پاورپوینت کامل شاهنامه و دو بانوی ستمدیده در داستان سیاوش ۶۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شاهنامه و دو بانوی ستمدیده در داستان سیاوش ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شاهنامه و دو بانوی ستمدیده در داستان سیاوش ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شاهنامه و دو بانوی ستمدیده در داستان سیاوش ۶۰ اسلاید در PowerPoint :
بی آزار بردش به سوی ختن
خروشان همه درگه و انجمن
چو آمد به ایوان، به گلشهر گفت
که این خوب رخ را بباید نهفت
بدان تا از او شاه گردد جدا
پس آنگه بسازم یکی کیمیا
بی آزار بردش به سوی ختن
خروشان همه درگه و انجمن
چو آمد به ایوان، به گلشهر گفت
که این خوب رخ را بباید نهفت
بدان تا از او شاه گردد جدا
پس آنگه بسازم یکی کیمیا
تو بر پیش این خوب رخ زینهار
بباش و بدارش پرستاروار
بر این نیز بگذشت یک چند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز
کیخسرو زاده میشود. پیران از بیم کشتهشدن کیخسرو، او را به چوپانان میسپرد. سرانجام میبالد و با خوابی که «گیو» پهلوان دیگر ایرانزمین دیده است، به جست و جوی فرنگیس و کیخسرو میشتابد.
آنان را میبیند و به ایرانزمین میآورد که همه آنها خود داستانی دیگر است. کاوس خردمندانه کیخسرو را برتخت شاهی مینشاند. فریبرز برادر سیاوش، فرزند دیگر کاوس، بر «فرنگیس» دل میبندد و از رستم میخواهد تا به خواستگاری او رود.
فریبرز گفت ای یل تاج بخش
خداوند خفتان و کوپال و رخش
یکی آرزو دارم اندر نهان
نیارم به کس گفتن اندر جهان
مگر برتو ای پهلوان زمین
که بادا ز یزدان تو را آفرین
سیاوخش را برادر منم
ز یک تخم و بنیاد و گوهر منم
زنی کز سیاوش بماندست باز
مرا زیبد ای گُرد گردن فراز
سزد گر بگویی تو این را به شاه
برین بر نهی بر سر من کلاه
رستم این خردمند جاودانه ایرانیان، خواهش فریبرز را پذیرفته و به نزد کیخسرو رفته و درخواست فریبرز را بیان میکند.
یل پیل تن شد بر شهریار
بدو گفت کی خسرو نامدار
یکی حاجتی دارم اکنون به شاه
کز آن برتر آرم سر از چرخ و ماه
فریبرز کاوس از آزادگان
چو او کس نباشد زشه زادگان
یکی آرزو دارد از شهریار
که جای برادر کند خواستار
رستم آرزوی فریبرز را به شاه گفته، کیخسرو میگوید که در گفتار او جز نیکی و خرد و داد نیست ولی باید این خواستاری را با مادر خود (فرنگیس) بگوید تا او چه خواهد.
نیاید ز گفتار تو حربهی
که بادی همه ساله با فرّهی
بگویم ورا گر ز من بشنود
همان پندها کز خرد بگرود
به مادر چنین گفت پس شهریار
که ای در جهان از پدر یادگار
ز خسرو چو بشنید مادر سخن
به یاد آمدش روزگار کهن
اشک از دیدگان فرنگیس بر گونههای رنج کشیده فرو غلتید. دوباره اندوه و ستمهای رفته شده بر سیاوش، خود و فرزند را به یاد آورد، اما سخن رستمدستان به گونه دیگریست.
وزان پسگو پیلتن پهلوان
چنین گفت کای بانوی بانوان
سر بانوانی و زیبای تاج
سزاوار اورنگی و تخت و عاج
فراوان ستودش گو پیلتن
بدو گفت کای نازش انجمن
اگر بشنوی پند و اندرز من
تو دانی که نشکیبد از شیوه زن
که مرد از برای زنانند و زن
فزونتر ز مردش بود خواستن
چگویی پسندیده آید تو را
به جفتی فریبرز شاید تو را
همان به که گفتار من بشنوی
به گفت من و رأی شه بگروی
غم فرنگیس تمامی ندارد. یا درد، دردناکتر از درد است. شرم و نجابت او نمیگذارد جز سیاوخش جفت دیگری داشته باشد. دریغا از سیاوش! از سوی دیگر باز هم خود را به یزدان و زمان و زمانه میسپارد و سخن جهان پهلوان را میپذیرد.
شه بانوانی تا زمانی دراز
غمی بود و پاسخ نمیداد باز
همی زد به لب هر زمان سرد باد
ز شرم پسر پاسخ او را نداد
وزان پس چنین گفت کای پیل تن
سرافرازی و مهتر انجمن
به ایران اگر چه چتو مرد نیست
به جای سیاوخش در خورد نیست
دریغا سیاوخش را چنان
به توران بکشتند مردمکشان
چو خواهم که خواهندهام پور زال
ز بهر فریبرز خواهد وصال
ولیکن ز گفتارت ای پهلوان
گره بست گویی مرا بر زبان
چه فرماید اکنون شه نامور
به فرمان او بست باید کمر
بر آن رام شد مادر شهریار
برافروخت رخ چون گل نوبهار
سرانجام فرنگیس به پیوند با فریبرز رضایت میدهد و رستم جهان پهلوان ایران، خردمند ایرانزمین موبد را فرا میخواند و فرنگیس به همسری فریبرز درآمده و داستان پراندوه و غصه فرنگیس به پایان میرسد.
میان بست رستم بدان کار تنگ
بر این بر نیامد فراوان درنگ
بخواندند موبد بدان کار پیش
نبشتند خطی به آیین خویش
نیاسود از آن پهلوان سپاه
که تا کرد مر ماه را جفت شاه
وزان پس فریبرز داماد گشت
ز کیخسرو و رستم آزاد گشت
همان پایه و جاه بفراختش
یکی خلعت و تاج نو ساختش
جریره، بانوی ستمدیده دیگر
در همان آغازین داستان «فرود» فردوسی به بیخردی و سرانجام نابخردی اشاره دارد که فرجام آن کشتهشدن «فرود» و «جریره» است.
چو این داستان سر به سر بشنوی
بــــبینی ســــرمایه بدخـــوی
با زادن فرود، دیگر در شاهنامه گفت و گویی از جریره نیست. تا زمان آمدن سپاهیان ایرانزمین به «کلات» جریره که او نیز از هراس افراسیاب و گرسیوز در امان نبوده است چه میکرده، سخنی نیست. پیران و همسرش گلشهر بر پرستاری فرنگیس در ختن پرداختهاند. با پادشاهی کیخسرو و کینهای که در دل شاه نسبت به افراسیاب و گرسیوز لانه کرده است، سپاهی عظیم برای نبرد و انتقام از افراسیاب و تورانیان راه توران در پیش میگیرد.
فرماندهی سپاه به «توس» سپهبد بیخرد ایرانیان سپرده شده است. کیخسرو سفارش میکند که سپاه و پهلوانان ایرانزمین از راهی که به کلات قلعهای که فرود و مادرش «جریره» در آنجا با پرستاران و سربازان تورانی زندگی میکنند، نزدیک نشوند.
گذر زی کلات ایچگونه مکن
کز آن ره روی خام گردد سخن
روان سیاوش چو خورشید باد
بدان گینش جای امید باد
پسر هستش از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی
برادر به من نیز ماننده بود
جوان بود و هم سال و فرخنده بود
کنون در کلات است و با مادر است
جهان جوی و با فرّ و با لشکر است
نداند کسی را از ایران به نام
از آن سو نباید کشید لگام
سپه دارد و نامداران جنگ
یکی کوه با راه دشخوار و تنگ
همو مرد جنگ است و گرد و سوار
به گوهر بزرگ و به تن نامدار
به راه بیابان بباید شدن
نه نیکو بود راه شیران زدن
چنین گفت پس توس با شهریار
که از رأی تو نگذرد روزگار
به راهی روم که تو فرمان دهی
نیاید ز فرمان تو، جز بهی
سپاهیان راه توران را برای نبرد و انتقام از افراسیاب و گرسیوز در پیش گرفتهاند.
به راهی میرسند که از یک سو به بیابان خشک و بیآب و علف و از سوی دیگر به کلات که منزلگاه «فرود» و مادر اوست تا رسیدن توس سپاه برجای مانده تا با رسیدن او فرمان از هر یک از این دو سو داده شود.
از آن روی منزل به منزل سپاه
همی رفت و پیش اندر آمد دو راه
ز یک سو بیابان بیآب و نم
کلات از دگر سو و راه خُرّم
کدامین پسند آیدش زین دو راه
به فرمان رود گر به رأی سپاه
توس به گودرز سپهبد دیگر ایرانیان میگوید تا با توجه به سختی راه نخستین به راه دگر که گذر از کلات است، سپاهیان راه در پیش گیرند.
چو آمد به سرکشان توس، نرم
سخن گفت از آن راه بیآب و گرم
و دانیم روزی به سختی فراز
به آب و به آسایش آید نیاز
همان به که سوی کلات خرم
برانیم و بر دل نرانیم غم
گودرز که از سفارش شاه و نرفتن به سوی کلات آگاه است، توس را به یاد میآورد، گفته شاه را تا شاید اندیشه او برگردد.
بدو گفت گودرز پرمایه شاه
ترا پیشرو کرد پیش سپاه
بر آن ره که گفت او سپه را بران
نیاید که آید کسی را زیان
توس که گرفتار بیخردی است و در میان پهلوانان به تندی و نابخردی آوازه است، گودرز را از این هراس راستین باز میدارد و سرانجام هر دو سپهدار ایرانیان هم داستان میگردند که راه گذر از کلات را سپاه در پیش گیرد. نادانی و نا بخردی و بیداد نخستین آغاز میشود. گام نخست بیداد برداشته میشود و فرمان شاه نادیده و هیچ انگاشته میشود. «فرود» از نزدیکشدن لشکریان ایران آگاه میگردد. به نزد مادر خود «جریره» رفته، راه چارهای میجوید که چه باید کرد.
جریره زنی بود مام فرود
ز بهر سیاوش دلش پر ز دود
بر مادر آمد فرود جوان
بدو گفت که: ای مام روشن روان
«جریره» که از سیاوش در ابتدای زناشویی دور گشته، به چشم دیده است که پدرش پیران همسری دیگر برای شویش برگزیده که دخت شاه توران است در غربت و تنهایی فرزند را زاده است و تنهای و تنهاست و از بیداد زمانه خسته و ناخشنود است. غم جانکاه کشته شدن سیاوش دل و جان او را رنجه ساخته و به راستی بانوی ستم دیده توران است، شاد میگردد که سپاه ایران که در پی پادشاهی کیخسرو به توران نزدیک شده فرجام رهایی او باشد. دوران اندوه و غم و بیداد زمانه سپری شود. این خواسته و حق اوست، چه میزان میتوان باز نابخردی روزگاران و بیداد زمانه را بر دوش کشید. شاید پایانی باشد بر این رنج و اندوه و گریزی از بازی زمانه، غافل آن که بازی زمانه گونه دیگری است.
از ایران سپاه آمد و پیل و کوس
به پیش سپه در سرافراز توس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 