پاورپوینت کامل نامی که ۸۰۰ بار در شاهنامه آمده ۷۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نامی که ۸۰۰ بار در شاهنامه آمده ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نامی که ۸۰۰ بار در شاهنامه آمده ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نامی که ۸۰۰ بار در شاهنامه آمده ۷۰ اسلاید در PowerPoint :
دکتر حسن انوری: ایران آشناترین نامی است که خواننده «شاهنامه» با آن روبرو میشود و بیش از هشتصد بار در سراسر شاهنامه تکرار شده است.
این نام در شاهنامه به کجا اطلاق شده است؟ به یقین خوانندگان دقیق شاهنامه به ابهامی که از نظر جغرافیایی در کاربرد این واژه هست، توجه کرده و از خود پرسیدهاند: ایران در شاهنامه با چه مرزهایی مشخص میشود؟ این ابهام در وهله نخست از آنجاست که در شاهنامه مانند دیگر حماسههای طبیعی و ملی زمان و مکان را ارج و اهمیتی نیست.
دکتر حسن انوری: ایران آشناترین نامی است که خواننده «شاهنامه» با آن روبرو میشود و بیش از هشتصد بار در سراسر شاهنامه تکرار شده است.
این نام در شاهنامه به کجا اطلاق شده است؟ به یقین خوانندگان دقیق شاهنامه به ابهامی که از نظر جغرافیایی در کاربرد این واژه هست، توجه کرده و از خود پرسیدهاند: ایران در شاهنامه با چه مرزهایی مشخص میشود؟ این ابهام در وهله نخست از آنجاست که در شاهنامه مانند دیگر حماسههای طبیعی و ملی زمان و مکان را ارج و اهمیتی نیست.
چنان که گفتهاند: منظومه حماسی نباید در زمان و مکان محدود باشد؛ زیرا هر چه صراحت زمان و مکان بیشتر باشد، صراحت و روشنی وقایع بیشتر است و در نتیجه وقایع داستانی و اساطیری به تاریخ نزدیک میگردد و از ارزش حماسی آن کاسته میشود. ابهام در جایگاه نامهای جغرافی از نامی به نامی دیگر تسری میکند؛ مثلاً اگر ندانیم البرز کوه در کجاست، بسیاری از نامها که با آن پیوند دارند، در بوته ابهام خواهد ماند. ابهام در چگونگی کاربرد این واژههاست؛ مثلاً اگر البرز کوه در ایران است چرا رستم به کیقباد که در کوه مزبور زندگی میکند، میگوید:
کنون خیز تا سوی ایران شویم
به یاری به نزد دلیران شویم
علت دوم ابهام شاید از آنجا باشد که سرزمینهای ایرانی جز در جنوب مرز طبیعی ندارد و مثل برخی از کشورها که به صورت جزیره یا شبه جزیره هستند، با مرزهای طبیعی تحدید نمیشود. و علت سوم را در نکته زیر باید جستجو کرد:
اجداد ایرانیان پیش از آنکه به فلات ایران بیایند، در سرزمینی میزیستند که در اوستا به آن
airyana vaejah
گفتهاند و صورت جدید آن را به صورت «ایران ویج» به کار بردهاند. ایرانویج را پژوهندگان سابقاً بر جلگههای شمال قفقاز و بر خوارزم قدیم انطباق داده بودند و امروزه بیشتر نظر این است که مسکن اصلی قوم آریایی یا همان ایران ویج در بخش علیای رود ینی سئی [
Yenisei
در سیبری] بوده است.
نامهای جغرافیایی که ایرانیان پیش از ورود به فلات ایران یعنی در همان ایرانویج یا در سرزمینهای میان راه به کار میبردهاند، در اوستا انعکاس دارد. این نامها را که در اوستا جنبه اساطیری یافته، در کتابهای دوره ساسانی با امکنه فلات ایران انطباق یافته میبینیم و احتمالاً انطباق در زمانهای پیش از ساسانیان انجام گرفته باشد. به عنوان مثال البرزی که در اوستا از آن نام برده شده ـ و قطعا سلسله جبالی که امروزه معروف به البرز است، نیست ـ بر این سلسله جبال اطلاق گردیده. البرز شاهنامه نیز ناظر به البرز اوستاست.
در این مقاله میخواهیم نگاهی به کلمه «ایران» در شاهنامه بیندازیم و حدود ابهام و صراحت را در آن ببینیم و به این پرسش پاسخ دهیم که در ذهن پردازندگان داستانهای کهن و خودفردوسی ایران به کجا اطلاق گردیده و با چه مرزهایی مشخص میشده است.
نخستین بار که در سلسله روایات شاهنامه نامی از ایران به میان میآید و به عنوان سرزمینی در مقابل سرزمین دیگر قرار میگیرد، در زمان پادشاهی جمشید است. پیش از آن در روزگار گیومرث، هوشنگ و تهمورث از ایران نام برده نشده و از اینان با عنوان مطلق پادشاه یا پادشاه جهان یاد شده است؛ چنان که هوشنگ میگوید:
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
اینان نمایندگان نخستین افراد انسانی هستند و دوره آنان سرآغاز تمدن به شمار میرود. گیومرث از پوست جانوران جامه میدوزد، هوشنگ آتش را کشف میکند و با آتش از سنگ، آهن بیرون میآورد و با آن ابزار کار و زندگی میسازد، و تهمورث از پشم گوسفند پارچه بافتن و لباس دوختن را معمول میسازد و جانوران را اهلی میکند و… از این رو تعلق به کل بشریت دارند و سازندگان تمدن قلمداد شدهاند، چنانکه پس از این سه، جمشید نیز از آهن جنگافزار میسازد و زر و سیم از کان میآورد و کشتی میسازد و مصنوعات دیگری اختراع میکند. در روزگار پادشاهی جمشید نیز نامی از ایران برده نمیشود، مگر در اواخر روزگار او که ضحاک در صحنه شاهنامه ظاهر میشود و خواننده درمییابد که دو سرزمین وجود دارد: ایران و کشور تازیان که با عنوان کنائی «دشت سواران نیزهگذار» از آن نام برده میشود، و آنگاه که جمشید در مقابل پروردگار ناسپاسی میکند و فر یزدان از او میرود و مردم از وی روی میگردانند و به سوی ضحاک میروند، عنوان «شاه ایران زمین» نخستین بار مطرح میشود:
به شاهی بر او [= ضحاک] آفرین خواندند
ورا شاه ایران زمین خواندند
و این از عجایب است که در سلسله روایات شاهنامه، عنوان «شاه ایران زمین» نخستین بار به یک غیر ایرانی یعنی ضحاک تازی اطلاق شده است؛ اما اولین کسی از ایران که خود را صریحاً ایرانی (= از ایران) مینامد، فرانک مادر فریدون و پس از او پسرش فریدون است. تشخص ایران به عنوان سرزمینی خاص از همین اوان قیام کاوه و فریدون و از اواخر روزگار ضحاک است که کمکم در ذهن خواننده شاهنامه جا میافتد و از کشور تازیان و سپس از هندوستان جدا میشود. در اواخر روزگار فریدون جغرافیای شاهنامه بیشتر شکل میگیرد. بدینسان که معلوم میشود فریدون پادشاه جهان است، اما مقر او در ایران است و سرزمینهای دیگری وجود دارند که عبارتند از توران و چین و مغرب و روم، و فریدون جهان را میان پسرانش تقسیم میکند: روم و مغرب را به سلم، و توران و چین را به تور، و ایران و دشت نیزهوران [=کشور تازیان] را به ایرج میدهد. از این دوره به بعد است که ایران جایگاه جغرافیای خود را در پهنه شاهنامه پیدا میکند و به خصوص اندک اندک مرز شمال شرقی آن مشخص میشود و معلوم میگردد که رود جیحون [آمودریا] ایران و توران را از هم جدا میکند. به این امر در شاهنامه چند بار اشاره هست و افراسیاب پادشاه توران به آن تصریح میکند:
زمین تا لب رود جیحون مراست
به سغدیم و این پادشاهی مراست
مرز شرقی
جیحون مشخصترین مرز ایران با یک سرزمین بیگانه در شاهنامه است؛ اما مرز شرقی کجاست؟ در این باره نکتههای زیر گفتنی است:
در داستان رستم و سهراب، که در زمان کاووس روی میدهد، رستم در مرز توران به شکار میپردازد. سواران توران رخش را به سمنگان میبرند. سمنگان جزء توران زمین شمرده میشود. طبق نوشته «حدودالعالم» کهنترین کتاب جغرافی به زبان فارسی ـ که در اوقاتی تنظیم شده که فردوسی مشغول سرودن شاهنامه بود ـ سمنگان در تخارستان واقع است و در قرن چهارم شهری آباد بود و به احتمال زیاد سمنگان مذکور در حدودالعالم همان سمنگان داستان دانسته میشده است، از این رو مرز غربی تخارستان و یا حوالی آن، مرز شرقی ایران بایست تلقی شده باشد. این مرز در امتداد به سوی شمال به رود جیحون میپیوندد. اگر بخواهیم نقشهای برای ایران شاهنامه در دوره اساطیری و پهلوانی رسم کنیم، شاید بتوانیم از شهر هیبک کنونی خطی به طور عمودی به شمال و جنوب بکشیم.
از تخارستان که به سوی جنوب سرازیر شویم، به سرزمینهایی میرسیم که تحت فرمانروایی خاندان سام بود. منوچهر پادشاه پیشدادی که پس از فریدون به پادشاهی میرسد، فرمانروایی کابل و زابل و مای و هند و سرزمینهای میان دریای چین تا دریای سند و سرزمینهای میان زابلستان تا بست را به سام میدهد.
مرکز فرمانروایی خاندان سام، زابلستان و سیستان است و به خصوص خاندان سام جایی اقامت داشتند که در کنار رود هیرمند بود. زابلستان و سیستان در روزگار فردوسی به سرزمینهایی اطلاق میشد که امروزه بخش اعظم افغانستان را تشکیل میدهد. به گفته مؤلف حدودالعالم: «غزنین و آن ناحیتها که بدو پیوسته است، همه را زابلستان بازخوانند. و سرزمینهای جنوبی زابلستان، سیستان نامیده میشده؛ اما در شاهنامه زابلستان و سیستان اغلب یکی قلمداد شده است. آیا زابلستان و سیستان در شاهنامه جزء ایران دانسته شده؟ در زیر به این موضوع رسیدگی میکنیم: اگر منطوق برخی از ابیات شاهنامه، مثلاً ابیات زیر را، سند قرار دهیم، باید زابلستان و سیستان را جدا از ایران بدانیم:
الف ـ چون گیو، نامه کاووس را به رستم که در زابلستان است، میبرد و او را برای مقابله با سهراب فرامیخواند، رستم از گیو استقبال میکند:
پیاده شدش گیو و گردان به هم
هر آن کس که بودند از بیش و کم
ز اسب اندر آمد گو نامدار
از ایران بپرسید وز شهریار
اگر رستم در ایران بوده باشد، یعنی زابلستان جزء ایران شمرده شده باشد، معقول نیست رستم از ایران پرسش کند.
ب ـ رستم و اسفندیار در زابلستان در مقابل هم قرار گرفتهاند. رستم به اسفندیار میگوید:
چو خواهی که لشکر به ایران بری
به نزدیک شاه دلیران بری
گشایم در گنجهای کهن…
ج ـ در همان داستان اسفندیار خطاب به رستم میگوید:
چو از شهر زاوُل به ایران شوم
به نزدیک شاه دلیران شوم
هنر بیشبینی ز گفتار من…
د ـ در همان داستان هنگامی که رستم با تیرهای اسفندیار زخمی شده است، زال به سمیرغ میگوید:
گرایدون که رستم نگردد درست
کجا خواهم اندر جهان جای جست؟
همان سیستان پاک ویران کنند
به کام دلیران ایران کنند
هـ ـ باز در همان داستان اسفندیار در دم مرگ به برادرش پشوتن میگوید:
چو رفتی به ایران، پدر را بگوی
که چون کامیابی، بهانه مجوی
وـ پس از مرگ رستم چون بهمن به کینه اسفندیار لشکر به سیستان میبرد و گنجهای زال را غارت میکند، چون میخواهد برگردد، فردوسی میگوید:
سپه را ز زابل به ایران کشید
به نزدیک شهر دلیران کشید
چنانکه ملاحظه میشود، در این موارد زابلستان و سیستان در تقابل با ایران قرار گرفته است، نه جزئی از آن. بنابر اینها زابلستان و سیستان نباید جزء ایران شمرده شود؛ اما نکتههای زیر این فرض را متزلزل میکند:
الف ـ ایران را در این قبیل موارد به کار برده شده به جای «پایتخت» و «دارالملک» ایران بدانیم. نکته زیر مؤید این فرض است:
ساسان پسر بهمن چون میشنود که پدرش، همای چهرزاد را ولیعهد کرده، از پدر دلآزرده میشود و روی میگرداند:
چو ساسان شنید این سخن، خیره شد
ز گفتار بهمن دلش تیره شد
به دو روز و دو شب به سان پلنگ
ز ایران به مرزی د گر شد زننگ
دمان سوی شهر نشابور شد
پر آزار بُد، از پدر دور شد
آیا بنابراین گفتار، نشابور را باید جایی جدا از ایران بد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 