتُوانی آوردن اما پارسی‌گوی را نتوانی آوردن…».[۷]

شگفت است که شادروان استاد دکتر غلامحسینِ یوسُفی که تعلیقاتِ خویش را بر قابوس‌نامه از گونه‌گون فَرائِد و فَوائِد و تحقیقات و تدقیقات بیَنبارده است، دربار این عبارت و مُراد از «عجمی» هیچ ایضاحی نفرموده. راست آن است که عبارت از غُموضی نیز برکنار نیست، لیک پیداست که «عَجَمی» در برابرِ «پارسی‌گوی» به کار رفته، دُرُست آنسان که بکَّرات در برابرِ «عَرَبی‌زبان» به کار گرفته می‌شده است.

بازگردیم به عبارتِ گلستان و «غُلامی عَجَمی» که سعدی یاد کرده است:

هیچیک از این معانی و کاربردهایِ «عَجَمی» که از آنها سخن رفت، با عبارتِ سعدی متناسب نیست.

بی‌تناسبیِ ذِکرِ نژادِ غلام، یا حتّی: میزانِ زبان‌آوریِ او، در این مقام، باعث آمده است تا برخی از معاصران در مقامِ بازنویسیِ حکایتِ سعدی، بکُلّی از واژ «عَجَمی» و معادلهایش صَرفِ نظر کنند.[۸]

همین بی‌تناسُبی، بعضِ شارحانِ دقیق‌النّظَرِ کتاب را هم به دَرپیچیدنِ بیشتر و کوششی هرچند ناکامیاب و متکلِّفانه برایِ توجیهِ مناسبت واداشته است.

غیاث‌الدّینِ رامپوری، صاحبِ غیاث‌ّ اللغات، در شرحی که بر گُلستانِ سعدی نوشته است – موسوم به بهار باران، گوید:

قیدِ عجمی از آن آورده که عجم عبارت از بلادِ ایران و توران است، چون ازینها دریایِ شور اتّصال ندارد و خصوصاً از توران، لهذا مردمِ این ولایات دریا ندیده باشند، بخلافِ عَرَب که پیرامونِ آن دریا است مگر اندکی به جانبِ شمالش دریا نیست، و درکتب، إطلاقِ دریا بر دریایِ شور می‌شود و دیگر آبهایِ شیرین را رود گویند چنان که رودِ نیل و رودِ گنگ.[۹]

توجیهِ متکلِّفان رامپوری پذیرفتنی نمی‌نماید؛ لیک همین که بَذلِ دقّت و توجّه کرده و در پیِ توجیهی برآمده تا برایِ این «عَجَمی»‌خواندنِ غلام در سخنِ سعدی، مَحمِلی و موجِّهی بیابد، شایانِ تحسین است. اشتباهِ رامپوری آن بوده است که از معنایِ مُتَعارَف و پیشِ‌پاافتادهِ «عَجَمی» گامی آن‌سوتر ننهاده و درصددِ یافتنِ معنائی متفاوت‌تر که مناسبت‌تر نیز باشد برنیامده است.

در میانِ شارحان و گُزارندگانِ گلستان، تأکید می‌کنم: تا آنجا که من دیده‌ام – تنها کسی که قدری پا را از این معنایِ مُتَعارَف و پیشِ‌پاافتاد «عجمی» آن‌سوتر نهاده و – به شرحی که خواهیم گفت – به معنایِ دقیق‌ترِ آن در این مقام لَختی نزدیک‌تر شده است، آقایِ محمّدحمیدِ یزدان‌پرستِ لاریجانی است که در شرح و ساده‌نویسیِ گلستانِ سعدی – هرچند در مقامِ بازنویسیِ حکایتِ گُلستان، همان تعبیرِ «غلامی عجمی» را بعینه مُکَرَّر کرده است[۱۰] – در واژه‌نام کتاب، در برابرِ واژ «عجم»[۱۱] آورده است: «غیرِ عرب، عمدتاً ایرانی، فارس؛ در برخی جاها (از جمله ترکیه و پاکستان) این واژه را به معنی ناوارد و نابلد به کار می‌برند. (از توضیحات شفاهی آقایِ دکتر محمّدأمینِ ریاحی)».[۱۲]

آنچه آقایِ یزدان‌پرست، به دَلالتِ شادروان دکتر ریاحی، در کنارِ معنایِ معروف و زبانزد مَجالِ طرح داده‌اند، همان معنائی است که عَلَی‌الظّاهر مناسبِ این حکایتِ سعدی است و شادروان دکتر محمّدأَمینِ ریاحی در جایِ دیگر به طورِ مکتوب بدان إشارت فرموده (و البتّه چُنان‌که بیاید کاربردِ «عجم» و «عجمی» در این معنی به «برخی جاها از جمله ترکیه و پاکستان» محدوده نبوده است و در متونِ رسمیِ أدَبِ فارسی نیز دیده می‌شود).

روانشاد استاد دکتر محمّدأَمینِ ریاحی، سالها پیش، در توضیحِ تعبیرِ «ترکِ عجمی» که در مرصاد العبادِ نجم‌ رازی به کار رفته است،[۱۳] نوشته بود:

«عجمی به معنیِ جاهل و نابلد، تازه‌کار، ناآزموده، ناشی است. و این تعبیر در زبانِ محاور مردمِ آسیایِ صغیر هنوز معمول است».[۱۴]

شادروان ریاحی، همان عبارتِ موردِ گفت‌و‌گویِ گلستانِ سعدی را موردِ استشهاد قرار داده و افزوده بود:

«ترکِ عجمی، در موردِ ترکانی به کار می‌رفت که تازه واردِ جامع ایران شده… به آداب و رسومِ زندگانیِ ایران ناآشنا بودند:

ترکِ عجمی کاکل ترکانه برانداخت از خانه برون آمد و صد خانه برانداخت

دیوان اوحدی: ۹۶

و این ارسلان خان ترکی عجمی بود. اسکندرنامه: ۷۳۰».[۱۵]

این معنی و نظرِ این کاربُرد را در متونِ دیگر نیز می‌توان دید.

شادروان استاد مَلِک‌الشُّعراء بهار، در بحث از ویژگیهایِ زبانیِ مُجمَل التَّواریخ و القِصَص، در یادکرد از «خلاف قاعده‌ها»یِ آن کتاب – که بهتر است آنها را «خلاف‌آمدِ عادت» قلم دِهیم، از جمله نوشته است:

«استعمالِ لفظِ عجمی به جایِ ساده و جاهل و روستائیِ دور از تمدّن، چنان‌که در مورد وشمگیر گوید: از جانبِ گیلان به ری آمد و سخت عجمی بود… إلخ، و قصّ سکنگبین (ر.ک به: ص ۳۸۹)».[۱۶]

واژ «أَعجَمی» نیز گاه در همین قَلَمروِ معنائی به کار رفته است.

خاقانیِ شَروانی، در چکامه‌ای به آغاز «سلسل ابر گشت زلفِ زره‌سانِ او/ قرص خورشید گشت گویِ گریبانِ او»، می‌گوید:

دیلمِ تازی‌میان اوست، من از چشم و سر هندوکی أَعجمی، بند دربانِ او[۱۷]

گُزارندگان، «أَعجَمی» را در این بیتِ خاقانی به معنایِ «بی‌سررشته، ناوارد، بیگانه نسبت به چیزی» گرفته‌اند.[۱۸]

گمان می‌توان بُرد که کاربُردِ «غلامِ عَجَمی» نیز – چونان «ترکِ عجمی» که در پاره‌ای از نگارشها دیده می‌شود – ، به مثابتِ عبارتی کلیشه‌ای و زبانزَدگونه بر أَلسِنَه روان بوده باشد.

گواهِ این گمان را از نگارشهای کهنِ فارسی باز می‌توان جُست.

نورالدّین جعفرِ بَدَخشی (ف-: ۷۹۷ هـ. ق) در کتابِ خلاصه المناقب که در مناقبِ استادش، میر سَیِّدعلیِ هَمَدانی پرداخته است، گوید:

«…. این فقیر اگرچه از هر فن از علم حظّی داشت أمّا به نسبتِ کمالِ علم و معرفتِ حضرتِ أمیر – قَدَّسَ اللهُ سِرَّه – چنان نادان بود که غلامِ عجمی به نسبتِ خواج متبحّر در جمیعِ علومِ ظاهر و باطن».[۱۹]

می‌توان افزود که احتمالاً مقصود از «عَجَمی»‌بودنِ «غلامِ» حکایتِ گلستان، وجهِ خاصّی از نابَلَدی، و در واقع، عدمِ تبحّر در شناگری و دریانادیدگی بوده است؛ و گویا مولوی در مثنوی، «أعجمی» را دُرُست به همین معنی به کار بُرده است،[۲۰] آنجا که گوید:

آن سکونِ سابح اندر آشنا بِه ز جهدِ أعجمی با دست و پا

أعجمی زد دست و پا و غرق شد می‌رود سَباح ساکن چون عُمُد[۲۱]

گمان می‌کنم اکنون بی‌دغدغه، بتوان عبارتِ گلستانِ شیخِ شیراز را بوُضوح و بی‌غُبار دریافت:

پادشاهِ داستان، غلامی را با خود به کشتی بُرده بود که بی‌دست‌وپا بود و عَلَی‌الخُصوص در شناگری هیچ مهارتی نداشت – و به قولِ خودِ سعدی، «هرگز دریا ندیده بود» – و همین مای بیتابی و نگرانی و بیمزَدِگی غلام شده بود… .

اکنون که دربار «غُلامِ عَجَمی»یِ گلستان لَختی قَلَم فَرسودیم، و تا از این فضایِ عَجَمیانه بیرون نرفته‌ایم!، بَد نیست به توضیحِ دیگری هم دربار واژ «عَجَم» که آن هم به کارِ فهمِ بهترِ بعضِ عباراتِ شیخِ أَجَل می‌آید، بپردازیم:

سَعدی، گاه «عَجَم» را به همان معنایِ معروف و زبانزدِ آن، یعنی: «غیرِ عَرَب» و به‌ویژه «ایرانی»، به کار بُرده است؛ نمونه را می‌گوید:

مجنونم اگر بهایِ لیلی ملکِ عَرَب و عَجَم ستانم[۲۲]

یا:

هنوز کوسِ بشارت تمام نازَده بود که تهنیَت به دیارِ عَرَب رسید و عَجَم[۲۳]

یا:

گَه گَه خیال در سَرَم آید که این مَنَم ملکِ عَجَم گرفته به تیغِ سُخَنوَری[۲۴]

از همین دَر است که در دیباج گلستان، سعد بنِ أبی‌بکر بنِ سعد بنِ زنگی را «مولی ملوکِ العربِ و العَجَم» خوانده است.[۲۵]

وانگهی، همین سعدی واژ «عَجَم» را در مواضعی دیگر در مفهومی أَخصّ از «غیرِ عرب» و «ایرانی» به کار می‌بَرَد؛ و تَکرارِ کاربُردِ واژ «عَجَم» در این مفهومِ ویژه‌تر، چه در سخنِ خودِ سعدی و چه در نوشتارهایِ دیگر گذشتگان، نمودارِ تَنَبُّهِ ایشان در کاربُردِ مذکور است. در این کاربُردها، «عَجَم» به معنایِ «ایرانی/ ایرانیانِ پیش از إسلام» است (و نیز أحیاناً «ایرانیانی که هنوز إسلام نیاورده بوده‌اند»).

سعدی در چکامه‌ای گوید:

به نقل از اوستادان یاد دارم که شاهانِ عجم، کیخسرو و جَم

ز سوزِ سین فریادخوانان چُنان پرهیز کردندی که از سَم[۲۶]

همچُنین در سُروده‌ای کوتاه که در ضمنِ مَثنویّاتِ وی مندرِج است، می‌سَراید:

حدیثِ پادشاهان عَجَم را حکایت‌نام ضحّاک و جَم را

بخوانَد هوشمندِ نیک‌فرجام نشاید کرد ضایع خیره أیّام…[۲۷]

در بوستان می‌فرماید:

که را دانی از خسروانِ عَجَم ز عهدِ فریدون و ضحّاک و جَم،

که بر تخت و ملکش نیامد زوال نمانَد بجز ملکِ ایزد تَعال[۲۸]

در گلستان نیز فرموده است:

«یکی از ملوکِ عَجَم طبیبی خاذق به خدمتِ مصطفی – صَلّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّم – فرستاد…».[۲۹]

اینکه هم این «عَجَم»ها، ایرانِ‌باستانی‌اند، به گمانِ من، اتّفاقی نیست؛ و باز گمان می‌کنم در این مواردِ دیگر نیز مناسب آن باشد که همین معنایِ ایرانِ باستانی مُراد و ملحوظ گردد:

یکی، آنجا که در بوستان از شوکت و پادشاییِ از کَف رَفت خُسروانِ عَجَم یاد می‌کند:

خبر داری از خسروانِ عَجَم که کردند بر زیردستان ستم

نه آن شوکت و پادشایی بماند نه آن ظلم بر روستایی بماند[۳۰]

دیگر، آنجا که در چکامه‌ای در ستایشِ اتابک سعد بنِ أَبی‌بَکر گوید:

وارثِ ملکِ عَجَم، اتابکِ أَعظَم سعدِ ابوبکرِ سعدِ زنگیِ مودود[۳۱]

و حتّی آنجا که در گلستان می‌فرماید:

«یکی را از ملوکِ عَجَم حکایت کنند که دستِ تطاول به مالِ رعیّت دراز کرده بود…».[۳۲]

شَرَف‌الدّین فضل‌اللهِ حُسینیِ قَزوینی (ح ۶۶۰ – ح ۷۴۰ هـ. ق) که با أَواخرِ عمرِ سعدی مُعاصَرَت داشته است، کتابِ مشهورِ خود را که دربردارند سَرگُذشتگونه‌ای از پادشاهانِ ایرانِ پیش از إسلام (از کیومرث تا انوشیروان) است و – به تعبیر خودِ او – به «آثارِ أُمَمِ سالفه»[۳۳] ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.